نویسندهای که عاشق میشود گاهی نمیداند از چه بنویسد و قلم را در کدامین جادهٔ نوشتن به حال خود رها کند. هرچه به ذهن مبارکش فشار میآورد تا بلکه بتواند واژهای را از پسا ذهنش بیرون کشد، نمیتواند که نمیتواند. با خود میگوید این وسط یقهٔ کدامشان را بگیرم. یقهٔ قلب که آرام نمیگیرد و مدام قلم را قلقلک میدهد و یا یقهٔ مغز که سرد و بیروح است و تنها چوب تر و خشک منطق را علم کرده است. در اینجاست که او کم میآورد و فقط به جدال بیپایان مغز و قلب خیره میماند.
✍️محمدعلی کاظمی نصرآبادی
📚 @khat_khial
پدر، محکمترین تکیهگاه در زندگی است. تا وقتی در کنار توست، ملموس نیست اما آن زمان که از دستش میدهی، دنیایت فرو میریزد.
#روز_پدر
📚 @khat_khial