❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_محمد_زهره_وند
←نخستین شهید مدافع حرم اراک
✫⇠قسمت: 1
✍ به روایت همسر شهید ( فاطمه دربندی متولد 1373)
🕊در محله داوران اراک خانهای است که این همان خانه سبزی است که محمد در دامان مادر راه و رسم عاشقی را آموخت و با پا گذاردن به دوران جوانی به خیل دوستان شهید خود پیوست.
🕊اهالی محل او را جوانی پاک می دانستند و به خوبی از او یاد می کنند و امروز که محمد دیگر در کوچه های این شهر قدم برنمیدارد، آوازه مهربانی هایش در شهر می پیچد.
🕊شهادت آروزی قلبی و دیرینه اش بود و به گفته بسیاری از نزدیکانش بیشتر اوقات و مراسم های ویژه را در کنار قبور مطهر شهداء میگذارند.
🕊صبحها زودتر از سایرین به مسجد محل میرفت و در آنجا با حالتی خاشعانه و خاضعانه مشغول به خواندن نماز شب می شد و در اکثر اوقات سعی میکرد که باوضو باشد.
🕊زمانی که محمد برای خواستگاری به منزل ما آمد مهمترین موضوعی که روی آن تاکید ویژه ای داشت رعایت حجاب و عفاف فاطمی بود و به من گفتند که اصلی ترین معیار ازدواج برایشان زندگی در کنار زنی است که به حجاب پایبند بوده و الویت نخست آن باشد.
🕊من به واسطه یکی از دوستانی که پدرشان پاسدار بودند به محمد و خانواده او معرفی شدم که در مدت برگزاری چندین جلسه آشنایی و صحبت با او به نتیجه قطعی برای ازدواج رسیدیم.
ادامه دارد
منبع:
https://www.tasnimnews.com/fa/news/1395/01/19/1041791
-----------------------
http://markazi.navideshahed.com/fa/news/419982
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_محمد_زهره_وند
✫⇠قسمت: 2
✍ به روایت همسر شهید
🕊نخستین جلسه خواستگاری در رمضان سال 90 برگزار شد. آشنایی ما ۱۰ روز به طول کشید، در این مدت کمتر از نیم ساعت با هم صحبت کردیم؛ آقا «محمد» از ملاکها و سختیهای شغلش برایم گفت. در دو جلسه خواستگاری فقط از حجاب، احترام، صبوری و رازداری صحبت کرد، البته همه این موارد را مرتب روی کاغذ نوشته بود. من مبهوت شیرینی و شیوایی حرفهایش شده بودم انگار که از زبان من صحبت میکرد آخر من هم به غیر از اینها از زندگی چیز دیگری نمیخواستم.
🕊خانواده ها برای آشنایی هرچه بیشتر با هم به گفتوگو نشستند که در نتیجه شهریور همان سال به عقد او در آمدم و پس از گذراندن دوماه از عقد در 23 آبان ماه با برگزاری مراسمی ساده و همراه با مولودی خوانی راهی خانه او زندگی مشترک شدم.
🕊 دوران دو ماهه شیرین عقد به سرعت گذشت و شب عید غدیر سال ۹۰ با برگزاری یک جشن ساده عروسی، من و محمد زندگی مشترک و پُر از خاطره خود را شروع کردیم. محمدجان زندگی را خیلی خوب مدیریت میکرد و خدا را شاکرم از این که در مدت ۴ سال زندگی مشترک به کوچکترین مشکلی برخورد نکردیم.
🕊پس از ازدواجمان نیز گاهی اوقات در قالب شوخی و خنده اگر متوجه موردی در بحث حجاب میشد آنرا به من یادآوری می کرد و این امربه معروف کردن اوبرایم لذت بخش بود.
🕊نزدیک به 4سال با محمد زیر یک سقف زندگی کردم و اخلاق و رفتار حسنه او برایم بزرگ ترین تکیه گاه زندگی بود.
🕊خاطرات شیرینی را درکنارش تجربه کردم و بهترین لحظه ها در زندگی ام با محمد و بودن در کنار او خلاصه می شود.
🕊من در مدت 4سال زندگی با او در سخت ترین شرایط زندگی روحیه اش را نمیباخت و همیشه توکل خود را بر اراده پروردگار می بست و و توکل را به معنای حقیقی در زندگی مان جاری کرده بود.
ادامه دارد
منبع:
https://www.tasnimnews.com/fa/news/1395/01/19/1041791
-----------------------
http://markazi.navideshahed.com/fa/news/419982
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_محمد_زهره_وند
✫⇠قسمت: 3
✍ به روایت همسر شهید
🕊محمد جان نمونه کامل یک مرد با ایمان بود که نماز اول وقتش هرگز ترک نمیشد و محبتهای بیدریغش شامل حال همه میشد. نصایح و اوامر به معروفش را جوانان محل و بستگان دور و نزدیک ، قبله راهشان میکردند.
🕊احترام به والدین و حجاب از اولویتهایش بود؛ داشتن حجاب در زندگی اولویت «محمد جان» بود، چادر زهرایی برایش چنان با ارزش بود که در آخرین سفارشهایش از من خواست دُردانهاش با حجاب زهرایی در اجتماع و محافل حضور پیدا کند.
🕊توکل شرط اول و آخر زندگی محمد بود، با اینکه درآمد زیادی نداشت همیشه و همه جا توکلش به خدا بود و هیچگاه به خاطر مسائل مالی ناراحت نمیشد. بعد از آشنایی و ازدواج، «محمد» الگوی رفتاری من شده بود و هر روز بیشتر از گذشته با محبت و درکش مرا شیفته خود میکرد و من هر روز بیشتر از روز قبل او را دوست میداشتم و به او ایمان و اعتماد پیدا میکردم.
🕊با گذر زمان زندگی روی خوشش را به ما نشان میداد، دیگر به مأموریت رفتنها و شرایط شغلی او عادت کرده بودم و با وجود وابستگی بسیاری که به او داشتم همیشه برای خواسته دلش دعا میکردم.
ادامه دارد
منبع:
https://www.tasnimnews.com/fa/news/1395/01/19/1041791
-----------------------
http://markazi.navideshahed.com/fa/news/419982
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_محمد_زهره_وند
✫⇠قسمت: 4
✍ به روایت همسر شهید
🕊«محمد» برای عبادت و نماز اهمیت دو چندانی قائل بود، طوری که موقع نماز با هم به مسجد می رفتیم یا اگر فرصتی برای مسجد رفتن نبود دوتایی با هم نماز جماعت به پا میکردیم.
🕊امام شدن محمد و مأموم شدن من چه لذتی داشت، قنوت تمام نمازهای محمد «اللهم الرزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک» بود، خالصانه این دعا را میخواند و من هم برای اجابتش آمین میگفتم.
🕊دعا برای شهادت آرزو دیرینه محمد بود همیشه و همه جا از من میخواست برای شهادتش دعا کنم و من غافل از رابطه خالصانهاش با خدا؛ خودم را با این جمله که در دوره ما جنگی وجود ندارد، آرام میکردم چراکه هنوز بحث سوریه و دفاع ازحرم مطرح نبود.
ادامه دارد
منبع:
https://www.tasnimnews.com/fa/news/1395/01/19/1041791
-----------------------
http://markazi.navideshahed.com/fa/news/419982
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_محمد_زهره_وند
✫⇠قسمت: 5
✍ به روایت همسر شهید
🕊مدت دوسال از زندگی شیرین من و عاشقانه من و محمد گذشته بود که خداوند به ما هدیه کوچکی به نام ریحانه را بخشید.
🕊زمانی که محمد فهمید پدر شده برق خوشحالی در چشمانش موج می زد و خدارا به سبب عطا کردن فرزندی سالم شکر گذار بود که بعد از مشخص شدن جنسیت فرزندمان از خوشحالی دیگر نمیدانست چه کند و هر لحظه حمد وثنای خدا را بهخاطر ریحانه می گفت.
🕊با همفکری هم تصمیم گرفتیم که نام نیک ریحانه از القاب حضرت زهرا(س) را بر آن بگذاریم.
🕊تولدش دلگرمی بزرگ زندگی شیرین من و محمد بود. هر دو عاشق «ریحانه» بودیم، من مادر نگران «ریحانه» و «محمد» پدر استوارش بود.
🕊زمانیکه «ریحانه» متولد شد بسیار ضعیف بود و از این بابت من بسیار نگران بودم اما همیشه «محمد» دلداریام میداد و میگفت:«ریحانه را به خدا سپردهام خودش برایمان حفظش میکند».
🕊او عاشقانه «ریحانه» را دوست داشت و همیشه وقتی از محیط کار به خانه برمیگشت با وجود تمام خستگیاش با «ریحانه» مشغول بازی میشد.
🕊تا پیش از تولد «ریحانه» تنها من دلتنگ محمد میشدم اما بعد از آن بود که هر وقت «محمد» به مأموریت میرفت من و ریحانه دلتنگش میشدیم و من بیشتر از قبل احساس می کردم که نیازمند حضور و همراهیاش هستم.
🕊تنها سفارش همسرم برای بزرگ کردن ریحانه ام این بود که او را با حجاب تربیت کنم و این موضوع را بسیار به من سفارش می کرد و در وصیت نامهاش هم به این مطلب اشاره داشت.
ادامه دارد
منبع:
https://www.tasnimnews.com/fa/news/1395/01/19/1041791
-----------------------
http://markazi.navideshahed.com/fa/news/419982
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
1885916_892.mp3
3.16M
🔴دختران شهدا ...
🔵نوای حاج میثم مطیعی
⚪️بشنوید ...
@khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_محمد_زهره وند
✫⇠قسمت: 6
✍ به روایت همسر شهید
🕊 با شنیده شدن زمزمه جنگ سوریه، مأموریتهای محمد هم بیشتر از گذشته شد به طوریکه گاهی این نبودنها ۴۰ روز طول میکشید. اما خانه کوچک و صمیمی ما هنوز هم رونق زندگی داشت.
🕊احساس میکردم «محمد» حس و حال دیگری پیدا کرده است. شب تا سحر، «اللهم الرزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک» ذکر نماز شب و نیاز اشکهایش شد. روزهداریهای مکرر، تلاوتهای وقت و بیوقت محمد بوی شهادت گرفته بود...
🕊نزدیک به چندماهی بود که محمد در صحبت هایش حرف از سوریه را بیان می کرد و میگفت هرزمان که شرایط اعزام مهیا شود بیشک و بیدرنگ راهی خواهم شد.
🕊زمانی که میخواست برود به من گفت "فاطمه! شهادت آرزوی قلبی ام است اما من برای دفاع می روم".
🕊بالاخره آرزوی دیرینه محمد محقق شد و با اعلام خبر اعزام ها در یک دوره 5 روزه به تهران اعزام و مورد آموزشهای مختلف و ویژه قرار گرفت و دوباره به اراک بازگشت.
🕊محمد بارها میگفت که تمام دغدغه او سوریه و کودکان آنجا است و مدام بچههای سوریه را با دخترمان ریحانه مقایسه می کرد به گونه ای احساس دین بهوضوح از حرکات و رفتار او پیدا بود.
🕊28 شهرویور ماه روزی بود که محمد تمامی حرف های خود در قالب وصیت نامه نوشت و در میان مفاتیح گذاشت و از من خواست تا زمانی که مطمئن نشدن به شهادت رسیده آن را باز نکنم.
🕊زمان گذشت و بالاخره آرزوهای محمد کم کم به تعبیر خود نزدیک شد و 16مهر 94 آخرین صحنه دیدار من و محمد و طنین نجواهای عاشقانه اش در گوش تک دردانه خانهمان بود.
🕊در آن تاریخ محمد به همراه تعدادی دیگر از همسفران خود عازم سوریه شد و برای همیشه من و ریحانه را به پروردگار و اهل بیت(ع) سپرد.
ادامه دارد
منبع:
https://www.tasnimnews.com/fa/news/1395/01/19/1041791
-----------------------
http://markazi.navideshahed.com/fa/news/419982
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada