🔸ظرف های شام معمولاً دو تا بشقاب و یک لیوان بود و یک قابلمه. وقتی می رفتم آنها را بشورم، می دیدم همونجا در آشپزخانه وایساده، به من می گفت: «انتخاب کن، یا بشور یا آب بکش». بهش گفتم: مهدی مگر چقدر ظرفه؟ در جواب گفت: هر چی هم که هست با هم می شوریم.
🔹یک روز خانواده مهدی منزل ما مهمون بودند. با پدر، مادر، خواهر و برادر مهدی همه با هم سر سفره نشسته بودیم. من بلند شدم و رفتم از آشپزخونه چیزی بیارم. وقتی اومدم، دیدم همه نصف غذاشون رو خوردند، ولی مهدی دست به غذاش نزده تا من برگردم.
🌷 #سردارشهید_مهدی_زین_الدین
#همسر_شهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️ #اسطوره_ملی یعنی جانبازان مدافع حرم
🔹صحبتهای یکی از جانبازان #مدافع_حرم در واکنش به توهینهایی که اخیرا جریان ضد انقلاب به #امیرحسین_حاجی_نصیری کرده است.
#خاک_پای_مجروح_امیرحسینم
#قهرمانان
هدایت شده از آینده سازان
👏 به مناسبت فرارسیدن #دهه_بصیرت و سالروز #شهادت_حاج_قاسم برگزار میشود
👈 #جشنواره_جان_فدا 👉
👈 عکس هنری از راهپیمایی #نهم_دی با لوگوی ۱۴۰۱
👈 نامه ای به #حاج_قاسم
👈 #مقاله ۵ صفحه ای با موضوع #حاج_قاسم(تایپ شده)
👈 #خلاصه_نویسی_کتابخوانی ویژه والدین(یک ون شبهه)
👈 #خلاصه_نویسی_کتابخوانی ویژه فرزندان(مالک زمان)
🙏 شرایط:👇
۱_ خلاصه نویسی از کتاب مالک زمان ویژه فرزندان میباشد که باید حداقل در ۸ صفحه A4 نگارش و ارسال گردد.
۲_ خلاصه نویسی از کتاب یک ون شبهه ویژه زوجین میباشد که باید حداقل در ۱۰ صفحهA4 نگارش و ارسال گردد.
۳_ مقاله باید نوشته شخص شرکت کننده باشد(دانلود نکرده باشد)و حداقل در ۵ صفحه A4 نگارش(تایپ شود) و ارسال گردد.
۴_ شرکت کنندگانی که ضوابط و شرایط را رعایت نکنند در مسابقه شرکت داده نمی شوند.
7.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 #ببینید | آمارهایی #شگفتآور از آینده اعتراضات اخیر
🔴 ثمره چند صد ساعت پژوهش را در این ۲دقیقه ببینید
#جهاد_تبیین
#جهادتبیین
#روشنگری
#بصیرت
─═┅═༅ 🍃📓📔🍃༅═┅┅─
🌐◁قیام 19 دی به لحاظ نتایج و پیامدها از چند نظر شایان توجه است:
❥︎◁(1).سازش شاه و کارتر و تو خالی بودن شعار فضای باز سیاسی شاه را به مردم نشان داد.
❥︎◁(2).ثابت کرد که شاه از حرکت مذهبی ، سیاسی به رهبری روحانیت و در رأس آن ها امام خمینی بیش از هر حرکت سیاسی دیگر وحشت دارد.
❥︎◁(3).آنچه را که رژیم از آن وحشت داشت، به تبع قیام نوزده دی به وقوع پیوست و حوزه های علمیه و روحانیت در خط امام به حرکت در آمدند و زمینه ای فراهم گردید که نهضت در مسیر صحیح مبارزه قرار گیرد، و ترفندهای بعدی رژیم را نیز بی اثر کرد.
❥︎◁(4).روشن شد که جریان حقوق بشر و فضای باز سیاسی، طلیعه ای برای میدان دادن به ملی گراها، لیبرال ها و ... بوده و امریکا و رژیم شاه، عملاً در جذب مردم به سوی میانه روها موفقیتی نداشته اند و آنان هیچ پایگاهی در میان مردم ندارند.
#روشنگری #بصیرت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👏ماجرای #معجزه_امام_حسین علیه السلام و تولد #شهید_محمد_ابراهیم_همت در #کربلا 🌼
#جملات_طلایی_علماء_وشهدا
هدایت شده از آینده سازان
👈 به مناسبت #میلاد_حضرت_زهرا علیهاسلام ، برگزار میشود
👏 #مسابقه_کتابخوانی #کتاب_کوثر_جاودان
👌 زمان بارگزاری سوالات مسابقه: ۲۲ دی ماه
#حجاب
#حجاب_عفاف
#حجاب_فاطمی
#ولادت_حضرت_زهرا
هدایت شده از آینده سازان
ثریا یه کم شیشه های ماشینش داد پایین. سیگارشو روشن کرد و دو تا پک زد و دودش داد بیرون. یه نفس عمیق کشید و گفت: زندیان از جوونیش اهل کثافت کاری نبود. خودمم بهایی هستم و جنس خودمونو خوب میشناسم. اما زندیان اصیله. اصالتش باعث شده اهل خیلی از کارا نباشه. و همین دایره عملِ مارو نسبت به زندیان کاهش میده. اما ...
بابک زل زد به چهره ثریا و پرسید: اما چی خانم؟!
سه چهار روز بعد، بابک قرار شد سری به زندیان بزنه. اما این بار نه تو خونه اش. بلکه قرار شد با هم در یه خیابون سرسبز قدم بزنند.
زندیان گفت: تو نمیخوای دست از سر من برداری؟
بابک لبخندی زد و گفت: نه اینکه شما هم خیلی بدت اومده! جان من اذیت میشید وقتی میام پیش شما و درباره چیزایی حرف میزنم که تلاش کردید از ذهنتون خارجش کنین؟
زندیان جواب داد: تا آخر همین خیابون ... که حدودا دویست متر دیگه مونده میتونی باهام راه بیایی. بقیشو میخوام تنها باشم.
بابک اول نگاهی به ته خیابون کرد و بعدش لبخندی زد و همین طور که قدم میزدند گفت: جسارتا شما دوس ندارید تنها نوه پسریتون تو ایران به دنیا بیاد؟!
تا بابک این حرفو زد زندیان سر جاش ایستاد. نگاه عمیق و بدی به بابک انداخت. اما حرفی نزد.
بابک که دید ماهی بزرگی که مدتها در صدد شکارش بود، الان تو تورش گرفتار شده ادامه داد: و براش شناسنامه ایرانی بگیرید و یه اسم خوشکل ایرونی براش انتخاب کنید.
زندیان چشمشو از روی بابک برداشت و آروم آروم قدم زد.
بابک گفت: یک روز وقتی با شما چایی میخوردم و عروستون وارد اتاقمون شدند، دیدم که چقدر مهربانانه عروستون رو تو بغل گرفتید و ... جسارتا من اون لحظه فهمیدم که عروستون باردار هستند. و فهمیدم که چقدر به ایشون علاقه دارید. همون قدر که به ایران و خاطرات دوران کودکی و نوجوانیتون در ایران و ...
زندیان فقط گوش داد و هیچی نمیگفت.
بابک گفت: میدونم شما دغدغه مالی ندارید. با اینکه وضع و اوضاع مالی شما خدا رو شکر بد نیست اما بالاخره مثل همه پدر و مادرا فکر آتیه فرزندان و نوه هاتون هستید. به خاطر همین، هلدینگی در ایران تعهد صد ساله محضری میده که به تعداد افراد خانواده، شما را بیمه کنه تا دغدغه بیزینس خودتون و بچه هاتون هم ...
زندیان گفت: باید فکر کنم.
بابک گفت: شما صاب اختیارید. اما اگر لازم باشه میتونم ترتیبی بدم که یک هیئت منتخب از شما و سایر جامعه بهایی ایرانی مقیم ترکیه، به تهران تشریف ببرید و شرایط را از نزدیک ببینید و یا هر واسطه و معتمدی که در ایران دارید، بتونن در خصوص هلدینگ و بیمه بیزینسی که قراره ارائه بده، استعلام بگیرند.
کم کم به آخر خیابون رسیدند. زندیان ایستاد و بابک هم روبروش ایستاد. بابک تیر آخرو زد و گفت: جناب زندیان عزیز! این آخرین دیدار ما از طرف بنده بود. اگر حرفام متقاعدتون کرد و یا ...
که زندیان حرفشو قطع کرد و گفت: من همه املاک بلوکه شده و یا مصادره شده ام را در ایران میخوام.
بابک گفت: من نماینده رژیم نیستم که بتونم چنین قولی بدم اما میتونم صحبت کنم که همون هلدینگ و یا یه هلدینگ دیگه، بهترین وکیلانش رو در اختیار شما قرار بده که بتونید پیگیری کنید.
زندیان گفت: خبر از من. روز بخیر.
بابک هم لبخندی زد و رفتن زندیان را از پشت سرش تماشا کرد.
🔷🔶🔷🔶🔷🔶
اما سوزان هم در این مدت بیکار نبود. سوزان که موفق شده بود در همون دیدار اول، آلادپوش رو رام کنه، جلسه تکمیلی در هتل اقامت سوزان برگزار کردند. سوزان سفارش بهترین غذاها رو داد. همیشه سر و وضعش معمولی بود و ترجیح میداد خاص تر عمل نکنه و دیسیپلین کارو حفظ کنه. تا اینکه آلادپوش اومد. آلادپوش که فکر میکرد جلسه در اتاق سوزان برگزار میشه، از اینکه سوزان ازش در کنج سالن طبقه سوم هتلش استقبال کرده، متعجب شد و گفت: فکر میکردم بعد از این مدت صمیمی تر باشیم!
سوزان با لبخند همیشگی جواب داد: متوجه نمیشم!
آلادپوش گفت: اینجا و سر و وضع همیشگی شما و ... میدونید ... فکر میکنم دارید خیلی خشک برخورد میکنید! ما دیگه الان فقط همکار نیستیم. دوستای صمیمی همدیگه هستیم.
سوزان که متوجه حرف آلادپوش بود اما به روی خودش نمی آورد گفت: جسارتی از من سر زده؟
آلادپوش که خدا میدونه برای چه برنامه هایی شکمشو صابون زده بود با اندکی چاشنی عصبانیت گفت: بله ... جسارت شده ... وقتی نتونم بوست کنم و تو بغلم بگیرمت و باهات شوخی کنم و منو تو اتاقت دعوت نکنی، آره. به من برمیخوره.
سوزان جواب داد: فکر میکردم متوجه شده باشید که من از اوناش نیستم.
آلادپوش دستشو به دستان سوزان نزدیک کرد اما سوزان دستش را به آرامی کشید و اجازه نداد بهش دست بزنه. سوزان گفت: پس به من فرصت بده.
آلادپوش لبخندی زد و گفت: داری دختر خوبی میشی. تا کی؟
سوزان گفت: حداقل سه ماه. بعدش حرف، حرف تو.
آلادپوش دستشو از روی میز برداشت و گفت: خیلی خب. باشه. تا سه ماه مال خودت باش.