هدایت شده از عجم علوی | مهدی مولایی
چهاردهم خرداد است انگار. سیزدهم دیماه بغداد؛ سیام اردیبهشت ورزقان گویی. عصر خسته بعد از عاشورای هرسال. شامگاه مبهوت بیست و یک رمضان انگار. ما هنوز بین سیاههٔ جمعیت دفن کنندگان امامایم. هنوز اطراف فرودگاه بغداد. ما هنوز در کوهپایههای مهآلود ورزقان به جست و جوییم. غم در نسل ما امتداد دارد. ما به دیدن صحنههای مهیب تابفرسا بزرگ شدیم. حالا چند روزی است که آرامآرام چشمهامان را آماده دیدن این کشندهترین پرده بیروت کردهایم. پرده تابوت زرد تو بر شانههای سیاه جماعت. که بهت نکند. نمیرد. و آنچه میبیند را باور کند. جانها باز به لب رسیده. پس چرا نمیآیی سید؟ چرا رخ نمایان نمیکنی عزیز قلبهای ما؟ بیا و دست به قلبهای محزون عاشقان بکش. حاجآقا هارداسان؟