هدایت شده از
محمد گفت: پیش میاد. گوشی شبنم ماهواره ای هست؟
سعید: آره متاسفانه!
محمد: به صدرا بگین شاید خیر بوده که بره به مادر مریضش سر بزنه. بگو بره خونه.
مشغول همین حرفا بودند که یهو خبری رسید و محمد به سعید گفت: بنداز رو مانیتور!
خبر این بود: لحظاتی قبل، یک خانم 48 ساله جلوی یکی از مراکز پلیس امنیت اخلاق دست به خودسوزی زد!
محمد از سر جاش بلند شد. سعید و بقیه بچه ها از پشت سیستمشون بلند شدند و با تعجب به خبر ناگواری که رسیده بود چشم دوختند.
محمد گفت: زنه زنده است؟
پیام آمد که: خیر! متاسفانه جانشون را از دست دادند.
محمد پرسید: چرا اونجا؟ مگه کسی از وابستگانش دستگیر شده بوده؟
پیام آمد: دخترش! دخترش در مرکز پلیس امنیت اخلاق بوده و مادرش جلوی اونجا اقدام به خودسوزی کرده!
محمد گفت: اطلاعاتی از این مادر و دختر هست؟
پیام آمد و این سه کلمه روی مانیتور ظاهر شد: زن ... کُرد ... اهل سنت!
ادامه دارد...
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
اللهم صل علی محمد و آل محمد
#سلام بر #صاحب_الزمان #حضرت_مهدی
#سلام
#صبح_بخیر
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
👈روزی پر از خیر و برکت و سلامتی و #موفقیت را برای شما همراهان محترم آرزو داریم
#تلاوت_قرآن
👈#صفحه ۴۰۱
#امروز👇
👈 #دوشنبه #هشتم_اسفند ۱۴۰۱
👈#ثواب_قرائت امروز، هدیه محضر مبارک #بی_بی_فاطمه_زهرا و #همسر و #پدر و #مادر بزرگوارش علیهم السلام و همه #شهدای_انقلاب
🔸می تونیم از پدر بخوایم که بچهها رو دعوت به مشارکت کنه و اجازه بدیم با مدل خودش این کار رو بکنه
🔸باید اجازه بدیم بچهها و پدرشون روابط مستقل رو تجربه کنن و بدونیم که شخصیت بچهها با کنار هم چیدن همین پازلها شکل میگیره
#تربیت #فرزندپروری #تربیت_فرزند
هدایت شده از
دوربینا داشت اونا رو نشون میداد. محمد و بقیه دیدند که چند لحظه قبل از اینکه ون به میدون برسه، 700 و دوستش خودشونو انداختند جلوی ون و دستاشون رو باز کردند. ون به زور توقف کرد. دقیقا یکی دو وجبیِ 700 ترمز کرد و ایستاد.
هنوز درش باز نشده بود که 700 رفت سراغ درِ مسافران و دوستش هم رفت سراغ درِ راننده. دوستش راننده رو از ماشین کشید بیرون. راننده تا میخواست به خودش بیاد، چنان لگدی به سینه اش برخورد کرد که پرت شد اون ور تر. تا دوست 700 میخواست سوار بشه، راننده میخواست پاشو بگیره که خانمه با کف اون یکی پاش به صورت راننده زد و از شرش خلاص شد.
از اون طرف، تا درِ ون میخواست باز بشه و دخترا ازون بریزن بیرون، 700 سه چهار نفر اولو چک و لگدی کرد. چنان ضرباتی به صورت و گردن اون سه چهار نفر اول زد که بقیه حساب کار دستشون اومد. بالاخره رفت بالا و در را پشت سر خودش بست. رو کرد به بقیه دخترا و گفت: اگه صدایی از کسی دربیاد، به لب و دندون و زبونش رحم نمیکنم. خفه خون بگیرین. عملیات لو رفته. راننده آدمِ رژیمه! به موقع فهمیدیم. برمیگردیم.
اینو گفت و رو کرد به طرف دوستش که جای راننده نشسته بود و چشمک زد. دوستش هم مثل راننده های حرفه ای دنده عوض کرد و چراغ زد و یواش یواش از کنار خبرنگارها که ساعت ها بود منتظرشون بودند رد شد و آب از آب تکون نخورد.
محمد که مبهوت مدیریت میدانی 700 و دوستش بود صورتشو جوری کرد که ینی «نه بابا! خداییش دمت گرم! تو دیگه کی هستی؟! ظرف دو دقیقه اطلاعات گرفت و ظرف دو دقیقه دیگه میدون رو تخلیه کرد! الله اکبر!»
سعید به محمد گفت: قربان اون سه تا ون هم وسط راه برگردوندیم. الان هرچهار تا ون دراختیار هستند و دارن به مقرِ بزرگراه آزادگان منتقل میشن.
محمد گفت: خدا رو شکر. درکمتر از دو ساعت، سه تا فاجعه از سرمون باز شد. یا بهتره بگم سه تا شر خوابید. یکیش شرِ برج میلاد. یکی دیگه اش کشتار مدرسه دخترونه! سومیش هم راهپیمایی یه مشت همجنس بازِ از خدا بی خبر! راستی از شبنم و صدرا چه خبر؟
فیلمِ صدرا و شبنم رفت رو مانیتور اصلی. شبنم طبق معمول بازم دیر رسید و در حالی که پشت سرِ صدرا نشسته بود، خبر نداشت چی شده و چه خبره و چرا نمیان؟
محمد و بچه ها صدای صدرا و شبنم رو داشتند:
صدرا: خانم من گشنمه. اجازه هست پیاده شیم دو تا فلافل دو نون بزنیم؟ من ناهار هم نخوردم.
شبنم که اعصابش خُرد بود گفت: نمیدونم. آره. منم گشنمه. یه جا وایسا که نزدیک باشیم.
صدرا: باشه خانم. حله. همین سر میدون یه فلافل کثیف هست. مهمون من!
ایستاد و دوتاشون پیاده شدند. وقتی صدرا رفت به طرف فلافلی، شبنم همه حواسش به طرف میدون انقلاب و بقیه خبرنگارها بود و منتظر بود که ون ها برسن.
محمد وقتی دید صدرا خوب از شبنم دور شده به صدرا گفت: صدرا صدامو داری؟
صدرا: جونم آقا!
محمد: ولش نکنیا. حتی اگه گفت جا ندارم و بدبختم و پناهم بده و ... اصلا ولش نکن. تا جایی که خودش ازت نخواسته، ولش نکن. بعدش هم ازش غافل نشو. حتی اگه گفت برو، دور و برش باش!
صدرا: چشم آقا. آقا جسارتا مادرم تو خونه است و یه ساعت دیگه موقع قرصش هست.
محمد گفت: اگه خودت کسیو میشناسی بهش بگو بره! ولی همینو جلو شبنم بگو!
صدرا: گرفتم. حله.
صدرا وقتی حرفش با محمد تموم شد، رو کرد به طرف خیابون که به شبنم نگاه کنه که دید شبنم نیست!
صدرا: آقا این ور پریده کجا رفت؟
محمد و سعید به دوربینا چشم دوختند. دو سه تا اتوبوس واحد هم زمان اومده بودند و جلوی دوربین روبرو گرفته بودند. محمد به سعید گفت: بگرد پیداش کن. کجا رفت دختره؟
به صدرا هم گفت: هول نشو. شاید داره میبینتت. بذار خودمون دنبالش میگردیم. تو طبیعی باش!
وقتی سعید داشت دوربینا رو چک میکرد، محمد رفت رو خط 400 و گفت: اعلام وضعیت!
400: مهشید و زندیان دارن به طرف مجیدیه میرن.
محمد: بسیار خوب. ازشون غافل نشید.
محمد رفت رو خط مجید: مجید هستی؟
مجید: بله قربان!
محمد که هم زمان نگاهش به دوربین و سعید بود و ذهنش مشغول شبنم بود به مجید گفت: آماده باش شاید لازم باشه بریزید تو ویلا. ولی فعلا کاری نکنین تا اطلاع بدم.
سعید به محمد گفت: نیست. دختره رفته. آب شده رفته تو زمین.
محمد به صدرا گفت: دختره رفته. از خیابون رد نشده و این ور نیومده. وگرنه دوربینا میگرفتنش. سمت چپت هم نرفته. احتمال زیاد رفته سمت راست. از میدون داره دور میشه. شایدم ماشین گذری گرفته باشه. حرکت کن و کل مسیر سمت راست و ماشینا و راننده و سرنشینانش تا جایی که میتونی رصد کن. فقط تابلو نشه.
هوا کاملا تاریک شده بود. یک ساعت از گم شدن شبنم گذشته بود. یکی از همکارا داشت لقمه بین بچه ها تقسیم میکرد. محمد یه لیوان آب برداشت و با یه دونه خرما داشت میخورد که از سعید پرسید: از صدرا چه خبر؟
سعید گفت: نشد. پیداش نکرد. روش نمیشه به شما جواب میده. به من گفت به حاجی بگو تا صبح میمونم تو خیابونا اگه پیدا نشد!
هدایت شده از
👏 به مناسبت #یوم_الله #نیمه_شعبان
👏 #خلاصه_نویسی #کتاب_یوسف_کنعان
👌 شرایط
👈 خلاصه کتاب در پنج صفحه A4 باشد
👈 فرقی نمیکند تایپ باشد یا دست نویس
👈فرقی نمیکند یک رو یا پشت و رو باشد
👈 فقط به روابط عمومی تحویل دهید
مهلت تحویل: سه شنبه ۱۶ اسفند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ محال است چشمانش را ببندد!
🎙 #رحیمپور_ازغدی:
🔹امام حسین (ع) میفرمایند: " لايَحِلُّ لِعَينٍ مُؤمِنَةٍ تَرَى اللّه يُعصى فَتَطرِفَ حَتّى تَغَيِّرَهُ " ( الأمالى ، طوسى ، ص ۵۵ )
🔸اگر مومن، مسلمان واقعی باشد، محال است انحرافات و مفاسدی را که خلاف موازین الهی است ببینید و چشمش را ببندد.
🔹اگر مومن باشی، چشمت را نخواهی بست، پلک نمیزنی، باید بروی وضعیت را تغییر بدهی!
#امر_به_معروف
اللهم صل علی محمد و آل محمد
#سلام بر #صاحب_الزمان #حضرت_مهدی
#سلام
#صبح_بخیر
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
👈روزی پر از خیر و برکت و سلامتی و #موفقیت را برای شما همراهان محترم آرزو داریم
#تلاوت_قرآن
👈#صفحه ۴۰۲
#امروز👇
👈 #سه_شنبه #نهم_اسفند ۱۴۰۱
👈#ثواب_قرائت امروز، هدیه محضر مبارک #بی_بی_فاطمه_زهرا و #همسر و #پدر و #مادر بزرگوارش علیهم السلام و همه #شهدای_انقلاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آثار دنيوی و اخروی #سخن_نیکو
شرح #حدیث_اخلاق از #امام_سجاد(علیه السلام) در بیان مقام معظم رهبری
#اخلاقی
🕊#تلــــــنـگــر❗️
شهید ثانی یک شب از خواب برخاست و دید که نمازشبش قضا شده... گریه کرد و گفت:
خدا چه کردم که #نمازشب از دستم رفت.
حالا امروز بعضی ها نمازصبحشان هم قضا می شود، اما برایشان مهم نیست.
هزارتومانی اش گم شود ناراحت است، اما نمازصبحش قضا شده و نگران نیست و این را خسارت نمی داند.☑️
آیت الله مجتهدی تهرانی ره
#یادشان_با_صلوات
#نماز
#خدا
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
نکات مهم برخورد صحیح زمان دعوا با #همسر
🔹اطرافیان را در دعوا های خود وارد نکنید
🔹در دعوا با همسرتان گرو گشی نکنید
🔹در زمان دعوا با همسرتان مواظب کلماتی که به کار می برید باشد
🔹از مقایسه کردن در زمان دعوا با همسرتان بپرهیزید
🔹دعوا با همسرتان را زیاد کش ندهید
#همسرداری #زناشویی #مهارت_زندگی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️یه نفر زنگ میزنه به شبکه منوتو و .....
#طنز_سیاسی
هدایت شده از
👏 به مناسبت #یوم_الله #نیمه_شعبان
👏 #خلاصه_نویسی #کتاب_یوسف_کنعان
👌 شرایط
👈 خلاصه کتاب در پنج صفحه A4 باشد
👈 فرقی نمیکند تایپ باشد یا دست نویس
👈فرقی نمیکند یک رو یا پشت و رو باشد
👈 فقط به روابط عمومی تحویل دهید
مهلت تحویل: سه شنبه ۱۶ اسفند