👏 ضمن عرض سلام به همه عزیزان
👈 امروز خواهرزاده ما #مرحوم_محمدمبین_اسلامی فرزند محسن هم به زیر خاک رفت😢
🤲 لذا از همه همه عزیزان و دوستان خودم عاجزانه درخواست دارم #نماز_شب_اول_قبر را برای ایشان بخوانند🙏
👌نماز دو رکعتی
👈 در رکعت اول بعد از سوره حمد، یک مرتبه آیة الکرسی و در رکعت دوم پس از حمد، ده مرتبه سوره قدر خوانده میشود و سپس ثواب آن به میت هدیه میشود.
👈 این نماز را در هر زمان از شب اول قبر (از اول شب تا صبح) میتوان خواند؛ اما بهترین وقت آن بعد از نماز عشا است
سالروز شهادت جانسوز #امام_زین_العابدین (علیهالسلام) تسلیت باد.
🤲اللهم عجل لولیک الفرج
#تلاوت_قرآن
👈#صفحه ۵۵۴
#امروز👇
🙏 #یکشنبه #هشتم_مرداد ۱۴۰۲
👈ثواب قرائت امروز محضر مبارک #امام_حسین و همه #شهدای_کربلا علیهمالسلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺️
⁉️ آیا ما یار امام حسین علیه السلام هستیم؟
#امام_حسین
#ماه_محرم
🙏در سیر والد بودن توجه داشته باشیم که نیازهای کودک را به میزانی کافی برای داشتن شروعی خوب در زندگی تامین کنیم نه اینکه تمام نیازهای کودک را بطور کامل برآورده کنیم!
👏نقش ما بعنوان والد این است که کودک را در انجام کارهایش توانمند سازیم نه اینکه خود توانمند شویم!
👌مادر کافی مادریست که کودک خود را با کفایت میسازد
👈اما مادر کامل مادریست که بطور کامل کودک را به خود وابسته میسازد به طوری که کودک برای پایینترین نیازهایش به مادر محتاج است و کودک تصور میکند بدون مادر زنده نخواهد ماند!
چون کفایت انجام کارها را ندارد.
#مهارت_زندگی #تربیت #تربیت_فرزند
🙏در سیر والد بودن توجه داشته باشیم که نیازهای کودک را به میزانی کافی برای داشتن شروعی خوب در زندگی تامین کنیم نه اینکه تمام نیازهای کودک را بطور کامل برآورده کنیم!
👏نقش ما بعنوان والد این است که کودک را در انجام کارهایش توانمند سازیم نه اینکه خود توانمند شویم!
👌مادر کافی مادریست که کودک خود را با کفایت میسازد
👈اما مادر کامل مادریست که بطور کامل کودک را به خود وابسته میسازد به طوری که کودک برای پایینترین نیازهایش به مادر محتاج است و کودک تصور میکند بدون مادر زنده نخواهد ماند!
چون کفایت انجام کارها را ندارد.
#مهارت_زندگی #تربیت #تربیت_فرزند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤 زین العباد ای امام عزادار
🖤با اشک تو کربلا مانده بیدار
▪سلام برآقایی که
▪آب می دیــــــد
▪به فکر فرو میرفت
▪نوزاد می دیـــــد
▪اشک می ریخـــت
▪طفلان و کودکان را
▪می دید ناله می کرد.
🏴 #شهادت بزرگ مرد مناجات ، سید سجده کننده آل طه، امام عابدان و عارفان،بر عاشقانش تسلیت باد!
#شهادت_امام_سجاد
👌برای ایجاد یک زندگی خوب, لازم هست که هر دو طرف،
در شرایط روحی و جسمی مناسبی باشند.
اگر حالتان مساعد نیست،حتما با همسرتان مطرح کنید
و گفتگو را به زمان مناسبتری واگذار کنید✅
متاسفانه در مشاورهها شاهدیم که
فقط به دلیل نا مساعد بودن حال روحی یکی از زوجین سخنی گفته که رابطه را دچار مشکل کرده و متاسفانه گاهی جبران ناپذیر است
#مهارت_زندگی #همسرداری #زناشویی
6.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️🍃🌹🍃▪️
🥀🖤حال #امام_سجاد علیه السلام بعد از واقعه کربلا
🎙مرحوم آیت الله ضیاءآبادی
#محرم #امام_حسین علیهالسلام
#شهادت_امام_سجاد
⤴️⤴️
#دختر_شینا
قسمت هفتاد و پنج
تا شما از حمام بیایی، من هم آماده می شوم.»
پدرشوهرم قبول کرد. من هم سفره صبحانه را انداختم. خدیجه و معصومه را از خواب بیدار کردم. داشتم صبحانه شان را می دادم که صمد آمد و نشست کنار سفره.
گفت: «قدم!»
نگاهش کردم. حال و حوصله نداشتم. خودش هم می دانست. هر وقت می خواست به منطقه برود، این طور بودم کلافه و عصبی. گفت: «یک رازی توی دلم هست. باید قبل از رفتن بهت بگویم.»
با تعجب نگاهش کردم.
همان طور که با تکه ای نان بازی می کرد، گفت: «شب عملیات به ستار گفته بودم برود توی گروهان سوم. اولین قایق آماده بود تا برویم آن طرف رود. نفراتم را شمردم. دیدم یک نفر اضافه است. هر چی گفتم کی اضافه است، کسی جواب نداد. مجبور شدم با چراغ قوه یکی یکی نیروها را نگاه کنم. یک دفعه ستار را دیدم. عصبانی شدم. گفتم مگر نگفته بودم بروی گروهان سوم. شروع کرد به التماس و خواهش و تمنا. ای کاش راضی نمی شدم. اما نمی دانم چی شد قبول کردم و او آمد.
آن شب با چه مصیبتی از اروند گذشتیم.
زیر آن آتش سنگین توی آن تاریکی و ظلمات زدیم به سیم خاردارهای دشمن. باورت نمی شود با همان تعداد کم، خط دشمن را شکستیم و منتظر نیروهای غواص شدیم؛ اما گردان غواص ها نتوانست خط را بشکند و جلو بیاید. ما دست تنها ماندیم. اوضاع طوری شده بود که با همان اسلحه هایمان و از فاصله خیلی نزدیک روبه روی عراقی ها ایستادیم و با آن ها جنگیدیم. یک دفعه ستار مرا صدا کرد. رفتم و دیدم پایش تیر خورده. پایش را با چفیه ام بستم و گفتم برادر جان! مقاومت کن تا نیروها برسند.
آن قدر با اسلحه هایمان شلیک کرده بودیم که داغ داغ شده بود. دست هایم سوخته بود.»
دست هایش را باز کرد و نشانم داد. هنوز آثار سوختگی روی دست هایش بود. قبلاً هم آن ها را دیده بودم، اما نه او چیزی گفته بود و نه من چیزی پرسیده بودم.
گفت: «برایم چای بریز.» صدای شرشر آب از حمام می آمد. سمیه، زهرا و مهدی خواب بودند و خدیجه و معصومه همان طور که صبحانه شان را می خوردند، بهت زده به بابایشان نگاه می کردند. چای را گذاشتم پیشش. گفتم: «بعد چی شد؟!»
گفت: «عراقی ها گروه گروه نیرو می فرستادند جلو و ما چند نفر با همان اسلحه ها مجبور بودیم از خودمان دفاع کنیم. زیر آن آتش و توی آن وضعیت، دوباره صدای ستار را شنیدم. دویدم طرفش، دیدم این بار بازویش را گرفته. بدجوری زخمی شده بود. بازویش را بستم.صورتش را بوسیدم و گفتم’ برادر جان خیلی از بچه ها مجروح شده اند، طاقت بیاور.’ دوباره برگشتم. وضعیت بدی بود. نیروهایم یکی یکی یا شهید می شدند، یا به اسارت درمی آمدند و یا مجروح می شدند. دوباره که صدای ستار را شنیدم، دیدم غرق به خون است. نارنجکی جلوی پایش افتاده بود و تمام بدنش تا زیر گلویش سوراخ سوراخ شده بود. کولش کردم و بردمش توی سنگری که آنجا بود. گفتم: ’طاقت بیاور، با خودم برمی گردانمت.’ یکی از بچه ها هم به اسم درویشی مجروح شده بود. او را هم کول کردم و بردم توی همان سنگر بتونی عراقی ها. موقعی که می خواستم ستار را کول کنم و برگردانم. درویشی گفت حاجی! مرا تنها می گذاری؟! تو را به خدا مرا هم ببر. مگر من نیرویت نیستم؟! ستار را گذاشتم زمین و رفتم سراغ خیرالله درویشی. او را داشتم کول می کردم که ستار گفت بی معرفت، من برادرتم! اول مرا ببر. وضع من بدتر است. لحظه سختی بود. خیلی سخت. نمی دانستم باید چه کار کنم.»
صمد چایش را برداشت. بدون اینکه شیرین کند، سرکشید و گفت: «قدم! مانده بودم توی دوراهی. نمی دانستم باید چه کار کنم. آخرش تصمیمم را گرفتم و گفتم من فقط یک نفرتان را می توانم ببرم. خودتان بگویید کدامتان را ببرم. این بار دوباره هر دو اصرار کردند. رفتم صورت ستار را بوسیدم. گفتم خداحافظ برادر، مرا ببخش. گفته بودم نیا.با آن حالش گفت مواظب دخترهایم باش.
گفتم چیزی نمی خواهی؟!
گفت تشنه ام.
قمقمه ام را درآوردم به او آب بدهم. قمقمه خالی بود؛ خالی خالی.»
صمد این را که گفت، استکان چایش را توی سفره گذاشت و گفت: «قدم جان! بعد از من این ها را برای پدرم بگو. می دانم الان طاقت شنیدنش را ندارد، اما باید واقعیت را بداند.»
گفتم: «پس ستار این طور شهید شد؟!»
گفت: «نه... داشتم با او خداحافظی می کردم، صورتش را بوسیدم که عراقی ها جلوی سنگر رسیدند و ما را به رگبار بستند. همان وقت بود که تیر خوردم و کتفم مجروح شد.توی سنگر، سوراخی بود. خودم را از آنجا بیرون انداختم و زدم به آب.بچه ها می گویند خیرالله درویشی همان وقت اسیر شده و عراقی ها ستار را به رگبار بستند و با لب تشنه به شهادت رساندند.»
بعد بلند شد و ایستاد.گفتم: «بیا صبحانه ات را بخور.»
گفت:«میل ندارم.بعد از شهادتم، این ها را موبه مو برای پدر و مادرم تعریف کن. از آن ها حلالیت بخواه، اگر برای نجات پسرشان کوتاهی کردم.»
5.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👈 #کلیپ #تقویم_محرم
👏 #وقایع_روز_دوازدهم_محرم
🙏موضوع: #تاریخ_گویای_محرم
👌همگام با #کاروان_امام_حسین از #کربلا تا #کوفه و #شام
#امام_حسین #محرم #مقتل #مقتل_خوانی #روضه #روضه_امام_حسین #تاریخ_امام_حسین #تاریخ_محرم #ناگفته_های_کربلا #در_کربلا_چه_گذشت؟
#ماجرای_کربلا #تاریخ_کربلا #دهه_محرم #زینب_کبری #اسرای_اهل_بیت #داستان_محرم #داستان_کربلا