May 11
May 11
بسم رب الشهدا و الصدیقین
سلامی به سرخی خون شهدا
جای #شهدا خالی است ...
گاهی وقتا در سخنرانی ها و حلقه های صالحین و ... احساس میشه واقعا جای شهدا خالیه و خاطراتشون کمرنگ شده.😔
برای همین ما تصمیم گرفتیم با جمعی از دوستان خاطرات شهدا را دسته بندی کنیم و به صورت موضوعی در اختیار شما قرار بدیم تا راحت تر بتونید در سخنرانی ها و جلسات دورهمی ازش استفاده کنید.😊
1️⃣ این کانال برای دوستان مربی و طلبه طراحی شده اما همه می تونن استفاده کنند.
2️⃣ با نشر مطالب این کانال ما را در رسیدن به اهدافمون یاری کنید.
3️⃣ با سرچ #هشتک هر موضوع می توانید، موضوع مورد نظر خودتان را در کل کانال پیدا کنید.
4️⃣اگر دوستی خاطره ی قشنگی داره که می تونه آرشیو رو کامل کنه بهمون هدیه بده.
التماس دعا
🌷اولین کانال خاطــــرات مــــوضــــوعی شــــــهــدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
🔹شبـــی بدون ســـجده
دکتر به #آیـــتاللهصـــــدوقـــی گفته بود از تخت پایین نیاید
و نمازش را هم روی تخت بخواند. #نمازشبش که تمام شد
گفت: اگر میدانستم باید به خاطر جراحی چشم شبی بدون #ســــجـــده در برابر خــــدا سپری کنم؛ هرگز حاضر نمیشدم عمل کنم.😔
(📚کتاب رهبر دارالعباده، مؤلف: محمدعلی جعفری، صفحه: 118)
#آیتاللهصدوقی
#نمازشب
🌷اولین کانال خاطــــرات مــــوضــــوعی شــــــهــدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
🔹ساعت مخصوص خدا
گفتم:" با فرمانده تان کار دارم."
گفت:"الان ساعت یازده است،ملاقاتی قبول نمی کند."
رفتم پشت در اتاقش در زدم،گفت:"کیه؟"
گفتم :"مصطفی من هستم.""گفت :"بیا تو."
سرش را از #سجده بلند کرد ،چشمهای سرخ، خیس اشک و رنگش پریده بود.😓
نگران شدم :"گفتم چه شده مصطفی؟ خبری شده؟کسی طوری اش شده؟"
دو زانو نشست. سرش را انداخت پایین.زُل زد به مهرش .دانه های #تسبیح را یکی یکی از لای انگشتهایش رد می کرد.
گفت :"ساعت یازده تا دوازده هر روز را #فقطبرایخدا گذاشتم.بر می گردم کارهایم را نگاه می کنم.
از خودم می پرسم کارهایی که کردم ،برای خدا بود یا برای دل خودم؟"😔
#نماز
#رضایخدا
#شهیدمصطفیردانیپور
🌷اولین کانال خاطرات موضوعی شهدا 🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
🔹دیدار امام حســــین علیه السلام در کربلا
با هم عهد کردیم هرکس زودتر #شـــهید شد ، بیاید خواب دیگری و از آن دنیا خبر بدهد .
سفت بغلش کردم . تلاش می کرد خودش را خلاص کند .
گفتم : تا نگویی آن جا چه خبره ، رهـــایت نمی کنم .
لبخنند زد 😊و گفت : فقط یک چشمه اش را اجازه دارم بگویم.
ذوق زده شدم .
گفتم : بگو ، بگو !
لبخند زیبایی زد و گفت : ما هر شب جمعه خدمت #آقــــاامــــــــامحســــــین(ع) در کربـــــلا هستیم .💕
#شهیدمحمدرضافراهانی
روایت:علی اکبر مختاران ، دوست و همرزم شهید
#شبجمعه
#کربلا
❤️شهدا را با ذکر صلوات یاد کنیم❤️
🌷اولین کانال خاطــــرات مــــوضــــوعی شــــــهــدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
🔹خواب سردار حاجقاسم سلیمانی
یک شب خواب #شهیدمهدیزینالدین را دیدم. در خواب هیجانزده پرسیدم: «آقامهدی! مگر شما همین چند وقت پیش #شهید نشدی؟»😳
هنوز میخواستم ادامه بدهم که حرفم را نیمهتمام گذاشت.
مکثی کرد و بعد با خنده گفت: «من در جمع شما خواهم بود و در جلسهها شرکت میکنم. مثل اینکه هنوز باور نکردهای #شهدازندههستند!»🌸
عجله داشت و میخواست برود. یک بار دیگر چهره درخشانش را کاویدم و کلامی با بُغض و شاید گریه از گلویم بیرون پرید: «پس حالا که میخواهی بروی، لااقل یک پیغامی بده تا به بچهها برسانم.»😞
گفت: «قاسم من خیلی کار دارم، باید بروم. هر چه میگویم زود بنویس.»
سریع دنبال یک کاغذ🗒 گشتم و برگه کوچکی پیدا کردم. گفتم: «بفرما برادر؛ بگو تا بنویسم.»
گفت: «بنویس سلام، من در جمع شما هستم.»✋
همین چند کلمه را بیشتر نگفت. موقع خداحافظی، با لحنی که چاشنیِ التماس داشت، گفتم: بیزحمت زیر نوشته را هم امضا کن.»
برگه را گرفت و امضا کرد. کنارش نوشت، #سیدمهدیزینالدین.
نگاهی بهت زده به امضا و نوشته زیرش انداختم و پرسیدم: «چی نوشتی آقا مهدی؟ تو که #سید نبودی.»
گفت: «اینجا مقام #سیادت هم به من دادهاند.»😊
از خواب پریدم. موج صدای آقا مهدی هنوز توی گوشم است:
«سلام، من در جمع شما هستم.»🌸
به روایت #سردارحاجقاسمسلیمانی
#شهدازندههستند
#شهیدمهدیزینالدین
🌷اولین کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
🔹وقت نماز
در آسمان کردستان بودیم و سوار بر هلی کوپتر🚁
دیدم #شهیدصیاد مدام به ساعتشان نگاه می کردند
علت را پرسیدم ، گفتند: وقت #نماز است
و همان لحظه به خلبان اشاره کردند که همین جا فرود بیا تا نمازمان را #اولوقت بخوانیم
خلبان گفت: این منطقه زیاد امن نیست
اگر صلاح می دانید تا رسیدن به مقصد صبر کنیم😥
شهید صیاد گفتند: هیچ اشکالی ندارد! ما باید همین جا نمازمان را بخوانیم🌸
خلبان اطاعت کرد و هلی کوپتر نشست
با آب قمقمه ای که داشتند وضو گرفتیم و نماز را به امامت ایشان اقامه کردیم...
... وقتی طلبه های شیراز از #آیتاللهبهاءالدینی درس اخلاق خواستند.
ایشان فرمودند: بروید از #صیادشیرازی درس زندگی بگیرید
اگر صیاد شیرازی شدید ، هم دنیا را دارید و هم آخرت را...❤️
#نمازاولوقت
#شهیدعلیصیادشیرازی
روایان: سرهنگ غلامحسین دربندی ، سردار برقی
📚 منبع: کتاب امیر دلاور ، صفحات ۶۹ و ۷۷
🌷اولین کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
🔹دلم برای صیادم تنگ شده❤️
صبح روز بعد از خاکسپاری #شهیدصیادشیرازی، خانواده اش نماز صبح را خواندند و از آن طرف رفتند بهشت زهرا(س)، سر قبر صیاد،
اما پیش از آنها کس دیگری هم آمده بود، آقا آنجا بود
فرمودند: «دلم برای #صیادم تنگ شده، مدتی است ازش دور شده ام.»❤️
این درحالیست که تنها دوروز از شهادت شهید گذشته بود.🌸
#صیاددلها
#شهیدصیادشیرازی
🌷اولین کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
🔹شـــال ســـبز
من کنار #ســــید نشسته بودم و
ســـــید هم طبق معمول شال سبزش را روی سرش انداخته بود و با سوز و گداز خاصی مشغول خواندن #زیارتعاشورا و مداحی بود.
بعد از اتمام مراسم ناگهان شال سبزخود را بر گردن من گذاشت.
با تعجب😳 پرسیدم: این چه کاری است؟ گفت: بگذار گردن تو باشد.😉
بعد از لحظه ای دیدم جمعیت حاضر به سوی من آمدند و شروع کردند به بوسیدن و التماس دعا گفتن.
با صدای بلند گفتم: اشتباه گرفته اید، #مداح ایشان است.
امّا #ســـیّد کمی آنطرف تر ایستاده بود و با لـــــــــبخند به من نگاه می کرد.😊
#شهیدســـــیدمجـــــتبیعلـــــمدار
#تواضـــع
🌷اولین کانال خاطــــرات مــــوضــــوعی شــــــهــدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
🔹در مداحي دنبال عاشقي 💕 بود، نه چيز ديگر!
#ســــيد، وقتي مـــداحي مي کرد، يک سنگيني و وقار خاصي داشت و در ازاي مـــداحي، پول هم نگرفت؛
مي گفت: اگر در ازاي مــــداحي کردنم پول 💵بگيرم، چطوري فرداي #قيامت مي توانم بگويم براي شما خواندم ؟!
مي گويند : خواندي ، پاداشش را هم گرفتي ! من اصلا #ائمـــــــه را با پول مقايسه نمے کنم !❤️
يکي از بچه ها تعريف مےکرد ، مي گفت : #مشهد که بوديم ، ســــــيد داخل حرم شروع به مداحي کرد ، بعد پيرمرد گفت : از نظر شرعي تکليف مي کنم !بايد بگيريد !ســـــــيد پول را گرفت بعد آورد و انداخت توي ضريح #امامرضــــــاعليهالسلام همه ي کارهاي ســـــيد #صــــلواتي بود.🌸
#شهیدسیدمجتبیعلمدار
#تواضع
🌷اولین کانال خاطــــرات مــــوضــــوعی شــــــهــدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
🔹جذب جوانان
شیوه خاصی هم در جذب #جوانان داشت گاهی حتی خود من هم به #سّید می گفتم: اینها کی هستند می آوری #هیأت؟ به یکی می گویی بیا امشب تو ساقی باش. به یکی می گویی این پرچم را به دیوار بزن و ..
ول کن بابا!
می گفت: نه ! کسی که در این راه #اهلبیت(ع) هست که مشکلی ندارد ،
اما کسی که در این راه نیست ، اگر بیاید توی مجلس #اهلبیت(ع) و یک گوشه بنشیند و شما به او بها ندهید می رود و دیگر هم بر نمی گردد اما وقتی او را تحویل بگیرید او را #جذب این راه کرده اید.💕
برنامه هیات او اول با سه، چهار نفر شروع شد اما بعد رسیده بود به سیصد، چهارصد جوان عاشق اهل بیت(ع) که همه اینها نتیجه تواضع، فروتنی و اخلاص سید بود😊
#شهیدسیدمجتبیعلمدار
#تواضع
🌷اولین کانال خاطــــرات مــــوضــــوعی شــــــهــدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
يک روز استاد توي کلاس درس گفت : تمام عضله هاي بدن از مغز دستور مي گيرند .
اگر ارتباط مغز با اعضاي بدن #قطع شود ،
حرکت و فعاليت آنهامختل مي شود و اگر هم واکنش داشته باشند ،
غير ارادي و نامنظم است.
يکي از دانشجويان که سن بيشتري نسبت به بقيه داشت و
همواره خاموش بود ، بلند شد و گفت: ببخشيد استاد!😔
وقتي ترکشِ توپ سرِ #رفيقِ من را از زير چشم هايش برد ، زبانش
تا يک دقيقه #اللهاکبر مي گفت!
#شهداشرمندهایم
برگرفته از: شمیم یار 92
🌷اولین کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
یه روز نگاه کردم تو چشمای #حاجابراهیم ، گفتم ابراهیم چشمات چقدر قشنگن 😊،
گفتم چشمای تو خیلی زیبان و #خدا چیزای زیبا رو برای ما نمی ذاره تو این دنیا برای خودش بر می داره
مطمئنم حاجی تو وقتی #شهید بشی سرت جدا می شه #چشماتو خدا می بره.😞
همسر #حاجابراهیمهمت می گه چشمای ابراهیم من بخاطر این قشنگ بود
یکی بخاطر اینکه این چشم ها هیچوقت به #گناه باز نشد
دوم اینکه هر وقت خونه بود سحر پا می شدم می دیدم چشمای قشنگ حاج ابراهیم دارن در خونه خدا چه #اشکی می ریزن
گفتم من مطمئنم این چشما رو خدا خاطر خواه شده چشمات نمی مونه
آخرش هم تو عملیات خیبر از بالای دهانش و لبهاش سرش رفت چشما رو خدا با قابش برداشت و برد.😔
#شهیدمحمدابراهیمهمت
🌷اولین کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
آخرين نفري که از عمليات برميگشت خودش بود.
يک #کلاه خود سرش بود،افتاد ته دره.
حالا آن طرف دموکراتها بودند و آتششان هم سنگين.
تا نرفت کلاه خود را برنداشت،برنگشت.
گفتيم«اگه شهيد ميشدي…؟»😣
گفت«اين #بيتالمال بود.»
#بیتالمال
#شهیدحاجاحمدمتوسلیان
🌷اولین کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
🔹نماز حین عملیات
وقتی در عملیات کربلای 3 در خلیج فارس دچار مد و امواج متلاطم آب شده بودیم و من نگران و متحیر، ستون در حال حرکت را در داخل آب کنترل میکردم دیدم که یکی از بچهها سرش را بدون حرکت داخل آب قرار داده است بیشتر نگران شدم😓 و شانهاش را گرفتم و تکان دادم،
سرش را بلند کردم با نگرانی و تعجّب پرسیدم: چی شده؟ چرا تکان نمیخوری؟
خیلی خونسرد و بدون نگرانی گفت: مشغول #نمازشب بودم.
اطمینان و آرامش این جوان بسیجی زبانم را بند آورده بود.
گفتم: اشکالی ندارد ادامه بده التماس دعا.
صبح رویِ اسکله الامیه اولین #شهید بود که به دیدار معشوق نائل آمد.❤️
او شهید #غلامرضااکبری بود.
#نمازشب
📚کتاب نماز شهدا صفحه 17، مؤلف: محمدرضا کلانتری سرچشمه
🌷اولین کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
#امامرضا علیه السلام:
کسیکه #غدیرراگرامی بدارد
#خداوند خطاهای کوچک و بزرگ اورامیبخشد واگر ازدنیابرود در زمره شهداخواهد بود...❤️
🌸من هم در غدیر شریکم🌸
در#عیدغدیرمیخواهیم کتاب نذری بدهیم:
شماره کارت(نرجس شکوریانفرد)
6104337870530027
به نقل از همرزم:
✍من با مـــحـــــمدرضا خیلی دوست👨❤️👨 بودم.
لذا باهم عهد بستیم هرکدام زودتر #شــهـــیــد شدیم ، به خواب دیگری آمده و از آن دنــــیا برای هم بگوییم.
یک شب پس از شهـــــادت اورا به خواب دیدم و گفتم : (خوب محمد آقا! آن طرف چه خبر؟)
گفت:
همین قدر برایت بگویم که اگر می دانستم این طرف چه خبر است ، شب هارا نمیخوابیدم و روزها را روزه میگرفتم😞
همه در روز #قـــیامـــت به خاطر لحظاتی که به یاد خـــــــدا نبوده اند ، حسرت می خورند.😢
📚منبع: کتاب خاطرات و زندگینامه
#شهیدمحمدرضاتورجیزاده
🌷اولین کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
🔹غیبــــت
مجالس مهمونی یکی از جاهائیه که بستر برای حرف زدن از دیگران آمادهی آمادهس.
توی یکی از همین مهمونیها، منم مثل بقیه شــــروع کردم به حرف زدن در مورد یکی از آشناها.
وقتی از مجلس برمیگشتیم، مـــــحمد گفت: «میدونی #غیــــــبت کردی! حالا باید بریم درِ خــونهشون تا بگی پـــــشتِ سرش چی گفتی».😢
گفتم: « اینطوری که پاک آبــــروم میره».
با خنده گفت: «تو که از بنــــــــدهی خـــــدا اینقدر میترسی، چرا از خــــــودِ خــــــدا نمیترسی؟!» 😔
همین یه جمله برام کافی بود تا دیگه نه غیبت کننده باشم و نه شنوندهی غیبت.
#شهیدمحمدگرامی
#غیبت
📚کتــاب دل دریایی، ص70
🌷اولین کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
🔹تــــــو هیـــــچی نیــــستی❗️❗️
چشمشان که به مــــهدی افتاد، از خوشحالی😇 بال درآوردند.
دورهاش کردند و شروع کردند به شعار دادن: «فرمانــــده آزاده، آمـــــادهایم آمـــــاده!»💪
هر کسی هم که دستش به مهدی میرسید، امان نمیداد؛ شروع میکرد به بوســــیدن. 😘
مخمصهای بود برای خودش.
خلاصه به هر سختیای که بود از چنگ بچههای بســـــــیجی خلاص شد، اما به جای اینکه از این همه ابراز محبت خوشحال باشد، با چشمانی پر از اشـــــک 😭 به خودش نهیب میزد: «مــــهدی! خیال نکنی کســــی شدی که اینا اینقدر بهت اهمـــیت میدن، #توهـــــیچینـــیستی؛ تو خاک پای این بسیــــــجیهایی...».
#شهیدمهدیزینالدین
#تواضع
📚کتــاب 14 سردار، ص30-29
🔶امــام صـادق (علـــيه الســلام)
در آسمان دو #فرشته بر بندگان گماشته شدهاند. پس هر كس براى خدا #تواضع كند، او را بالا برند و هر كس تكبر ورزد او را پَست گردانند.
الکـــافی، ج2، ص122
🌷اولین کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28