هدایت شده از آینده سازان
مادرش خیلی جدی جواب داد: اگه شهید نشی من باید در تربیتم شک کنم! ولی یادت باشه که شهادت وسیله است. هدف نیست. اصل، حفظ نظامه. حفظ انقلابه. خب الان از من چه انتظاری داری؟
زهرا: فقط امضا کن و مثل همیشه بهم قوت قلب بده. من این راهو انتخاب کردم.
مادر: بابات امضا کرده؟
زهرا: گفته وقتی مامانت امضا کرد منم امضا میکنم.
مادر: ینی باهات حرف نزد؟ فقط همینو گفت؟
زهرا: مامان لطفا ... داره دیرم میشه.
مادر نگاهی به ساعت دیواری انداخت. بعدش هم کاغذ را برداشت و وقتی میخواست امضا کنه، یک لحظه چشمانش بست و پس از چند ثانیه باز کرد در حالی که امضا میکرد زیر لب گفت: «بسم الله الرحمن الرحیم. خدایا زهرامو به تو سپردم.»
🔶🔷🔶🔷🔶🔷
دو روز بعد، زهرا با دیگر دوستان چادری اش از دانشگاه آمدند بیرون. وقار و وزانت از سر و روی این دخترها مخصوصا زهرا میبارید. یکی از دوستاش به بقیه گفت: آخیش. از وقتی با تو راه میریم دیگه هیچ پسری جرات اهانت به چادرمون نداره.
سپیده گفت: آره به خدا. مردشورشون ببرم. یادته همون پسره ... چه متلک هایی بهمون میگفت؟
فاطمه: آره ... چقدر بیشعور بود ... ولی خوشم اومد ... خوب جلوش دراومدی ... دیگه هر جا ما را ببینه، راه کج میکنه!
زهرا گفت: شما که لطف دارین بچه ها اما تقصیر خودمونم هست. ما پشت هم نیستیم. هر سکوت و انفعالی، اسمش شرم و حیای زنونه و دخترونه نیست.
سپیده: آره والا. کاش تو هم خوابگاهیمون بودی. الان کجا میخوای بری؟ بیا بریم خوابگاه؟
زهرا: نه عزیزم. اول باید برم انقلاب دو تا کتاب سفارش دادم بگیرم. بعدش هم جایی کار دارم. باشه سر فرصت.
خدافظی کردند و زهرا تنهایی تاکسی گرفت و رفت.
🔷🔶🔷🔶🔷🔶
یک ساعت بعد، زهرا روبروی محمد نشسته بود و به حرفهای محمد گوش میداد.
محمد گفت: ببین خانم! من خیلی به بابا و مادرت ارادت دارم. اینقدر که حتی وقتی مهم ترین جلسات هستم اما اونا پشت خط اند، سعی میکنم حرمتشون حفظ بشه و بهشون سلام و ادای احترام کنم. الان هم اگه اینجایی، صرفا به خاطر تقاضای خودت نیست. بلکه به خاطر سفارش پدر و مادر و همچنین تست ها و آزمون هایی هست که با موفقیت ازشون گذشتی. ولی واقعیتشو میخواید، تهِ دلم رضا نیست.
زهرا: جسارتا چرا؟ من که هر کاری گفتید کردم. دوازده سال هست که داره دوره میبینم. حتی تو دو تا از ماموریت هام رفتم دانشگاه. سه چهار سال درس خوندم. از خودم یه چهره زن سالار ساختم که باید تِمِش مذهبی باشه و اسم و رسم در بکنه. جوری عمل کردم که نه بسیج منو آدم حساب کنه و نه تشکل های روشنفکری بیخیالم بشن. تمام تست های هوش و آمادگی جسمانی و فنون رزمی و آگاهی های سیاسی و خیلی چیزای دیگه هم با نمره بالا طی کردم. دیگه چرا باز دلتون رضا نیست؟
محمد با ثانیه هایی سکوت و بعدش نفسی عمیق، رو به طرف پنجره اتاقش کرد و به دوردست ها زل زد و گفت: نمیدونم!
زهرا: لطفا بفرمایید از کجا باید شروع کنم؟
محمد همچنان تو فکر بود. غرق در دوراهی. نمیدونست چه کند! خیلی جدی و با اندکی با غصه گفت: من کم آدم نفرستادم این ور و اون ور. زن. مرد. پیر. جوون. اما این پروژه دستم ازش کوتاهه. دو پله اش فقط تو ایران هست. بقیه اش اون وره. خیلی حساسه. همه اساتیدت تاییدت کردند و گفتند آره. اما تهِ دلم ... نمیدونم.
زهرا که میدونست این آخرین خان هست و اگه اوکی بگیره از محمد، وارد یه دنیای جدید میشه و همه چیز عوض میشه و به آرزوهاش نزدیکتر میشه، تو دلش طوفان بود اما چهره اش معمولی ... با حیا ... سر پایین ...
که دید محمد رفت سراغ قرآن. دل زهرا بی تاب تر از قبل شد. دید محمد صندلیش رو به قبله تنظیم کرد. چشمانش را ثانیه هایی بست. باز کرد. انگشتش را وسط قرآن گذاشت. صفحه ای را باز کرد. و تا چشمش به صفحه خورد، لبخندی زد و زیر لب دو سه بار گفت: الله اکبر! الله اکبر! الله اکبر.
استرسی که اون لحظات، سرتاپای زهرا را فرا گرفته بود، در طول عمرش بی سابقه بود. اما حیا اجازه نمیداد حرفی بزنه و چیزی بپرسه!
محمد با آرامشی خاص و حالتی مطمئن گفت: خواهر موسی حداقل ده بیست سال قبل از ولادت موسی، به دربار فرعون نفوذ کرد. اولش از آشپزخونه شروع کرد ... بعدش وارد گروهی شد که آرایشگران دربار بودند ... بعدش هم پله پله بالا رفت تا اینکه شد یکی از مشاوران دربار فرعون!کدوم فرعون؟ همون فرعونی که ادعای خدایی میکرد. چند سال بعد، وقتی موسی به دنیا اومد و مادر موسی بچه اش را به نیل انداخت، به دخترش که سالیان سال قبل در دربار فرعون نفوذ کرده بود، ماموریت داد که دنبال برادرش بره و از دور حواسش بهش باشه و تعقیب و مراقبت بزنه و مثل سایه دنبالش باشه. خواهر موسی، تنها شخصی هست که تو قرآن بهش ماموریت ت.میم(تعقیب و مراقبت) دادند و در واقع، جالبه که تو تمام آیات قرآن، فقط به یه دختر این ماموریت را دادند. نه به هیچ مرد و پسری!
#سلام بر #صاحب_الزمان #حضرت_مهدی
#سلام
#صبح_بخیر
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌷 روزی پر از خیر و برکت و سلامتی و #موفقیت را برای شما همراهان محترم آرزو داریم
#تلاوت_قرآن
👈#صفحه ۳۴۴
#امروز👇
👈 #یکشنبه #یازدهم_دی ۱۴۰۱
🙏 #ثواب_قرائت امروز، هدیه محضر مبارک #بی_بی_فاطمه_زهرا و #پدر و #مادر بزرگوارش علیهم السلام و همه #شهدای_انقلاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺 #ببینید | #حاجقاسم در هیچ حالی از توسل به حضرت زهراسلاماللهعلیها غافل نبود...
🔺️بنده مقابل این #فرمانده_نظامی خجالت می کشم...
#جان_فدا
#حاج_قاسم
#روانشناسی_همسران
چند_مورد از_دلایل دروغگویی در_همسران
1️⃣ترس بیش از اندازه نسبت به انتقاد و سرزنش
2️⃣پنهان کردن عیب و ایرادهای خود
3️⃣وابستگی بیش از حد به همسر که به هر نحوی حتی با رفتارهای نامناسب از جمله دروغگویی علاقمند به گرفتن تاییدیه از همسرش است.
4️⃣ترس از عدم حمایت اجتماعی لازم
5️⃣اعتماد به نفس پایین
6️⃣علل محیطی مانند مسائل اقتصادی ،مسائل اجتماعی، دخالت نفر دیگری در زندگی زناشویی
7️⃣باز بودن حد و مرز ارتباطی برای توجیه هر مسئله ای
#مهارت_زندگی #همسرداری #زناشویی
10.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥چرا حاج قاسم قهرمان ملت ایران و امت اسلام است؟
🔸شهید سلیمانی چگونه نقشه کلان آمریکا برای منطقه غرب آسیا را نقش بر آب کرد؟
🇮🇷
#آگاهی_سیاسی #رهبری #رهبر_انقلاب #جان_فدا #حاج_قاسم
هدایت شده از آینده سازان
👏 به مناسبت فرارسیدن #دهه_بصیرت و سالروز #شهادت_حاج_قاسم برگزار میشود
👈 #جشنواره_جان_فدا 👉
👈 عکس هنری از راهپیمایی #نهم_دی با لوگوی ۱۴۰۱ ( فقط به روابط عمومی بدهید)
👈 نامه ای به #حاج_قاسم(فقط به روابط عمومی بدهید)
👈 #مسابقه_کتابخوانی ویژه فرزندان(یک ون شبهه)
👈 #مسابقه_کتابخوانی ویژه والدین(مالک زمان)
هدایت شده از خانه مهر
#جشنواره_جان_فدا
👏به مناسبت سالگرد #شهادت #حاج_قاسم ، برگزار میشود
👈 #مسابقه_کتابخوانی با عنوان #مالک_زمان
👌ویژه والدین(کارکنان و همسر)
👈زمان بارگزاری پرسشنامه: ۱۴ دی