یه خواستگار اومده بود برای خواهر شوهرم ، وقتی اون دو تا رفتن تو اتاق صحبت کنن ، پسر کوچیکم ( ۳ ساله بود ) رفت در اتاق رو قفل کرد ، بعد از تقریبا یک ربع ، بیست دقیقه ، عروس و داماد اومدن بیان بیرون ، در باز نمیشد و پسرم هم که میترسید کلید رو ازش بگیرن ، کلید رو قایم کرده بود و یادش نبود کلید رو کجا گذاشته ، داداشای عروس غیرتی شده بودن و هول و دستپاچه ، دنبال کلید میگشتن ، ما هم فقط می خندیدیم ، خلاصه بعد از تقریبا ۱۰ دقیقه کلید یدک پیدا کردن و در رو باز کردن 😂
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
@khastegarybazi
پارسال آقا پسر پرسید خانواده اهل قلیون و ..... هستن
گفتم وقتی میریم بیرون شهر اره قلیون هم هست ولی گفتم منم دوتا پک تفریحی میزنم
کلا قیافشو در هم کشید و به هم ریخت و رفتن و جواب منفی دادن😅
اینم تجربه شد هر راستی رو نباید گفت چون من که همیشه نمیکشم سالی یکی دوبار اونم خیلی خیلی کم
ولی برای اون بنده خدا خیلی بزرگ جلوه کرد
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
@khastegarybazi
یه خواستگاری هم داشتم خیلی شوخ و راحت بود در عین حال کم حرف
بعد جلسه اول از ایشون پرسیدم هدف ازدواجتون چیه؟
گفتن اینکه شما شش تا گل پسر برا من بیارین😶
اونجا خواستم از جلو چشام خفش کنم ک خودمو کنترل کردم و بعدش جواب منفی دادم🚶🏻♀
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
@khastegarybazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤚یکی برام این فیلم رو با عنوان طنز فرستاد، من کلا این تیپ محتواها رو کار نمیکنم، منتهی یاد یه چیزی افتادم.
👈اونم درگیر کردن بچههای کوچک حتی با عنوان شوخی با بحث ازدواجه و آسیبهای اونه
یعنی چی این حرف 🙄
👈دیدید بعضی وقتا ما رو بچههای کوچیک اسم میذاریم که مثلاً این عروس یا داماد ما میشه، به ظاهر این حرفمون یه شوخیه اما همین شوخی میتونه بعدا اثر بدی بذاره
خاطرات سمی خواستگاری
🤚یکی برام این فیلم رو با عنوان طنز فرستاد، من کلا این تیپ محتواها رو کار نمیکنم، منتهی یاد یه چیزی
🔰اکر کسی در این موضوع تجربهای داره برامون ارسال کنه
آیدی جهت دریافت نظرات و خاطرات 👇
@admin_khastegarybazi
😭😭😭😭😭😭واااای نگم از این رسومات بد که چقدر من ضربه خوردم😭😭😭😭😭
از بچگی روزی هزار بار شوهر عمه گفتن شما عروس ما هستی و واکنش های گاه و بیگاه پسر عمه که این حرف را تایید میکرد... اونقدر دیگه همه چیز حتمی بود که داداشم میگفتن بگو بله وتمام و من خجالتی سر به زیر.... منی که حیا وعفتم اجازه نمیداد بدون جلسه رسمی بخوام هیچ حرفی بزنم و دلبسته دلبسته دلبسته😭.... شد ما بزرگ شدیم.... یهو در عرض یک ماه گفتن عاشق شده و داره ازدواج میکنه
به همین راااحتی😢 اون زمان تو خودم واقعا شکستم واذیت شدم ولی بعد به خودم گفتم اونی که میخواست بره الحمدلله از همون اول رفت
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
@khastegarybazi
منم ضربه خوردم ازین رسومات قدیمیها
اونقدر اطرافیان گفتن عروس عمه که عاشق پسرعمه م شدم شدید
ولی هیچوقت به خواستگاری من نیومد
ومن هنوز بعد از ۲۵سال وقتی میبینمش اذیت میشم وحتی به خانمش گفتن که مادونفر همدیگر رو میخواستیم واون هم هرجا من رو میدید بد رفتار میکرد وشنیدم نسبت به همسرش بدبین شده
وامسال هم از هم جداشدن
ومن هم الان ذهنم درگیر هردوی اونهاست
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
@khastegarybazi
زن عموم انقدر عروسم عروسم کرده بود که ذهن من واقعا درگیر پسرش شده بود و اسممون تو فامیل باهم در رفته بود
15.16سالم بود که به این نتیجه رسیدم همکفو هم نیستیم پس قصدم این بود جواب منفی بدم و منتظر خواستگاری رسمی بودم چون میترسیدم اگه قبلش با رفتارام مخالفتمو ابراز کنم ممکنه سوءتفاهم بشه که ذهنم درگیر پسر دیگه ایه و اینا
وقتی 18سالم شد بهم خبر رسید که فلانی رفته خواستگاری
من تا چندماه از درون نابود شده بودم
درسته که تو رقابتی باخته بودم که اصلا توش شرکت نکردم اما همه اش نگران این بودم که اطرافیان راجب اینکه اون این همه اسمش با من اومد چرا حتی یه خواستگاری هم نیومد و واقعا سرخورده شدم🥲
البته الان دیگه برام مهم نیست ولی تو اون دوران که کنکوری هم بودم واقعا شوک بدی بود
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
@khastegarybazi
سلام عزیزم.
اتفاقا این موضوع همیشه هم بد نیست که اسم روت بذارن وبشی عروس یکی👰♀️
یکی از پسرای اقوام ما که ۱۲ سالش بود منو که ۶ سالم بود میبینه و میگه من هرموقع زن بگیرم این دخترو میگیرم😎
و بعد۸ سال انتظار من و بعد از ۱۵ سال عاشقی اون آقا پسر وبعدازگذروندن دوره دانشگاه و دوره سربازی و پیدا کردن شغل و ساختن خونه 🥴 اومد خواستگاریم و منم چون دوسش داشتم به درخواستش لبیک گفتم 😍و الآن ۵ ساله ازدواج کردیم
و شکر خدا زندگی خوبی داریم🌻
(البته ناگفته نماند تو کلللل دوره ی عشق و عاشقیمون هیییییچ ارتباطی باهم نداشتیم
نه پیام،نه تماس،نه دیدار حتی خانوادگیشم همو نمیدیدم )
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
@khastegarybazi
خاطرات سمی خواستگاری
سلام عزیزم. اتفاقا این موضوع همیشه هم بد نیست که اسم روت بذارن وبشی عروس یکی👰♀️ یکی از پسرای اقوام
🤚از این خاطرهها هم داشتیم البته فقط یه دونه
👈البته یه خاطره با عواقب خیلی بد هم داشتیم، منی که اینجا کلی دردودل و خاطره گوش دادم با این خاطره کلی ناراحت شدم و حالم گرفته شد.
هنوز مطمئن نیستم که خاطره رو به اشتراک بذارم یا نه
منم از بچگی همش داییم میگفت تو عروسمی
من با اینکه بچه بودم ولی بدم میومد از حرفش .ولی داییم خیلی جدی و مصمم بود.و پافشاری میکرد رو حرفش.۱۲ سالگی زنگ زد مامانم که میخایم بیایم خواستکاری از شانس من اون شب بابام ماموریت بود و کلا قضیه فراموش شد .ولی هر چه بزرگتر میشدم داییم اصرارش بیشتر .جوری که کل فامیل میدونستن و من از این قضیه واقعا ناراحت بودم چون علاقه ایی به پسرش نداشتم.ولی پسرش عاشق من شده بود.تو دورهمی و مهمونی های خانوادگی واقعا نگاهاش عذاب آور بود.بد ماجرا اینجاست که خانواده خودم هم دیگه قبول کرده بودن😔
بعد اینکه من خیلی جدی به یکی از خواستکارام جواب مثبت دادم .و به گوش داییم و پسرش رسید کلی دعوا و بحث شد.
اخرش هم پسر داییم خودکشی کرد و الان کل فامیل منو مقصر میدونن😭😭😔
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
@khastegarybazi
من اولین باری که رفتم تو اتاق دونفره صحبت کنم اقا پرسیدن رشته برادرتون چیه منم از شدت استرس اشتباهی رشته خودمو گفتم و چون اشتباه گفتم با کف دست زدم رو سرم بعد یهو یادم اومد کار بدی کردم و نباید جلو اقا پسر این سوتی رو میدادم😂 و به خاطر این سوتی هیع بلندی کشیدم بعد فهمیدم بازم سوتی دادم😐😂
برا همین گفتم ای وای ای وای و باز فهمیدم همچنان درحال سوتی ام🤦🏻♀ دیگه دیدم اصن نمیخواد نگران سوتی باشم چون هرچی نگران تر میشم بدتر سوتی میدم😂😂 دیگه اومدم بگم ببخشید استرس مجال صحبت نمیده ولی مجال رو با اجازه اشتباه گرفتم گفتم استرس مجازه صحبت نمیده😂🤣
ایشون هم خندش گرفته بود ولی سرشو انداخته بود تو یقه اش ک نشون ندن فهمیدن😂🤦🏻♀
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
@khastegarybazi
نمیدونم اینی ک میگم دُز سم بودنش چقده ولی خب میگم دیگه
من یه خواستگار داشتم طرف ابرو برداشته و صورت اصلاح،تمیز و مرتب
یه پسر مامانی جیگر🙄
صحبت و اینا کردیم من یه سوال گوشه ذهنم خیلی درگیر اون سواله بود،یعنی باید میپرسیدم
بهش گفتم ببخشید آقای فلانی،شما واسه اصلاح صورت و ابرو کدوم آرایشگاه میرین؟
از کارش خوشم اومده خیلی تمیز انجام میده انگار ..
هیچی دیگه با یه نگاه غضبناک دخترمون،یعنی همون دخترِ پسر ،رفت و دیگه نیومد..
نامرد حداقل آدرس رو میدادی 🚶🏻♀
ارادت؛)
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
@khastegarybazi
خاطرات سمی خواستگاری
نمیدونم اینی ک میگم دُز سم بودنش چقده ولی خب میگم دیگه من یه خواستگار داشتم طرف ابرو برداشته و صورت
هر چند خاطره به ظاهر خنده دار و جذاب بود
اما یک نکتهای داره که به نظرم مهمه
اون کسی که اومده خواستگاریمون علاوه بر اینکه یک انسانه و به جای خودش باید احترامش رو نگه داشت، مهمون خونهمونه و بر خلاف ادب و اخلاقه ما مسلمونها و ایرانیاست که مهمون رو اینطور برنجونیم
و از اون بد تر گاهی این تیکههایی که ما به یکی میندازیم اثر بد رو طرف میذاره و تا چند سال تو ذهنش میمونه، یکی بود میگفت به خاطر حرفی که طرف مقابل تو جلسه خواستگاری زد تا چند سال خواستگاری نرفتم 😔
دختر خانم متولد ۶۲ هستش قبلاً سابقه عقد داشته مدرکش هم لیسانسه.
ما برای این خانم گشتیم و یه آقایی پیدا کردیم که متولد ۵۹ بود و ایشون قبول کرد که خواستگاری دختر خانم بره( کسایی که واسطه گری کرده باشن میدونن که آقایون تو این سال اختلاف کمتر از پنج شش سال رو قبول نمیکنند) منتهی مدرک این آقا دیپلم بود و مغازه دار هم بودن.
حالا دختر خانم با حالت ناراحتی میگه چرا همچین موردی رو بهم معرفی کردی 😐
من نمیگم سن که میره بالا با هر کسی ازدواج کنیم، منتهی باید سعی کنیم معیارهامون رو تعدیل کنیم یا نهایت خواستگار روسر چیزای ساده رد نکنیم و بریم داخل جلسه شاید از طرف خوشمون اومد
خاطرات سمی واسطه گری🙃
هدایت شده از خاطرات سمی خواستگاری
⚠️سم مهلک ترکیبی
این خط قرمز ها و معیارهای ازدواج یک دختر خانم متولد ۱۳۶۱ (چهل و یکساله) هستش
تو این سن میفرمایند پسری بهم معرفی کنید که اولا مجرد باشه و هم سن یا نهایت یکی دو سال بزرگتر ،بعد
همزمان هم سید باشه، هم فرزند شهید باشه و هم خادم امام رضا با امکان مالی خوب 😐😐
اصلا بحث فانتزی و کمالگرایی رو بزاریم کنار
به نظرتون چه قدر احتمال داره تو عالم واقع پسری ۴۱ تا ۴۳ ساله پیدا کنیم که تمام این آپشنهارو داشته باشه و تا الان مجرد مونده باشه 🙁
پ.ن : تازه اینم یادم رفت بگم خودشون طلبه هستن اما میگن طلبه قبول نمیکنند و خونه خودشون کرجه اما یکی از شرایطشون اینه طرف مقابل ساکن مشهد باشه 😶😶😶
داشتم با مامانم چایی میخوردم؛میگفت تو به اون پسره جواب نه دادی، داریم شکلاتاشو میخوریم حروم نباشه:))
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
@khastegarybazi
واقعیتش یه مدته برای اینکه ظرایف کار واسطه گری بیشتر بیاد دستم تا بتونیم به امید خدا یه حرکت ویژه تری بزنیم یه وقت ویژه گذاشتم روش و کمتر به کانال میرسم 😢
و کلی هم پیام دادید که چرا فعالیت کم شده و خب حق دارید، سعی میکنم در کنار این کار به کارای کانالم رسیدگی کنم
راستش کار واسطه گری سخت و طاقت فرساست منتهی وقتی یه همچین پیامی میاد واسه آدم تا مدتها شارژ میشه که با تمام سختیها به این کار ادامه بده
یه سوالی رو پسرای سن پایین کانالمون پرسیدن، اونم اینکه برای اولین بار چطوری به خانوادمون بگیم که وقت زن گرفتنمونه و اگر مخالفت کردن چی کار کنیم
اگر تو این زمینه خاطره جالب دارید برامون ارسال کنید 👇
@admin_khastegarybazi
به بابام گفتم نمیخوای برام زن بگیری
بابام گفت وایسا ببینم وضع اقتصادی چطور میشه، با همین فرمون پیش بره باید مامانتم طلاق بدم 😂😂
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
@khastegarybazi
بیست و دو سالم بود.رفتم به مامانم گفتم:"مامان دو ماه فرصت داری برای من بری خواستگاری آخه تا الان سرم پایین بود اما بعد این دوماه هر اتفاقی بیفته مسولیتش با خودته"
مامانم گفت:آخه پسر نه کار داری،نه خونه داری،نه ماشین داری.من برم در خونه کی رو بزنم بهم جواب رد ندن.😢
من گفتم:اگه اینایی که گفتی داشتم در هر خونه رو میزدم دختر بهم میدادن.این هنر شماست که با این شرایط من بری خواستگاری و جواب بله بگیری.😁
مادرم در جواب گفت:خیلی پرویی😂
و اینطور شد که یکماه ونیم بعد من و خانومم سر سفره عقد نشستیم😉😁
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
@khastegarybazi
وقتی تازه ملبس شده بودم، با پروسهی سخت عمامه پیچی مواجه بود، بعد از شستن عمامه باید این پارچه ی ۹ متری رو دونفری خشکش میکردیم، یکی اینورشو میگرفت یکی اونورشو تا انقدر تکون بدیم خشکش کنیم، و الا چروک میشد و قابل استفاده نبود
خلاصه یکی دوبار اینکارو با پدر و مادرم انجام دادم ولی انقدر سخته که دستاشون درد میگرفت
گذشت تا وقتی میخواستم دوباره عمامه خشک کنم، رفتم پیش مادرم
گفتم مادر جان، طبق شرایط جامعه الان برای من واجبه ملبس باشم، مقدمه ی واجب هم واجبه، همونطور که حج واجب میشه به طبعیت از اون پیمایش راه تا مکه هم واجب میشه
الان برای من واجب شده یکیو پیدا کنم تا بیاد اونسر عمامه ام رو بگیره باهم خشکش کنیم😆
مادرم که نفهمیده بود چیشده گفت باشه، داداش جدید میخوایی؟😶
نامردا فقط به فکر خودشونن😕
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
@khastegarybazi
یه خاطره منشوری 🙃😶
نوزده سالم شده بود و به خانوادم میگفتم الان وقت ازدواجمه و برام برید خواستگاری، اونام مصر بودن که نه زوده و الان نمیشه و بزار سنت بره بالاتر و از اینجور داستانا.
خلاصه شش ماه بحث خونه ما این بود، تا اینکه یه روز خیلی جدی بحث کردیم و اعصاب من خورد خیلی خورد شد.
من هروقت زیادی بهم فشار میاد با هر چی دم دستم باشه مثل گوشی و سوییچ و ... اصطلاحا باهاشون ور میرم.
آقا چشمتون روز بد نبینه اون لحظه که با پدرومادرم صحبت میکردم یه مجسمه دکوری از این خانمها جلوم بود و من طبق عادت چون اعصابم خورد بود هی با دستم با این مجسمه ور میرفتم یه لحظه دیدم مادر و پدرم بحث و ول کردن و دارن منو با تعجب و نگرانی نگاه میکنن،نگو دارم به جاهایی از بدن مجسمه دست میزنم که نباید🥶🥶.
دقیقا بعد دیدن این صحنه خانواده گفتن باشه قبول با این وضعیت میریم برات خواستگاری
حالا من بدبخت تا همین الان دارم توضیح میدم بدون هیچ نیتی داشتم با مجسمه ور میرفتم، اما همون موضوع کار خودشو کرد و ما متاهل شدیم🙃.
کانال خاطرات سمی خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi