📚 | از فرانکفورت تا رقّه
📌 | سجاد: «یکی از فرماندهان، سهردهی نظامی را معرفی کرد: انتحاری، انغماسی، اقتحامی. برایم توضیح دادند که انتحاری به کسی میگویند که بمب به خودش ببندد، یا داخل خودروی بمبگذاریشده بنشیند و خود را میان دشمنان منفجر کند. اقتحامی نیز نیروی عادیست که به خطمقدم دشمن یورش میبرد. انغماسی اما نیروییست که به عمق مناطق فعالیت دشمن هجوم میبرد و عملیات ویژه میکند و در صورت عدم امکان فرار، در نهایت خودش را منفجر میکند. برای فعالیت انتحاری اصلا آمادگی نداشتم. اقتحامی بودن هم چنگی به دلم نمیزد. انغماسی بودن اما جذابیت و هیجان بسیار زیادی برایم داشت.»
🌐 | لینک مستقیم خرید کتاب از سایت خطمقدم
🌐 | لینک خرید از «باسلام» بههمراه ارسال رایگان
🆔 @khatemoqadam_ir
📚 | بیست و هفت روز و یک لبخند
📌 | قطعۀ شهدا، یک سالن بزرگ است که تمامش فرشکاری شده. حالا نصف بیشتر سالن را مهمانهای تولد بابک پُر کردهاند... زُل زدهام به آدمهایی که میآیند و میروند و اگر جایی پیدا کنند، گوشهای مینشینند. اینجا، همهجور آدم نشسته است؛ از دخترها و پسرهای خوشلباس و بهاصطلاح فشن گرفته تا برادرها و خواهرهای بسیجی و پاسدار. انگار بابک دوجور جوان را که عقیدهشان هیچربطی به پوشش و آرایششان ندارد، به هم گره زده است. دیدن دخترهای محجبۀ دبیرستانی که با شاخههای گل وارد میشوند؛ همانقدر قشنگ است که دیدن دختران همکلاسی بابک در لباسهای مُد روز.
🌐 | لینک مستقیم خرید کتاب از سایت خطمقدم
🌐 | لینک خرید از «باسلام»
🆔 @khatemoqadam_ir
📚 | از فرانکفورت تا رقّه
📌 | همسایهی سمت راستی ما، شیعه، و همسایهی سمت چپی ما، سنّی بود. فراتر از این، حتی ازدواج میان شیعه و سنّی هم در این منطقه رایج بود. زن برادرم، شیعه و از اهالی حله بود، و هنوز هم بهخوبی و خوشی با هم زندگی میکنند. زندایی من نیز از شیعیان بغداد بود. از وقتی که یادم میآمد، روابط میان شیعه و سنّی اینطور بود. بسیاری از شیعیان، اسامی خلفای راشدین را روی بچههایشان میگذاشتند. مثلاً اسم یکی از دوستان خود من، سیدعمر بود. از آن طرف هم ما اهلسنّت، فرزندانمان را به نام اهلبیت نامگذاری میکردیم. با این حال، بسیار ناگهانی و یکشبه، همهچیز تغییر کرد و معادلات قبلی بههم ریخت.
🌐 | لینک مستقیم خرید کتاب از سایت خطمقدم
🌐 | لینک خرید از «باسلام»
🆔 @khatemoqadam_ir
📚 | دردانهی کرمان
📍گفت «شیخ محسن، صداها رو میشنوی؟». گفتم «صدای چی رو؟». گفت «ببین ... بعضی تیرها، صدای یه سوت داره؛ بعضیها صدای تَقتَق؛ بعضیها صدای فرفره. این یعنی فاصلهی بعضی تیرها با شما کمتر از 2 متره! گوش کن! این صدا میآد، یعنی فاصلهای کمتر از 2 متره. اینجوریه.». گفتم «جدّی میگی، حاجی؟! پس چرا اینها هیچیکش به ما نخورد؟!». گفت «ببین، شیخمحسن، همهی این تیرها حسابشده است. روی هر تیر نوشته که نخوری به شیخمحسن؛ نخوری به شیخمحسن؛ نخوری به شیخمحسن ...».
🌐 | لینک مستقیم خرید کتاب از سایت خطمقدم
🌐 | لینک خرید از «باسلام» با تخفیف ویژه
🆔 @khatemoqadam_ir
📚 | از فرانکفورت تا رقّه
📌 | من برای ازدواج، به پول و کار نیاز داشتم. اینطور، پدر ساره نیز زیر بار ازدواج دخترش با یک جوان یکلا قبای بیکار نمیرفت. در آن وضعیت رکود و مشکلات اقتصادی در رقه، تنها راهی که برابرم بود، پیوستن به تشکیلات {داعش} بود! آنها به من حقوقی معادل ۵۰ دلار میدادند. بهعلاوه، یکی از خانههایی را که مصادره شده بود، رایگان در اختیارم قرار میدادند. کمکهای معیشتی شامل چای، قند، گوشت هم میان خانوادهها تقسیم میکردند. با چنین خدماتی، من میتوانستم ابتداییات زندگیام را فراهم کنم و به خواستگاری ساره بروم. پس میتوانم بگویم که عشقی پرشور و دیوانهوار به ساره، مرا به دامان داعش انداخت. فکر میکردم از طریق داعش راحتتر میتوانم به خواستهام که همان ساره باشد، دست پیدا کنم. البته تازه بعد از پیوستنم به داعش فهمیدم که خبری از راحت و آرامش نیست؛ اما به هر حال، به خواستهی دلم که ساره باشد، رسیدم. حالا دیگر کاری بود که کردم.
🌐 | لینک مستقیم خرید کتاب از سایت خطمقدم
🌐 | لینک خرید از «باسلام» با تخفیف ویژه
🆔 @khatemoqadam_ir
📚 | ساختمان کیانپارس
📌 | هروقت حسین از منطقه میآمد، پوتینهایش را میشستم و واکس میزدم. موقع این کار، با پوتین حرف میزدم و ازش میخواستم مواظب حسین باشد و هوایش را داشته باشد.
🌐 |لینک مستقیم خرید کتاب از سایت خطمقدم
🌐 |لینک خرید از «باسلام» با تخفیف ویژه
🆔 @khatemoqadam_ir
📚 | ایرانیها آمدند
📌 | یکی از خادمین حرم حضرت زینب (س) داشت دیوارهای حرم را نقاشی میکرد که مرا دید و با ناراحتی گفت: میبینی این خدانشناسها چه به روز دیوارهای حرم آوردهاند؟!
دیوارنوشتهها و شعارها را که خواندم، صدای تَرَک برداشتن قلبم را شنیدم. راست میگفت. به دیوارهای اطراف حرم حضرت زینب (س) هم رحم نکرده بودند. با اسپری قرمزرنگ و خطی عجول نوشته بودند:
- با رفتن رژیم سوریه، تو نیز از اینجا خواهی رفت!
🌐 | لینک مستقیم خرید کتاب از سایت خطمقدم
🌐 | لینک خرید از باسلام
🆔 @khatemoqadam_ir
📚 | خانهای با عطر ریحان
📌 | بخشی از وصیتنامهی شهید محمدهادی ذوالفقاری:
«الان دو جهاد در پیش داریم؛ اول جهاد نفس که از همه واجبتر است. همهچیز لحظهی آخر مرگ معلوم میشود که اهل جهنم هستیم یا بهشت؛ چون حتی در جهاد با دشمن احتمال میرود که طرف کشته شود ولی شهید به حساب نیاید؛ چون برای هوای نفس رفته جبهه و اگر برای هوای نفس رفته باشید یعنی برای شیطان رفتید و در این حال چه فرقی است بین ما و دشمن!».
🌐 | لینک مستقیم خرید کتاب از سایت خطمقدم
🌐 | لینک خرید از باسلام
🆔 @khatemoqadam_ir
📚 | این پسر من است
📌 | «مختار توی ارتش افغانستان سرباز شده بود. وقتی ما دیدیمش، یک لباس سفید افغانی تنش بود و سلاحی توی دستش. نامزد کرده بود. گفت «بمانید افغانستان، عروسی مرا هم ببینید، بعد بروید.». گفت «من میروم. دو هفتهی دیگر برمیگردم تا با هم برویم کابل.». دو هفته گذشت و نیامد. بعد خبردار شدیم که طالبان، دوازده نفر را گرفته و کشته. بعد از مدتی شنیدیم که مختار هم جزء آنها بوده. طالبان زجرکششان کرده بود؛ با نخ، ذره ذره سرشان را بریده و تنشان را انداخته بود نزدیکهای یک دِه. بعد از مدتی، مردم دِه، جنازههای بیسر را پیدا میکنند. پدرِ مختار، او را از انگشتری توی دستش و شانه و قرآنِ توی جیبش شناخته بود.
🌐 | لینک مستقیم خرید کتاب از سایت خطمقدم
🌐 | لینک خرید از باسلام با تخفیف ویژه
🆔 @khatemoqadam_ir
📚 | از فرانکفورت تا رقّه
📌 | امعمار: آن روز (روز سقوط موصل)، من در شهر بودم. قیامتی برپا شده بود. همهی مردم از خانههایشان بیرون آمده بودند. داعشیها آمدند و گفتند که «شهر آزاد شده و شما میتوانید به منازلتان برگردید.». آن روزها، بسیاری از مردم در موصل جشن گرفته بودند و شادمانی میکردند. البته این رسم مردم بود. هر کس که پیروز میشد، برای او کف میزدند و هلهله میکردند. داعش پیروز شد؛ برای او کف زدند. ارتشیها پیروز شدند؛ مجدداً برای آنها هلهله کردند. حالا هم اگر کسی دیگری پیروز شود، باز بیرون میریزند و برای او هلهله و شادمانی میکنند. این، واقعیت جامعهی ماست.
🌐 | لینک مستقیم خرید کتاب از سایت خطمقدم
🌐 | لینک خرید از باسلام با تخفیف ویژه
🆔 @khatemoqadam_ir
📍| تکصدا در خیل کتب اشتباهی
«ابوباران» ماجرای یک جوان است که در ایران به دنیا آمده ولی ایرانی نیست. اصالت افغانستانی مصطفی نجیب سبب میشود مثل دیگر مهاجران زندگی سخت و پرمشقتی در ایران داشته باشد. در جستوجوی یافتن کار و آینده بهتر مصطفی نجیب به افغانستان میرود تا در سرزمین آباء و اجدادی شانسش را امتحان کند. آنجا هم به عنوان یک ایرانی مطرود میماند و ناکام به ایران بازمیگردد. در تلاش مجدد برای رفتن از ایران به ترکیه میرود ولی در مسیر رسیدن به یونان دستگیر میشود. پایان این تلخکامیها همزمان میشود با شروع جنگ سوریه. پیگیری و اصرارهای فراوان این جوان سبب میشود تا بالاخره پایش به فرودگاه دمشق برسد.
«ابوباران» یک تک صدا برخلاف جریان عظیمی از کتابهاست که اشتباهی نوشته میشوند و بدتر اینکه بزرگ میشوند. تک صدایی که شاید این روزها چندان صدایش به جایی نرسد ولی تاریخ ادبیات اثبات کرده آنچه که بر روی میز مطالعه باقی میماند کتابی است که بیاعتنا به هیاهوها، قوی و منصفانه نوشته شده است ... متن کامل
🌐 | لینک مستقیم خرید کتاب «ابوباران» از باسلام + تخفیف ویژه
🆔 @khatemoqadam_ir
📚 | از فرانکفورت تا رقّه
📌 | بهار بانو: به ابوعلوش گفتم: «فیلمهای ترکی را ببین! ترکیه، بهشت است؛ از داعش جدا شو و ما را به ترکیه ببر!». اما او گفت «روزی برسد که ما جزیره را فتح کنیم. آنوقت با هم به حج میرویم، و رفتوآمد به مکه و مدینه رایگان میشود.». منظورش از جزیره، عربستان سعودی و کشورهای عربی سرزمین حجاز بود. میگفت « بعد از آن به سراغ بیتالمقدس میرویم و آن را از چنگال اسرائیل آزاد میکنیم.» .. من او را مسخره میکردم که شما «شما حتی توان دفاع از منطقهی خودتان را ندارید. مگر نمیخواستید مناطق دیگر را آزاد کنید؟ پس چرا مناطق تحت تصرف خودتان را هم یکی پس از دیگری از دست میدهید؟ چرا به جای قدس، به سوی بغداد میروید پس؟»
🌐 | لینک مستقیم خرید کتاب از سایت خطمقدم
🌐 | لینک خرید از باسلام + ارسال رایگان
🆔 @khatemoqadam_ir