«« مهارت نه گفتن »»
آیا مطمئن هستید طرف مقابل متوجه شده است که پاسخ شما منفی است؟
ملاحظهکاری و توجه به دیگران از ویژگیهای مثبت و ارزشمند در فرهنگ ماست که البته موجب شده تا حد زیادی از صراحت کلام در برخوردهای روزمره و تعاملات اجتماعی ما کاسته شود.
در فرهنگ ما، معمولاً گوینده وضعیت شنونده را در نظر می گیرد و جملهبندی سخنان خود را به گونهای انتخاب میکند که به عواطف و احساسات طرف مقابل کمترین آسیب وارد شود.
این عادت فرهنگی، باعث شده است که در مذاکرههای روزمره (با سایر هموطنان و خصوصاً در سطح بینالمللی) از گفتن پاسخهای صریح پرهیز کنیم.
گاه میخواهیم درخواست کسی را رد کنیم، اما آنقدر این رد کردن را در لفافه و پنهان در جملههای تو در تو و مبهم بیان میکنیم که تا مدتها بعد هم، هنوز طرف مقابل نمیفهمد که درخواست وی رد شده است.
امیدواری دادن بیهوده و بیپشتوانه نیز از تبعات دیگر این فرهنگ است.
علی امروز از رضا درخواست وام میکند و رضا میگوید که باید برود و وضعیت حساب بانکیاش را بررسی کند.
این در حالی است که رضا از هماکنون میداند که در نهایت پاسخ منفی خواهد داد.
قسمت قابل توجهی از وقت مذاکره در کشور ما، به دلیل همین ملاحظات، عملاً تلف میشود و در نهایت هم ملاحظهکاریهای اولیه نمیتواند اثر خبر اصلی را (که به هر حال مخاطب خواهد شنید) از بین ببرد.
سایر توصیههایی که در ادامه میآید، به نوعی برای کمرنگ کردن اثر این عادت فرهنگی است
برای افزایش این مهارت
باماهمراه باشین....
#پژوهش پارسا💢
🆔️ @khatdost
#رمان_از_کدام_سو
#قسمت_سی_و_سوم
مصطفـی کولـه ی آقـای مهـدوی را برمـی دارد. چنـد بـار دهانـش را بـاز و بسـته می کنـد تـا حرفـی بزنـد. مـن چـه راحتـم کـه هـر چـه می خواهـم می گویم. مصطفی سکوت می کند و من می پرسم:
- پس هر کار خوب و بد آدم که جسمانی بود، باید دیده نشه؟
مصطفی لبخند میزند. میدانم که آقای مهدوی نمی خواهد بحث را ادامـه بدهـد. مصطفـی مراعاتـش را می کنـد و مـن اهـل ایـن آداب نیستم. می پرسم چون دارم دیوانه می شوم!
- کارایـی کـه آدم انجـام مـی ده بـه خاطـر اینـه کـه می خـواد یـه لذتـی ببره، حالا یک سـری از علاقه های آدما سـطحی و پیداسـت. راحت می تونی ازشون استفاده کنی، وقتاتو بگذرونی و موقتی خوش باشی. یـه دسـته هـم عمیـق و اصلی انـد. مهـم اینـه که تـو بفهمی کـدوم برات منفعت داره کدوم بهت ضرر می زنه.
نفس می کشد عمیق و باز مکث می کند:
- همـه ی آدم هـا بیـن ایـن دو تـا علاقه هاشـون گیـر می افتنـد و همه ش هم درگیرند که کدوم رو انتخاب کنند. بیشـتر مردم هم از بس که به علاقه های عمیق توجه نکردند، خبر ندارند و می رن سراغ علاقه های سطحی شـون و با اون سـرگرم می شـن. فرقی هم نداره ها، یه وقت فکر نکنی آدمای دیندار اینطوری هسـتند، آدم هایی که هیچ مسـلک و دینی ندارند اینطور نیستند.
حرف هایش را هم می فهمم، هم نمی فهمم. می گویم:
- می خوای بگی اونی پیروزه که بره سراغ دومی.
سرش را کج می گیرد و از گوشه ی چشم نگاهم می کند و آرام انگار که دارد برای خودش حرف می زند می گوید:
- می خـوام بگـم کشـاورز بـه طمـع کاه کـه گندم نمی کاره! بـه امید گندم زراعت می کنه. ولی خب آخرش کنار گندم، کاه هم نصیبش می شـه. می خوام بگـم اونی از زندگی لذت می بره کـه تـوی دعوای بین خوشی فوری و لذت دایمی، بخواد دومی پیروز بشه. حداقل به خاطر اینکه زندگی خودش بهتر باشه بره سراغ دومی.
چقـدر حرف هایـش شـبیه دو دوتـا چهارتـای جلسـه های شرکت پدر اسـت. پـای پول که وسط می آید انسـان ها خـوب عاقلانـه عمل می کنند. اما چه طور با دین تطبیقش می دهد.
- سخت نیست جوادجان! همه کارها طبق سیستم خلقتیه.
حرفـش را نیمـه می گـذارد. صبـر می کنـم شـاید سـکوتش را رهـا کنـد. خنـده ام می گیـرد از اسـتدلالش. مختـرع از سیسـتم عامـل خـودش کاری بیشـتر نمی کشـد؛ و الا کـه، والا کـه چـی؟ یعنـی خیانـت شـده اسـت بـه بشـر کـه همـه چیـز را وارونـه تحویلـش داده اند. چشـمانم را نمی بنـدم تـا نخواهـم فکرهایـم را تحلیـل کنـم. کلافـه ام، انقـدر کـه حرف هـای مهـدی هـم نمی توانـد اداره ام کنـد. هـر چنـد کـه دارد پازل هایش را طوری می چیند تا بفهمم. بالایی هـا می رسـند و بچه هـای مهدویون می افتنـد دنبالشـان. آقـای مهـدوی می خنـدد و انگشـت تهدیـدی برایشـان تـکان می دهـد. مـن می مانـم و مصطفـی و مهـدوی. مصطفـی چیـزی می پرسـد که نمی شنوم و آقای مهدوی با مکث جوابش را می دهد:
- دوسـت داشـتن دلیل حرکت آدمه تـا به اون برسـه. مثل مـدرک که باعث می شه به خاطرش سختی درس و کلاس های مزخرف کنکور رو تحمـل کنـی. حـالا فکـر کـن کـه دو تـا خواسـته درونـت وجـود داره. یکیـش خیلـی مهـم نیسـت، یعنـی زندگیـت بهـش بنـد نیسـت، مثل روابـط غیرعادیـت بـا بعضیـا. امـا واقعیـت اینـه که قراره یـک عمر کنار همسـرت با آرامش زندگی کنی و چهل پنجاه سـال لذت ببری و این مهمـه. رگ حیـات زندگیتـه. خـوب ایـن تضاد و تفاوت هست، امـا مهـم اینـه کـه تـو انقـدر قوی باشـی کـه یه جنگ حسـابی راه بنـدازی، خودت رو قوی نشـون بدی، اولی رو بکشـی، بکشـی پایین و دومی رو حفظ کنی!
- ا آقا یعنی الآن دوست دخترامونو بکشیم؟
مهدی چنان خیز برمی دارد سمت مصطفی که فرصت نمی کند فرار کند. صـدای فریادهـای مصطفـی تمرکـزم را به هـم می زنـد. در راه برگشـت، همین مصطفای کتک خورده می پرسد:
- آقای مهدوی اگه تضمین جانی دارم سؤال بپرسم!
- بستگی به سؤال داره!
با شیطنت کمی فاصله می گیرد و می پرسد:
- اگر برم سراغ اولیش، مثل همه، مثل هر کی که الآن می بینی. چی می شه؟
- آزادی. کسـی نمی تونـه مجبـورت کنـه کـه سـراغ اولـی بری یـا دومی. آزادی آزادِ آزاد.
🆔️ @khatdost
سلام گلای تو خونه😋 کدبانوهای نمونه😂
چطورین؟ چخبرا؟
جونم براتون بگه که فصل گرماست و حشره زدن حبوبات و برنج🥺
.
برای جلوگیری از این مشکل، کافیه توی ظرف حبوباتون نمک بریزین و یه برگ بو🌱🧂
برای برنج هم میتونین از سیر🧄 نمک🧂 برگ بو🌱 و یا میخک استفاده کنین و لابلای برنجتون بریزین😍
🏡 @khatdost
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔞 ممنوع برای زیر ۱۷ سال
❌حاوی صحنه های دلخراش
❌جرج فولویدها در آمریکا زیاد هستند. فقط کافی است کمی سرچ کنید.
❌ کوچک ترین مقاومت در برابر پلیس آمریکا مجوز گلوله مستقیم است.
❌ پلیس های قاتل در دادگاه تبرئه شدند.
#آزادی_در_زندان #رفاه #امنیت #آرزوهای_بر_باد_رفته
@khatdost
#رمان_از_کدام_سو
#قسمت_سی_و_پنجم
بچه هـا زنـگ زده بودنـد برویـم دوری بزنیـم. حوصلـه نداشـتم. حـالا از نبودن اهل خانه سوء استفاده کردند و هوار شده اند همین جا. نبـودن فریـد تـوی جمع مـان خرابـم کـرده اسـت. هـر چنـد پر سـر و صدا می آینـد، امـا وقتـی می نشـینند چند دقیقـه ای می گذرد از چشـم های همه پیداسـت که از رفتن فرید وحشـت کرده اند. وحشـتی که به این زودی ها هم تمام نمی شود. از یخچـال بطـری آب و شیشـه ی شـربت آلبالـو را برمـی دارم و شـربت درسـت می کنـم. اگـر فریـد بود می گفـت: اینا رو بریز دور، آبشـنگولی رو بیار جون من. اعصابم به هم می ریزد و با فریادی همه ی شربت را خالی می کنم توی ظرفشویی، وحید و آرمین می آیند.
- معلومه چه مرگته؟
- اصلاتمـوم شـد دیگـه. الآن ده روزه کـه همه این جوری هسـتید باید تمومش کنید.
وحیـد مـی رود سـمت ضبـط و روشـنش می کنـد. آخریـن بـاری کـه آهنگ گوش داده بودم کی بود؟ صدای آهنگ تند، فضا را پر می کند و صدای هوهوی بچه ها هم بلند می شود. نگاهشـان می کنم. می ریزند وسـط و مشـغول می شـوند. بی معنا ترین کار برایم شـکل می گیرد. چشـمانم مات می شـود، اجسـادی می بینم کـه خودشـان را تـکان می دهنـد. صـدای موسـیقی برایم حکـم ناقوس کلیسا پیدا می کند. نمی فهمـم. بچه هـا را، آهنـگ را، متـن خواننـده را، رقـص را. اصـلا رقص یعنی چی؟ خودم که تا چند روز قبل سردسـته ی این ها بودم، حـالا چـرا نمی فهمـم. فریـد الآن دارد بـا این آهنگ مـا می رقصد؟ این خواننده ها، این شعرها الآن چه کمکی به او می کنند. چـرا وقتـی می رویـم سـر قبـرش قـرآن می گذارنـد؟ چـرا همیـن کـه بـه آن علاقـه داشـت را نمی گذارنـد؟ بالاخـره کـدام درسـت اسـت؟ دوست داشـتنی ها اگـر بـه درد نخـورد، پـس ایـن همـه برایـش مایـه گذاشـتن کـه عیـن خریـت اسـت. پـدر همیشـه می گویـد کاری انجام بده که پول تویش باشد. پس هر کاری که سود نداشته باشد حماقت است و ما همه...
روی صندلـی آشـپزخانه می نشـینم و نگاهـم را از حـرکات بچه هـا می گیرم. دارم ته وجودم دنبال چیزی می گردم تا مرا به جایی برساند کسـی دسـتم را می گیـرد. آرشـام اسـت. خـودش را بـا آهنـگ تـکان می دهـد و مـرا مجبـور می کنـد تـا بلنـد شـوم. بـی اراده بلنـد می شـوم و می کشـدم وسـط سـالن. بعضی هـا عـرق کرده انـد و لباس هـای مشکی شان را درآورده اند. نگاهشـان می کنـم و نمی فهمم شـان. صـدای موسـیقی کـش می آیـد. حجـم سـرم را پـر می کنـد. گرمـم می شـود. مغـزم کنتـرل اعصابـم را از دسـت می دهد. بدنم انگار هنگ می کند. کسـی نیسـت تا دستوری بـه آن هـا بدهـد. دسـتم را بلنـد می کننـد و تکان تکان می دهنـد. مفصل هایم درد می گیرد. سفت شده است و نمی توانم راحت باشم. دنیـا بـه چرخیـدن می افتـد. عضلاتـم درد می گیرد. تمـام حجم روحم دارد از تنم بیرون می ِرود. از مغز سر تا نوک انگشتانم درد کش می آید. می خواهـم فریـاد بزنـم، زبانـم نمی چرخـد. فقـط می خواهـم از ایـن سختی رها شوم. کسی را پیدا نمی کنم تا کمکم کند. دارم می میرم. دارم می میرم. بچه ها کمکم کنید. دستانم را رها می کنند. نمی توانم خودم را نگه دارم. دارم می میرم. خدایا...
انـگار از خـلاء آمـده ام. تنهـا صدایـی کـه در ذهنـم منعکـس می شـود کلمـه ی آخـری اسـت کـه می گفتـم. دلم لحظـه ی آخـرم را میخواهد. دسـتم که فشـرده می شـود، حس محبت مادر را ندارم. انگشترش که به دستم فرو می رود یاد مهدی می افتم. به سختی پلک هایم را از هم جدا می کنم. مهدی را تار می بینم. مهم این است که می بینمش، تار و واضحش مهم نیست. دستم را بیشتر فشـار می دهد. انگار خون از زیر دسـتانش در همهی رگ هایم جریان پیدا می کند. خون از آب هم حیاتی تر است.
🆔️ @khatdost
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
〖`🦋°✿°💙´〗
•
.
#امام_من💎
💭"•°بعضی میگویند او که بیاید...
《خودش اوضاع را درست میکند》
اما...
دانلود اپلیکیشن کتاب #امام_من👇👇👇متن+صوت🍃🌸
https://b2n.ir/732271
#مهربان_من
🌼 @khatdost
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
در زمان طاغوت دوستى در قم داشتم که مىگفت: وقتى مىخواهم به مسافرت بروم، مقدارى سوهان و شیرینى مىخرم و همین که وارد اتوبوس شدم به راننده و شاگرد راننده تعارف مىکنم. در بین راه یا موسیقى روشن نمىکند و یا اگر روشن کرد با تذکر من خاموش مىکند.
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
در روایتی از امام صادق علیه السلام میخوانیم : هنگام بازگشت از سفر برای خانواده خود سوغات بیاورید، هرچند قطعه سنگی باشد.(مفاتیح الحیاة، ص۱۸۳)
@khatdost
چیزبرگر 🍔🧀
مواد لازم:
500 تا 800 گرم گوشت چرخ کرده
2 قاشق چایخوری پودر سیر
1 قاشق چایخوری نمک
1 قاشق چایخوری پودر پیاز(اختیاری)
2 قاشق چایخوری پودر فلفل سیاه
1 قاشق غذاخوری روغن زیتون
1/2 پیاز سفید نگینی خرد شده
نان اسلایدر(اگه در دسترس نبود از نان های لقمه هایی کوچک کنار هم استفاده کنید)
پنیر ورقه ای گودا،موزارلا،یا پروسس(به تعداد اسلاید ها یا نان ساندویچی)
مواد سس روی نان👇
1/4 لیوان کره ذوب شده
1/2 قاشق چای خوری نمک
2 قاشق غذاخوری شکر قهوه ای(اختیاری)
2 قاشق غذاخوری سس خردل
مقداری دانه کنجد برای روی نان
اینستاگرام من👈
.
@ashpaziy_khalagh
طرز تهیه:
ابتدا فر را تا 350 درجه فارنهایت گرم کنید،مواد گوشتی را میتوان به دو روش پخت کرد،روش اول( که ما ایرانیا بیشتر انجام میدهیم) این هست که گوشت چرخ کرده، ادویه ها و پیاز رنده شده را در یک کاسه کامل مخلوط و ورز دهید و مواد را در کف ماهیتابه پهن کنید(به ضخامت دلخواه) و به صورت کباب تابه ای بپزید، و به اسلاید های کوچک تقسیم کنید،روش دوم که این منبع خارجی انجام داده این هست که گوشت و ادویه ها را به (جز پیاز خرد شده) با هم مخلوط کنید سپس گوشت را کف سینی فر پهن کنید و برای حدود 20 دقیقه در فر قراردهید،(ترجمه از آشپزی_خلاق )و همزمان به صورت جداگانه پیاز نگینی را با یک قاشق روغن زیتون تفت دهید تا پیاز کاراملی شود،وقتی گوشت را از فر خارج کردید به اسلاید های کوچک(اندازه نان ساندویچ ) تقسیم کنید و پیاز کاراملی را به صورت یه لایه روی گوشت گذاشته موقع سر هم کردن ساندویچ.در مرحله بعد نان ساندویچ را به صورت افقی نصف کنید و نیمه پایینی را در کف سینی فر گذاشته (در صورت دلخواه سس کچاپ،خردل بزنید)سپس اسلاید های گوشت را اضافه کنید(سپس پیاز کاراملی) و در آخر پنیر ورقه ای را اضافه کنید و نیمه بالای نان ساندویچ را گذاشته ،و با استفاده فرچه سس رویه نان را که از مخلوط کره،نمک،سس خردل درست کردید، بزنید و مقداری کنجد هم روی آن بپاشید و برای حدود 20 دقیقه در فر قراردهید یا تا زمانیکه که روی نان طلایی و پنیر ذوب شود،از فر خارج کرده و با سس کچاپ،مایونز سرو کنید،نوش جان🤗
.
✔دوستان با هر روشی که برگر را میپزید،میتونید پیاز را جدا کاراملی کنید و به ساندویچتون اضافه کنید که طعم بی نظیری داره👌
🍲@khatdost
#رمان_از_کدام_سو
#قسمت_سی_و_ششم
گیر افتاده ام بین جواد و دوستانش.
دیشب زنگ زد و گفت:
- فردا بعد از مدرسه یک ساعتی وقت دارم؟
وقت داشـتم و قبول کردم به خاطر حال و هوای این دو سـه هفته اش. نمی دانستم که قرار است چه کنیم.
گفت:
- برویم از مدرسه بیرون.
ماشین را روشن کردم و راه افتادیم. سر خیابان، چهار نفر از دوستانش را هـم سـوار کردیـم. تـوی بیمارسـتان دیـده بودمشـان. آدرس دادن را گذاشتم به عهده ی خودشان. رفتیم و توی یک پارک، گرد هم نشستیم. منتظر بودم که شروع کنند. هیچ کدامشان حاضر نبودند نگاهم کنند. جواد دانه دانه چمن ها را می کند و می انداخت کنار.
- جواد! هم علف بکن، هم حرف بزن. چطوره؟
سرش را بلند نمی کند اما زبانش باز می شود.
- ببین مهدی! ما چند تا سؤال داریم، یعنی خیلی سؤال داریم. ولی خب، نمی دونیم که تو می تونی جواب بدی یا نه. یعنی ببین... باید جواب بدی. بالاخره هر سـؤالی جوابی داره. می دونم که تیپ شـما از تیپای ما خوشتون نمی آد. شاید هم ما رو کافر بدونید. اما...
نمی دانم این جدایی ها را چه کسی در دل و فکر ما انداخته است. هر کدام از ما فکر می کند دیگری از او و افکارش متنفر است. می گویم:
- جـواد! بـه جـای مـن نـه فکـر کـن، نه حـرف بـزن. اما به جـای خودت سؤال کن. مطمئن باش من هیچ فکر خاصی درباره ی شما ندارم.
- یعنی بالاخره جواب ما رو می دید هر چی باشه؟
آنقـدر پیوسـته سـؤال می کردنـد کـه خیلی هایـش یـادم نیسـت. تمـام تلاشـم را می کنـم کـه جـواب ندهـم و بفهمـم دقیقـا بایـد کجـا را هدف بگیـرم تـا بتوانم راضیشـان کنـم. گاهی نگاهم می کردنـد طلبکارانه، گاهی هم سرشان پایین بود و فقط صدایشان بلند بود.
تـوی ذهنـم حرف هایشـان را دسـته بندی می کنـم. آنقـدر درگیرنـد که اگر درست جواب ندهم به نتیجهای نمی رسیم. می دانم که پشت هر جوابی که بدهم پنج تا سؤال در کمین است. یک لحظه که سکوت
می کنند می گویم:
- عیـب نـداره کـه مـن طبق یه روندی جواب بـدم. یعنی درهم و برهم نباشه تا ذهنتون دچار تنش نشه.
- نه فقط جواب قانع کننده باشه.
قـرار می شـود کـه فـردا شـب بیاینـد خانه مـان! نمی دانـم چـه می شـود شاید هم نیایند.
🆔️ @khatdost
💚
#عاشقانه_همسر_شهید💛
#مدافع_عشق🌹
روزای اول ازدواج یه روز دستمو گرفت و گفت:
"خانومی...❤
بیا پیشم بشین کارِت دارم..."
گفتم...
"بفرما آقای گلم من سراپا گوشم...😍"
گفن "ببین خانومی...❤
همین اول بهت گفته باشمااا...
کار خونه رو تقسیم میکنیم هر وقت نیاز به کمک داشتی باید بهم بگی...☺️❤"
گفتم "آخه شما از سر کار برمیگری خسته میشی☹️
گفت "حرف نباشه ،حرف آخر با منه..😏
اونم هر چی تو بگی من باید بگم چشم...!😁🌹
واقعاً هم به قولش عمل کرد از سر کار که برمیگشت با وجود خستگی شروع میکرد کمک کردن...😍
مهمون که میومد بهم میگفت "شما بشین خانوم...👌😊
من از مهمونا پذیرایی ميکنم..."😉
فامیلا که ميومدن خونه مون به حال زندگیمون غبطه میخوردن و بهم میگفتن "خوش به حالت طاهره خانوم...😍❤️
آقا مهدی،واقعاً یه مرد واقعیه..."😌
منم تو دلم صدها بار خدا رو شکر میکردم...🌹
واسه زندگی اومده بودیم تهران...
با وجود اینکه از سختیاش برام گفته بود ولی با حضورش طعم تلخ غربت واسم شیرین بود...🙂
سر کار که میرفت دلتنگ میشدم..☹️
بر که میگشت،میفهمید با وجود خستگی میگفت...
"نبینم خانومی من...😍
دلش گرفته باشه هااا...❤
پاشو حاضر شو بریم بیرون...😉
میرفتیم و یه حال و هوایی عوض میکردیم...👌😊
اونقدر شوخی و بگو و بخند راه مینداخت...😍😁❤️
که همه اون ساعتایی که کنارم نبودو هم جبران میکرد...😌
و من بیشتر عاشقش میشدم و البته وابسته تر از قبل...😊
#همسر_شهید_مهدی_خراسانی
✍ ️@khatdost
❌ واقعیتی از #آمریکا که ۴۰ سال است از شما مخفی کرده اند.
❌ چارت سمت راست: میزان پولی که مردم آمریکا درحساب خود دارند.
۴۵ درصد یک دلار هم در حساب خودندارند یعنی هر چه درآمد دارند بابت هزینه ها می رود.
۲۴ درصد کمتر از ۱۰۰۰ دلار دارند.
*پ.ن:شما اگر ۱ میلیون و ۲۰۰ (از لحاظ #قدرت_خرید بیش ازهزار دلار است) درحساب خود دارید به این معنا است که از ۷۰ درصد آمریکایی ها #جلوتر هستید👌👌
❌ چارت سمت چپ: هر خانواده آمریکایی به طور متوسط ۲۸۰ هزار دلار #بدهی دارد(تکرار می کنم ۲۸۰ هزار دلار)😔. ۱۶ هزار دلار روی کردیت کارت (با قرض از بانک خرید روزانه کرده و نتوانسته پس دهد)، ۲۹ هزار دلار وام ماشین(در آمریکا ماشین را راحت به شما می دهند تا سریع با مصرف بنزین گران جیب کمپانی های نفتی را پر کنید و بعد تا آخر عمر قسطش را بدهی)، ۵۰ هزار دلار وام دانشجویی (بهترین دانشگاه های ایران #رایگان است و دانشگاه های آمریکا پولی است) و ۱۸۲ هزار دلار وام خانه.
*پ.ن: در نهایت خجالت عده ای جوکی را در فضای مجازی پخش کرده اند که با ۱۰۰ دلار چه چیزهایی می شود در آمریکا خرید. جدا از جواب مفصل این جک آخر هفته که #خواهیم_نوشت؛ می بینید که دیدن ۱۰۰ دلار در جیب یک آمریکایی مثل راه رفتن دراگون های بازی کلش در شانزلیزه است.کسانی که این رمان ها را پخش می کنند شاید وابستگان فکری همان #خواب_آلویی هستند که پرستارهای کشورش #کیسه_زباله می پوشند ولی ندای حمایت از پرستار ایران را می سراید😂
منبع:
https://bit.ly/2RPmMMZ
https://bit.ly/2ROI258
#قدرت_خرید #رویای_۱۰۰_دلاری #رفاه_موعد_حکومت_سکولار #راه_نجات_مردم_آمریکا
@khatdost