eitaa logo
خانه مهر
1.9هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
8.5هزار ویدیو
386 فایل
کانال اطلاع رسانی در موضوع مهارتهای زندگی و تربیت فرزند برای ارتباط با مدیر کانال و ارسال مطالب و پاسخ به مسابقات، به این آدرس پیام بفرستید @ab_hasani
مشاهده در ایتا
دانلود
👈 ۴۶۷ 👇 👈 ۱۴۰۲ 👈 ثواب قرائت امروز محضر مبارک علیهاسلام
❤️🍃❤️ 👈فکر کردن به ✍نکات مثبت و موهبت‌های زندگی مشترکتان باعث می‌شود ❤️ روح تازه‌ای به رابطه‌ تان دمیده شود.💞🌬 همين الان فكر كنيد 👏 تلاش کنید از همسرتان به خاطر خوبی‌هایش تشکر کنید.🙏
💢در حالی که ترکیه به خاک سوریه کرد و هنوز قسمتی خاک سوریه رو در اختیار داره ولی حجم صادراتش ده برابر ایرانی هست که تا آخر پای سوریه ایستاد! 🔹چون تو این ده سال هرچه درمیدان قوی بودیم، دردیپلماسی افلیج هایی رو داشتیم که برای غربی ها خوش رقصی و زمان اومدن سوری ها قهر میکردن!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 جنجالی این خانوم در حضور رهبر معظم انقلاب درباره مردهایی که ابرو بر می دارند و می خورند را گوش کنید! اولین بار بود که شعری در این سبک در حضور خوانده می شد!
🔴 👈ترجیح می دهد کارتون ببیند. 🔶 زمان از اهمیت خاصی برخوردار است. بهتر است کودک، کاری را به او محول کنیم. اگر در زمان خواب کودک یا زمانی که معمولا کودک برنامه تلویزیونی مورد علاقه‌اش را می‌کند، کاری را از او بخواهیم، نسبت به انجام آن از خود رغبتی نشان نخواهد داد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ♻️ آیت‌الله جوادی آملی: انچه در نهی از منکر واجب کفایی‌ست، تذکر لسانی‌ست، برخورد هم با حاکمیت است. اما انزجار قلبی از گناه و ابرازش کفایی نیست، واجب عینی‌ست. 👈شخصی با زننده به مغازه ما می‌آید بی تفاوت باشیم؟ مگر انزجار بر ما واجب نیست؟ بعد انتظار داریم دعایمان مستجاب بشود.
👏 👈 🙏 ویژه 👌 زمان بارگزاری ۱۴ اردیبهشت
1_4041492495.pdf
3.75M
👆👆👆👆👆👆👆👆👆 متن
هدایت شده از آینده سازان
‍ 🌷 – قسمت 2⃣ ✅ فصل اول بچه‌ها دلشان برای اسباب‌بازی‌های من غنج می‌رفت؛ اسباب‌بازی‌هایی که پدرم از شهر برایم می‌خرید. می‌گذاشتم بچه‌ها هر چقدر دوست دارند با آن‌ها بازی کنند. شب، وقتی ستاره‌ها همة آسمان را پر می‌کردند، بچه‌ها یکی‌یکی از روی پشت‌بام‌ها می‌دویدند و به خانه‌هایشان ‌می‌رفتند؛ اما من می‌نشستم و با اسباب‌بازی‌ها و عروسک‌هایم بازی می‌کردم. گاهی که خسته می‌شدم، دراز می‌کشیدم و به ستاره‌های نقره‌ای که از توی آسمان تاریک به من چشمک می‌زدند، نگاه می‌کردم. وقتی همه‌جا کاملاً تاریک می‌شد و هوا رو به خنکی می‌رفت، مادرم می‌آمد دنبالم. بغلم می‌کرد. ناز و نوازشم می‌کرد و از پشت‌بام مرا می‌آورد پایین. شامم را می‌داد. رختخوابم را می‌انداخت. دستش را زیر سرم می‌گذاشت. برایم لالایی می‌خواند. آن‌قدر موهایم را نوازش می‌کرد، تا خوابم می‌برد. بعد خودش بلند می‌شد و می‌رفت سراغ کارهایش. خمیرها را چونه می‌گرفت. آن‌ها را توی سینی می‌چید تا صبح با آن‌ها برای صبحانه نان بپزد. صبح زود با بوی هیزم سوخته و نان تازه از خواب بیدار می‌شدم. نسیم روی صورتم می‌نشست. می‌دویدم و صورتم را با آب خنکی که صبح زود مادر از چاه بیرون کشیده بود، می‌شستم و بعد می‌رفتم روی پای پدر می‌نشستم. همیشه موقع صبحانه جایم روی پای پدرم بود. او با مهربانی برایم لقمه می‌گرفت و توی دهانم می‌گذاشت و موهایم را می‌بوسید. پدرم چوبدار بود. کارش این بود که ماهی یک‌بار از روستاهای اطراف گوسفند می‌خرید و به تهران و شهرهای اطراف می‌برد و می‌فروخت. از این راه درآمد خوبی به دست می‌آورد. در هر معامله یک کامیون گوسفند خرید و فروش می‌کرد. در این سفرها بود که برایم اسباب‌بازی و عروسک‌های جورواجور می‌خرید. 🔰ادامه دارد.... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄