eitaa logo
خانه مهر
1.9هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
8.6هزار ویدیو
386 فایل
کانال اطلاع رسانی در موضوع مهارتهای زندگی و تربیت فرزند برای ارتباط با مدیر کانال و ارسال مطالب و پاسخ به مسابقات، به این آدرس پیام بفرستید @ab_hasani
مشاهده در ایتا
دانلود
بر 🌷 روزی پر از خیر و برکت و سلامتی و را برای شما همراهان محترم آرزو داریم
👈 ۳۱۵ 👇 👈 ۱۴۰۱ 🙏 امروز، هدیه محضر مبارک و و بزرگوارش علیهم السلام و همه
بعضی‌ها یه عادت غلط دارند که تمام مسائل زندگیشون را با خانواده خودشون در میون میذارند. اینکار تا وقتی که همه چیز آروم باشه، مشکلی نداره. اما اگه یه وقت خدای نکرده مشکلی پیش بیاد، مجبوری به همه جواب پس بدی! مطمئن باش همسرت دوست نداره که خانواده تو در جریان همه چیز زندگیش باشند! پس بهتره همه چیز، چه خوب و چه بد، بین خودتون دو نفر بمونه.
8.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در عدالت عقب هستیم ولی عقبگرد نداشتیم حجت‌الاسلام و المسلمین راجی، استاد حوزه و دانشگاه: در بحث عدالت عقب هستیم ولی نسبت به زمان شاه، عقبگرد نداشته‌ایم. در دوران‌های مختلف، به خاطر اینکه از اهداف انقلاب فاصله گرفتیم، دچار وضع بدی شدیم. ریل‌گذاری جمهوری اسلامی درست است، یعنی رسیدن علم به ثروت عکس شاه که صرفا روی تولید سرمایه‌گذاری کرد.
هدایت شده از آینده سازان
👌 تا ۱۵ آذر تمدید شد😍 🙏 👈 ویژه فرزندان دانشجو و طلبه 👏همراه با و جوایز ارزنده
👌نصیحت را به صورت مستقیم انجام ندهید نه تنها تاثیر گذار نخواهد بود بلکه باعث شکاف در ارتباط با کودک‌ خواهد شد. 👏گاهی با عروسک‌های انگشتی و از طریق آنها کودک را نصیحت کنید.
5.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 🎥 اینجوری دارن خرج می‌کنند و هنوز نتونستند فقط ۱ درصد مردم ایران یعنی ۸۵۰ هزار نفر بیارن کف خیابون 🍃🌹🍃
هدایت شده از آینده سازان
هدایت شده از آینده سازان
دو هفته از اون دیدار گذشت. مرد دکه دار تا سرشو آورد بالا، بابک را جلوی خودش دید. دکه دار با تعجب گفت: از این طرفا؟ حالا ما یه چیزی گفتیم، تو چرا دیگه پیدات نشد؟ بابک: میتونی کمکم کنی؟ دکه دار: دو ساعت دیگه جلوی مترو. بابک: میبینمت. دو ساعت و نیم گذشت. دکه دار اومد و کنار بابک نشست و در حالی که آدامس میجوید از بابک پرسید: چی شده؟ بابک گفت: جیبمو زدند. جیب که چه عرض کنم. کل وسایلمو زدند. دکه دار پرسید: به خاطر همین پیدات نبود؟ بابک گفت: همه جا گشتم. دیگه حتی پول اینکه بخوام یه شب کنار خیابون بخوابم ندارم. دکه دار پرسید: چرا نرفتی اداره پلیس؟ بابک گفت: اینجوری که دستی دستی خودمو انداختم تو هچل! دکه دار: نکنه قاچاقی اینجایی؟ بابک: اگه نخوام برم اداره پلیس، تکلیف چیه؟ دکه دار: اول بگو این دو هفته کجا بودی و چطور سر کردی تا بگم چیکار کن؟ بابک: چطور؟ چرا اینقدر برات مهمه؟ دکه دار: چون سابقه نداره کسی بتونه راس راس اینجا بچرخه و جواز نداشته باشه! تو بعیده جواز داشته باشی. بابک: مسافرخونه ای که بودم، چیزی نگفتم که دار و ندارم گم شده تا بتونم بیشتر بمونم. تا دیشب که دیگه فهمید و دید پول ندارم، انداختم بیرون. یا بهتره بگم فرار کردم. چون داشت زنگ میزد به اداره پلیس. دکه دار: عجب! تو هیچ طوره نمیتونی وسایلت پیدا کنی. اونم بعد از دو هفته. اصلا بهش فکر نکن. حتی شایدم یارو تو مسافرخونه عکست داده باشه اداره پلیس و اون وقته که به قول شماها خر بیار و باقالی بار کن. بابک: پس چیکار کنم؟ دکه دار: باورش برام سخته که کسی اینجا نداشته باشی و همین جوری سرت انداخته باشی پایین و اومده باشی اینجا. بابک: نیومدم جواب پس بدم. اگه میخواستم جواب پس بدم، ترجیح میدادم دستگیرم کنن و لااقل بدونم شبها سرپناه دارم. دکه دار: خب حق بده به من. آدم حتی اگه بخواد صدقه هم بده، تا ندونه طرفش واقعا فقیر هست دست نمیکنه تو جیبش. بابک: اما من نیومدم بهم صدقه بدی. فقط میخوام راهنماییم کنی که چیکار کنم؟ دکه دار: باشه. قبول. ولی اعتمادمو جلب کن. بابک: چطور؟ دکه دار: چرا پناهنده شدی؟ بهتره بگم چرا اینجایی؟ بابک: چون دنبالمن. دکه دار: چیکار کردی؟ همه گذشته تو ذهن بابک مثل یه فیلم سینمایی تکرار شد. چیزی بالغ بر سیصد نفر که تعداد زیادیشون صورشون پوشونده بودند ریخته بودن تو خیابون و شعار میدادند «برگرد شاه برگرد شاه برگرد شاه» «کشور که شاه نداره، حساب کتاب نداره» وسط همه شلوغی ها یکی دو نفر که صورتشون با ماسک سیاه پوشونده بودند چشمشون به تابلوی یکی از پاسگاه های نیرو انتظامی افتاد که بالای یکی از ساختمان های آنجا نصب شده است. به هم اشاره کردند و یه نفرشون با تلاش فراوان و به سختی از دیوارها بالا رفت. در حالی که کم کم توجه جمعیت کف خیابون به طرف جوانی جلب شد که در حالا بالا رفتن از دیوارها بود، به آن تابلو رسید. چاقویی از جیبش درآورد و چهار گوشه اون تابلو را به زور برید. جمعیت پایین، همه دست و جیغ و هورا راه انداخته بودند. وقتی این حجم از استقبال و جوّ را دید، تابلو را به صورت برعکس گرفت بالای سرش و رو به طرف همه کسانی که در حال فیلم برداری بودند ایستاد. همه جمعیت با صدای بلند و فریاد جوابش دادند و تشویقش کردند. در همون لحظه فندک از جیبش درآورد و روشنش کرد و در حالی که در یک دستش فندک و در یک دست دیگرش تابلوی آنجا بود، رو به طرف جمعیت فریاد زد: «چیکارش کنم؟» جمعیت پایین هم مثل تماشاچی های گلادیاتور، انگشت شصتشون را به نشان نابودش کن به طرف پایین گرفتند و فریاد زدند «بسوزون! بسوزون! بسوزون!» اون جوون هم همین کارو کرد و فندک گرفت زیر تابلوی وارونه شده آن پاسگاه و آتیشش زد. دکه دار وقتی حرفای بابکو شنید گفت: سخته اما ... چرا زودتر نگفتی با رژیمتون سر شاخ شدی؟ بابک با حرص و بهم ریختگی عصبی گفت: دِ مشتی توقع داشتی موقع نوشابه خریدن بگم ببخشید من تو اغتشاشات بودم و زدم پاسگاه نیرو انتظامیو ترکوندم لطفا نوشابه خنک تر بهم بدید؟ دکه دار با پوزخند پرسید: فیلمشم هست؟ تو نت منظورمه؟ بابک جدی تر گفت: اگه باشه میتونی برام کاری کنی؟ دکه دار: من نه اما بقیه شاید. بابک: بگو چیکار کنم؟ دکه دار: هر چی فیلم و عکس از کارایی که کردی جمع کن فرداشب ساعت 10 بیا همین جا. بابک: من میگم نره تو میگی بدوش! من حتی گوشی ندارم چه برسه به اینکه بخوام عکس و فیلم از خودم پیدا کنم! دکه دار: حالا فرداشب بیا ببینم چیکار میتونم بکنم؟ راستی اگه چی سرچ کنم فیلمای تو میاد؟ ادامه دارد...
هدایت شده از آینده سازان
👌 تا ۱۵ آذر تمدید شد😍 🙏 👈 ویژه فرزندان دانشجو و طلبه 👏همراه با و جوایز ارزنده