❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_روح_الله_قربانی
✫⇠قسمت: 1⃣
✍ به روایت همسر شهید
🍂شهيد «روحالله قرباني» متولد محله «هفتتير» بود و بزرگ شده «شهرك محلاتي» ولي دست روزگار دلش را در ميان ساختمانهاي «شهرك اكباتان»بند كرد و شد داماد خانواده «فروتن».
🍂"زينب فروتن" همسر شهيد مدافع حرم متولد سال 1370، كارشناس علوم آزمايشگاهي و دانشجوي مقطع كارشناسي ارشد است.
🍂«بچه شرق تهرانم ولي 6سالي ميشود كه به اكباتان آمدهايم. پدرم نظامي است و سال 1391 با روحالله پاي سفره عقد نشستم. زندگيام با او كوتاه بود ولي طعم خوشبختي را با او چشيدم. آنقدر كه خودم را خوشبختترين دختر دنيا ميدانم.«
🍂«مدتي است سرپا شده و درسم را از سر گرفتهام. دلم ميخواهد آنقدر حالم خوب شود كه چشم همه دشمنان را كور كنم. ميخواهم پرچمدار راه روحالله باشم. اگر او حسينگونه رفت من زينبوار صبر ميكنم. خانم زينب مرا سرپا نگه داشته است. ياد او مصيبتم را كوچك ميكند. من ديگر آن زينب قبل نيستم. زينبي كه يك جا بند نبود و شور و هيجانش مثالزدني بود. من فرق كردهام. حالا كوهي از مسئوليت بر دوش دارم. مسئوليت من پيروي از راه روحالله است. مسئوليتم رسيدن به تقوايي است كه بتوانم امثال روحالله را پرورش دهم. مسئوليت من حرف زدن از مرداني است كه همه آرزوهايشان را گذاشتند و براي حفظ اعتقادات و ارزشهايشان رفتند. من با روحالله بزرگ شدم و پر و بال گرفتم و با شهادتش به بار نشستم.»
ادامه دارد
منبع:
https://www.mashreghnews.ir/news/624538/%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%86%D8%A7%D9%85-%DA%AF%D8%B0%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%B1%D9%88%D8%AD-%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D9%88-%D8%A8%D8%B1%D8%A2%D9%88%D8%B1%D8%AF%D9%87-%D8%B4%D8%AF%D9%86-%D8%AD%D8%A7%D8%AC%D8%AA-%D9%85%D8%A7%D8%AF%D8%B1%D8%B4-%D9%87%D9%85%D8%B3%D8%B1-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_روح_الله_قربانی
✫⇠قسمت: 2⃣
✍ به روایت همسر شهید
🍂هوای گرم خرداد ماه سال 1368 در محله هفت تیر تهران بود که خداوند فرزند پسری را به خانواده قربانی هدیه داد، همان سال بود که در 14 خردادش، کل ایران در مصیبتی بزرگ فرو رفت و داغدار رهبرکبیر انقلاب شد.
🍂مادر روحالله اول نامش را عباس گذاشته بود، اما بعد از رحلت امام خمینی(ره) نام فرزندش را تغییر داد و روحالله گذاشت.
🍂پدر روحالله سردار سپاه و از رزمندگان هشت سال جنگ تحمیلی عراق علیه ایران است و مادر روحالله که زنی مؤمنه بود، او را در سن پانزده سالگی تنها گذاشت و به رحمت خدا رفت.
🍂روحالله 10 سال از زندگی خود را در این دنیا بدون مادر سَر کرد. در سن 19 سالگی از شاگردان اخلاق حاجآقا مجتهدی تهرانی شد و از ایشان بهرههای فراوانی برد.
🍂دانشگاه هنر قبول میشود و در کنارش در کلاسهای انیمیشن حوزه هنری هم شرکت می کند و زمانی که جذب سپاه می شود از دانشگاه انصراف میدهد.
🍂مادر روحالله هم مثل همه مادران برای پسرش آرزوهایی داشت، و همیشه آرزویش بود که یا شهید شود و یا اینکه یک طلبه باشد تا قدمی در راه دین بردارد و روحالله سالها بعد آرزوی مادر را در دفاع از حرم عقیله بنیهاشم سلامالله علیها محقق کرد...
ادامه دارد
منبع:
https://www.mashreghnews.ir/news/624538/%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%86%D8%A7%D9%85-%DA%AF%D8%B0%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%B1%D9%88%D8%AD-%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D9%88-%D8%A8%D8%B1%D8%A2%D9%88%D8%B1%D8%AF%D9%87-%D8%B4%D8%AF%D9%86-%D8%AD%D8%A7%D8%AC%D8%AA-%D9%85%D8%A7%D8%AF%D8%B1%D8%B4-%D9%87%D9%85%D8%B3%D8%B1-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_روح_الله_قربانی
✫⇠قسمت: 3⃣
✍ به روایت همسر شهید
🍂«روحالله براي من هديه امام رضا(ع) بود. همسري كه امام هشتم به آدم هديه دهد و امام حسين(ع) او را بگيرد وصف نشدني است. من عروس چنين مردي بودم.
🍂با بچههاي دانشگاه رفته بوديم مشهد. آنجا براي نخستين بار براي ازدواجم دعا كردم. گفتم: يا امام رضا(ع) اگر مردي متدين و اهل تقوا به خواستگاريام بيايد قبول ميكنم.
🍂يك ماه بعد از اينكه از مشهد برگشتيم روحالله آمد خواستگاريام. از طريق يكي از اقوام با هم آشنا شديم. پدر من نظامی است و پدر او هم از سرداران سپاه است و از مجاهدان 8سال دفاع مقدس. مادرش فرهنگي بود و روحالله در 15سالگي او را از دست داده بود.
🍂سال ۱۳۹۱ با روحالله پاي سفره عقد نشستم. زندگيام با او كوتاه بود ولي طعم خوشبختي را با او چشيدم. آنقدر كه خودم را خوشبختترين دختر دنيا ميدانم.
🍂دوران عقدمان که دوسال طول کشید، اکثر اوقات روحالله در مأموریتهای کاری به سر میبرد و ما به دور از هم بودیم. در این دوران که همسران دوست دارند در کنار هم باشند، اما من از این دوریها و ندیدنها اصلاً ناراضی نبودم، چون میدانستم روحالله عاشق کارش است و هیچوقت گلایه نمیکردم تا با خیال آسوده انجام وظیفهاش را بکند و حتی ذرهای فکرش مشغول نباشد.
🍂شهریور سال 92 من و روحالله به خانهای کوچک 45 متری در مرکز تهران زندگی مشترک خود را شروع کردیم و شروع زندگیمان ساده، زیبا و راههای ورود تجملات را بستیم که وارد مراسم عروسی و بعداً زندگیمان نشود و دو سال هم با هم زیر یک سقف مشترک زندگی کردیم.
🍂تداركات ازدواج را در حد و اندازه آبروي خانواده برگزار كرديم. همه چيز خيلي زود سر و سامان گرفت. البته ميدانستم قرار نيست به خانه مردي بروم كه همه امكانات زندگيام از همان اول تأمين باشد. اما معتقد بودم كه با هم كار ميكنيم و زندگيمان را ميسازيم.
🍂رفتيم حوالي ميدان امام حسين(ع) خانهاي 47مترمربعي اجاره كرديم و زندگيمان شروع شد. با اينكه خانهام كوچك بود ولي براي من حكم كاخ داشت كه من ملكهاش بودم. از همان ابتدا ميدانستم با چه كسي ازدواج كردهام. يعني ميدانستم شهادت و دفاع از كشور حرف اول روحالله است. حرف شهادت در خانهمان بود ولي فكرش را نميكردم روحالله شهيد شود.«
ادامه دارد
منبع:
https://www.mashreghnews.ir/news/624538/%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%86%D8%A7%D9%85-%DA%AF%D8%B0%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%B1%D9%88%D8%AD-%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D9%88-%D8%A8%D8%B1%D8%A2%D9%88%D8%B1%D8%AF%D9%87-%D8%B4%D8%AF%D9%86-%D8%AD%D8%A7%D8%AC%D8%AA-%D9%85%D8%A7%D8%AF%D8%B1%D8%B4-%D9%87%D9%85%D8%B3%D8%B1-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_روح_الله_قربانی
✫⇠قسمت: 4⃣
✍ به روایت همسر شهید
🍂«روحالله دلش پر ميكشيد براي كمك به ديگران. انگار خدا او را آفريده بود تا بيوقفه دلش براي ديگران بتپد. با آن روحيه مردم دوستي كه از روحالله سراغ داشتم رفتنش به سوريه و دفاع از حرم برايم عجيب نبود.
🍂من در همين كوچه و خيابان ازخودگذشتگيهاي روحالله را با چشم ديده بودم. يكبار در حال عبور از بزرگراه شهيدهمت براي رفتن به محل كارمان بوديم كه خودرويي را ديديم كه با يك موتورسوار برخورد كرد. روحالله ترمز كرد و گفت: زينب ماشين را ببر كنار بزرگراه. همين را شنيدم و روحالله را ديدم كه به طرف موتورسوار ميدود. هيچكس از ماشينش پياده نشد. روحالله سر موتورسوار را بست و تا اورژانس نيامد برنگشت.«
🍂2 سال پيش از آن با هم از خيابان انقلاب رد ميشديم. مردي كنار خودرويش ايستاده بود و از رهگذران كمك ميخواست. بخشي از ماشينش آتش گرفته بود. چون احتمال انفجار وجود داشت كسي جلو نميرفت. روحالله تا اين صحنه را ديد زد روي ترمز. هميشه در صندوق عقب آب داشتيم. آبها را برداشت و به سمت خودرو دويد و آتش را خاموش كرد. مرد راننده اشك ميريخت و از روحالله تشكر ميكرد. ميگفت: جوان! خدا عاقبت را به خيرت كند. همين دعاها روحالله را عاقبت به خير كرد.«
ادامه دارد
منبع:
https://www.mashreghnews.ir/news/624538/%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%86%D8%A7%D9%85-%DA%AF%D8%B0%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%B1%D9%88%D8%AD-%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D9%88-%D8%A8%D8%B1%D8%A2%D9%88%D8%B1%D8%AF%D9%87-%D8%B4%D8%AF%D9%86-%D8%AD%D8%A7%D8%AC%D8%AA-%D9%85%D8%A7%D8%AF%D8%B1%D8%B4-%D9%87%D9%85%D8%B3%D8%B1-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_روح_الله_قربانی
✫⇠قسمت: 5⃣
✍ به روایت همسر شهید
🍂پیرو خط رهبری بود و همیشه به ما هم میگفت چشم و گوش و رفتارتان به حرف آقا باشد.
🍂روحیه قانونمندی در روحالله موج میزد، برای ریزترین مسائل زندگی تا بزرگترین آنها برنامهریزی میکرد، دیدار خانوادهاش تا یک مسافرت دو روزه همه را با برنامه به سرانجام میرساند. همه برنامههای زندگی را یادداشت میکرد و همه را مو به مو انجام میداد و این روحیه را هم در من ایجاد کرد.
🍂همیشه تلاش خودش را میکرد که من متکی به خودم باشم و در شرایط سخت زندگی قوی و محکم باشم، نمی دانم حالا که فکرش را میکنم پیش خودم میگویم شاید آیندهنگری را داشته که شاید یک روز بیاید که نباشد و من را برای آن روزها آماده میکند.
🍂صله رحم در اولویت همه امور زندگیمان قرار داشت و اگر وقت نمیکرد به خانه فامیل برود حتماً ماهی دو مرتبه با آنها تماس میگرفت .
🍂برای خرید کردن برعکس همه مردان حوصله بسیار زیادی به خرج میداد، گاهی من خسته میشدم، اما روحالله اصلاً احساس و یا ابراز خستگی نمیکرد.
🍂عاشق کمک به دیگران بود و هر کسی که در گوشه خیابان ایستاده بود و احتیاج به کمک داشت حتماً به سراغش میرفت و کمکش میکرد.
🍂درسخوان بود و خیلی هم علاقمند به درس بود و حتی جزو نفرات برتر دانشگاه بود و به زبان عربی و انگلیسی مسلط بود و تصمیم داشت زبان آلمانی را هم تسلط پیدا کند. خط و نقاشیاش عالی بود.
ادامه دارد
منبع:
https://www.mashreghnews.ir/news/624538/%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%86%D8%A7%D9%85-%DA%AF%D8%B0%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%B1%D9%88%D8%AD-%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D9%88-%D8%A8%D8%B1%D8%A2%D9%88%D8%B1%D8%AF%D9%87-%D8%B4%D8%AF%D9%86-%D8%AD%D8%A7%D8%AC%D8%AA-%D9%85%D8%A7%D8%AF%D8%B1%D8%B4-%D9%87%D9%85%D8%B3%D8%B1-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_روح_الله_قربانی
✫⇠قسمت: 6⃣
✍ به روایت همسر شهید
🍂روحالله هدفمند و قانونمند بود و براي تمام روزهايش برنامه داشت و براي هر فعاليت كوچك و بزرگ يادداشت مينوشت تا بتواند آن كار را با برنامهريزي و تنظيم لوازم و مقدماتش به بهترين نحو انجام دهد. حتي براي يك سفر كوتاه يا ديدار با پدرش هم برنامهريزي ميكرد.
🍂سال كه نو ميشد يك تقويم برميداشت و برنامههاي يك ساله را مينوشت. ميگفتم: چرا اين كار را ميكني؟ ميگفت: اينجوري احساس مفيد بودن ميكنم. روي هركاري كه انجام ميدهم خط ميزنم؛ بعد كه بر ميگردم ميبينم چقدر كار انجام شده و چقدر انجام نشده. حتي براي آشپزي در هفته هم برنامه داشتيم. البته چون عاشق بيفتك و ماكاروني بود در هفته حتماً برايش درست ميكردم.»
🍂روحالله به سوريه نرفت كه شهيد شود. او براي هدفش رفت كه دفاع از ارزشها و اعتقاداتش بود.
او مثل همه جوانان كشورم سرشار از اميد و آرزو بود. دوست داشت سردار شود و 5 بچه داشته باشد.
🍂روحالله میگفت من از شهادت فرار نمیکنم. ولی ما باید برویم، بجنگیم، نابود کنیم و ریشه ظلم را بکنیم، اگر خدا خواست به شهادت میرسیم؛ و خدا خواست و روحالله عاقبت به خیر شد و به فیض شهادت رسید.
🍂هميشه از اهدافش حرف ميزد... يك روز همسرم به من گفت: تصور نميكردم از اكباتان همسر بگيرم. چون محله ما از نظر فرهنگي و اجتماعي و اعتقادي خيلي يكپارچه نيست در حالي كه خانواده روحالله خيلي مذهبي هستند. گفتم: شايد حكمتي بوده كه ما در اين محله با هم آشنا شويم.
🍂وقتي روحالله شهيد شد مادرم گفت: بهتر است او را از اكباتان تشييع كنيم. اول موافق نبودم ولي وقتي در روز تشييع جنازه جمعيت را كه ديدم نميدانستم بايد چه بگويم. همه آمده بودند. پيكر شوهرم روي دوش اهالي محله به سرعت پيش ميرفت. فرياد يا حسين(ع) جماعت ديوارهاي بتني اكباتان را ميلرزاند. اهالي اكباتان سنگ تمام گذاشتند و روحالله را از مسجد امام خميني(ره) تا بازار بزرگ اكباتان تشييع كردند. زنان گريه ميكردند. جوانان اشك ميريختند.
🍂بعضيها ميگفتند: مگر الان هم كسي شهيد ميشود. چرا رفته؟ مدافع حرم يعني چه؟ خلاصه آن روز حكمت اينكه روحالله بايد با دختري از محله اكباتان ازدواج كند را فهميدم. اينكه او در اين محله تشييع شود و جماعتي وصف نشدني زير تابوتش را بگيرند.
🍂بعد از آن روز زنان و دختران زيادي از در و همسايه پيشم آمدند. سؤالهاي زيادي كردند. اينكه چرا اجازه دادم شوهرم برود؟ چگونه دلتنگياش را تاب ميآورم؟ و حالا بسياري از آنها دوستان من شدهاند. اين رفتارها و همنشينيها باعث شد كه با بقيه همسران شهداي مدافع حرم صحبت كنيم و در نتيجه تصميم گرفتيم يك مؤسسه فرهنگي راه بيندازيم. مؤسسهاي كه در راه و هدف همسرانمان پيش رود...
ادامه دارد
منبع:
https://www.mashreghnews.ir/news/624538/%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%86%D8%A7%D9%85-%DA%AF%D8%B0%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%B1%D9%88%D8%AD-%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D9%88-%D8%A8%D8%B1%D8%A2%D9%88%D8%B1%D8%AF%D9%87-%D8%B4%D8%AF%D9%86-%D8%AD%D8%A7%D8%AC%D8%AA-%D9%85%D8%A7%D8%AF%D8%B1%D8%B4-%D9%87%D9%85%D8%B3%D8%B1-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_روح_الله_قربانی
✫⇠قسمت: 7⃣
✍ به روایت همسر شهید
🍂دفعه اولی که به سوریه رفت و برگشت مأموریتش 59 روز طول کشید، اولین سالگرد ازدواجمان بود و بدون روحالله گذشت.
🍂بسیار سخت و سنگین، اما به خواست خداوند صبر و تحملم هر روز بیشتر میشد. نزدیک اربعین بود که برگشت و قرارمان بود بعد از مأموریتش به مسافرت برویم، دفترچهاش را که همیشه برنامه زندگیمان را مینوشت نگاه کردم، کل برنامه مسافرتمان را نوشته بود حتی مایحتاج ریز و درشتی که احتیاج داشتیم هم نوشته بود، وقتی برنامهریزی دقیق روحالله را دیدم بسیار خوشحال شدم که در شرایط سخت هم به فکر زندگی مشترکمان هست.
🍂نوزده شهریور 94 آخرین مرتبهای بود که روحالله به سوریه رفت، پنجشنبه صبح، چقدر خوشحال بود و من بغض دلتنگی در گلویم داشتم.
🍂غذای مورد علاقهاش را پختم، ناهار را خوردیم. از صبح ساکش را جمع کرده بودم، بهترین لباسهایش را پوشید، از زیر قرآن ردش کردم و راهی قرارگاه شدیم، مدام اصرار میکردم که زنگ بزند شاید مأموریتش عقب افتاده باشد تا یک روز یا یک نصف روز و یا یک ساعت تا لحظات و ثانیههای بیشتری را در کنار روحالله سَر کنم.
🍂تماس گرفت و گفتند ساعت پرواز تغیر نکرده، پیاده شد و بدون خداحافظی رفت و به من هم گفت توقف نکنم، سریع ماشین را بردارم و حرکت کنم و نگاهم را سپردم به روحالله. با سرعت بهطرف قرارگاه حرکت کرد و من هم راهی خانه شدم.
🍂در سوریه هر چند روز یک مرتبه تماس میگرفت و از اوضاع و احوال همدیگر مطلع میشدیم.
🍂دو هفته قبل از شهادتش تماس گرفت، بعد از حال و احوال گفت: خانم این دنیا خیلی بیوفا است و کوتاه و بیارزش، مادرم، حاج آقا مجتبی و خیلی از بهترینهای ما در زندگی رفتند، این دنیا خیلی کوتاه و کم است و اگر خداوند روزیام کرد و من در این سفر شهید شدم، غصه نخور، من به تو قول میدهم که در آن دنیا هم با تو همراه باشم؛ در برابر همه سختیها و مشکلات زندگی صبر پیشه کن.
🍂با این حرفهای روحالله دلم ریخت و خود به خود اشکهایم جاری شد، گفتم روحالله نصف شب این چه حرفی است که میزنی؟ و فقط خدا میداند که آن شب را چطور به صبح رساندم. با همه اضطرابها و نگرانیهایم فقط نفس میکشیدم. دیگر ادامه زندگی برایم سخت شده بود. دلتنگی همه وجودم را گرفته بود...
ادامه دارد
منبع:
https://www.mashreghnews.ir/news/624538/%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%86%D8%A7%D9%85-%DA%AF%D8%B0%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%B1%D9%88%D8%AD-%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D9%88-%D8%A8%D8%B1%D8%A2%D9%88%D8%B1%D8%AF%D9%87-%D8%B4%D8%AF%D9%86-%D8%AD%D8%A7%D8%AC%D8%AA-%D9%85%D8%A7%D8%AF%D8%B1%D8%B4-%D9%87%D9%85%D8%B3%D8%B1-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada