یه خاطره دیگ بگم😂
یه خاستگار اومد برام طرف سطح سه حوزه بود خیر سرش😑 جلسه اول من خوشم نیومد اما خانواده گفتن یه بار دیگم صحبت کنید .مادرم بهشون گفت بیرون قرار بزاریم ننش فک کرده بود ما بخاطر خرجش میگیم خونه نه:/
بعد مادرم بهشون فهموند بابا بحث این نیسسسشش😐 و قرار شد یه پارک بریم من سولامو پرسیدم ب ایشون گفتم سوالی ندارید هی میگفتن نه یادم رفته و فلان🤣🤦♀من کلا نظرم با چرت وپرتاش منفی شد
ننش فردا به واسطه گفته بود ما ناراحت شدیم دختره سوالاش رو تو دفترچه نوشته🤣🤣
تو یه سوال پرسیدم درباره این که حقشون رو میگیرن و اینا جواب داد نه همه حقمومیخورن گفتم چرا😳گف چون حضرت علی حقشو خوردن نگرفت منم دنبال حقم نمیرم:/// منو میگی چنان عصبی شدم نزدیک بود بزنم طرفو😒 چطور بدون اطلاع هرچیزی به ائمه میبندن😑منم جوابی بهشون دادم که به قول دوستام میگفتن با کتاب انسان۲۵۰ساله زدی تو دهنش🤣 خلاصه اقایون حتی اگر خواستید بپیچونید چرت و پرتاتون در این حد نباشه همون بگید عصبی هستید کفایت میکنه😑😂 البته من قصد ایشون رو نمیدونم و این که ناراحت شدم که حرف ایشون میتونه توهین به جامعه طلاب باشه که مورد قضاوت قرار بگیرن که اطلاعات سطحی از امام خودشون ندارن و اینم بگم ک ایشون رشتشون رو کلا تغییر داده بودن
#یه_سال_بزرگتر_از_هفتادونهیا
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi
سلام
برای کانال خاطرات سمی خواستگاری
دانشجو که بود یکی از درس های تخصصی که برام سخت بود مجبور شدم تا صبح بیدار بمونم و بخونمش خلاصه دو دقیقه اومدم استراحت کنم و بعدش بلندشم برم دانشگاه که خوابم عمیق شد و متوجه آلارم گوشیم نشدم! خلاصه که ساعت ۸صبح که امتحانم شروع میشد من تازه بیدار شدم🤦♀
با یکساعت تاخیر رفتم سر جلسه امتحان و خداروشکر استاد گذاشت برم امتحانم رو بدم ولی من آنقدر استرس داشتم و وقت کم بود که امتحان رو گند زدم
از شدت ناراحتی رفتم سر مزار شهدا نزدیک خونمون که باهاشون مانوسم
خلاصه حالم خیلی بد بود و داغون بودم چون دیرم بلند شده بودم فقط یه چیزی سرم انداخته بودم که به امتحان برسونم خودم رو و وضعیت ظاهری خیلی اوکی نداشتم
رفتم سر قبور شهدا و یه دل سیر گریه کردم(البته بگم که گریه فقط به خاطر گند زدن تو امتحان نبود گفتم بگم که نگن چقدر نازک نارنجی ما تو دبستان برای نمراتمون گریه میکردیم😂، همزمان چندتا چالش اساسی داشتم و از لحاظ روحی استیبل نبودم با کوچکترین چیزی گریه میکردم) همون موقع هم که من رفتم یه آقا پسر هم بود چون موکت بود خوابیده و بعد بلند شد و غذاش رو از تو کیفش در آورد و خورد بعدم نشست، انگاری منتظر کسی بود که بیاد دنبالش و منم اصلا بهش نه نگاه میکردم و نه توجهی داشتم و تو حال خودم بودم ...
و چون موکت بود کفش هامون رو باید در می آوردیم
رفته بود روی برگه متن فدایت شوم نوشته بود که من عاشق شما شدم و خدا شما رو جلو پای من گذاشته و ایناااا و در انتها نامه هم شماره گذاشته بود که بهم پیام بده😐
من که موقع کفش پوشیدن ندیدم برگه رو موقع در آوردن کفش دیدم یه برگه هست و خوندم🤦♀
و من مونده بودم چجوری تو اون وضعیت داااغون ظاهری از من خوشش اومده بود 😐
ولی نکنید از این حرکات سمی، زشتههه ما به جای اینکه بگیم وایی چه رمانتیک بیشتر میخندیم...!😂😂😂
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi
یه تجربه خواستگاری بگم شاید بد نباشه🙂
هماهنگی های تلفنی برای جلسه اول آشنایی انجام شد و بابت شغل و سن و تحصیلات و سایر مسائل اولیه ، سوال کردن و مادر بنده هم پاسخ دادند😊
رفتیم و نوبت به صحبت های دونفره رسید، بگذریم که به جای صحبت در اتاق ، گفتن همون گوشه ی سالن صحبت کنید 🙄
توی صحبت ها دختر خانم گفتن پدرشون نظامی بوده و دلشون میخواست نیمه ی دوم زندگیشون رو با شخصی غیر نظامی سپری کنند ( منم نظامی هستم)😐😶 گفتم خب حق شماست هر طور مایل هستید همسر تون رو انتخاب کنید ( چه دلیلی داره وقتی میدونی شغل من چیه برمیگردی اینجوری میگی 🤔 بنظرم رفتارشون صحیح نبود ). تازه ول کن هم نبودن و میگفتن که بله آخه محدودیت ها و سختی های زیادی داره زندگی با افراد نظامی و من خیلی اذیت میشم 😶
خلاصه میخوام بگم دخترا اگر راضی نیستید اجباری نیست 🙂
قبل قرار خوب فکر کنید، اما اگر اوکی دادید زشته که اینجوری صحبت و رفتار کنید.
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi
این خواستگار سمی ترین خواستگاری بود که من داشتم
قضیه مال چند سال پیشه،ماه رمضان بود و امتحانای پایان ترم افتاده بود توی همین ایام و من هم خوابگاهی بودم.ی خانمی برای برادرشون تماس گرفته بودن با مادرم. دیگه تقریبا آخرای ماه رمضان بود و منم بدنم به شدت ضعیف شده بود. برای تاریخ خواستگاری به مامانم گفتم بهشون بگو بعد از عید فطر ولی از اونا اصراررر که نه توی همین ماه رمضان( باتوجه به اینکه جلسه اول قرار بود بیرون باشه تنها چیزی که به ذهن من میرسید این بود که میخوای ی وقت خدایی نکرده تو خرج نیفتن)
به هرحال تقریبا دو روز مونده به عید فطر جلسه اول خواستگاری توی گلستان شهدا شهرمون برگزار شد. من و مامانم و بابام و آقا پسر، خواهر و مادر و پدرشون بودیم
به محض اینکه رسیدیم اونجا و من دیدمشون متوجه اختلاف وحشتناک دو تا خانواده شدم
وسط گلستان شهدا زیرانداز انداخته بودن که تازه خود زیرانداز هم خاکی بود و اصراررر که بشینین😒
بعد از کثیف شدن لباسامون من و آقا پسر رفتیم که صحبت کنیم. آقا پسر دانشجوی دکترا برق بودن ولی جوری میلرزید دستاشون که انگار تا الان با هیچ دختری حرف نزدن
بعد بسم الله فرمودن من اصلا دوست ندارم با دختر پزشک ازدواج کنم ترجیحم شغلی مثل معلمی چیزیه( حالا انگار نامه فدایت شوم براشون فرستاده بودم که بیان خواستگاری)
در حین صحبتشونم چند تا نکته گفتن که من از ی جایی به بعد به حرفاش گوش هم نکردم
شازده فرمودن اگر ببینم درس خوندن من در راستای آرمان های امام و انقلاب نیست اجازه ادامه تحصیل رو بهم نمیدن
همچنین گفتن خرج زندگی رو حساب کردن و رو دو میلیون ماهی بستن😂
حالا از اونطرفم مامانم که با مادرآقا پسر صحبت میکردن ایشون وقتی فهمیده بودن مامانم ۳ تا دختر داره گفته بودن اووووو خدا کمکتون کنه🙃
انقدر از این خواستگاری تا مدت ها ناراحت بودم که دلم نمیخواست هیچچ خواستگاری رو راه بدم
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi
سلام خاطره سم خاستگاری 😐
من یه خواستگار داشتم که
۳جلسه اومدن خونه ما که جلسه اول خودشونو باباشون با یه پیرهن قهوه ای جلسه دوم خودشونو باباشون و مامانشون باهمون پیرهن قهوه ای و جلسه سوم با خواهراشون بعلاوه بازم همون پیرهن قهوه ای 😂
خلاصه تصمیم گرفتیم واسه شناخت بیشتر جلسه چهارم رو ما بریم خونشون😶
چون خونشون توی روستا بود خونشونو پیدا نمیکردیم که البته اخرش که دیدن واقعا خونشونو پیدا نمیکنیم بلاخره شرف یاب شدن و راهنماییمون کردن🙄
خلاصه اقا پسر با ماشین جلوی ماشین ما حرکت میکردن و من واقعا انتظار داشتم که بعد از سه جلسه اینبار یه لباس جدید بپوشن اما تا پیاده شدن چشممون به جمال پیرهن قهوه ایشون روشن شد😂😂
تازه وقتی هم که بهشون اعتراض کردیم مامانشون گفتن
امروز رفته لباس خریده و به خواهر اقا داماد اشاره میکردن برو لباسو بیار! خواهره نرفت باز گفتن برو تو اتاق لباس رو بیار! ۳،۴ بار گفتنو خواهره هم
بلند نمیشد بره 😂😂
وقتی دید دخترش نمیره گفت پسرم میخواسته ببینه دختر شما با همین تیپ و ظاهر سر کارش شما میپسندینش یا نه؟میخواسته امتحانتون کنه (بااااباااا زرنگگگگ😐)
خداروشکر بهم خورد 😂 البته دلایل دیگه ای هم بغیر از لباس تکراریشون بود
این داستان :
#پیرهن_قهوه_ای
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi
خاطره خواستگاری
چند شب پیش یه خواستگار داشتم که از طریق معرف اومده بودن و برای اولین بار همدیگه رو میدیدیم
وقتی رفتیم صحبت کنیم من از قبل سوالامو رو برگه نوشته بودم و بدون فوت وقت رفتم سر اصل مطلب😁
تا اون ساکت میشد میگفتم خب سوال بعدیتون چیه
بهش گفتم یکی از ویژگی های من به قول اطرافیانم، خونسردیمه... گفت اره مشخصه😂😂
اونوقت اون اقا همش خجالت میکشید و سوالاش یادش میرفت😄
حالا پیغام دادن که خیلی پسندیدن و تمایل دارن جلسات ادامه پیدا کنه☺️
خلاصه که دخترا خجالت نکشید و همه سوالاتونو بپرسید😁
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi
یه بال زنگ زدن خونه ما برا امر خیر
مادرم تهش به جا این ک بگه قربون محبتتون هول شد گفت قربون محمدتون قطع کرد😐😂
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi
خاطره سمی زیاد دارم 😂
از بی ادبی دو تا خواستگار سمج میگم
یکیشون یه آقایی بود که از طریق رابط معرفی شد
قرار گذاشتیم بیرون
ظاهرم خوبه، تو خواستگاری هم خبره شدم، 🤦🏻♀، بیشتریا میپسندن
مهم اینه که اونی که باید بیاد اولش ناز میکنه
بعدش میفهمم واقعا مناسبم نبوده 😂
مثال این آقا
نشست کلی صغری کبری بافت، که دخترای مذهبی نباید سخت بگیرن، چرا سخت میگیرن، حیفه... خیلی حیفن ...
بعد میخواست بیشتر قانعم کنه گفت من رفتم درباره زن و مرد تحقیقات گسترده کردم
درباره تخمک و اسپرم 😐
(من خونسردی خودمو کنترل کردم)
ادامه داد، خانوما تا یه سنی تخمک دارن :/
مردا نه...
باز گفت سخت نگیرید، چرا سخت میگیرید
تا آخر خونسردیمو حفظ کردم
بعدش تماس گرفتن ، گفتم نه 😐
بعد به پدرم تماس گرفته بود، گفته بود دخترتون داره سخت میگیره، حیفه به خدا 😒
خب عزیزم یه کم مطالعاتت رو بیشتر کن چی رو کجا بگی والاع 🤦🏻♀
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi
سلااام ننه جان
یاد یه خاطره سمی از خودم افتادم 😂
سال پیش که کنکور داشتم واسه درس خوندن میرفتم کتابخونه یک مسجدی ، بعد یه بار اذان شد رفتیم طبقه پایین که نماز بخونیم ، من یک اخلاقی دارم که اگه از یه چیزی خندم بگیره دیگه واویلاس هیچ جوره قطع نمیشه ، یهو همونجا بین دوتا نماز یه پیرزنه کنار منو دوستم نشسته بود به دوستم گفت تنها اومدین ؟ مامانتون نیومده ؟ گفتیم نه گفت عه خونتون همینجاس ؟ گفتیم نه ما میایم اینجا درس بخونیم ، یهو من منظورش و فهمیدم و خندم گرفت حالا هی هرچی میخوام خندمو کنترل کنم مگه میشه ؟ 😂 هی پیرزنه پیله کرده بود از دوستم هی سوال میپرسید دوستمم چون میدید من دارم میخندم اونم خندش گرفته بود نمیتونست جواب بده ، پیرزنه هاج و واج نگا میکرد فقط ، اخر من خندم شدت گرفت داشتم غش میکردم پاشدم از مسجد اومدم بیرون ، بعد که دوستم اومد گفت پیرزنه بهم گفته دخترم دخترای قدیم اسم خاستگار میومد خجالت میکشیدن حداقل، این دوستت چرا اینجوری بود؟! 🤣🤣🤣
خلاصه که به واسطه ی من خاستگار اونم پرید 💔😅
#دختر_خوش_خنده🤪
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi
این داستان معرف عجول
امروز صبح ک بیدار شدم( البته با زنگ خونه) بیدار شدم دیدم یکی زنگ میزنه
یکی همسایه های قدیمیمون بود
هیجی این بنده خدا اومد داخل حالا فکر کنید با اون اوضاع خونه سرصبحی خونه بهم ریخته و قیافه من اول صبحی
اومده میگه مامانتو کار دارم (مامانم خونه نبودش) میگه زنگ بزن بهش بیاد
زنگ زدم مامانم گف ک 11ونیم میام (مامانم مسئول مهده)
ساعت 10 صبح بود
بهش گفتم میگه زنگ بزن خودم باهاش کار دارم
زنگ زدم خودش با مامانم حرف بزنه میگه برای امر خیر مزاحم شدم
هیجی دیگه اومده بود کله صبحی برای امر خیر منم ک هنوز خاب آلود گیج 😂😂😂😂
بنده خدا یه تایم و شماره گرفت و رفت
ای بابا معرف اینجوری ندیده بودم 😂😂
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi
در راستای ماجرای #پیراهن_قهوه_ای منم خاطره مو بگم😂
شوهرم که اومده بود خواستگاری طی 10 جلسه ای که ما صحبت کردیم فقططط و فقططط لباس خاکی بسیجی پوشیده بودن با شلوار شیش جیب 313😂😂😂
و دورهی آشناییمون قبل عید بود و تا بعد عید هم ادامه داشت
من منتظر بودم ببینم بعد از عید چی میپوشن
ک باااز هم همون پیرهن خاکی رو پوشیدن😂😂🤦🏻♀
حتی تو جلسه ی بعد از عید وضع بد تری داشتن که قابل عرض نیست 🥴
یعنی به حدی بود که ما رفته بودیم بازدید من به روشون آوردم و خیلی تند هم گفتم
گفتم ناسلامتی میخواستید بیاید عید دیدنی خونهی پدرزن آینده تون.
تو این شرایط تازه خیلی بیشتر باید به خودتون برسید و اینا
بنده خدا بعد از اینکه ما رفتیم رفته بود یه پیرهن ابی خریده بود
بعدا فهمیدم فقط همین یدونه لباس رو داشتن🤦🏻♀🤦🏻♀😂😂😂
اما خب بخاطر ویژگی های دیگه شون قبول کردم و الان کم کم دارم تیپشون رو اصلاح میکنم🥴😂
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi
سلام خانم شجاعی وقت شما بخیر
من خاطرات سمی خواستگاری رو میخوندم گفتم خودمم یکی شو بفرستم براتون😁
من یه خواستگاری داشتم بنده خدا از نظر اعتقادی کمی شبیه بود به من ولی خب تفاوت فرهنگی و سنی و چیزای دیگه باعث شد که من جواب منفی بدم...
خلاصه کنم ، این آقا اولش کلی اصرار کردن که نظرمو عوض کنم و اینا تهش که من راضی نشدم و هربار مودبانه جواب شون رو میدادیم ،
بهم گفت تو فکر کردی که هستی؟ اینقدر کتابی حرف نزن برای من😑 ، شما دخترا همتون کم عقلین🤨 ، بعد گفت با این اخلاقت تا ابد مجرد میمونی😂
خواستم بگم لابد تو بابت اخلاق خوبت تا الان مجردی🤨😁
در صورتی که من کاملا مودبانه و با ذکر دلیل جواب رد داده بودم🤦🏻♀️😂
خلاصه که آقایون وقتی جواب منفی و منطقی میگیرید دیگه بیخیال بشید نه اصرار کنید نه توهین ، آفرین😁.
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi