#تلاوت_قرآن
👈#صفحه ۴۶۷
#امروز👇
👈 #پنجشنبه #چهاردهم_اردیبهشت ۱۴۰۲
👈 ثواب قرائت امروز محضر مبارک #بی_بی_فاطمه_زهرا علیهاسلام
❤️🍃❤️
👈فکر کردن به
✍نکات مثبت #همسر
و موهبتهای زندگی مشترکتان باعث میشود
❤️ روح تازهای به رابطه تان
دمیده شود.💞🌬
همين الان فكر كنيد
👏 تلاش کنید از همسرتان به خاطر
خوبیهایش تشکر کنید.🙏
#مهارت_همسرداری #همسرداری #زناشویی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دیدنیها ☺️
از سوریه عرض سلام...
🔹 #سرود جوانان سوری در استقبال از #رئیسجمهور
#ایران_قوی
#ایران_مقتدر
💢در حالی که ترکیه به خاک سوریه #تجاوز کرد و هنوز قسمتی خاک سوریه رو در اختیار داره ولی حجم صادراتش ده برابر ایرانی هست که تا آخر پای سوریه ایستاد!
🔹چون تو این ده سال هرچه درمیدان قوی بودیم، دردیپلماسی افلیج هایی رو داشتیم که برای غربی ها خوش رقصی و زمان اومدن سوری ها قهر میکردن!
#جهاد_تبیین #آگاهی_سیاسی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #شعر_طنز جنجالی این خانوم در حضور رهبر معظم انقلاب درباره مردهایی که ابرو بر می دارند و #قرص_اکس می خورند را گوش کنید!
اولین بار بود که شعری در این سبک در حضور #رهبری خوانده می شد!
#حجاب_و_عفاف #تربیت #فرزندپروری
#فرزندپروری
🔴 #تنبلی_کودکان
👈ترجیح می دهد کارتون ببیند.
🔶 زمان #انجام_وظیفه از اهمیت خاصی برخوردار است. بهتر است #زمان_فراغت کودک، کاری را به او محول کنیم. اگر در زمان خواب کودک یا زمانی که معمولا کودک برنامه تلویزیونی مورد علاقهاش را #تماشا میکند، کاری را از او بخواهیم، نسبت به انجام آن از خود رغبتی نشان نخواهد داد.
#تربیت #تربیت_فرزند #تربیت_کودک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
♻️ آیتالله جوادی آملی: انچه در نهی از منکر واجب کفاییست، تذکر لسانیست، برخورد هم با حاکمیت است. اما انزجار قلبی از گناه و ابرازش کفایی نیست، واجب عینیست.
👈شخصی با #پوشش زننده به مغازه ما میآید بی تفاوت باشیم؟ مگر انزجار بر ما واجب نیست؟ بعد انتظار داریم دعایمان مستجاب بشود.
#حجاب
#حجاب_عفاف
#امر_به_معروف
هدایت شده از آینده سازان
🌷 #دختر_شینا – قسمت 2⃣
✅ فصل اول
بچهها دلشان برای اسباببازیهای من غنج میرفت؛ اسباببازیهایی که پدرم از شهر برایم میخرید. میگذاشتم بچهها هر چقدر دوست دارند با آنها بازی کنند.
شب، وقتی ستارهها همة آسمان را پر میکردند، بچهها یکییکی از روی پشتبامها میدویدند و به خانههایشان میرفتند؛ اما من مینشستم و با اسباببازیها و عروسکهایم بازی میکردم. گاهی که خسته میشدم، دراز میکشیدم و به ستارههای نقرهای که از توی آسمان تاریک به من چشمک میزدند، نگاه میکردم.
وقتی همهجا کاملاً تاریک میشد و هوا رو به خنکی میرفت، مادرم میآمد دنبالم. بغلم میکرد. ناز و نوازشم میکرد و از پشتبام مرا میآورد پایین. شامم را میداد. رختخوابم را میانداخت. دستش را زیر سرم میگذاشت. برایم لالایی میخواند. آنقدر موهایم را نوازش میکرد، تا خوابم میبرد.
بعد خودش بلند میشد و میرفت سراغ کارهایش. خمیرها را چونه میگرفت. آنها را توی سینی میچید تا صبح با آنها برای صبحانه نان بپزد.
صبح زود با بوی هیزم سوخته و نان تازه از خواب بیدار میشدم. نسیم روی صورتم مینشست. میدویدم و صورتم را با آب خنکی که صبح زود مادر از چاه بیرون کشیده بود، میشستم و بعد میرفتم روی پای پدر مینشستم. همیشه موقع صبحانه جایم روی پای پدرم بود. او با مهربانی برایم لقمه میگرفت و توی دهانم میگذاشت و موهایم را میبوسید.
پدرم چوبدار بود. کارش این بود که ماهی یکبار از روستاهای اطراف گوسفند میخرید و به تهران و شهرهای اطراف میبرد و میفروخت. از این راه درآمد خوبی به دست میآورد. در هر معامله یک کامیون گوسفند خرید و فروش میکرد. در این سفرها بود که برایم اسباببازی و عروسکهای جورواجور میخرید.
🔰ادامه دارد....
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄