eitaa logo
♥خــــــاطره شــــــهدا♥
405 دنبال‌کننده
269 عکس
19 ویدیو
11 فایل
♥هوالمحبوب♥ ■زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست■ ■این کانال حاوی داستان پرواز معراجی های انقلاب، دفاع مقدس، مدافع حرم و ... است■ ⛔ کپی از مطالب با ذکر "منابع" بلامانع است ⛔
مشاهده در ایتا
دانلود
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 (مدافع حرم) 💞قسمت 9⃣4⃣ 💞نامه رییس جمهور 🍃وقتی کار خیری انجام می داد، دلش نمی‌خواست کسی متوجه شود، حتی من! کارت سرپرستی ایتام را در جیب‌اش دیده بودم. 🍃بعد از شهادت امین، یکی از همکارانش تعریف می‌کرد در یکی از سفرهای استانی دختربچه‌ سرایدار، نامه‌ای به امین داد تا به آقای رئیس جمهور بدهد. امین به همکاران گفت تا این نامه به دفتر و مراحل اداری‌اش برسد زمان می برد، بیایید خودمان پول بگذاریم و بگوییم رئیس جمهور فرستاده است! همین کار را کردیم. البته بیشترین مبلغ را امین تقبل کرد و هدیه در پاکتی به پدر بچه اهدا شد. اشک شوق پدر دیدنی بود... 👈ادامه دارد... منبع: کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 (مدافع حرم) 💞قسمت 0⃣5⃣ (قسمت آخر) 💞فقط برای زهرا 🍃امین به درس، تندرستی، ورزش خیلی اهمیت میداد. همیشه برنامه‌هایش را یادداشت می‌کرد. ادامه برخی ورزش‌ها و برنامه جدی برای تحصیلات تکمیلی در رشته الکترونیک داشت. البته با شوخی و خنده می‌گفت «چون همسرم حقوق خوانده، حتماً بعد از اتمام تحصیلاتم، این رشته را هم می‌خوانم. نمی‌شود که خانمم حقوق‌دان باشد و من بی‌اطلاع!» 🍃بسیار به روز و مایه افتخار بود. آنقدر از او حرف می‌زدم و به داشتنش مغرور بودم که برادرم سر به سرم می‌گذاشت و می‌گفت «انگار فقط زهرا شوهر دارد! از آسمان یک شوهر آمده فقط برای زهرا!» 🍃شهید گرانقدر «امین کریمی چنبلو»، سحرگاه هشتم محرم الحرام، مصادف با 30 مهر ماه 1394 در شهر حلب سوریه آسمانی شد. 🍃پیکر مطهر این شهید والامقام، مجاهد و مدافع حرم مطهر عقیله بنی هاشم، زینب کبری (سلام الله علیها) پس از انتقال به ایران اسلامی در ششم آبان سال 1394 تشییع و بنا به وصیت وی در حرم مطهر امام زاده علی‌اکبر (علیه السلام) چیذر تهران آرام گرفت. منبع: کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
  ‌ 💠بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 یا رفیق من لا رفیق له...🍃 قسمت1⃣ 🍃اوایل کار بود. حدود سال هشتاد وهفت. به سختی مشغول جمع آوری خاطرات شهید هادی بودیم.شنیدم که قبل از ما چند نفر دیگر از جمله دو نفر از بچه های مسجد موسی ابن جعفر(ع) چند مصاحبه با دوستان شهید گرفته اند. 🍃سراغ آنها را گرفتم. بعد از تماس تلفنی، قرار ملاقات گذاشتیم.سیدعلی مصطفوی و دوست صمیمی او با یک کیف پر از کاغذ آمدند. 🍃سیدعلی را از قبل می شناختم، مسئول فرهنگی مسجد بود. او بسیار دلسوزانه فعالیت می کرد. اما هادی را برای اولین بار می دیدم. آنها چهار مصاحبه انجام داده بودند که متن آن را به من تحویل دادند. بعد هم در مورد شخصیت شهید ابراهیم هادی صحبت کردیم. در این مدت هادی ذوالفقاری ساکت بود... ادامه دارد... منبع: کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
  ‌ 💠بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 یا رفیق من لا رفیق له...🍃 قسمت2⃣ 🍃آنها چهار مصاحبه انجام داده بودند که متن آن را به من تحویل دادند. بعد هم در مورد شخصیت شهید ابراهیم هادی صحبت کردیم.در این مدت هادی ذوالفقاری ساکت بود. 🍃در پایان صحبت های سیدعلی، رو به من کرد وگفت:شرمنده،ببخشید، می تونم مطلبی رو بگم؟ گفتم: بفرمایید هادی با همان چهره ی باحیا و دوست داشتنی گفت: قبل از ما و شما چند نفر دیگر به دنبال خاطرات شهید ابراهیم هادی رفتند، اما هیچکدام به چاپ کتاب نرسید! 🍃شاید دلیلش این بوده که می خواستند خودشان را در کنار شهید مطرح کنند. بعد سکوت کرد. همینطور که باتعجب نگاهش می کردم ادامه داد: خواستم بگویم همینطور که این شهید عاشق گمنامی بوده، شما هم سعی کنید که ... 🍃فهمیدم چه چیزی می خواهد بگوید، تا آخرش را خواندم. از این دقت نظر او خیلی خوشم آمد. این برخورد اول سرآغاز آشنایی ما شد. بعد از آن بارهااز هادی ذوالفقاری برای برگزاری یادواره شهداو به خصوص یادواره شهید ابراهیم هادی کمک گرفتیم. ادامه دارد... منبع: کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
  ‌ 💠بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 یا رفیق من لا رفیق له...🍃 قسمت3⃣ 🍃این برخورد اول سرآغاز آشنایی ما شد. بعد از آن بارها از هادی ذوالفقاری برای برگزاری یادواره شهدا و به خصوص یادواره شهید ابراهیم هادی کمک گرفتیم. او بهتر از آن چیزی بود که فکر می کردیم. جوان فعال، کاری،پرتلاش اما بدون ادعا. هادی بسیار شوخ طبع و خنده رو و در عین حال زرنگ و قوی بود. 🍃ایده های خوبی در کارهای فرهنگی داشت. با این حال همیشه کارهایش را در گمنامی انجام می داد. دوست نداشت اسم او مطرح شود. مدتی با چاپخانه های اطراف میدان بهارستان همکاری می کرد. پوسترها و برچسب های شهدا را چاپ می کرد. در زیر بیشتر این پوسترها به توصیه او نوشته بودند‌: جبهه فرهنگی، علیه تهاجم فرهنگی- گمنام. 🍃رفاقت ما با هادی ادامه داشت. تا اینکه یک روز تماس گرفت. پشت تلفن فریاد می زد و گریه می کرد!بعد هم خبر عروج ملکوتی سید علی مصطفوی را به من داد. سال بعد همه ی دوستان را جمع کرد و تلاش نمود تا کتاب خاطرات سیدعلی مصطفوی چاپ شود. او همه ی کارها را انجام می داد اما می گفت: راضی نیستم اسمی از من به میان آید. 🍃کتاب همسفرشهدا منتشر شد... ادامه دارد... منبع: کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
  ‌ 💠بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 یا رفیق من لا رفیق له...🍃 قسمت4⃣ 🍃سال بعد همه ی دوستان را جمع کرد و تلاش نمود تا کتاب خاطرات () چاپ شود. او همه ی کارها را انجام می داد اما می گفت: راضی نیستم اسمی از من به میان آید.کتاب منتشر شد. بعد از ، هادی بسیار غمگین بود. نزدیکترین دوست خود را در مسجد از دست داده بود. 🍃هادی بعد از پایان خدمت، چندین کار مختلف را تجربه کرد و بعد از آن، راهی حوزه علمیه شد. تابستان سال 1391 در نجف و در گوشه حرم حضرت علی(ع) او را دیدم. یک دشداشه عربی پوشیده بود و همراه چند طلبه دیگر مشغول مباحثه بود.جلو رفتم وگفتم: هادی خودتی؟! 🍃بلند شد و به سمت من آمد و همدیگر را در آغوش گرفتیم.باتعجب گفتم: اینجا چیکار می کنی؟بدون مکث و با همان لبخند همیشگی گفت:‌ اومدم اینجا برا شهادت! خندیدم و به شوخی گفتم: برو بابا، جمع کن این حرفا رو، پدر باغ رو بستند، کلیدش هم نیست! دیگه تموم شد. حرف شهادت رو نزن. 🍃دو سال از آن قضیه گذشت. تا اینکه یکی دیگر از دوستان پیامکی برای من فرستاد که حالم را دگرگون کرد. او نوشته بود: «هادی ذوالفقاری، از شهر سامرا به کاروان شهیدان پیوست» ادامه دارد... منبع: کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
  ‌ 💠بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 یا رفیق من لا رفیق له...🍃 قسمت5⃣ 🍃دو سال از آن قضیه گذشت. تا اینکه یکی دیگر از دوستان پیامکی برای من فرستاد که حالم را دگرگون کرد. او نوشته بود: «هادی ذوالفقاری، از شهر سامرا به کاروان شهیدان پیوست» برای شهادت هادی گریه نکردم. چون خودش تأکید داشت که اشک را فقط باید در عزای حضرت زهرا(س) ریخت. 🍃اما خیلی در مورد او فکر کردم.هادی چه کار کرد؟ از کجا به کجا رسید؟ او چگونه مسیر رسیدن به مقصد را برای خودش هموار کرد؟ اینها سوالاتی است که ذهن من را بسیار به خودش درگیر نمود. و برای پاسخ به این سوالات به دنبال خاطرات هادی رفتیم. 🍃اما در اولین مصاحبه،یکی از دوستان روحانی مطلبی گفت که تأیید این سخنان بود. او برای معرفی هادی ذوالفقاری گفت: وقتی انسانی کارهایش را برای خدا و پنهانی انجام دهد، خداوند در همین دنیا آن را آشکار می کند. 🍃هادی ذوالفقاری مصداق همین مطلب است. او گمنام فعالیت کرد و مظلومانه شهید شد. به همین دلیل است که بعد از شهادت، شما از هادی ذوالفقاری زیاد شنیده ای و بعد از این بیشتر خواهی شنید. ادامه دارد... منبع: کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
  ‌ 💠بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 یا رفیق من لا رفیق له...🍃 راوی:پدر شهید قسمت6⃣ 🍃در روستاهای اطراف قوچان به دنیا آمدم. روزگار ما به سختی می گذشت. هنوز چهار سال از عمر من نگذشته بود که پدرم را از دست دادم. 🍃سختی زندگی بسیار بیشتر شد. با برخی بستگان راهی تهران شدیم. یک بچه یتیم در آن روزگار چه می کرد؟ چه کسی به او توجه داشت؟ زندگی من به سختی می گذشت.چه روزها و شبها که نه غذایی داشتم نه جایی برای استراحت.تا اینکه با یاری خدا کاری پیدا کردم . 🍃یکی از بستگان ما از علما بود. او از من خواست همراه ایشان باشم و کارهایش را پیگیری کنم.تا سنین جوانی در تهران بودم و در خدمت ایشان فعالیت می کردم. این هم کار خدا بود که سرنوشت ما را با امور الهی گره زد. فضای معنوی خوبی در کار من حاکم بود. بیشتر کار من در مسجد و این مسائل بود. 🍃بعد از مدتی به سراغ بافندگی رفتم. چند سال را در یک کارگاه بافندگی گذراندم. با پیروزی انقلاب به روستای خودمان برگشتم. با یکی از دختران خوبی که خانواده معرفی کردند ازدواج کردم و به تهران برگشتیم. ادامه دارد... منبع: کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
  ‌ 💠بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 یا رفیق من لا رفیق له...🍃 راوی:پدر شهید قسمت7⃣ 🍃با پیروزی انقلاب به روستای خودمان برگشتم. با یکی از دختران خوبی که خانواده معرفی کردند ازدواج کردم و به تهران برگشتیم. 🍃خوشحال بودم که خداوند سرنوشت ما را در خانه خودش رقم زده بود! خدا لطف کرد و ده سال در مسجد فاطمیه در محله دولاب تهران به عنوان خادم مسجد مشغول فعالیت شدیم.حضور در مسجد باعث شد که خواسته یا ناخواسته در رشد معنوی فرزندانم تأثیر مثبتی ایجاد شود. 🍃فرزند اولم مهدی بود. پسری بسیار خوب و با ادب، بعد خداوند به ما دختر داد و بعد هم در زمانی که جنگ به پایان رسید، یعنی در اواخر سال 1367 محمدهادی به دنیا آمد.بعد هم دو دختر دیگر به جمع خانواده ما اضافه شد. 🍃روزها گذشت و محمد هادی بزرگ شد. در دوران دبستان به مدرسه شهید سعیدی در میدان آیت الله سعیدی رفت. هادی در دوره دبستان بود که وارد شغل مصالح فروشی شدم و خادمی مسجد را تحویل دادم. 🍃هادی از همان ایام با هیئت حاج حسین سازور که در دهه محرم در محله ی ما برگزار می شد آشنا گردید. من هم از قبل، با حاج حسین رفیق بودم. با پسرم در برنامه های هیئت شرکت می کردیم.پسرم با اینکه سن و سالی نداشت، اما در تدارکات هیئت بسیار زحمت می کشید. بدون ادعا و بدون سر و صدا برای بچه های هیئت وقت می گذاشت. 🍃یادم هست که این پسر من، از همان دوران نوجوانی به ورزش علاقه نشان می داد. رفته بود چند تا وسیله ورزشی تهیه کرده و صبح ها مشغول می شد. به میله ای که برای پرده به کنار درب حیاط نصب شده بود بارفیکس می زد. بااینکه لاغر بود اما بدنش حسابی ورزیده شد. ادامه دارد... منبع: کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
  ‌ 💠بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 یا رفیق من لا رفیق له...🍃 راوی:مادر شهید قسمت8⃣ 🍃در خانواده اي بزرگ شدم كه توجه به دين و مذهب نهادينه بود.از روز اول به ما ياد داده بودند كه نبايد گرد گناه بچرخيم. زماني هم كه باردار مي شدم، اين مراقبت من بيشتر مي شد.سال 1367 بود كه محمدهادي يا همان هادي به دنيا آمد. پسري بود بسيار دوست داشتني.او در شب جمعه و چند روز بعد از ايام فاطميه به دنيا آمد. يادم هست كه دهه فجر بود. روز 13 بهمن. 🍃وقتي مي خواستيم از بيمارستان مرخص شويم تقويم را ديدم كه نوشته بود: شهادت امام محمد هادي(ع)براي همين نام او را محمدهادي گذاشتيم. عجيب است كه او عاشق و دلداده امام هادي شد و در اين راه و در شهر امام هادي(ع) يعني سامراء به شهادت رسيد. ادامه دارد... منبع: کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
  ‌ 💠بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 یا رفیق من لا رفیق له...🍃 راوی:مادر شهید قسمت9⃣ 🍃نام او را محمدهادي گذاشتيم. عجيب است كه او عاشق و دلداده امام هادي شد و در اين راه و در شهر امام هادي(ع) يعني سامراء به شهادت رسيد. هادي اذيتي براي ما نداشت. آنچه مي خواست را خودش به دست مي آورد. از همان كودكي روي پاي خودش بودمستقل بار آمد و اين، در آينده زندگي او خيلي تأثير داشت. 🍃زمينه مذهبي خانواده بسيار در او تأثير گذار بود. البته من، از زماني كه اين پسر را باردار بود، بسيار در مسائل معنوي مراقبت مي كردم. هر چيزي را نمي خورد.خيلي در حلال و حرام دقت مي كرد. سعي مي كردم كمتر با نامحرم برخورد داشته باشم. 🍃آن زمان ما در مسجد فاطميه بوديم و به نوعي مهمان حضرت زهرا(س).من يقين دارم اين مسائل بسيار در شخصيت او اثر گذار بود. هر زمان مشغول زيارت عاشورا مي شدم، هادي و ديگر بچه ها كنارم مي نشستند و با من تكرار مي كردند. ادامه دارد... منبع: کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
  ‌ 💠بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 یا رفیق من لا رفیق له...🍃 راوی:مادر شهید قسمت0⃣1⃣ 🍃هر زمان مشغول زيارت عاشورا مي شدم، هادي و ديگر بچه ها كنارم مي نشستند و با من تكرار مي كردند.وضعيت مالي خانواده ما متوسط بود. هادي اين را مي فهميد و شرايط را درك مي كرد. 🍃 براي همين از همان كودكي كم توقع بود.در دوره دبستان در مدرسه شهید سعیدی بود. كاري به ما نداشت. خودش درس می خواند و...از همان ایام پسرها را با خودم به مسجد انصارالعباس می بردم.بچه ها را در واحد نوجوانان بسیج ثبت نام کردم. 🍃 آنها هم در کلاسهای قرآن و اردوها شرکت می کردند.دوران راهنمايي را در مدرسه شهيد توپچي درس خواند.درسش بد نبود، اما كمي بازيگوش شده بود. همان موقع كلاس ورزش هاي رزمي مي رفت.مثل بقيه هم سن و سال هايش به فوتبال خيلي علاقه داشت. ادامه دارد... منبع: کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
  ‌ 💠بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 یا رفیق من لا رفیق له...🍃 راوی:مادر شهید قسمت1⃣1⃣ 🍃هادی سيكلش را كه گرفت، براي ادامه تحصيل راهي دبيرستان شهدا گرديد.اما از همان سالهاي اوليه دبيرستان، زمزمه ترك تحصيل را كوك كرد!مي گفت مي خواهم بروم سر كار، از درس خسته شده ام، من توان درس خواندن ندارم و... البته همه اينها بهانه هاي دوران جواني بود در نهايت درس را رها كرد. 🍃مدتي بيكار و دنبال بازي و... بود. بعد هم به سراغ كار رفت. ما كه خبر نداشتيم، اما خودش رفته بود دنبال کار. مدتی در یک تولیدی و بعدمغازه يكي از دوستانش مشغول فلافل فروشي شد. ادامه دارد... منبع: کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
  ‌ 💠بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 یا رفیق من لا رفیق له...🍃 راوی : یکی از جوانان مسجد قسمت2⃣1⃣ 🍃كار فرهنگي مسجد موسي ابن جعفر(ع) بسيار گسترده شده بود برنامه هاي ورزشي و اردويي زيادي را ترتيب مي داد.هميشه براي جلسات هيئت يا برنامه هاي اردويي فلافل مي خريد. مي گفت هم سالم است هم ارزان. يك فلافل فروشي به نام جوادين پشت مسجد داخل خيابان شهيد عجب گل بود كه از آنجا خريد مي كرد. 🍃شاگرد اين فلافل فروشي يك پسر با ادب بود. با يك نگاه مي شد فهميد اين پسر زمينه معنوي خوبي دارد. بارها با خود رفته بوديم سراغ اين فلافل فروشي و با اين جوان حرف مي زديم. ادامه دارد... منبع: کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
  ‌ 💠بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 یا رفیق من لا رفیق له...🍃 راوی : یکی از جوانان مسجد قسمت3⃣1⃣ 🍃شاگرد اين فلافل فروشي يك پسر با ادب بود. با يك نگاه مي شد فهميد اين پسر زمينه معنوي خوبی داردبارها با خود رفته بوديم سراغ اين فلافل فروشي و با اين جوان حرف مي زديم. 🍃سيدعليرضا مي گفت: اين پسر باطن پاكي دارد، بايد او را جذب مسجد كنيم. براي همين چندبار با او صحبت كرد و گفت كه ما در مسجد چندين برنامه داريم. اگر دوست داشتي بيا و توي اين برنامه ها شركت كن. 🍃حتي پيشنهاد كرد كه اگر فرصت نداري در برنامه فوتبال مسجد شركت كن. آن پسرك هم لبخندي مي زد و مي گفت: چشم، اگر فرصت شد مي يام. رفاقت ما با اين پسر در حد سلام و عليك بود. تا اينكه يك شب مراسم يادواره شهدا در مسجد برگزار شد. ادامه دارد... منبع: کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
‌ ‌ 💠بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 یا رفیق من لا رفیق له..🍃 راوی : یکی از جوانان مسجد قسمت4⃣1⃣ 🍃رفاقت ما با اين پسر(پسرک فلافل فروش) در حد سلام و عليك بود. تا اينكه يك شب مراسم يادواره شهدا در مسجد برگزار شد. این اولین یادواره شهدا بعد از پایان دوران دفاع مقدس بود. در پايان مراسم ديدم همان پسرك فلافل فروش انتهاي مسجد نشسته! اشاره كردم و گفتم:رفيقت اومده مسجد.سيدعليرضا تا او را ديد بلند شد و با گرمي از او استقبال كرد. 🍃بعد او را در جمع بچه هاي بسيج وارد كرد و گفت: ايشان دوست صميمي بنده است كه حاصل زحماتش را بارها نوش جان كرده ايد!خلاصه كلي گفتيم و خنديديم.بعد سيدعليرضا گفت: چي شد اينطرفا اومدي؟! ادامه دارد... منبع: کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
‌ ‌ 💠بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 یا رفیق من لا رفیق له...🍃 راوی : یکی از جوانان مسجد قسمت5⃣1⃣ 🍃خلاصه كلي گفتيم و خنديديم.بعد سيدعليرضا گفت: چي شد اينطرفا اومدي؟!او هم با صداقتي كه داشت گفت: داشتم از جلوي مسجد رد مي شدم كه ديدم مراسم داريد. گفتم بيام ببينم چه خبره كه شما رو ديدم. سيدعليرضا خنديد و گفت: پس شهدا تو رو دعوت كردن.بعد با هم شروع كرديم به جمع آوري وسايل مراسم. يك كلاه آهني مربوط به دوران جنگ بود كه اين دوست جديد ما باتعجب به آن نگاه مي كرد. سيد علیرضا گفت: اگه دوست داري بگذار روي سرت.او هم كلاه رو گذاشت روي سرش و گفت: به من مي ياد؟سيدعليرضا هم لبخندي زد و به شوخي گفت:ديگه تموم شد، شهدا براي هميشه سرت كلاه گذاشتند! 🍃همه خنديديم.اما واقعيت هماني بود كه سيدعلیرضا گفت. اين پسر را گويي شهدا در همان مراسم انتخاب كردند. پسرك فلافل فروش، همان بود كه او را جذب مسجد كرد و بعدها اسوه و الگوي بچه هاي مسجدي شد. ادامه دارد... منبع: کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
‌ ‌ 💠بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 یا رفیق من لا رفیق له...🍃 راوی : پیمان عزیز قسمت6⃣1⃣ 🍃توي خيابان شهيد عجب گل مغازه فلافل فروشي داشتم.ما اصالتاً ايراني هستيم اما پدر و مادرم متولد شهركاظمين مي باشند. براي همين نام مقدس جوادين(ع) كه به امام كاظم و امام جواد علیهما السلام گفته مي شود، براي مغازه انتخاب كردم.هميشه در زندگي سعي مي كنم با مشتريانم خوب برخورد كنم. با آنها صحبت كرده و حال و احوال مي كنم. 🍃 سال 83 بود كه يك بچه مدرسه اي، مرتب به مغازه من مي آمد و فلافل مي خورد.اين پسر نامش هادي و عاشق سُس فرانسوي بود. نوجوان خنده رو و شاد و پرانرژي نشان مي داد.من هم هر روز با او مثل ديگران سلام و عليك مي كردم. ادامه دارد... (ع) منبع: کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
‌ ‌ 💠بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 یا رفیق من لا رفیق له...🍃 راوی : پیمان عزیز قسمت7⃣1⃣ 🍃سال 83 بود كه يك بچه مدرسه اي، مرتب به مغازه من مي آمد و فلافل مي خورد.اين پسر نامش هادي و عاشق سُس فرانسوي بود.نوجوان خنده رو و شاد و پرانرژي نشان مي داد.من هم هر روز با او مثل ديگران سلام و عليك مي كردم. 🍃يك روز به من گفت: ‌آقاپيمان، من مي تونم بيام پيش شما كار كنم و فلافل ساختن را ياد بگيرم. گفتم: مغازه متعلق به شماست، بيا.از فردا هر روز به مغازه مي آمد. خيلي سريع كار را ياد گرفت و استادكار شد.چون داخل مغازه من همه جور آدمی رفت و آمد داشتند، من چند بار او را امتحان كردم، دست و دلش خيلي پاك بود. خيالم راحت بود و حتي دخل و پولهای مغازه را در اختيار او مي گذاشتم. ادامه دارد... (ع) منبع: کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
‌ ‌ ‌💠بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 یا رفیق من لا رفیق له...🍃 راوی : پیمان عزیز قسمت 8⃣1⃣ 🍃چون داخل مغازه من همه جور آدمی رفت و آمد داشتند،من چند بار او را امتحان كردم، دست و دلش خيلي پاك بود.خيالم راحت بود و حتي دخل و پولهای مغازه را در اختيار او مي گذاشتم.در ميان افراد زيادي كه پيش من كار كردند هادي خيلي متفاوت بود. انسان کاری، باادب، خوش برخورد و از طرفي خيلي شاد و خنده رو بود. كسي از همراهي با او خسته نمي شد.با اينكه در سنين بلوغ بود، اما نديدم به دختر و ناموس مردم نگاه كند. باطن پاك او براي همه نمايان بود. 🍃من در خانواده اي مذهبي بزرگ شده ام. در مواقع بیکاری از قرآن و نهج البلاغه با او حرف مي زدم.از مراجع تقليد و علما حرف مي زديم. او هم زمينه مذهبي خوبي داشت. در اين مسائل هم كلام هم مي شديم.يادم هست به برخي مسائل ديني به خوبي مسلط بود. ايام محرم را در هيئت حاج حسين سازور كار مي كرد. ادامه دارد... (ع) منبع: کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
‌ ‌ ‌💠بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 یا رفیق من لا رفیق له...🍃 راوی : پیمان عزیز قسمت9⃣1⃣ يادم هست به برخي مسائل ديني به خوبي مسلط بود. ايام محرم را در هيئت حاج حسين سازور كار مي كرد.مدتي بعد مدارس باز شد. من فكر كردم كه هادي فقط در تابستان مي خواهد كار كند. اما او كار را ادامه داد! فهميدم كه ترك تحصيل كرده.با او صحبت كردم كه درس را هر طور شده ادامه دهد،اما او تجديد آورده بود و اصرار داشت ترك تحصيل كند. 🍃كار را در فلافل فروشي ادامه داد. هروقت مي خواستم به او حقوق بدهم نمي گرفت،مي گفت من آمده ام پيش شما كار ياد بگيرم. اما به زور مبلغي را در جيب او مي گذاشتم.مدتي بعد متوجه شدم كه با رفيق شده، گفتم با خوب پسري رفيق شدي.هادي بعد از آن بيشتر مواقع در مسجد بود. بعد هم از پيش ما رفت و در بازار مشغول كار شد. ادامه دارد... (ع) منبع: کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 یا رفیق من لا رفیق له...🍃 راوی : پیمان عزیز قسمت0⃣2⃣ 🍃مدتي بعد متوجه شدم كه باهمسفرشهداسيدعلیرضامصطفوی رفيق شده، گفتم با خوب پسري رفيق شدي.هادي بعد از آن بيشتر مواقع در مسجد بود. بعد هم از پيش ما رفت و در بازار مشغول كار شد.اما مرتب با دوستانش به سراغ ما مي آمد و خودش مشغول درست کردن فلافل مي شد. بعدها توصيه هاي من كارساز شدو درسش را از طریق مدرسه دكتر حسابي به صورت غير حضوري ادامه داد. 🍃رفاقت ما با هادي ادامه داشت.خوب به یاد دارم که يك روز آمده بود اينجا، بعد از خوردن فلافل در آینه خیره شدمي گفت: نمي دانم براي اين جوش هاي صورتم چه كنم؟گفتم: پسر خوب، صورت مهم نيست، "باطن و سيرت انسان ها" مهم است كه الحمدلله باطن تو بسيار عالي است. ادامه دارد... (ع) منبع: کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada