eitaa logo
🌷خاطرات موضوعی شهدا🌷
490 دنبال‌کننده
217 عکس
19 ویدیو
0 فایل
گاهی وقتا در سخنرانی ها و حلقه های صالحین و ... احساس میشه واقعا جای شهدا خالیه و خاطراتشون کمرنگ شده. برای همین ما تصمیم گرفتیم خاطرات شهدا را موضوع بندی کرده و تقدیم شما دوستان کنیم. @Aseman2411 کپی خاطرات ⬅ با ذکر صلوات نشر مطالب ⬅صدقه جاریه
مشاهده در ایتا
دانلود
علی دو ماه قبل از شهادتش برایم از خوابش گفت و این طور تعریف کرد: یک شب در خواب دوست شهیدم را دیدم. از او پرسیدم شما هستی⁉️ گفت: بله، گفتم از شما یک درخواست دارم و آن اینکه اسم من را نیز جزو در لیستی که سلام الله علیها می نویسد و شما را گلچین می کند بنویسی. شهید احمد مشلب به من گفت: اسمت چیست⁉️ گفتم:علی الهادی❗️ شهید احمد مشلب گفت: این اسم برای من آشناست، من اسم تو را در لیستی که نزد حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود دیده ام و به زودی به ما ملحق خواهی شد.🌸 اینطور شد که دوستم علی الهادی دو ماه بعد به شهادت رسید.❤️❤️ --------------- 🌷 کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷 http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
26.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔶سالم بودن پیکر پاک شهیدیوسف‌الهی هنگام دفن شهید سردار قاسم سلیمانی😳 (قبر کنار سردار که ایشون وصیت کرده بودن کنار این شهید دفن بشن) اتفاقی که روز تدفین شهید سردار سلیمانی افتاد😳 ⭕️حتماااا ببینید ‌ 🌷 کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷 http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
با مجروح شدن پسرم محمّد حسین برای ملاقاتش به بیمارستان رفته بودم نمی دانستم در کدام اتاق هست. در حال عبور از سالن بودم که یک دفعه صدایم کرد: مادر❗️❗️بیا اینجا. وارد اتاق شدم. خودش بود؛ محمّد حسین من! امّا به خاطر مجروح شدن هر بسته بود❗️ بعد از کمی صحبت گفتم: مادر❗️چه طور مرا دیدی⁉️ مگر چشمانت بسته نبود ... هر چه اصرار کردم، بحث را عوض کرد .. 🌷 کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷 http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
🔹امانت الهي از پسرم خيلي راضي بودم . مهربان و انقلابي بود و هميشه به من روحيه مي داد . روزي تلفن زد و گفت :«سلام مادر مجاهد .انشاءالله كه زينب وار باشي . يك وقت براي من ناراحت نشوي😊 .» و بعد پرسيد :«مادر ، مرا داري ؟» گفتم:«آدم چيزي را كه دوست💕 دارد ، در راه مي دهد ، آيا تو حاضري چنين كاري را انجام دهي؟» در جواب گفتم :« هر چه از خدا آيد ، خوش آيد .🙂 تو پيش من امانت هستي و هر وقتي خدا بخواهد ، اين امانت را از من مي گيرد . من تو را به مي سپارم💜.» (مادر شهيد ) 🌷 کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷 http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
🔸فرمانده سپاه كردستان سادگي او براي من لذت بخش💕 بود . در سپاه بانه بوديم . او مي آمد و من نمي دانستم كه فرمانده است . مثل همه بسيجي ها در نماز جماعت شركت مي كرد . مي آمد مي ايستاد . هيچ كس فكر نمي كرد كه او فرمانده است و مسئوليتي دارد . يك بار مي خواست در سخنراني كند . خواستم به عنوان فرمانده سپاه ناحيه كردستان معرفيش كنم . راضي نبود كه او را به اين عنوان معرفي كنيم .  مي گفت : «فقط بگو يكي از برادران سپاه مي خواهد صحبت كند .»😊 هر چه گفتم :«بگذار معرفي شوي ، بهتر است . اگر معرفي بشوي صحبتهايت جذابيت بيشتري دارد و بيشتر روي مردم اثر مي گذارد .» مي گفت :«نه ، اگر صحبت جذابيت داشته باشد و به عنوان يك ساده صحبت كند ، اثر دارد . نمي خواهد عنوان فرماندهي مرا مطرح كني . فرمانده ، ما نيستيم ، فرمانده است . » اين روحيه اي بود كه اين انسان والا داشت .  (برادر رحيمي) 🌷 کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷 http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
در جايي كه مشكلی مطرح مي شد، همیشه مي گفت :«با باش ، همه مشكلات حل مي شود . اعتقاد و ايمان به داشته باش❤️ و براي خدا كار كن ، در كار پشيمان نمي شوي و بي نتيجه هم نخواهي ماند .»  (برادر صافي پور) 🌷 کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷 http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
♦️وقتي دلش مي گرفت هر وقت دلش مي گرفت ، به بهشت زهرا(س) ❤️مي رفت . روزي گروهي از مسئولين براي بازديد به منطقه آمده بودند . شهيد بروجردي گفت :«بهتر است پياده برويم .» يكي از مسئولين اعتراض كرد و گفت :«مگر مي خواهيد ما را به كشتن بدهيد كه مي گوييد پياده برويد❗️ اين حتماً يك توطئه است ❗️» ناصر كاظمي از حركت آن مسئول ناراحت شد . به شدت جواب او را داد و گفت :«چطور است كه جان شما با ارزش است ولي جان بچه هاي مردم هيچ ارزشي ندارد ⁉️» بعد از اين قضيه ، آمد و گفت:«بايد بروم تهران . مي خواهم سري به (س) بزنم .» يادم مي آيد از اين رفتار دلش گرفته بود .  (راوی:رضا افروز) 🌷 کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷 http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
🔹سردار سلیمانی: من در آن لحظه آخر که را دیدم، یک لحظه تکان خوردم فهمیدم که او از شهادتش مطلع بوده است☝️ آنجا با خنده به من گفت که بیا با هم یک 📸عکسی بگیریم؛ شاید این آخرین عکس من و تو باشد....😊 خیلی اهل این کارها نبود که به چیزی اصرار کند مثلاً بخواهد عکسی بگیرد؛ چه از خودش چه با کسی☹️ من وقتی این حرف را زد تکان خوردم، خواستم بگویم که شما نروید، به همان جایی که او می‌خواست برود، من داشتم برمی‌گشتم، ولی یک حسی به من گفت خوب چیزی نیست، خبری نیست، چیزی به او نگفتم. حیف که نگفتم...😞💔 🌹 @Modafeaneharaam
همسر شهید میثمی: هادی و حسین، 2 فرزند کوچکمان، دعوایشان شده بود، موهای هم را می کشیدند، گفت: «آماده شان کن ببرمشان بیرون.» یک ساعت بعد که آمد، دیدم سَرِ دو تای آنها را کچل کرده است. 💇‍♂ گفت: نمی خواهم من که نیستم و در جبهه هستم تو حرص بخوری!؟ 🌷خاطرات موضوعی شهدا🌷http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
💕 °•|🌿🕊|•° وصیت ڪردہ بود:⇣ رو قبرش ننویسیم ! مے‌گفت:⇣ قاسم بیاید،👣 ببینه مادرش این سے سال فڪر مـےڪردہ پسرش شدہ،🕊 دل‌گیر میشه :)♡ 🌷 کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷 http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹گله و ناراحتی مادرشهید چرا به خونه ی ما یه سر نمی زنید⁉️⁉️ الان ۳۲ساله کسی خونم نیومده😭😭 🌷 کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷 http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28