#هردو_بخوانیم
نفر اول بودن در #عشق :
قاعده ازدواج سالم در اینه که شما قبل از اینکه ازدواج کنید باید پدر و مادرتونو از نظر روانی و احساسی طلاق بدین.
وقتی کسی در 30 سالگی هنوز به مادرش وابسته است و نتونسته بند ناف روانی خودشو از مادرش پاره کنه معلومه که مثل بچه 8 ساله نمیتونه هیچ کس رو در جایگاهی بالاتر از مادر ببینه.
بذارید رک و راست بهتون بگم
❣اگه شما هنوز تو مرحله وابستگی مثلا به پدر و مادر موندید
به هیچ عنوان توانایی عشق ورزیدن سالم رو ندارید و اصولا کالای عشق و ازدواج نیستین
#همسرداری #مهارت_زندگی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حکم_جهاد
🎬 #رهبر&انقلاب: دستگاههای فرهنگی، حقایق تاریخ و جنایتهای دشمنان را برای جوانان تبیین کنند.
#جهاد_تبیین
#جهادتبیین
هدایت شده از خانه سبز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دیدنیها
🗣📌گفتم روسریت سر کن
📌بهم گفت میخوایم انقلاب کنیم😂
واقعا توهم تا کجا🤦♂
📢اینجا نمایشگاه بین المللی تبلیغات است و این خانم غرفه دار در #نمایشگاه_جمهوری_اسلامی
👌 روش درست #امر_به_معروف
#حجاب
#حجاب_عفاف
هدایت شده از آینده سازان
👈 به مناسبت #ایام_فاطمیه ، برگزار میشود
👏 #مسابقه_کتابخوانی #کتاب_حضرت_فاطمه_الگويي_براي_همه
👌 زمان بارگزاری سوالات مسابقه: ۶ دی ماه
#حجاب
#حجاب_عفاف
#حجاب_فاطمی
علت #سگبازی مردم اروپا از سفرنامه دستنویس علامه جعفری:
در اروپا اهمیت سگ برای مردم به دو عامل اصلی باز میگردد:
۱.سگ حس اطاعت جویی غربیها را اشباع مینماید. چون سگ از خود حالت تسلیم نشان میدهد.
۲.احساس وفا و گرایش به محبت در میان افراد وجود ندارد و به وسیله سگ اشباع میگردد
#سبک_زندگی
هدایت شده از آینده سازان
کمپ-کنار دکه ها
بابک به جای معرفی اشرار و شاه دوست ها، به لطف همکاری با فرّخ، هر چی آدم لاشی و مریض و ایدزی و سرطانی در کمپ بود به تیبو معرفی کرد و از آنها تعاریفی میکرد که حتی بعدا خودش هم خنده اش میگرفت!
تیبو گفت: بابک تو کارِت حرف نداره. هر چند نگفتی چطور این همه آدمو تو این دو سه هفته شناختی و معرفی کردی اما ازت خوشم اومده. به درد بخور هستی.
بابک جواب داد: انگشت کوچیکه شما هم نیستیم. این دو تا مورد آخری که معرفی کردم خیلی آدمای چیزی هستن. یه حرفا درباره آخوندا و رژیم میگفتن که آدم سرش سوت میکشید.
تیبو گفت: فرستادمشون جایی که بیشتر قدر اینا رو بدونن. بعضیاشون نعشه نبودن؟
بابک: نمیدونم ولی وقتی داشتم براشون تزریق میکردم، فهمیدم اصل جنسن.
تیبو: مگه تو تزریق هم میکنی؟
بابک: یاد گرفتم. از یه بابایی همین جا یاد گرفتم.
تیبو: باریک الله. دیگه فکر کنم 20 نفر شد که معرفی کردی. آره؟
بابک: یادم نیست. بازم اگه به تورم خورد بهت میگم.
در حال حرف زدن بودند که یهو صدای سر و صدا و جیغ و فریاد اومد. بابک پاشد و یه نگا به اطرافش انداخت.
تیبو با تعجب پرسید: صدا از کجاست؟
بابک که گیج شده بود گفت: نمیدونم ولی فکر کنم از طرف حمام میاد.
جمعیت مرد و زن به طرف حمام ها میدویدند. بابک و تیبو هم رفتند ببینند چه خبره؟ پلیس و مامورها هم هر چی تو بلندگو فریاد میزدند تا مردم را متفرق کنند نتوانستند.
جمعیت زیادی جمع شده بود. نمیشد مردم را شکافت و جلو رفت. فقط میشد صداها را شنید.
یکی میگفت: از حمام دومی هست. خون همینجور داره میاد. تمومی نداره.
یکی دیگه گفت: یه دختره رفت داخل. الان هم درو به زور باز کردند دیدند همون دختره است.
مردم از هم میپرسیدند: کیه این؟ چرا خودکشی کرد؟
همین حرفها بود که یهو چند تا مامور آمدند و به زور جمعیت را کنار زدند. بعد از ده دقیقه یک پتو آوردند تا جنازه دختر را در آن بگذارند. لحظات سختی بود. همه منتظر بودند ببینند جنازه کیست؟ تا اینکه دختر بیچاره را پتو پیچ کردند و از حمام درآوردند.
مردم از هم می پرسیدند: کیه؟ کیه این؟
یکی از زن ها گفت: این نامزد همین پسره است.
بغل دستیش پرسید: کدوم پسره؟
زنه جواب داد: همین پاسوربازه دیگه. چی بود اسمش؟
سوزان با نگرانی و وحشت پرسید: شاپور؟ زنِ شاپور؟
زنه گفت: آره. همین. مُرده شورشو ببرم.
سوزان وحشت و بغض فراوانی کرد. از ناراحتی و عصبانیت نمیتوانست چیزی بگوید. فقط دید که جمعیت شکافته شد و جنازه آرزوی بیچاره که در حمام خودکشی کرده بود روی دست سه چهار تا مامور، لای یک پتوی کثیف، پیچیده شده و از جمعیت خارج کردند.
مردم دلشان خیلی سوخته بود. با هم میگفتند بیچاره دختره که پاسوز این قماربازه شد. سوزان که این حرفها را میشنید، عقده و عصبانیتش از دست نادر و شاپور و تیبو خیلی زیادتر میشد. دندان هایش را روی هم فشار میداد و از جمعیت کناره گیری کرد.
🔷🔶🔷🔶🔷🔶
تهران-هتل x
دو تا مامورِ خانم(با کد شناسایی 44 و 45) در یک طرف و خانمی بد حجاب به همراه دختری از خودش بد حجاب تر هم روی مبل های مقابل آنها نشسته بودند.
44: خیر مقدم عرض میکنم خدمت شما. امیدوارم آدرس را راحت پیدا کرده باشید.
مادره جواب داد: خواهش میکنم. هتل خوبیه. معروف نیست اما سر راست بود.
44: میشه بفرمایید شما و دخترتون را چی صدا کنم؟
مادره که از این برخورد اون دوتا خانم خوشش اومده بود جواب داد : خودم که مهشیدم و دخترمم مونیکا.
44: خیلی هم عالی. اسامیتون را میدونستم. گفتم شاید راحت تر باشید که جور دیگه صداتون کنم.
زن با لبخند جواب داد: خواهش میکنم.
44: میرم سرِ اصل موضوع. مشکل شما برای خروج از کشور و اینکه برین پیش همسرتون چیه؟
گفت : والا خودتون که بهتر میدونین. میگن مشکل سیاسی پیدا کرده و این حرفا دیگه.
44: خب هر کس مشکل سیاسی پیدا کرده باشه که خانوادش ممنوع الخروج نمیشن. مشکل دیگری هست؟
با تعجب پرسید: چطور حالا؟ چرا یهو مشتاق شدین من برم پیش شوهرم؟
45: من هم جای شما بودم همین سوالو میپرسیدم. جوابش ساده است. حقوق بشر. این حق شما و دختر و شوهرتون هست که کنار هم باشید. حتی اگر شوهر شما بر خلاف جمهوری اسلامی قدمی برداشته باشه.
خانمه که باورش براش سخت بود گفت: جالبه. تا حالا نداشتیم. هر بار هر جا دعوتم کردند و حرف زدیم، بعدش تا مدت ها اعصابم خورد میشد.
45: کسی یا مجموعه ای به شما توهین و یا آسیبی رسونده؟
جواب داد: نه خداییش. اما خب اعصاب آدم خورد میشه دیگه.
44: حالا دوست دارین برین پیش شوهرتون؟ بازم مایلید یا منصرف شدین؟
گفت: معلومه که دوست دارم. علتشم نمیدونم چرا تا حالا نذاشتن بریم.
45: بسیار خوب. ظاهرا خیلی وقت هم هست که با شوهرتون مکالمه تلفنی نداشتید. درسته؟
دختره سکوتش رو شکست و فورا گفت: دلم خیلی برای بابام تنگ شده.
#سلام بر #صاحب_الزمان #حضرت_مهدی
#سلام
#صبح_بخیر
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌷 روزی پر از خیر و برکت و سلامتی و #موفقیت را برای شما همراهان محترم آرزو داریم
#تلاوت_قرآن
👈#صفحه ۳۳۷
#امروز👇
👈 #یکشنبه #چهارم_دی ۱۴۰۱
🙏 همزمان با #ایام_فاطمیه #ثواب_قرائت امروز، هدیه محضر مبارک #بی_بی_فاطمه_زهرا و #پدر و #مادر بزرگوارش علیهم السلام و همه #شهدای_انقلاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈 #کلیپ
👏 #یکشنبه_های_علوی
🙏 موضوع: #ابزار_حکمرانی
👌هر هفته یک نکته از جملات کاربردی #نهج_البلاغه
🙏حجت الاسلام والمسلمین حاج آقا حسنی
🔴#تندی_با_همسر_ممنوع
💠 اصلاً در جمع با هم تند صحبت نکنید. حتی اگر افرادی که در کنارتان هستند از امینترین افرادند مجوز دخالتها و تعبیرهای بد آنها را صادر نکنید!
💠 هیچگاه اجازه ندهید خانواده یا دوستانتان از#مشاجرات شما چیزی بدانند زیرا شما بخاطر عشق به یکدیگر فراموش میکنید اما هیچگاه خانواده شما فراموش نخواهند کرد و جایگاه همسرتان در خانواده پایین میآید.
#همسرداری #مهارت_زندگی #زناشویی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خیلی_مهم
👏فیلمی که از #یهودیها لو رفته و به دنبالش میگردند تا آن را #نابود کنند!!!
آن را ببینید و #نشر دهید؛
تا بماند.
#دشمن_شناسی #جهاد_تبیین
#روشنگری #جهادتبیین
#بصیرت
#آگاهی_سیاسی
#امام_زمان
هدایت شده از آینده سازان
👈 به مناسبت #ایام_فاطمیه ، برگزار میشود
👏 #مسابقه_کتابخوانی #کتاب_حضرت_فاطمه_الگويي_براي_همه
👌 زمان بارگزاری سوالات مسابقه: ۶ دی ماه
#حجاب
#حجاب_عفاف
#حجاب_فاطمی
🏴 مقام شفاعت حضرت فاطمه زهرا سلاماللهعلیها در روز قیامت
جابر جُعفی از حضرت #امام_باقر علیهالسلام روایت نقل میکند که فرمودند:
◾️ «ای جابر! به خدا قسم در روز قیامت، حضرتزهرا سلاماللهعلیها شیعیان و محبّانش را (از دیگران) جدا میکند (و از غوغای محشر و جهنّمی شدن نجات میدهد)، همچنان که پرنده، دانۀ خوب را از دانۀ بد جدا میکند.»
⬛️ «قال أبوجعفر علیهالسلام: والله يا جابر إنها ذلك اليوم لتلتقط شيعتها ومحبيها كما يلتقط الطير الحب الجيد من الحب الردئ.»
📚 تفسیر فرات کوفی، ص۲۹۹
بحار الانوار (علامهمجلسی)، ج۴۳، ص۶۵
"ما در دو جهان، فاطمه جان،
دل به تو بستیم، محبّان تو هستیم،
نظر کن ز عنایت، به فردای قیامت..."
هدایت شده از خانه مهر
44: باشه دخترم. یه کم دیگه تحمل کن. دعوتتون میکنیم که حتی به خاطر اینکه حسن نیت ما بهتون ثابت بشه و بدونید که خطری متوجه شوهرتون و یا شما نیست باهاش تلفنی صحبت کنید و حتی خودش به شما بگه که مدارکتون برای ویزا و کارهای قانونی به ما بدید تا ما ترتیب همه چیزو براتون بدیم.
خانمه که داشت چشماش از شور و شوق برق میزد گفت: اگه اینجوری باشه که خیلی ازتون ممنونیم. بی گناهه؟ آره؟
45: حالا اون به کنار. فعلا برای ما مهم اینه که شما گناهی ندارین و باید خانواده دوباره دور هم جمع بشه.
44: فقط تنها خواهش ما اینه که به هیچ وجه با کسی در این زمینه صحبت نکنید تا خبرتون کنیم.
🔷🔶🔷🔶🔷🔶
نهاد امنیتی
محمد و مجید و سعید دور هم نشسته بودند و گفتگو میکردند.
مجید: هاکان اولش نخ نمیداد اما بچه ها کاری کردند که یواش یواش متقاعد شد که یک تماس تصویری با شما داشته باشه.
محمد: خیلی خب! همین حالا؟
سعید: چشم. اجازه بدید.
دقایقی بعد، سعید گفت: قربان ما آماده ایم.
محمد: منم آماده ام. بسم الله.
با واتساپ تماس تصویری گرفتند. از این طرف، چهره هاکان به صورت کامل و شفاف معلوم بود اما از آن طرف، به طرز کاملا طبیعی و بدون اینکه شک برانگیز باشد، با استفاده از نرم افزارهای خاص، چهره شهید علی هاشمی بر صورت محمد طراحی و قالب گذاری شده بود.
محمد: درود! علی هاشمی هستم. از وزارت اطلاعات. با کی صحبت میکنم؟
هاکان: درود متقابل. هاکان هستم.
🔷🔶🔷🔶🔷🔶
سه روز بعد-کمپ-اتاق 10
سر و وضع آن اتاق از همه اتاق های دیگر بهتر بود و به نوعی سوییت مستقل و تمیز و اختصاصی تیبو محسوب میشد. سوزان با تیبو در یک گوشه نشسته و در حال گفتگو بودند.
سوزان: تا حالا کسانی که بهت معرفی کردم، آدمای بد و تو زرد بودند؟
تیبو: نه. تو دختر باهوشی هستی. از دور هوات داشتم. دیدم چطور ارتباط میگیری و حرف از زبونشون میکشی.
سوزان: تا حالا ازت چیزی خواستم؟
تیبو: همین اذیتم میکنه. نه. بارها منتظر بودم بیایی ازم پول بگیری و خرج کنی اما نیومدی و فقط برای معرفی زن و دخترایی که شناسایی کرده بودی اومدی. چیزی شده سوزان؟
سوزان: یه عوضی مزاحمم شده. احساس امنیت نمیکنم. فکر کنم نفوذی رژیم ایران باشه.
تیبو درست نشست و صداشو صاف کرد و گفت: کدوم بی پدری جرات کرده به تو توهین کنه؟
سوزان: کارش از توهین گذشته. تا باشه نمیتونم کار کنم.
تیبو: کاریت نباشه. بسپرش به خودم.
سوزان: نمیخوام کسی دیگه ...
تیبو: خیال جمع باش. خودم ترتیبشو میدم.
شب شد. در تاریکی های اطراف نرده ها با کمال تعجب، سوزان داشت با نادر قدم میزد و قربون صدقش میشد.
سوزان: تو واقعا جوون با جرات و با جنمی هستی.
نادر: قربونت برم دختر. تو هم خیلی خانم و خوشکلی. این چند روزه خیلی رو شعرها و جملاتت فکر کردم. خیلی قشنگ بود. مثل خودت.
سوزان با ناراحتی گفت: خوشکلی و قشنگی چه به درد میخوره وقتی نتونی به کسی که دوستش داری برسی؟
نادر: چرا غم داری عزیزم؟ چی شده؟ چی مانع رسیدن من و تو به هم هست؟
سوزان جواب داد: یه نفر روز اولی که اومدم اینجا به زور صیغه ام کرد. تا حالا نذاشتم کاری کنه و هر بار به زور و کلک ازش فاصله گرفتم. نجاتم بده نادر!
نادر به چشمان سوزان زل زد و گفت: خلاص! دیگه نمیبینیش. قول میدم.
سوزان گفت: نه بابا ... مگه الکیه؟ آخه چطوری؟
نادر چاقوشو از زیر لباسش درآورد و گفت: تا دسته فرو میکنم تو سینه اش. به موت قسم این کارو میکنم. فقط آمار بده.
سوزان گفت: وای من میترسم نادر! اتفاقی نمیفته؟
نادر: خلاصت میکنم از شرّش! بگو کجاست این لامروّت؟
سوزان با تردید و حالتی مثل عصبی ها به طرف حمام نگاه کرد و آهسته گفت: رفته حمام. معمولا حمام آخری میره. وای نادر ولش کن ... من میترسم!
نادر که از روزی که آرزو خودکشی کرده بود، عقل و هوش از سرش پریده بود و الان هم درگیر گریه و چهره و جذابیت سوزان شده بود، خون جلوی چشماش گرفت و رفت به طرف حمام.
سوزان از موقعیت استفاده کرد و فورا خودش را به جعبه تقسیم برق رساند. هنوز نادر به حمام آخر نرسیده بود که برق کل کمپ خاموش شد.
نادر هم که با خشم و سرعت داشت به طرف حمام آخر میرفت، از خاموشی چراغ ها استفاده کرد و در حالی که چاقو را در دستش محکم گرفته بود به طرف حمام آخر دوید.
صبح شد و باز هم جلوی حمام ها قیامت شده بود. جمعیت مثل مور و ملخ جمع شده و سر و صدای زیادی راه افتاده بود. ماموران کمپ و پلیس ترکیه که قادر به کنترل جمعیت نبودند کار را به کتک و ضرب و شتم مردم رساندند. چند لحظه بعد، دو جنازه از حمام خارج شد. جنازه هایی که از قرائن و شواهدش معلوم بود که منتظر همدیگر بودند و در کمین یکدیگر نشسته بودند. دو جنازهی کارد کُش شده که جای سالم روی بدن هم نگذاشته بودند. جنازه تیبو و جنازه نادر!
🔷🔷پایان فصل اول🔷🔷
ادامه دارد...
#سلام بر #صاحب_الزمان #حضرت_مهدی
#سلام
#صبح_بخیر
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌷 روزی پر از خیر و برکت و سلامتی و #موفقیت را برای شما همراهان محترم آرزو داریم