خط مقدم
📚 به مناسبت شهادت سردار شهید استوار ، برشی از کتاب «ایرانیها آمدند» ، دو روایت از آزادسازی نبل و الزهرا، را با هم میخوانیم:
📖 «سوار ماشین شدیم. یکدفعه سردار استوار صدایم کرد و گفت: حاجمحمد، وایسا... من هم میخوام بیام.
گفتم: حاجآقا، شما هم میآیی؟
ـ آره. من هم باشم، خوبه.
سردار استوار، حدود 120 کیلو وزن داشت. پیادهروی، آن هم در شب، برایش مشکل بود. با نگرانی گفتم: آخه یه کم وزنت سنگینه. ممکنه مشکلی برات پیش بیاد!
از حرفم خندهاش گرفته بود. گفت: نه. من هم میآم.
گفتم: باشه. شما فرماندهای. حالا که خودت میخواهی، بیا.
ـ تا هر جا که بتونم، میآم.
با ماشین از شیخنجار تا سهراهی دُوَیرالزِیتون به طرف باشکوی رفتیم. برای اینکه تروریستها از حضورمان باخبر نشوند، قرار شد ماشینها را بین راه پارک کنیم. به راننده گفتم:
ـ ماشین را نزدیک سهراهی دُوَیرالزِیتون پارک کن. توی بیسیم هم بهگوش باش. هر وقت اعلام کردم، سریع خودت را برسون.
قرار بود بچههای خوزستان به طرف تَل جَبین، و ما هم به طرف جادهی اصلی آن، و در ادامه، به طرف کانال معروف معملالصابون برویم. توی همان سهراهی قرار گذاشتیم که هر جا گم یا درگیر شدیم، هر تیمی که کارش زودتر تمام شد و برگشت، توی همین سهراهی منتظر بماند. از هم خداحافظی کردیم و جدا شدیم.
هوا سرد بود. کلاهم را روی سرم گذاشتم و زیپ کاپشنم را بالا کشیدم. آرام و بیصدا، زیر نور ماه، همراه سردار استوار، مدنی، شعاعی، سیدحسن و علی راهی شدم. منطقه، سکوت کامل بود. گاهی اوقات، صدای زوزه شغال یا روباه یا شلیک تیر، خواب منطقه را آشفته میکرد. کمترین صدا در منطقه میپیچید. هر یکمان، یک کلاشینکف داشتیم. صدای بیسیمها را بستیم و گوشی وصل کردیم تا مشکلی پیش نیاید. با بیسیم با سردار پورجوادی در ارتباط بودیم. حدود یک ساعت و نیم تند راه رفتیم. مسیر، پرپیچوخم بود. از کنار ساختمانهای زیادی رد شدیم. دوربینهای قوی سدادِ دید در شب، جلوی مسیر ما را کنترل میکرد و با بیسیم به ما میگفتند چه خبر است. از بین نیروهای داعش و جبهةالنصره حرکت کردیم و آرام آرام وارد منطقهی اصلی شدیم. نزدیک به یک کیلومتر رفته بودیم که سردار پورجوادی که رحمان صدایش میکردیم، پشت بیسیم گفت:
ـ حسن... حسن...
سردار استوار که به حسن معروف بود، آرام توی گوشی گفت:
ـ رحمان، بهگوشام... رحمان، بهگوشام...
ـ اینجا مینگذاریه. دیگه نمیتونیم جلو بریم...
ـ شما کجایین؟
ـ ما الآن توی باغهای زیتونایم... این باغها مینگذاری شدهان... امکان جلو رفتن نیست...
ـ مفهومه. برگردین به نقطهی اول.»
@KhateMoqadam_ir
3.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«توی جاده، سرم را به شیشه ماشین تکیه دادم. به او خیره شدم و توی دلم گفتم: چه رنجها کشیدهای تا درس بخوانی! دبیرستانی بودی که جنگ شد. هشت سال تو و همرزمانت، شب و روز نداشتید تا دشمن بالای سرمردم بمب نریزد. داغ جوان بود که جنگ، پشت هم روی دلمان میگذاشت. بعد آن سالهای سختمان در سیرجان شروع شد؛ صبح که میرفتی، نمیدانستم شب برمیگردی یا نه! بعد از بازنشستگیات از هم آرام و قرار نداشتی! حالا هم که خیال رفتن به سوریه داری! اصلاً رویای آرامش در سرت نیست، مرد!»
پاییز پنجاه سالگی
فاطمه بهبودی
نشر خط مقدم
۲۰ هزار تومان
@KhateMoqadam_ir
در عملیاتهای حندرات، دشمن، منتظر ما بود. ما نتوانستیم آنطور که انتظار میرفت، دشمن را غافلگیر کنیم. مقر ما در شهر و در کنار مردم بود. وقتی اتوبوسها برای اعزام نیرو در رفتوآمد بودند، کافی بود فقط یک نفر از مردم، آمارِ حرکت ما را با تلفن همراه به دشمن بدهد. از طرفی چون نمیدانست ما به کدام روستا میخواهیم حمله کنیم، نیروهایش را در منطقه پخش میکرد و به حالت آمادهباش میگذاشت. غالباً اجازه میداد به داخلش نفوذ کنیم و سپس از پشت قیچی و محاصرهمان میکرد.
«ابوباران»
خاطرات مصطفی نجیب از حضور فاطمیون در نبرد سوریه
به قلم زهرا سادات ثابتی
انتشارات خط مقدم
۳۳۵ صفحه
۴۴ تومان
@KhateMoqadam_ir
«در نجفآباد، جانباز بالای 70 درصد و قطع نخاعی زندگی میکرد. سردار سلیمانی نذر کرده بود سالی یک بار، یک روز کامل در خدمت این شخص باشد و کارهایش را انجام دهد. در آن روز، وی لباسهای این جانباز را میشست، حماماش میکرد و همهی کارهای شخصی وی را مانند پرستار انجام میداد.»
برشی از کتاب شاخصهای مکتب شهید سلیمانی
تألیف حجتالاسلام علی شیرازی
انتشارات خط مقدم
۱۳۰ صفحه
۲۰ هزار تومان
برای تهیه این کتاب، پیام خصوصی ادمین و غرفه باسلام انتشارات خط مقدم پذیرای شماست ❤️
@KhateMoqadam_ir
«ایرانیها آمدند» خواندنی شد!
کتاب «ایرانیها آمدند»، دو روایت از آزادسازی نبل و الزهرا، است.
این کتاب دارای دو بخش است که هر بخش روایت جداگانهای دارد. بخش اول را احمد حاج محمدطاهر روایت کرده است و روایت بخش دوم را سردار محمدعلی حقبین به عهده گرفته است.
کتاب همانطور که در ابتدای متن گفته شد در مورد آزادسازی نبل و الزهرا دو شهر شیعهنشین سوریه است که ایرانیها در آزادسازی این شهرها نقش پررنگی داشتند. نویسنده کتاب امیرمحمد عباسنژاد است که با نثری روان و خواندنی وقایعی را که دو راوی کتاب گفتهاند، به رشته تحریر درآورده است.
برشی از این کتاب را با هم میخوانیم:
«یک نفر که کلاه به سر داشت، سوار بر موتور به طرفمان آمد. با سردار هامون محمدی سلاموعلیک کرد و همدیگر را در آغوش گرفتند. هامون محمدی، مرا به او معرفی کرد و گفت: حاجمحمد؛ فرمانده نیروهای ایرانی که نبل و الزهرا را آزاد کردند.
او هم خودش را معرفی کرد و گفت: من احمد جنیدم؛ فرمانده نیروهای نبل و الزهرا. من از حاجقاسم سلیمانی و شما تشکر میکنم. میدونستم حاجقاسم به قولش عمل میکنه. ما مردم نبل و الزهرا تا ابد مدیون خون شهدا و زحمات شما هستیم.
او را بغل کردم و گفتم: خدا را شکر، نبل و الزهرا آزاد شد و شرمندهی این شیعیان اهلبیت(ع) نشدیم؛ شرمندهی خون شهدا نشدیم.
ـ خدا بهتان اجر بدهد. تشریف بیاورید. مردم، همه در ورودی شهر، منتظر شماها هستند.
احمد جنید، سوار موتور شد و زودتر از ما رفت. هر قدر به شهر نزدیکتر میشدیم، صدای هلهلهی زنان و تکبیر مردان، بیشتر و بلندتر به گوش میرسید...»
@KhateMoqadam_ir
13.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📖 معرفی کتاب «شاخصهای مکتب شهید سلیمانی» را از زبان استاد سید جواد هاشمی بشنویم...😍💐
📚 شاخصهای مکتب شهید سلیمانی
نوشتهی علی شیرازی
۱۳۵ صفحه
۲۰ هزار تومان
🛍 برای تهیهی این کتاب، حساب ادمین این کانال و غرفهی انتشارات خط مقدم در باسلام، خدمتگزار شما هستند.❤️
@KhateMoqadam_ir
7.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
معرفی یک کتاب خوب برای حاج قاسم 📚
@KhateMoqadam_ir
«احترام ارتش امریکا به آداب مسلمانان!»
سربازان و فرماندهان آمریکایی، تا جایی که مطلع بودند، احترام فرهنگ ما را نگه میداشتند. مثلاً در ماه رمضان، از اذان ظهر تا افطار، آموزش را تعطیل میکردند. یک بار در اتاقم مشغول نماز خواندن بودم. متوجه شدم سرباز سرخپوستی جلوی در اتاق ایستاده و برای داخل شدن این پا و آن پا میکند. فکر میکرد در مراسم مقدسی هستم و میترسید با ورودش به اتاق بیاحترامی کرده باشد.
من که مسئول پشتیبانی بودم، برای اینکه در منطقه نان تازه بخوریم، از کابل یک تنور خریده بودم. یکی از فرماندهان آمریکایی، یک تکه نان تازه گرفت، خورد و خیلی خوشش آمد؛ اما باقیماندهاش را روی زمین انداخت. برایش توضیح دادم که «در فرهنگ ما، نان مقدس است و ما هیچوقت آن را روی زمین نمیاندازیم.». پرسید «پس چه کار میکنید؟!». گفتم «آن را میگذاریم روی یک جای بلند.». بعد از این گفتوگو، بارها پیش آمد او را دیدم که یک تکه نان در دستش است و دنبال جایی بلند میگردد...
ابوباران
خاطرات مصطفی نجیب، از حضور فاطمیون در نبرد سوریه
به قلم زهرا سادات ثابتی
انتشارات خط مقدم
۳۳۵ صفحه
۴۴ هزار تومان
@KhateMoqadam_ir
«گذراندن سطح چهارم حوزهی علمیهی قم هم او را از فکر رفتن به سوریه منصرف نکرد.
وقتی خبر رسید که برای تدریس در دانشگاه صنعتی شریف دعوت شده، نفس راحتی کشیدم و خدا را شکر کردم که مجید از فکر جنگ بیرون میآید؛ اما این نفس راحت، دو ماه بیشتر طول نکشید.
یک روز آمد خانه، و گفت: مادرجان، این دانشگاهها خیلی داوطلب استادی داره؛ خیلیها واسهاش دندون تیز میکنند. من دوست دارم برم مناطق محروم. با این مردم راحتترم.
من و یدالله و عموتوکل که همیشه باهاش مشورت میکرد، حیران بودیم؛ اما میدانستیم مجید، کاری را میکند که مصلحت میبیند...»
📚 رستگاری در سحرگاه مبعث
روایتی داستانی بر اساس شهید روحانی مدافع حرم، مجید سلمانیان
بهناز قرهداغی
انتشارات خط مقدم
@KhateMoqadam_ir
«جمع خانواده جمع و حاج علی، ساکتتر از همیشه است. انگار با نفس دروناش در حال نبردی نابرابر است؛ نبردی بین عشق به دو پسر و ارادت به باورهای ایمانی و آرمانیاش. تو اما حس میکنی رقیب را شکست داده و سرجایش نشانده ای. طوری که دیگر به تردیدها اعتنا نمیکنی. خوش داری صحنههایی را ببینی که دو دستپروردهات، با لباس رزم و نوشته ای بر سینه، با عبارت «کُلُّنا عباسُکِ یا زینب» در میدان نبرد نقشآفرینی میکنند. همین حالا به دستشان تفنگ میدهی و آنها را به تکاپو وا میداری که بر خصم بشورند.
چقدر به اینجاهای کار که میاندیشی، آرزو میکنی که ای کاش میشد همراهشان باشی و لحظه به لحظه رزم دستپروردههای خود را تماشا و ضبط و روایت کنی. این حس روایتگری، عجیب برایات شیرین است...»
📚 سه نیمه سیب
بر اساس خاطرات خدیجه شاد، مادر شهیدان مدافع حرم، مصطفی و مجتبی بختی
به قلم محمد محمودی نورآبادی
انتشارات خط مقدم
۳۲ هزار تومان
@KhateMoqadam_ir
🍃علی، نقطه تلاقی بشر برای مواجه با تلاطم دنیاست و حبِّ علی کلیددار کشتی این تلاطم است.
🍃خواه نیکوکار باشی یا نباشی؛ بی حبِّ او، هیچ معامله ای در آخرت برایت تشکیل نخواهد شد.
در تاریخ خوانده ایم؛ حبِّ علی، چه بر سر انسان و عاقبتش خواهد آورد.
🍃هادی ذوالفقاری، مخاطب این نوشته است. کسی که به حبِّ علی تن به مهاجرت داد و مجاور حرم علی شد. اما آغاز راه حبِّ علی است، یعنی عشق وصال خدا و عشق به خدا یعنی شهادت خون بهایی که خدا خود می پردازد
🍃او قصه ای دارد با نمک حبِّ علی، دل شیر می خواهد؛ در کشور غریب باشی و عضو یگان نظامی آن کشور شوی تا با داعش بجنگی، عقیده و ایمان قوی می خواهد برای عمل به این مکتب.
🍃کار آوینی، زمین نمی ماند؛ مثل هادی که عکاس مقاومت بود...
🍃خوش به حال وادی السلام که تو را در آغوش دارد.
✍نویسنده : محمدصادق زارع
🌺به مناسبت سالروز تولد شهید هادی ذوالفقاری
@KhateMoaqadam_ir
هدیهی انتشارات خط مقدم، به مناسبت روز مادر 💐❤️📚
برای تهیهی این کتاب، میتوانید از دایرکت این صفحه و یا غرفهی انتشارات خط مقدم در نرمافزار باسلام ما را مفتخر نمایید💐❤️
@KhateMoqadam_ir