38.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥سخنان جناب آقای مجید اسطیری نویسنده رمان «پرتگاه پشت پاشنه» در مراسم رونمایی از دفتر رمان انتشارات خط مقدم ✨
🆔 @khatemoqadam_ir
📚رختشو
🖋رمان رختشو با سرک کشیدن درزندگی حبیبه و پسرانش جهانی متفاوت را در مقابل نگاه مخاطب میگسترد؛ حبیبه و پسرانش عدنان و عباس، از دل کاظمین به قلب جبهههای جنگ ایران آمدهاند.
🔍 هرچند که این خانواده کوچک خالصانه تلاش میکنند تا باری از دوش جنگ بردارند و همپای ایرانیها بجنگند، اما به خاطر ریشهی عراقیشان مدام در معرض بدگمانی دیگران هستند.
❤️شیوا دختر زیبای رئیس خط آهن جنوب در میانهی جنگ عاشق شده است، عاشقِ عباس، پسرِ حبیبهی رختشو. شیوا میایستد مقابل حبیبه و پسرش را ازش خواستگاری میکند...
🆔 @khatemoqadam_ir
#بریده_کتاب
شریف خوشحال تنهای به عباس میزند. سرگرد حرفش را ادامه میدهد: «البته اگر قرار بود من تو را بکشم، آن قسمت از مغزت را هدف قرار نمیدادم... نمیخواهی بپرسی چرا، جناب شریف؟ دلیلش این است که من میدانم کجا و از چه زاویهای شلیک کنم که هدفم در سریعترین زمان ممکن جان دهد.» شریف میخواهد از کنار عباس دور شود که صدای سرگرد بلند میشود: «تا نگفتم، از جایت تکان نمیخوری!» صدای اعتراض عباس بلند میشود: «چرا برای کشتن یک اسیر بی دفاع اینقدر بازی درمیآوری؟ بکش و خودت را راحت کن!»
📚رختشو
🆔 @khatemoqadam_ir
همیشه یکی از قشنگ ترین اتفاقات نمایشگاه دیدن ذوق نوجوان های کتابخوانه💕
✨برق چشمهاشون وقتی میبینن یک مجموعه مختص اونها چاپ شده واقعا دیدنی و لذت بخشه😍
🆔 @khatemoqadam_ir
📚پروانه سوم
🔍روایت کتاب از روزهای قبل از شهادت علیرضا توسلی شروع میشود. از وقتی که #ابو_حامد هنوز ابوحامد نشده است؛ یعنی جنگی نبوده که او بخواهد برود و نامی جهادی داشته باشد. آن روزها او تماما پدر و همسری مهربان و امن است که تلاش میکند برای زندگیاش، هنوز قوماندان نشده؛ قوماندان یعنی فرمانده.
🤍بچهها و همسر به شدت وابستهی او هستند؛ و فاطمه دختر نوجوانش بیشتر از همه وابستهی اوست. با آغاز جنگ و درگیریهای سوریه علیرضا توسلی هم سفرش آغاز میشود. و این سفر همراه است با دلتنگی و بیقراری و سختیهایی برای خانواده.
🖋 در کتاب پروانه سوم؛ فاطمه دختر نوجوان علیرضا توسلی راوی داستان زندگی پدر و خانواده است. مخاطب پروانه سوم، زندگی علیرضا توسلی و خانوادهاش را از زاویه دید دختر نوجوانش میبیند؛ در هنگام حضور پدر و هنگام نبود پدر و شهادتش...
🩸علیرضا توسلی فرمانده لشگر فاطمیون در سوریه بود که سال 1393 در سوریه به شهادت رسید.
🆔 @khatemoqadam_ir
#بریده_کتاب
حمیدرضا و طوبا شادی میکنند. مامان با نگرانی نگاه میکند. با صدای زوی بابا، هر سه میدوند و زو میکشند. من هم با کمی مکث میدوم. نه برای بازی، با اینکه خیلی دوست دارم برای بازی بدوم؛ برای مراقبت از بابا میدوم، نکند بین راه، حالش بد شود! حمیدرضا و بابا از من و طوبا جلو میافتند. بابا، زودتر از حمیدرضا میرسد به سرو و نفس نفس میزند. داد میزنم: بابا حالت خوبه؟... نفسزنان جوابم را میدهد:
ـ چی ه ه... خیه... یال... کردی ه ه...؟ من... هه ه ه... هنوز قوماندان ام...
سالهایی که من هنوز به دنیا نیامده بودم، بابا در افغانستان قوماندان بود. قوماندان یعنی کوماندو، یعنی فرمانده
📚پروانه سوم
🆔 @khatemoqadam_ir
📣کتاب بعدی که قصد داریم از مجموعه مردان میدان بهتون معرفی کنیم کتاب «نامه ای از جنوب» هست.
✨اما قبلش یک سوال مطرح میکنیم
و به اولین نفری که سوال رو درست پاسخ بده ۲۵درصد تخفیف برای خرید کتابهای مجموعهی مردان میدان تقدیم میشه🔥
⁉️سمیر قنطار اهل کجا بود و در چه سنی اسیر اسرائیل شد؟
✍🏻جواب رو به آیدی زیر ارسال کنید
🆔 @khatemoqadam_admin
صبحتون بخیر✨
بله درسته سمیر اهل لبنان بود و در ۱۷ سالگی اسیر شد و ۳۰ سال در زندان اسرائیل بود.
🆔 @khatemoqadam_ir
📚نامه ای از جنوب
🖋 نامهای از جنوب روایت سالها آزادگی است. روایت 30 سال اسارت و روزهای سختِ زندان و مبارزه.
📜روایت رفاقتی سوالبرانگیز؛ وقتی سمیر 30 سال؛ از زندان برای دوستش؛ ناییل نامه مینویسد، نامهها برگشت نمیخورند؛ اما پاسخی هم بهشان داده نمیشود... و چراییاش تا فصلهای پایانی با خواننده همراه است.
🔍نامهای از جنوب روایتی است از 17 تا 47 سالگی سمیر قنطار؛ بهترین سالهای زندگی یک آدم؛ که برای سمیر در اسارت میگذرد.
🔻در «نامهای از جنوب» میتوان دید که بمباران و حملات هوایی اسرائیل، چطور دل کودکان فلسطین و لبنان را پر از کینه میکند؛ جوری که بیخیالِ کودکی کردنشان شوند و از همان کودکی فکرشان به سمت و سویی جز جنگ و مبارزه نرود.
🆔 @khatemoqadam_ir
خط مقدم
📚نامه ای از جنوب 🖋 نامهای از جنوب روایت سالها آزادگی است. روایت 30 سال اسارت و روزهای سختِ زندان
❗️الان بسیار زمان خوبیه که نوجوان ها از نگاه یک نفر هم سن و سال خودشون این شر مطلق رو بشناسن...
🆔 @khatemoqadam_ir
#بریده_کتاب
سمیر به یاد پنج شش سالگیاش افتاد. دو سه سال پیش بود که از بالای تپهای که خانه روی آن ساخته شده بود، تمام شهر پیدا بود. صدای غرش هواپیماها، انفجار بمب، و شعلههای پراکنده در شهر، تصاویر وحشتآوری بود که هیچ وقت از ذهنش پاک نمیشد. آقای ودیعحمزه گفته بود؛ ما عربها پیمانشکنایم. پشت هم نیستیم. یادمان میرود که میتوانیم با هم باشیم. یادمان میرود که میتوانیم دست به دست هم بدهیم و لبنان و فلسطین را با هم متحد کنیم. سمیر به آقای حمزه فکر کرد و به صورتش که از خشم و هیجان قرمز شده بود. سمیر پرسیده بود: آقا چطور باید متحد بشویم؟...
📚نامه ای از جنوب
🆔 @khatemoqadam_ir