#عفافازنگاهاندیشمندانغربے
#برتراند_راسل:
"از لحاظ هنر، مایه تاسف اسٺ ڪه به آسانے به زنان بتوان دسٺ یافٺ و خیلے بهتر اسٺ ڪه وصال زنان دشوار باشد، بدون آن ڪه غیر ممڪن گردد.
.
.
.
ای کاش روزی برسه که همه ی ما خانما برای فطرت و جنس خودمون ارزش قائل باشیم 🙏
@khatdost
#رمان_از_کدام_سو
#قسمت_ششم
دست میبرم سمت دستگیرهی در کلاس، اما برمیگردم و نگاهش میکنم. لحظهی آخر میگوید:
- جواد، وایسا.
میایسـتم. دیگـر چـه میخواهـد؟ خـا ک بیـاورد و بریـزد رویـم تـا گل شود؟
- برگرد. بیا ببینم.
برمی گردم سـمت دفتر. کنار در میایسـتم و نگاهش میکنم. سـرم را بـالا گرفتـهام تـا بتوانـم حـس مزخرف خرد شـدن را تحمل کنم. اشـاره میکند که بروم داخل. میروم و کنارش میایسـتم و همچنان سـعی میکنم نگاهم را از چشمانش برندارم.
- لباست رو در بیار.
لاتی میکنم و در میآورم. میخواهم ببینم ته تهش تا کجا میرود. پیراهنـش را در مـیآورد و میانـدازد روی دسـتم. لبـاس خیسـم را میگیـرد و میپوشـد. از کمـد کنـار میزش حولهی کوچکـی درمیآورد و میدهد دستم. نگاهم سرگردان شده است بین حرکات و صورت و چشـمانش.
حولـه را میانـدازم روی سـرم و چشـمانم را میبنـدم. موهایـم را خشـک میکنـم. حولـه را از مقابـل صورتـم پاییـن میکشـم. نیسـت...
نگاهم به کاپشـنش میافتد که به چوبلباسـی جا مانده است. همانجا کنار بخاری مینشینم. زل میزنم به آتش که دارد میسوزد. آبی، قرمز، سبز، نارنجی. داغ شده ام. حتما با آن لباس خیس، بدون کاپشن سرما میخورد. بدجـور سـوزاندهامش.
حقـش بـود یـا نـه؟ چـی داشـت بـرای وحیـد میگفت. حق دو طرف دارد اینطوری. انگشت اشارهی دو دستم را مقابل هم میگیرم. هر دو طرف که درست و حسابی است.
تـو حـق داری، او هـم حـق دارد. تـو بایـد او را ببینـی و او تـو را. بـه او حق بده. به تو حق بدهد یا ندهد تو کوتاه بیا. او کوتاه بیاید. چـه حسـاب و کتـاب رویایـی. کـدام آدمـی پیـدا میشـود کـه این طور اصولـی و بـا کلاس بـه همه چیز نگاه کند. با حسـاب کتاب من، یک طرفش سنگین میشود.
همـان لحظـه کـه لبـاس خیـس را پوشـیدم لـرز کـردم، امـا دیگـر نمیتوانسـتم بمانـم. جـواد برایـم موضـوع لاینحلـی نیسـت، امـا برایـم سـخت اسـت که نمیتوانم آنطور که دوسـت دارند کمکشـان کنم. فضـای مدرسـه آنقـدر درس و فشـار اسـت کـه فقـط بایـد شـب و روز را بگذرانـی. کاش میتوانسـتم یـک روش جدیـد بـرای ایـن همه جوان بـه کار ببـرم تـا اینطـور هـدر نرونـد!
آن از فشـار مدیر که چـرا اینقدر به بچههـا بهـا میدهـی پـررو میشـوند؛ ایـن از فشـار درسـی معلمهـا کـه انگار بچهها در زندگیشان جز درس هیچ موضوع دیگری وجود ندارد ًو اصلا کسی که مهم نیست انسان است و روح و روان و افکارش. پدر و مادرها هم که تمام آرزویشان مدرک گرفتن دهانپرکن بچههایشان است و دیگر هیچ.
.
.
.
@khatdost
😍😍😍😍😍
*️رضایت امام زمان
دانشجو بود، دنبال عشق و حال، خیلی مقید نبود، یعنی اهل خیلی کارها هم بود، تو یخچال خونه ش مشروب هم میتونستی پیدا کنی….
از طرف دانشگاه اردو بردنشون قم… قرار شد با مرحوم آیت الله بهجت(ره) هم دیدار داشته باشن...
از این به بعد رو بذارید خود حمید براتون تعریف کنه…
💠ووقتی رسیدیم پیش آقای بهجت، بچه ها تک تک ورود میکردن و سلام میگفتن، آقای بهجت هم به همه سلامی میگفت و تعارف میکرد که وارد بشن… من چندبار خواستم سلام بگم…
💠منتظر بودم آقای بهجت به من نگاهی بکنن… اما اصلا صورتشون رو به سمت من برنمیگردوندن… درحالیکه بقیه رو خیلی تحویل میگرفتن…
💠یه لحظه تو دلم گفتم: حمید، میگن این آقا از دل آدما هم میتونه خبر داشته باشه… تو با چه رویی انتظار داری تحویلت بگیره…!!! تو که خودت میدونی چقدر گند زدی…!!!
💠خلاصه خیلی اون لحظه تو فکر فرو رفتم… تصمیم جدی گرفتم که دور خیلی چیزا خط بکشم، وقتی برگشتیم همه شیشه های مشروب رو شکستم، کارامو سروسامون دادم، تغییر کردم، مدتی گذشت، یکماه بود که روی تصمیمی که گرفته بودم محکم وایسادم
💠از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های دانشگاه دوباره میخوان برن قم، چون تازه رفته بودم با هزار منت و التماس قبول کردن که اسم من رو هم بنویسن، اما به هرحال قبول کردن…
💠اینبار که رسیدیم خدمت آقای بهجت، من دم در سرم رو پایین انداخته بودم، اون دفعه ایشون صورتش رو به سمتم نگرفته بود، تو حال خودم بودم که دیدم بچه ها صدام میکنن حمید... حمید… حاج آقا باشماست
💠نگاه کردم دیدم آقای بهجت به من اشاره میکنن که بیا جلوتر…
من رسیدم خدمتشون که
آهسته در گوشم گفتن:
❣️👈یک ماهه که امام زمانت رو خوشحال کردی
┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈
•✾📚 @khatdost 📚✾•
┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈
😋😋😋😋اووووم یه غذای خوشمزه
#پای بیکن یا ژامبون 😍
خمیر #تارت: طبق دستور دادهشده / پیاز (نگینی خردشده): ۲ عدد / روغن زیتون: 1 قاشق سوپخوری / بیکن یا ژامبون (خردشده): 350 گرم/ پنیر چدار (رندهشده): ۱و ۱/۳ پیمانه /تخممرغ (زدهشده): 4 عدد / پنیر خامهای: ½ پیمانه / خامه: ½ پیمانه /تخممرغ: 4 عدد نمک و دانه فلفل سیاه: بهمقدار لازم
🍝از کتاب پاستا و پیتزا و غذاهای خمیری/ سفارش ۰۹۱۲۰۲۶۵۴۸۵
روش تهیه خمیر تارت
2 پیمانه آرد و یک قاشق چایخوری نمک را در ظرفی ریخته و مخلوط کنید، سپس ½ 1 پیمانه کره (سرد) را به مخلوط اضافه کرده و با نوک انگشتان ورز دهید تا به خورد آرد برود و حالت خرده نان پیدا کند. 3 تا 4 قاشق سوپخوری آب یخ به مخلوط اضافه کرده و هم بزنید تا حالت خمیر پیدا کند. خمیر را در كیسهای در یخچال قرار دهید تا به مدت یک ساعت استراحت كند. خمیر تارت را طبق دستور آماده کنید. پیاز را در تابهای حاوی روغن زیتون داغ، روی حرارت ملایم، تفت دهید تا نرم و شفاف شود. بیکن را اضافه کرده و 5 دقیقه تفت دهید، سپس تابه را از روی حرارت برداشته و کنار بگذارید تا سرد شود. خمیر را در ظرف سرامیكی مورد نظر (با ارتفاع 6 سانتیمتر) باز کنید، سپس اطراف خمیر را با وردنه جدا كنید و با چنگال كف خمیر را سوراخسوراخ کنید. یک پیمانه از پنیر چدار، 4 عدد تخممرغ، پنیر خامهای و خامه را در ظرفی ریخته و مخلوط کنید تا یکدست شود، سپس پیاز و بیکن را به آن اضافه کرده و هم بزنید تا مخلوط شوند. مخلوط را روی خمیر تارت در قالب بریزید، سپس 4 حفره در مخلوط ایجاد کنید و در هر حفره یک تخممرغ بشکنید. با مقداری نمک و فلفل سیاه مزهدار کرده و بقیه پنیر چدار را روی آن بریزید. قالب را 40 دقیقه در طبقه وسط فری که از 15 دقیقه قبل، روی حرارت 200 درجه سانتیگراد گرم کردهاید، قرار دهید تا بپزد و طلایی شود. پس از این مدت، در فر را نیمه باز کنید و بگذارید قالب 10 دقیقه در فر بماند تا خنک شود، سپس آن را از فر خارج کنید، برش بزنید و سرو کنید.
😋🍲 @khatdost 😋