eitaa logo
دلنوشته های یه مستندساز شهدا
239 دنبال‌کننده
785 عکس
169 ویدیو
12 فایل
🎬 معتقدم فیلمسازی برای شهدا، هم یه دانشگاست با کلی واحد انسانیت ، هم به یقین رسیدن آیه « شهدا زنده اند» 📝 اینجا از ماجراهای واقعی که در ساخت مستند و... برام اتفاق افتاده به لطف خدا می نویسم. 🖋️ ط.کیمیائی ملقب به خادم شهدا 📞 ارتباط با من: @adm_kn
مشاهده در ایتا
دانلود
الان متوجه شدم ترم بعد رو قراره با «فشار حداکثری» طی کنیم!
هدایت شده از قلم نورا🌙
نماهنگ منو بازی دنیا.mp3
2.82M
منو بازی دنیا؛ صحنه سازی دنیا.. پیشِ تو بَد کرد! منو بغض و بهونه؛ گریه های شبونه؛ گریه بَلَد کرد..!
یکی از طلبه‌‌ها در دیداری از شهید صدر پرسيد: «خیلی وقت‌ ها دچار بی‌حوصلگی میشوم و درس و مطالعه و تألیف را کلاً رها میکنم ... چه کنم که از این حالت رها شوم؟!» و شهید صدر پاسخ میدهد: «کسی که توطئه‌ ها و دسیسه‌ ها و تبانی‌ ها بر ضد اسلام و تهمت‌ ها و دروغ‌ پردازی‌ هایی که نسبت به مبانی اسلامی میشود را میبیند چگونه دلش می‌ آید که مطالعه و کار جدی و بی‌ وقفه را رها کند؟!»...
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
هر وقت مرا از ته دل بخوانید کمک من به شما خواهد رسید(: +از فرمایشات حضرت قائم !
دلنوشته های یه مستندساز شهدا
امروز بعد امتحان به واسطه دکوری که برای غرفه ثبت نام راهیان نور داشتیم می‌زدیم، واقعا رفتم شلمچه💔
رزق من از اون غرفه ثبت نام ، حس و حال شلمچه بود... موقع اذان مغرب شد و رفتم تا برسم به کلاس قرآنم و از بچه ها هم خداحافطی کردم تا اینکه دیروز یاسمن رو دیدم ازش پرسیدم: راستی کی کارتون اون روز تموم شد؟ + تا ساعت ۱۰ شب طول کشید اما یه ماجرای جالبی اتفاق افتاد - خداقوت! چه ماجرایی؟ + یک ساعت بعد از اذان مغرب که شما رفتی، یکی از اساتید رشته جغرافیا اومد و چند دقیقه فقط جلوی غرفه میخکوب وایستاد و زل زده بود به قاب عکس شهیدی که روی دیوار سالن، کنار غرفه بود و ما هم مشغول کار...! انگار تابحال این عکس رو ندیده بود و به واسطه دکوری که ما داشتیم می‌زدیم ، اون عکس رو برای بار اول داشت تماشا می کرد تا اینکه بعد از دقایقی خودشون اومدن جلو و سلام علیک کردن و به ما گفتند: خسته نباشید ، این عکس شهید، رفیقم هست... ما باهم دوست بودیم . . . . . آقای استاد رفتن و ما هم به ادامه کار مشغول شدیم. تا اینکه نگهبان سالن و بقیه مسئولین هم خارج شدن و ما فقط تو سالن دانشکده بودیم برای تکمیل غرفه، برای همین در سالن رو بستیم که به راحتی کارمون رو انجام بدیم... اون روز بصورت مداوم بعد از ۵,۶ ساعت کار همه احساس گرسنگی می کردیم ولی کسی به روی خودش نیاورد و کار رو داشتیم جلو می بردیم تا اینکه یه آقایی پشت درب سالن ساعتای۹ شب در زد و ما همه باهم ترسیدیم و می‌خواستیم در رو باز نکنیم ولی هدیه رفت جلو و دید همون آقای استاد جغرافیا هست! در رو باز کردیم و ایشون اومدن داخل با یه جعبه شیرینی خوشمزه! ما اولش شک داشتیم و نمی‌خواستم از شیرینی ها بخوریم تا اینکه ایشون هم متوجه احساس ما شدن و گفتن: دیدم دارید برای شهدا کار می‌کنید ، اینو خریدم و خودمم میخورم ازش تا خیالتون راحت بشه((: ما هم احساس گاندویی مون فروکش کرد و از شیرینی برداشتیم، شیرینی که از طرف شهدا رسید به واسطه دوست شون! آخرش هم گفتن: خدا خیرتون بده، ان شاء الله که تو مسیر شهدا ثابت قدم باشید! و خداحافظی کردن و رفتند... - چقدر قشنگ! پس همچین اساتیدی هم پیدا میشن ((: الحمدلله وقتی کار برای شهداست، اینطوری حواسشون به همتون هست. چه شیرینی های شهدایی جالبی! +آره ولی خیلی زود تموم شد. تو پایگاه همه فیض بردن(( - به به ،پس بجای منم خوردید نوش جان !
دیروز الحمدلله کلی ماجرای قشنگ داشتیم. اینا از آثار هنری معصومه هست- فرمانده قبلی پایگاه بسیج دانشجویی خواهران دانشگاه- خواستم بگم از اون شیرینی شهدایی اون شب به من نرسید ولی از دستپخت کیک خوشمزه فرمانده اسبق قسمتم شد((: [ خود محتوای کیک هم تشکیلاتی بود! مثلاً شیر از یکجا و شکر از فرمانده فعلی(:] البته این کیک تولد یکی از بچه ها بود که تولدش میوفتاد تو تعطیلی بین دو ترم و اینطوری معصومه خوش قلب و مهربون و هنرمند ، سورپرایز کرد و ما هم فیض بردیم. بماند که این کیک بجز تولد، شیرینی خرید دوربین یکی از بچه ها هم شد. لذا بازم میرسیم به این نکته اخلاقی که: در کنار عمل، مهم نیتِ😁 ✅کانال «دلنوشته های یه مستندساز شهدا» رو در ایتا دنبال بفرمایید 👇 🆔 @khateratenaaaab ✉️ @adm_kn
ــ‌به زودی متوجه میشوی ، هر اتفاقی به موقع می‌افتد ؛ [ سوره انعام_آیه۶۷ ] خوشحالم که اینجا بموقع حضور پیدا کردم ( البته ظاهراً تصادفی بود ولی طبق آیه بالا نه) و تونستم بعنوان کسی که تو آنباکسینگ دوربین و سرهم کردن لنز و آموزش کار کردن باهاش تجربه اندکی داره ، یه کمکی کرده باشم... این دوربین برای زهرا ، دانشجوی کارشناسی ترم۴ هنر های چند رسانه ای هست که اولین بار باهمدیگه رفته بودیم جمعه نصر برای نماز جمعه به اقامه رهبری .... شخصیتش برام خیلی قابل فهم نیست و یکم تو بروز احساساتش عجیبه و همیشه خیلی سخت متوجه میشم خوشحاله یا ناراحت ولی امروز از چشماش ، شوق وصف نشدنی وصال به دوربین رو دیدم و بخاطر همین کارای دوربین بود که ماندگار شدم پیش شون و اصلا فراموش کردم چرا رفتم اونجا تا اینکه زمان رسید به آوردن کیکِ تولد، توسط معصومه و ادامه ماجرا... البته بعنوان یه پیام بازرگانی درس هم خوندیم درمیان این همه خوبان(: پ.ن: امیدوارم زهرا جان بتونه راه درستش رو در این مسیر پیدا کنه و ان شاء الله اولین فیلم کوتاهش رو بسازه برای امتحان درس کارگردانیش! فکر کنم دیروز بیشتر از اون، من ذوق زدم و کاملا حس و حالش رو درک کردم! چون همیشه اولین ها به یادگار می مونه موفق باشید دوست فیلمساز آینده🌹🎬 ✅کانال «دلنوشته های یه مستندساز شهدا» رو در ایتا دنبال بفرمایید 👇 🆔 @khateratenaaaab ✉️ @adm_kn
ترافیک ماجراهای دیروز تموم شد...