🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖اسم رمان جدید #ازعشق_تاپاییز 💖
نام نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی
با ما همـــراه باشـــــید
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍁#ازعشق_تاپاییز
🍄#قسمت۸
کم کم بچه ها داشتند برای رفتن به جمکران آماده میشدند. منم پا به پای اونا لباس پوشیدم و طبق عادت همیشگی بخاطر پوست چربی که داشتم از ضدآفتاب استفاده کردم
بچه ها یک به یک سوار اتوبوس شدند
دست علیرضا رو گرفتم
و گفتم
-سلام من و به آقا برسون یاد منم باش
علیرضا هم طبق عادت همیشگی از روی مزاح همون دیالوگ تکراری رو گفت که
-شماره کارتمو برات میفرستم قبل از دعا پول واریز کنی که حسابی برات دعا کنم
باهم خداحافظی کردیم
اتوبوس با تمام طلبه به سمت جمکران به راه افتاد و من موندم و یه خوابگاه بیسروصدا و خلوت و یکم هم ترسناک
کیفمو برداشتمو به سمت رستوران تهران که حوالی حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) بود به راه افتادم برای اینکه به موقع برسم سر قرار مجبور شدم تاکسی بگیرم
سوار تاکسی شدم و به محمدمهدی پیام دادم که من راه افتادم
به ثانیه نرسید جواب اومد که
-کماکان منتظرم
تعجب کردم پرسیدم
-کجایی مگه...؟؟ رسیدی؟؟
- آره
-چه زود!!!! هنوز که شش نشده
-خونمون نزدیک حرمه پنج دقیقه کمتر
از اینکه محمدمهدی هم جوار با حضرت معصومهست حسودیم شد با حسرت بهش گفتم
-با بی بی همسایهای؟؟
جوابی نیومد
زیر لب این شعر رو زمزمه کردم
که در صف حضرت معصومهست
همسایه سایه ات بر سرم مستدام باد
نمیدونم چند بار این مصرع رو زمزمه کردم تا رسیدم به حرم
از ماشین پیاده شدم
و بعد از عرض ارادت و ادب خدمت بانو به سمت رستوران تهران حرکت کردم این قدر استرس داشتم که صدای تپش قلبم به وضوح شنیده بود
وارد رستوران شدم
یه نگاهی به چپ و راست انداختم محمدمهدی با دیدن من از جا پاشد و دستی برام تکون داد تا من رو متوجه خودش بکنه
از دیشب خوشکل تر شده بود
یه فرشته در مقابل یه موجود زمینی دلم میخواست فقط نگاش کنم اونم با لحن آرومش صحبت کنه
-سلام مهدی جان خوبی
-به به حاج اسماعیل شما چطوری
-ببخشید دیر کردم حسابی منتظر موندی
-اشکال نداره انتظار چیز خوبیه
این دیالوگش هنوز تو خاطرم هست و همیشه هرکجا لازم باشه بیانش میکنم
-چه خبر مهدی خوش میگذره
مهدی نگاهی به سمت حرم انداخت و گفت
-مگه میشه با وجود بانویی به مهربونی حضرت معصومه (سلام الله علیها) بد بگذره
-خوش به حالت مهدی من آرزومه که یک روز ساکن قم بشم و در جوار حضرت زندگی کنم
-چرا نمیای قم اسماعیل؟ دل بکن از زاهدان اینجا دریاست. تو دریا شنا کن. علم یاد بگیر. معنویت کسب کن.
من که داغ دلم تازه شده بود برای ختم این حرفا لبخندی زدم و گفتم
-دعا کن قسمتم بشه بیام قم
محمدمهدی لبخندی زد و گفت
-انشاالله خب دیگه چه خبر امروز برنامه یا کلاس که نداشتی
-نه خدارو شکر فقط زیارت دستهجمعی به جمکران بود که اونم اجازه گرفتم
-ببخشید بخاطر من از زیارت افتادی
-نه اشکال نداره جبران میکنم
-خب بگو چی سفارش بدم برامون بیارن
-نه عزیزم شما بگو چی سفارش بدم برامون بیارن
با کلی تعارف تیکه پاره کردن قرار شد اینبار رو دعوت محمدمهدی باشیم.
از جاش بلند شد و برای پیتزای مرغ و قارچ به سمت صندوق رستوران رفت من عاشق پیتزا مرغ و قارچم و تنها غذایی هست که همیشه سالم و خوش طعمه
داشتم با گوشیم ور میرفتم
که محمدمهدی اومد با دستش کوبید رو میز و درحالی که داشت این جمله رو میگفت نشست روی صندلی
-تا پونزده دقیقه دیگه غذا آمادهست
-شرمنده کردی مهدی جان کاش میذاشتی من حساب میکردم
محمدمهدی اخم شدیدی به چهره گرفت و گفت
-دوباره نشنوم حرف بیربط بزنی
-باشه بابا من تسلیم
-اسماعیل؟؟
-جانم
-چشماتو ببند
-چیییی؟؟
-گفتم چشماتو ببند
-قایم باشکه؟؟
-حالا تو ببند
چشمامو بستمو با تاکید محمدمهدی که گفت باز نکنیا محکم پلکامو به هم فشار دادم
-خب حالا باز کن
چشمامو آروم باز کردم یه جعبهی خوشکل تو دستش بود با خنده گفتم
-این چیه؟؟
-باز کن ببین
در جعبه رو باز کردم
واااای خدای من انگشت باباقوری خیلی خوشکل بود رکابش خیلی ناز بود با اینکه از انگشتر باباقوری بدم میومد ولی نمیدونم چرا این یکی چرا با بقیه فرق داره
-دستت درد نکنه مهدی جان خیلی قشنگه ولیچرا زحمت کشیدی خجالتم دادی
-نفرمایید قربان شما بیشتر از اینها میارزید این انگشتر رو خریدم تا موقع نماز دستت کنی به یادم باشی و برام دعا کنی
خدا میدونه اون لحظه چه حسی داشتم
وقتی از بهترین دوستت هدیه بگیری انگار دنیا رو بهت دادن نمیدونستم با چه زبونی از محمدمهدی تشکر کنم
فقط یادمه یه مدت طولانی به انگشتری که به انگشتم بود خیره شده بودم و هر از گاهی نگاهمو به سمت محمدمهدی سوق میدادم
•--------࿐✿࿐---------•
@romane_mazhaby
#تلاوت_قرآن
👈#صفحه ۴۵۵
#امروز👇
🙏 #سهشنبه #بیستوهفتم_آذر ماه ۱۴۰۳
🤏 ثواب قرائت، هدیه محضر مبارک #حضرت_زهرا و پدر و مادر و همسر و فرزندان بزرگوارشان علیهمالسلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢 خواندن #نماز_صبح و ردکردن #سکته مغزی
🎥 #استاد_دانشمند
#سبک_زندگی #پزشکی #سلامتی #نماز
┄┄┄┅═☫═┅┄
رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : إنَّ اللّه َ يُحِبُّ أن يَرى أثَرَ نِعمَتِهِ على عَبدِهِ
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : خداوند دوست دارد كه اثر نعمت خود را در بنده اش ببيند.
لذت دنیا را کسی برد...
که هم بخشید هم پوشید و هم خورد
هر آن کس کیسه اش محکم گره خورد
خودش مرد و ثروتش را دیگری برد
#سبک_زندگی #مهارت_زندگی #خوشبختی #حدیث
6.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 برای آن زمان فکری کردهایم؟
🎙 حضرت علامه مصباح یزدی رضواناللهعلیه
همۀ ما برای ده سال آیندۀ خودمان فکر کردهایم...
هر انسان عاقلی چنین میکند.
اما آیا یکصدمش را فکر کردهایم برای وقتی که پایان ندارد؟!
آنجا دیگر هیچ کاری نمیشود کرد!
اَلْيَوْمَ عَمَلٌ وَلا حِسابَ وَغَدًا حِسابٌ وَلا عَمَلَ؛
امروز روز عمل است و حسابى در كار نيست،
و فردا روز حساب است و مجالى براى عمل نيست (غرر الحكم، ج۲، ص۵۰۳).
#امر_به_معروف #مهارت_زندگی #سبک_زندگی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖اسم رمان جدید #ازعشق_تاپاییز 💖
نام نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی
با ما همـــراه باشـــــید
🌸🌸🌸🌸🌸🌸