📍 تندی و بداخلاقی در جمع با همسرتان ممنوع❌
⭕️ حتی اگر افراد حاضر که دعوای شما را میبینند از نزدیکترین افراد و پدر مادر شما باشند.
💢 زیرا این کار باعث میشود، اعتبار همسرتان نزد خانوادهتان یا سایرین پایین آید.
#همسرداری #زناشویی #مهارت_زندگی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#زیارت_مجازی
🙏 دستها به سینه دلها روانه #مشهد_الرضا
👏السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
از نگاه نوجوان، استقلال يعني رها شدن از دستورات والدين
از نگاه والدين، استقلال يعني پذيرش مسئوليت
از تضاد اين دونگرش، شكاف نوجوان و والدين ايجاد مي شود
#نوجوان
#تربیت #فرزندپروری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کدام متخصص یا دانشمندی در دو سال گذشته میتوانست اینگونه قاطع درباره واکسن های آمریکایی نظر بدهد؟
ماه ها از این سخنرانی ، که بیشترین حمله در زمان خودش به آن شده بود گذشته ،حالا
نخبه های دنیا دارند از فاجعه ای که متاثر از تزریق فایزر به وجود آمده حرف میزنند
حالا با در نظر گرفتن اظهارات کنونی یک بار دیگر ۵۳ ثانیه را ببینید...
#جهاد_تبیین
#جهادتبیین
هدایت شده از خانه مهر
👏 حتماً از #فرزند خود #تست_هوش بگیرید
🍀مرکز مشاوره و خدمات روانشناختی خانه سبز🍀
🔴سنجش هوش و شخصیت کودک از طریق:
🔆🎨«نــقــاشــی»🎨🔆
💠به صورت مجازی
👤تحت نظارت کارشناس ارشد مشاوره خانواده: سرکار خانم الهه بهادری
📌جهت انجام تست و یا کسب اطلاعات بیشتر میتوانید به آیدی زیر در پیام رسان ایتا پیام ارسال نمایید.👇👇👇
👉 @Bahadorri 👈
هدایت شده از آینده سازان
محمد: نه. اگه بخوان هوایی و با هویت جعلی بفرستنش، ینی دارن از اونجا دورِش میکنند و یه خبرایی هست که بابک نباید اونجا باشه. اما اینم منطقی نیست. خب اگه بهش شک داشته باشن، یا امتحانش میکنن یا سرشو میکنن زیرِ آب. با کسی شوخی ندارن که.
سعید و مجید دوتاشون ساکت شدند و فقط به محمد نگاه کردند. مجید گفت: آقا شاید بابک یه حرکت اضافه کرده!
محمد به مجید دقت کرد و گفت: بیشتر توضیح بده!
مجید گفت: میگم شاید ثریا میخواسته تهدیدش کنه اما بابک دوزاریش کج بوده و فکر کرده دارن میفرستنش ماموریت. چون هیچ جوره اومدن بابک به ایران توجیه نداره.
محمد تو فکر رفت و حرفی نزد.
دو روز بعد، بابک جلوی ماشین ثریا سبز شد. خالد بابکو دید و براش بوق زد. ثریا به خالد گفت: وایسا ببینم چی میگه؟
بابک به ماشین ثریا رسید. ثریا شیشه را کشید پایین و گفت: چی شده بابک؟
بابک گفت: باید حرف بزنیم خانم! ینی ... ببخشید ... خواهش میکنم یه وقت بذارین که دو دقیقه صحبت کنیم.
نیم ساعت بعد، ثریا و بابک در کافه نزدیک آپارتمان ثریا نشسته بودند روبروی هم و گفتگو میکردند. ثریا گفت: اگر الان چیزی غیر از این میگفتی، کارِت تموم بود و میفرستادمت تو دهن شیر که دیگه نتونی برگردی. مگه یادت ندادن که حتی اجازه عشق و عاشقی نداری؟ میخواستم بفرستمت ایران چون دیگه برام تموم شده بودی.
بابک گفت: خانم ... ببخشید ... اما کدوم عشق و عاشقی؟
ثریا با تعجب پرسید: ینی چی؟ مگه نگفتی یه دختری تو خونه زندیان ...
بابک فورا گفت: دروغ گفتم.
وقتی بابک دید ثریا خیلی داره بد نگاش میکنه گفت: بهم حق بدید. من دلگیر شده بودم. چون منو از جلسه ای که تا نقطه نود و نه پیش برده بودم و همه زیر و بمِ پروژه راضی کردن زندیان انجام داده بودم، بیرون کردید و حتی فکر نکردید چقدر همین خالدِ بدرد نخور، مسخرم میکنه که از جلسه انداختینم بیرون! من حرف از یه دختری زدم که اصلا ندیدم و وجود نداشت. اگرم وجود داشته باشه، من خبر ندارم. خانم من این کارِ احمقانه رو کردم که بگم به اونا وابسته ام و واقعا هم وابسته ام. اما حد خودمم میدونم و هیچ وقت به وصلت با خاندان زندیان فکر نمیکنم. اما لطفا شما هم بیشتر هوای منو داشته باشید. وسط یه جلسه فوق العاده مهم که دارم میوه تلاشمو میچینم، نگید پاشو برو بیرون که از اینجاش به بعد نامحرمی!
ثریا گفت: کافیه. احمقانه ترین روش برای نشون دادن خودت انتخاب کردی! بخاطر همین اگر نمیفهمیدی که دارم میفرستمت تو آتیش، دیگه رهات میکردم و به دردم نمیخوردی.
بابک سرشو انداخت پایین و گفت: ببخشید. دیگه تکرار نمیشه.
ثریا یه تیکه از کیکشو خورد و گفت: اون روز میخواستم بهت یه ماموریت مهم بدم. الان بهت میگم. اتفاقا درباره زندیان هست.
بابک خودشو جمع و جورتر کرد و گفت: بفرما خانم.
و ثریا شروع کرد بابکو در خصوص ماموریت مهمش توجیه کرد.
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
اللهم صل علی محمد و آل محمد
#سلام بر #صاحب_الزمان #حضرت_مهدی
#سلام
#صبح_بخیر
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌷 روزی پر از خیر و برکت و سلامتی و #موفقیت را برای شما همراهان محترم آرزو داریم
#تلاوت_قرآن
👈#صفحه ۳۶۲
#امروز👇
👈 #پنجشنبه #بیست_نهم_دی ۱۴۰۱
🙏 #ثواب_قرائت امروز، هدیه محضر مبارک #بی_بی_فاطمه_زهرا و #پدر و #مادر بزرگوارش علیهم السلام و همه #شهدای_انقلاب به ویژه #حاج_قاسم
⭕️چطور میتونیم فرزندانی تربیت کنیم که در کنترل خشم، مهارت داشته باشن؟
👈بیشتر ما یاد گرفتیم که عصبانی شدن و ابراز خشم کار بدیه، درحالی که خشم به خودی خود، نه بدِ، نه خطرناک و نه نشونه بیاحترامی به دیگران؛ همه چی به نحوه ابراز و مدیریت این احساس برمیگرده.
✅به همین دلیل، مدیریت خشم، مهارت بسیار مهمیه که باید از همون ابتدا، یعنی حتی از زمان نوزادی و کودکی، پرورش دادنش رو در فرزندتون شروع کنید تا اونها بتونن تو خونه، مدرسه و بعدها، وقتی وارد دنیای بیرون میشن، بدون اینکه کنترل خودشون رو از دست بدن، عملکرد صحیح و سالمی داشته باشن.
#فرزندپروری #تربیت_فرزند #تربیت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️چشم رنگیهای چشم و دل سیر!
🔹️احتمالا شما هم تاحالا این جمله رو شنیدین که اگر توی ایران هم مثل آمریکا و اروپا برای پوشش قید و بندی وجود نداشته باشه همه چشم و دل سیر میشن و دیگه هیچ مشکلی نیست؛ ولی آمارها در این باره چیز دیگهای میگن..
#جهادتبیین
#جهاد_تبیین
📝شبکههای اجتماعی، نوجوانان و جوانان انگلیسی را از بدن خود متنفر کرده است
❄️🌹❄️
🔻سه نفر از هر چهار کودک ۱۲ ساله، بدن خود را دوست ندارد و از شکل ظاهری خود خجالت میکشد و از هر ۱۰ جوان ۱۸ تا ۲۱ساله هشت نفر چنین حسی دارند.
🔹تقریباً نیمی از کودکان و نوجوانان ۱۲ تا ۲۱ساله مورد بررسی گفتند که گوشهگیر و به طور کامل از معاشرت خودداری کردهاند یا به خود آسیب رساندهاند، زیرا بهطور مکرر در فضای مجازی مورد آزار قرار میگیرند یا در مورد ظاهرشان ترول میشوند.
🔸از هر ۱۰نفر، چهار نفر گفتند که در ناراحتی روانی هستند و از بین کسانی که نیاز به حمایت داشتند، از هر ۱۰ جوان فقط یک نفر تحت درمان بوده است.
🔹الگوریتم شبکههای اجتماعی چون اینستاگرام و تیک تاک باعث دیدهشدن بیشتر افرادی که به ظاهر فوقالعاده هستند میشود که در نتیجه مخاطب نسبت به خود احساس بدی پیدا میکند.
🔺بازی نظام سرمایهداری است که به این حس منفی دامن میزند. به عنوان مثال برای دخترها تاکید میکنند لاغر بودن زیبایی و مهم است به جای سالم بودن! چرا؟ هر چیزی را که برای انسان ذاتی است به عنوان مشکل نشان دهید، بازاری برای حل آن مشکل ایجاد میکنید.
#فضای_مجازی #سواد_رسانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی، با مردم ارتباط برقرار کنید👌
👏 #پنجشنبه است به یاد #شهدا و #اموات #فاتحه و #صلوات
#جهاد_تبیین
#جهادتبیین
#جان_فدا
🇮🇷
📝 کسی که پیش نماز فرقه رجوی شد، کیست؟
❄️🌹❄️
🔻در فضای مجازی تصویری از نماز جماعت فرقه رجوی منتشر شده که با توجه به جنایتهای این فرقه بیشتر دستمایه طنز کاربران قرار گرفته. اما این امام جماعت کیست؟
🔸امام جماعت فرقه رجوی مجید معینی است که بهزاد نبوی در خاطراتش نام او را میبرد کسی که طلبه زاهدی بوده اما جذب منافقین و بعد امام جماعت این فرقه.
🔹بهزاد نبوی روایت میکند که: «قبل از سال ۵۴ حتی در بین عده ای از روحانیون مبارز و مسلمان ما، تفکر التقاطی شکل می گرفت. به یاد دارم که جلال گنجه ای(طلبه) در زندان تحت تعلیم مهدی تقوایی مجاهد خلق شد و اولین بازتابش این بود که ریشش را تیغ انداخت. روحانیونی بودند که بالای منبر حتی برای چریک های فدایی فاتحه می خواندند یا در زندان که می آمدند مالکیت اشتراکی را تأیید می کردند.»
🔺بهزاد نبوی از طلبه دیگری به نام مجید معینی یاد می کند که ابتدا اهل تهجد و نماز شب و در عین حال نیز در برابر شکنجه بسیار مقاوم بود. اما تحت تأثیر منافقین، پس از انقلاب نیز به مبارزه مسلحانه با جمهوری اسلامی روی آورد و بعدها در شهرک اشرف بغداد، منصب امام جماعت فرقه رجوی را عهده دار شد.
#روشنگری #بصیرت #جهاد_تبیین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر گریان به دیوارِ حرم
تکیه نمیدادم
کدامین کوه طاقت داشت
این حالِ پریشان را!؟
#شب_جمعه
#شب_زیارتی_ارباب
هدایت شده از آینده سازان
استانبول
بابک لباسشو پوشید و از خانه خارج شد. هنوز چند قدم از خانه خارج نشده بود که ثریا برای بابک تماس گرفت و شروع به حرف زدن کردند.
ثریا: ظهر ببینمت.
بابک: چشم خانم. الانم وقت دارم.
ثریا: کجایی؟
بابک: تو خیابون. تازه از خونه اومدم بیرون.
ثریا: همون ظهر میبینمت.
اینو گفت و قطع کرد. بابک به مسیرش ادامه داد. وارد کافه ای شد و یه قهوه بی شکر سفارش داد. خیلی با احتیاط، در حالی که حواسش به دوربین کافه بود، گوشی همراهش درآورد. وارد واتساپ شد و نقطه ای در صفحه ای گذاشت و ارسال کرد.
چند لحظه بعد، فقط یک کلمه در جواب اون نقطه اومد. نوشته بود: لیست!
بابک هم نقطه و هم کلمه لیست را حذف کرد و از نت خارج شد و گوشیشو گذاشت تو جیبش. همون لحظه هم قهوه اش اومد و همین طور که قهوه اش میخورد، به این فکر میکرد که چطوری میتونه از کاغذی که ثریا به زندیان داده بود مطلع بشه؟ تا ظهر سه چهار ساعت فرصت داشت. تصمیم گرفت خوب فکر کنه تا راهی پیدا کنه. اما هر چی فکر کرد، چیزی به ذهنش نرسید. نیم ساعت مونده بود به وقت قرارش با ثریا، ماشین گرفت و به طرف خونه ثریا میرفت که یه لحظه یه فکری به ذهنش خطور کرد و لبخند خاصی گوشه لبش نشست.
وقتی به درِ آپارتمان ثریا رسید، در زد و لحظاتی بعد، ثریا در را باز کرد و دعوتش کرد داخل. وقتی نشستند، زن خدمتکاری که سن و سال زیادی هم نداشت و خونه ثریا کار میکرد، جلوتر آمد. ثریا بهش گفت: حلما دو تا چایی!
وقتی حلما برای ریختن و اوردن چایی رفته بود، بابک مثل برج زهرمار نشسته بود و حتی به ثریا هم نگاه نمیکرد. ثریا ازش سوال کرد: اون شب بعد از جلسه کجا رفتی؟
بابک با صدای آروم و بی حوصله گفت: برگشتم خونه. حوصله نداشتم جایی برم.
ثریا گفت: وقتی باهات حرف میزنم، نگام کن و با صدای بلند و رسا جوابمو بده.
بابک چشم از اطراف برداشت و به صورت ثریا زل زد و گفت: ببخشید.
ثریا گفت: چته؟ تا حالا اینجوری ندیده بودمت.
این سوال ثریا هنوز تمام نشده بود که بابک گفت: خانم میشه کلا منو دیگه سراغ آقای زندیان و خانوادش نفرستید؟
ثریا دقیق تر به بابک نگاه کرد و گفت: چی شده؟
بابک گفت: میدونم که نباید سوال شما رو بی جواب بذارم اما وقتی اونا رو میبینم، حالم ... راستش ... نمیدونم ...
ثریا گفت: درست جوابمو بده ببینم چی شده؟
بابک هول شد و گفت: چیزی نشده. بدبه دلتون راه ندید.
بابک اینو گفت و بغض کرد و زد زیر گریه. ثریا که تا حالا بابکو اینجوری به هم ریخته ندیده بود با تعجب پرسید: چی شده که گریه ات دراومده؟! زندیان حرفی زده؟
بابک اولش هیچی نگفت. همون لحظه حلما چاییو آورد. بابک با دیدن حلما اشکشو پاک کرد که مثلا گریشو نبینه. ثریا به حلما اشاره کرد که چاییو بذار و برو. حلما هم رفت. ثریا دوباره از بابک پرسید: چی شده؟ همه چیو برام توضیح بده!
بابک صورتشو پاک کرد و گفت: راستشو بخواید ... من ... نمیدونم چطوری بگم ... در دیدارهایی که با آقای زندیان و خانواده شون داشتم، چشمم به دختری خورد که ... حس کردم ...
ثریا فورا گفت: حتی حرفشم نزن!
بابک که خشکش زده بود، فقط به صورت ثریا زل زد و هیچی نگفت.
ثریا ادامه داد و گفت: از اینکه دست به عمل و اقدام احمقانه ای نزدی و مشخصه که من اولین نفری هستم که از این ماجرا خبر داره، آفرین داری. از اینکه بلندپروازی و یه دختری تو خونه زندیان چشمتو گرفته، اینم آفرین داره. اما کلا قیدشو بزن. نمیدونم کیه و کدوم دختره که چشمتو گرفته! اما ...
ثریا بلند شد و چرخی در اتاق زد و جلوی پنجره اتاقش ایستاد. چند لحظه سکوت کرد و بعدش گفت: من بهت گفتم که بیایی اینجا چون کارت دارم. کارمم مرتبط با زندیان هست. اما با حس و حال الانت دیگه مطمئن نیستم که بتونی انتخاب درستی برای این کار مهم باشی.
بابک که فهمید زیاده روی کرده، هول شد و از جاش بلند شد و گفت: خانم من قصد جسارت نداشتم. چون تا حالا سرِ سوزنی از شما چیزی مخفی نکردم حرف دلمو پیش شما زدم. اینم هر چی شما صلاح بدونید. اگه میگید قیدشو بزنم، خب میزنم. این همه سال قیدِ همه چیو زدم، اینم روش.
ثریا رو کرد به طرف بابک و گفت: خودتو برای یه سفر آماده کن.
بابک با تعجب پرسید: کجا به سلامتی؟!
ثریا گفت: ایران!
جلسه اون روز بابک با ثریا تمام شد و خبر ماموریت بابک به ایران به محمد و بچه هاش رسید. درجلسه ای که عصر یک روز دوشنبه در اتاق کار محمد بود، درباره این موضوع گفتگو کردند.
محمد گفت: عادی نیست. چرا باید بابکو بفرستند ایران؟
سعید: اصلا مگه وضعیت بابک سفید شده که ازش خواستن برگرده ایران؟
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
اللهم صل علی محمد و آل محمد
#سلام بر #صاحب_الزمان #حضرت_مهدی
#سلام
#صبح_بخیر
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌷 روزی پر از خیر و برکت و سلامتی و #موفقیت را برای شما همراهان محترم آرزو داریم
#تلاوت_قرآن
👈#صفحه ۳۶۳
#امروز👇
👈 #جمعه #سی_ام_دی ۱۴۰۱
🙏 #ثواب_قرائت امروز، هدیه محضر مبارک #بی_بی_فاطمه_زهرا و #پدر و #مادر بزرگوارش علیهم السلام و همه #شهدای_انقلاب به ویژه #حاج_قاسم