eitaa logo
♥خــــــاطره شــــــهدا♥
407 دنبال‌کننده
269 عکس
19 ویدیو
11 فایل
♥هوالمحبوب♥ ■زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست■ ■این کانال حاوی داستان پرواز معراجی های انقلاب، دفاع مقدس، مدافع حرم و ... است■ ⛔ کپی از مطالب با ذکر "منابع" بلامانع است ⛔
مشاهده در ایتا
دانلود
  ‌ 💠بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 یا رفیق من لا رفیق له...🍃 راوی:مادر شهید قسمت8⃣ 🍃در خانواده اي بزرگ شدم كه توجه به دين و مذهب نهادينه بود.از روز اول به ما ياد داده بودند كه نبايد گرد گناه بچرخيم. زماني هم كه باردار مي شدم، اين مراقبت من بيشتر مي شد.سال 1367 بود كه محمدهادي يا همان هادي به دنيا آمد. پسري بود بسيار دوست داشتني.او در شب جمعه و چند روز بعد از ايام فاطميه به دنيا آمد. يادم هست كه دهه فجر بود. روز 13 بهمن. 🍃وقتي مي خواستيم از بيمارستان مرخص شويم تقويم را ديدم كه نوشته بود: شهادت امام محمد هادي(ع)براي همين نام او را محمدهادي گذاشتيم. عجيب است كه او عاشق و دلداده امام هادي شد و در اين راه و در شهر امام هادي(ع) يعني سامراء به شهادت رسيد. ادامه دارد... منبع: کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
  ‌ 💠بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 یا رفیق من لا رفیق له...🍃 راوی:مادر شهید قسمت9⃣ 🍃نام او را محمدهادي گذاشتيم. عجيب است كه او عاشق و دلداده امام هادي شد و در اين راه و در شهر امام هادي(ع) يعني سامراء به شهادت رسيد. هادي اذيتي براي ما نداشت. آنچه مي خواست را خودش به دست مي آورد. از همان كودكي روي پاي خودش بودمستقل بار آمد و اين، در آينده زندگي او خيلي تأثير داشت. 🍃زمينه مذهبي خانواده بسيار در او تأثير گذار بود. البته من، از زماني كه اين پسر را باردار بود، بسيار در مسائل معنوي مراقبت مي كردم. هر چيزي را نمي خورد.خيلي در حلال و حرام دقت مي كرد. سعي مي كردم كمتر با نامحرم برخورد داشته باشم. 🍃آن زمان ما در مسجد فاطميه بوديم و به نوعي مهمان حضرت زهرا(س).من يقين دارم اين مسائل بسيار در شخصيت او اثر گذار بود. هر زمان مشغول زيارت عاشورا مي شدم، هادي و ديگر بچه ها كنارم مي نشستند و با من تكرار مي كردند. ادامه دارد... منبع: کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
  ‌ 💠بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 یا رفیق من لا رفیق له...🍃 راوی:مادر شهید قسمت0⃣1⃣ 🍃هر زمان مشغول زيارت عاشورا مي شدم، هادي و ديگر بچه ها كنارم مي نشستند و با من تكرار مي كردند.وضعيت مالي خانواده ما متوسط بود. هادي اين را مي فهميد و شرايط را درك مي كرد. 🍃 براي همين از همان كودكي كم توقع بود.در دوره دبستان در مدرسه شهید سعیدی بود. كاري به ما نداشت. خودش درس می خواند و...از همان ایام پسرها را با خودم به مسجد انصارالعباس می بردم.بچه ها را در واحد نوجوانان بسیج ثبت نام کردم. 🍃 آنها هم در کلاسهای قرآن و اردوها شرکت می کردند.دوران راهنمايي را در مدرسه شهيد توپچي درس خواند.درسش بد نبود، اما كمي بازيگوش شده بود. همان موقع كلاس ورزش هاي رزمي مي رفت.مثل بقيه هم سن و سال هايش به فوتبال خيلي علاقه داشت. ادامه دارد... منبع: کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
  ‌ 💠بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 یا رفیق من لا رفیق له...🍃 راوی:مادر شهید قسمت1⃣1⃣ 🍃هادی سيكلش را كه گرفت، براي ادامه تحصيل راهي دبيرستان شهدا گرديد.اما از همان سالهاي اوليه دبيرستان، زمزمه ترك تحصيل را كوك كرد!مي گفت مي خواهم بروم سر كار، از درس خسته شده ام، من توان درس خواندن ندارم و... البته همه اينها بهانه هاي دوران جواني بود در نهايت درس را رها كرد. 🍃مدتي بيكار و دنبال بازي و... بود. بعد هم به سراغ كار رفت. ما كه خبر نداشتيم، اما خودش رفته بود دنبال کار. مدتی در یک تولیدی و بعدمغازه يكي از دوستانش مشغول فلافل فروشي شد. ادامه دارد... منبع: کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
  ‌ 💠بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 یا رفیق من لا رفیق له...🍃 راوی : یکی از جوانان مسجد قسمت2⃣1⃣ 🍃كار فرهنگي مسجد موسي ابن جعفر(ع) بسيار گسترده شده بود برنامه هاي ورزشي و اردويي زيادي را ترتيب مي داد.هميشه براي جلسات هيئت يا برنامه هاي اردويي فلافل مي خريد. مي گفت هم سالم است هم ارزان. يك فلافل فروشي به نام جوادين پشت مسجد داخل خيابان شهيد عجب گل بود كه از آنجا خريد مي كرد. 🍃شاگرد اين فلافل فروشي يك پسر با ادب بود. با يك نگاه مي شد فهميد اين پسر زمينه معنوي خوبي دارد. بارها با خود رفته بوديم سراغ اين فلافل فروشي و با اين جوان حرف مي زديم. ادامه دارد... منبع: کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
  ‌ 💠بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 یا رفیق من لا رفیق له...🍃 راوی : یکی از جوانان مسجد قسمت3⃣1⃣ 🍃شاگرد اين فلافل فروشي يك پسر با ادب بود. با يك نگاه مي شد فهميد اين پسر زمينه معنوي خوبی داردبارها با خود رفته بوديم سراغ اين فلافل فروشي و با اين جوان حرف مي زديم. 🍃سيدعليرضا مي گفت: اين پسر باطن پاكي دارد، بايد او را جذب مسجد كنيم. براي همين چندبار با او صحبت كرد و گفت كه ما در مسجد چندين برنامه داريم. اگر دوست داشتي بيا و توي اين برنامه ها شركت كن. 🍃حتي پيشنهاد كرد كه اگر فرصت نداري در برنامه فوتبال مسجد شركت كن. آن پسرك هم لبخندي مي زد و مي گفت: چشم، اگر فرصت شد مي يام. رفاقت ما با اين پسر در حد سلام و عليك بود. تا اينكه يك شب مراسم يادواره شهدا در مسجد برگزار شد. ادامه دارد... منبع: کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
‌ ‌ 💠بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 یا رفیق من لا رفیق له..🍃 راوی : یکی از جوانان مسجد قسمت4⃣1⃣ 🍃رفاقت ما با اين پسر(پسرک فلافل فروش) در حد سلام و عليك بود. تا اينكه يك شب مراسم يادواره شهدا در مسجد برگزار شد. این اولین یادواره شهدا بعد از پایان دوران دفاع مقدس بود. در پايان مراسم ديدم همان پسرك فلافل فروش انتهاي مسجد نشسته! اشاره كردم و گفتم:رفيقت اومده مسجد.سيدعليرضا تا او را ديد بلند شد و با گرمي از او استقبال كرد. 🍃بعد او را در جمع بچه هاي بسيج وارد كرد و گفت: ايشان دوست صميمي بنده است كه حاصل زحماتش را بارها نوش جان كرده ايد!خلاصه كلي گفتيم و خنديديم.بعد سيدعليرضا گفت: چي شد اينطرفا اومدي؟! ادامه دارد... منبع: کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
‌ ‌ 💠بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 یا رفیق من لا رفیق له...🍃 راوی : یکی از جوانان مسجد قسمت5⃣1⃣ 🍃خلاصه كلي گفتيم و خنديديم.بعد سيدعليرضا گفت: چي شد اينطرفا اومدي؟!او هم با صداقتي كه داشت گفت: داشتم از جلوي مسجد رد مي شدم كه ديدم مراسم داريد. گفتم بيام ببينم چه خبره كه شما رو ديدم. سيدعليرضا خنديد و گفت: پس شهدا تو رو دعوت كردن.بعد با هم شروع كرديم به جمع آوري وسايل مراسم. يك كلاه آهني مربوط به دوران جنگ بود كه اين دوست جديد ما باتعجب به آن نگاه مي كرد. سيد علیرضا گفت: اگه دوست داري بگذار روي سرت.او هم كلاه رو گذاشت روي سرش و گفت: به من مي ياد؟سيدعليرضا هم لبخندي زد و به شوخي گفت:ديگه تموم شد، شهدا براي هميشه سرت كلاه گذاشتند! 🍃همه خنديديم.اما واقعيت هماني بود كه سيدعلیرضا گفت. اين پسر را گويي شهدا در همان مراسم انتخاب كردند. پسرك فلافل فروش، همان بود كه او را جذب مسجد كرد و بعدها اسوه و الگوي بچه هاي مسجدي شد. ادامه دارد... منبع: کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
‌ ‌ 💠بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 یا رفیق من لا رفیق له...🍃 راوی : پیمان عزیز قسمت6⃣1⃣ 🍃توي خيابان شهيد عجب گل مغازه فلافل فروشي داشتم.ما اصالتاً ايراني هستيم اما پدر و مادرم متولد شهركاظمين مي باشند. براي همين نام مقدس جوادين(ع) كه به امام كاظم و امام جواد علیهما السلام گفته مي شود، براي مغازه انتخاب كردم.هميشه در زندگي سعي مي كنم با مشتريانم خوب برخورد كنم. با آنها صحبت كرده و حال و احوال مي كنم. 🍃 سال 83 بود كه يك بچه مدرسه اي، مرتب به مغازه من مي آمد و فلافل مي خورد.اين پسر نامش هادي و عاشق سُس فرانسوي بود. نوجوان خنده رو و شاد و پرانرژي نشان مي داد.من هم هر روز با او مثل ديگران سلام و عليك مي كردم. ادامه دارد... (ع) منبع: کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
‌ ‌ 💠بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 یا رفیق من لا رفیق له...🍃 راوی : پیمان عزیز قسمت7⃣1⃣ 🍃سال 83 بود كه يك بچه مدرسه اي، مرتب به مغازه من مي آمد و فلافل مي خورد.اين پسر نامش هادي و عاشق سُس فرانسوي بود.نوجوان خنده رو و شاد و پرانرژي نشان مي داد.من هم هر روز با او مثل ديگران سلام و عليك مي كردم. 🍃يك روز به من گفت: ‌آقاپيمان، من مي تونم بيام پيش شما كار كنم و فلافل ساختن را ياد بگيرم. گفتم: مغازه متعلق به شماست، بيا.از فردا هر روز به مغازه مي آمد. خيلي سريع كار را ياد گرفت و استادكار شد.چون داخل مغازه من همه جور آدمی رفت و آمد داشتند، من چند بار او را امتحان كردم، دست و دلش خيلي پاك بود. خيالم راحت بود و حتي دخل و پولهای مغازه را در اختيار او مي گذاشتم. ادامه دارد... (ع) منبع: کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
‌ ‌ ‌💠بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 یا رفیق من لا رفیق له...🍃 راوی : پیمان عزیز قسمت 8⃣1⃣ 🍃چون داخل مغازه من همه جور آدمی رفت و آمد داشتند،من چند بار او را امتحان كردم، دست و دلش خيلي پاك بود.خيالم راحت بود و حتي دخل و پولهای مغازه را در اختيار او مي گذاشتم.در ميان افراد زيادي كه پيش من كار كردند هادي خيلي متفاوت بود. انسان کاری، باادب، خوش برخورد و از طرفي خيلي شاد و خنده رو بود. كسي از همراهي با او خسته نمي شد.با اينكه در سنين بلوغ بود، اما نديدم به دختر و ناموس مردم نگاه كند. باطن پاك او براي همه نمايان بود. 🍃من در خانواده اي مذهبي بزرگ شده ام. در مواقع بیکاری از قرآن و نهج البلاغه با او حرف مي زدم.از مراجع تقليد و علما حرف مي زديم. او هم زمينه مذهبي خوبي داشت. در اين مسائل هم كلام هم مي شديم.يادم هست به برخي مسائل ديني به خوبي مسلط بود. ايام محرم را در هيئت حاج حسين سازور كار مي كرد. ادامه دارد... (ع) منبع: کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
‌ ‌ ‌💠بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 یا رفیق من لا رفیق له...🍃 راوی : پیمان عزیز قسمت9⃣1⃣ يادم هست به برخي مسائل ديني به خوبي مسلط بود. ايام محرم را در هيئت حاج حسين سازور كار مي كرد.مدتي بعد مدارس باز شد. من فكر كردم كه هادي فقط در تابستان مي خواهد كار كند. اما او كار را ادامه داد! فهميدم كه ترك تحصيل كرده.با او صحبت كردم كه درس را هر طور شده ادامه دهد،اما او تجديد آورده بود و اصرار داشت ترك تحصيل كند. 🍃كار را در فلافل فروشي ادامه داد. هروقت مي خواستم به او حقوق بدهم نمي گرفت،مي گفت من آمده ام پيش شما كار ياد بگيرم. اما به زور مبلغي را در جيب او مي گذاشتم.مدتي بعد متوجه شدم كه با رفيق شده، گفتم با خوب پسري رفيق شدي.هادي بعد از آن بيشتر مواقع در مسجد بود. بعد هم از پيش ما رفت و در بازار مشغول كار شد. ادامه دارد... (ع) منبع: کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 یا رفیق من لا رفیق له...🍃 راوی : پیمان عزیز قسمت0⃣2⃣ 🍃مدتي بعد متوجه شدم كه باهمسفرشهداسيدعلیرضامصطفوی رفيق شده، گفتم با خوب پسري رفيق شدي.هادي بعد از آن بيشتر مواقع در مسجد بود. بعد هم از پيش ما رفت و در بازار مشغول كار شد.اما مرتب با دوستانش به سراغ ما مي آمد و خودش مشغول درست کردن فلافل مي شد. بعدها توصيه هاي من كارساز شدو درسش را از طریق مدرسه دكتر حسابي به صورت غير حضوري ادامه داد. 🍃رفاقت ما با هادي ادامه داشت.خوب به یاد دارم که يك روز آمده بود اينجا، بعد از خوردن فلافل در آینه خیره شدمي گفت: نمي دانم براي اين جوش هاي صورتم چه كنم؟گفتم: پسر خوب، صورت مهم نيست، "باطن و سيرت انسان ها" مهم است كه الحمدلله باطن تو بسيار عالي است. ادامه دارد... (ع) منبع: کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 یا رفیق من لا رفیق له...🍃 راوی : پیمان عزیز قسمت1⃣2⃣ 🍃رفاقت ما با هادي ادامه داشت.خوب به یاد دارم که يك روز آمده بود اينجا، بعد از خوردن فلافل در آینه خیره شدمي گفت: نمي دانم براي اين جوش هاي صورتم چه كنم؟گفتم: پسر خوب، صورت مهم نيست، "باطن و سيرت انسان ها" مهم است كه الحمدلله باطن تو بسيار عالي است.هربار كه پيش ما مي آمد متوجه مي شدم كه تغييرات روحي و دروني او بيشتر از قبل شده. 🍃تا اينكه يك روز آمد و گفت وارد حوزه علميه شده ام، بعد هم به نجف رفت،اما هر بار كه مي آمد حداقل يك فلافل را مهمان ما بود. آخرين بار هم از من حلاليت طلبيد.با اينكه هميشه خداحافظي مي كرد اما آن روز طور ديگري خداحافظي كرد و رفت ... ادامه دارد... (ع) منبع: کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 یا رفیق من لا رفیق له...🍃 راوی : حجت الاسلام سمیعی قسمت2⃣2⃣ 🍃سال ۱۳۸۴ بود که کادر بسیج مسجد موسی ابن جعفر (ع) تغییر کرد.من به عنوان جانشین پایگاه انتخاب شدم و قرار شد پایگاه را به سمت یک مرکز فرهنگی سوق دهیم.در این راه با راه اندازی کانون فرهنگی نوجوانان شهید آوینی کمک بزرگی به ما نمود. 🍃مدتی از راه اندازی کانون فرهنگی گذشت. یک روز با سید علیرضا به سمت مسجد حرکت کردیم.به جلوی فلافل فروشی جوادین رسیدیم. سیدعلیرضا با جوانی که داخل مغازه بود سلام و علیک کرد.این پسرک حدود شانزده سال سریع بیرون آمد و حسابی با ما سلام و احوال پرسی کرد. حجب و حیای خاصی داشت. متوجه شدم با سیدعلی خیلی رفیق شده. ادامه دارد... منبع: کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 یا رفیق من لا رفیق له...🍃 راوی : حجت الاسلام سمیعی قسمت3⃣2⃣ 🍃این پسرک حدود شانزده سال سریع بیرون آمد و حسابی با ما سلام و احوال پرسی کرد.حجب و حیای خاصی داشت. متوجه شدم با سیدعلیرضا خیلی رفیق شده.وقتی رسیدیم مسجد از سیدعلیرضا پرسیدم: از کجا این پسر را می شناسی؟گفت: چند روز بیشتر نیست، تازگی با او آشنا شدم. به خاطر خرید فلافل زیاد به مغازه اش می رفتیم.گفتم: به نظر پسر خوبی می یاد. 🍃چند روز بعد، این پسر همراه با ما به اردوی قم و جمکران آمد.در آن سفر بود که احساس کردم این پسر، روح بسیار پاکی دارد.اما کالاً مشخص بود که در درون خودش به دنبال یک گمشده می گردد!این حس را سالها بعد که حسابی با او رفیق شدم بیشتر لمس کردم.او مسیرهای مختلفی را در زندگیش تجربه کرد تا به مقصد خودش برسد. ادامه دارد... منبع: کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 یا رفیق من لا رفیق له...🍃 راوی : حجت الاسلام سمیعی قسمت4⃣2⃣ 🍃اما کالاً مشخص بود که در درون خودش به دنبال یک گمشده می گردد!این حس را سالها بعد که حسابی با او رفیق شدم بیشتر لمس کردم.او مسیرهای مختلفی را در زندگیش تجربه کرد تا به مقصد خودش برسد.من بعدها با هادی بسیار رفیق شدیم.او خدمات بسیار زیادی در حق من انجام داد که گفتنی نیست. 🍃اما به این حقیقت رسیدم که هادی به دنبال گمشده خودش می گردد.برای این حرف هم دلیل دارم:او در دوران نوجوانی فوتبالیست خوبی بود، به او می گفتند:«هادی دِل پیه رو»😊هادی هم دوست داشت خودش را بروز دهد. کمی بعد درس را رها کرد و می خواست با کار کردن، گمشده خودش را پیدا کند. ادامه دارد... منبع: کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 یا رفیق من لا رفیق له...🍃 راوی : حجت الاسلام سمیعی قسمت5⃣2⃣ 🍃کمی بعد درس را رها کرد و می خواست با کار کردن، گمشده خودش را پیدا کند.بعد در جمع بچه های بسیج و مسجد مشغول فعالیت شد.هادی در هر عرصه ای که وارد می شد بهتر از بقیه کارها را انجام می داد. در مسجد هم گوی سبقت را از بقیه ربود. 🍃بعد با بچه های هیئتی رفیق شد. از این هیئت به آن هیئت رفت.این دوران، خیلی از لحاظ معنوی رشد کرد، اما حس می کردم که هنوز گمشده خودش را نیافته.بعد در اردوهای جهادی و اردوهای راهیان نور و مشهد او را می دیدم. بیش از همه فعالیت می کرد، اما هنوز ... ادامه دارد... منبع: کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 یا رفیق من لا رفیق له...🍃 راوی : حجت الاسلام سمیعی قسمت6⃣2⃣ 🍃بعد در اردوهای جهادی و اردوهای راهیان نور و مشهد او را می دیدم. بیش از همه فعالیت می کرد، اما هنوز ...با بچه های قدیمی جنگ رفیق شد. با آنها به این جلسه و آن جلسه می رفت.دنبال خاطرات شهدا بود. موتور تریل خرید و اینطرف و آن طرف می رفت. اما باز هم ... 🍃تا اینکه پایش به حوزه باز شد. کمتر از یک سال در حوزه بود.اما گویی هنوز ...بعد هم راهی نجف شد. روح ناآرام هادی، گمشده اش را در کنار مولایش امیرالمومنین(ع) پیدا کرد.او در آنجا آرام گرفت و برای همیشه مستقر شد. ادامه دارد... منبع: کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 یا رفیق من لا رفیق له...🍃 راوی : دوستان شهید قسمت:7⃣2⃣ هميشه روي لبش لبخند بود. نه از اين بابت كه مشكلي ندارد.من خبر داشتم كه او با كوهي از مشكلات در خانواده و... دست و پنجه نرم مي كرد كه اينجا نمي توانم به آنها بپردازم.اما هادي مصداق واقعي همان حديثي بود كه مي فرمايد:"مومن شادي هايش در چهره اش و حزن و اندوهش در درونش مي باشد." 🍃تمامي رفقاي ما، او را به همين خصلت مي شناختند.اولين چيزي كه از هادي در ذهن دوستان نقش بسته، چهره اي بود كه با لبخند آراسته شده.از طرفي بسيار هم بذله گو و اهل شوخي و خنده بود... ادامه دارد...✒️ منبع: کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 یا رفیق من لا رفیق له...🍃 راوی : دوستان شهید قسمت:8⃣2⃣ 🍃اولين چيزي كه از هادي در ذهن دوستان نقش بسته، چهره اي بود كه با لبخند آراسته شده.از طرفي بسيار هم بذله گو و اهل شوخي و خنده بود...رفاقت با او هيچكس را خسته نمي كرد.در اين شوخي ها نيز دقت مي كرد كه گناه از او سر نزند. 🍃يادم هست هر وقت خسته مي شديم، هادي با كارها و شيطنت هاي مخصوص به خود، خستگي را از جمع ما خارج مي كرد.بار اولي كه هادي را ديدم، قبل از حركت براي اردوي جهادي بود.وارد مسجد شدم و ديدم جواني سرش را روي پاي يكي از بچه ها گذاشته و خوابیده.رفتم جلو و تذكر دادم كه اينجا مسجد است، بلند شو... ادامه دارد...✒️ منبع: کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 یا رفیق من لا رفیق له...🍃 راوی : دوستان شهید قسمت:9⃣2⃣ 🍃بار اولي كه هادي را ديدم، قبل از حركت براي اردوي جهادي بود.وارد مسجد شدم و ديدم جواني سرش را روي پاي يكي از بچه ها گذاشته و خوابیده.رفتم جلو و تذكر دادم كه اينجا مسجد است، بلند شو.ديدم اين جوان بلند شد و شروع كرد با من صحبت كردن.اما خيلي حالم گرفته شد. 🍃 بنده خدا لال بود و با اَده اَده كردن با من حرف زد.خيلي دلم برايش سوخت. معذرت خواهي كردم و رفتم سراغ ديگر رفقا.بقيه بچه هاي مسجد از ديدن اين صحنه خنديدند!چند دقيقه بعد يكي ديگر از دوستان وارد شد و اين جوان لال با او همانگونه صحبت كرد.آن شخص هم خيلي دلش براي اين پسر سوخت.ساعتی بعد سوار اتوبوس شدیم و آماده حرکت... ادامه دارد...✒️ منبع: کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 یا رفیق من لا رفیق له...🍃 راوی : دوستان شهید قسمت:0⃣3⃣ 🍃بقيه بچه هاي مسجد از ديدن اين صحنه خنديدند!چند دقيقه بعد يكي ديگر از دوستان وارد شد و اين جوان لال با او همانگونه صحبت كرد.آن شخص هم خيلي دلش براي اين پسر سوخت.ساعتی بعد سوار اتوبوس شدیم و آماده حرکت يك نفر از انتهاي ماشين با صداي بلند گفت: نابودي همه علماي اس...بعد از لحظه اي سكوت ادامه داد:نابودی همه علمای اسراييل صلوات همه صلوات فرستاديم. 🍃وقتي برگشتم باتعجب ديدم آقايي كه شعار صلوات فرستاد همان جوان لال در مسجد بود!به دوستم گفتم: مگه اين جوان لال نبود!؟دوستم خنديد و گفت: فكر كردي براي چي توي مسجد مي خنديديم.اين هادي ذوالفقاري از بچه هاي جديد مسجد ماست كه پسر خيلي خوبيه... ادامه دارد...✒️ منبع: کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 یا رفیق من لا رفیق له...🍃 راوی : دوستان شهید قسمت:1⃣3⃣ 🍃به دوستم گفتم: مگه اين جوان لال نبود!؟دوستم خنديد و گفت: فكر كردي براي چي توي مسجد مي خنديديم.اين هادي ذوالفقاري از بچه هاي جديد مسجد ماست كه پسر خيلي خوبيه ،خيلي فعال و در عين حال دلسوز و شوخ طبع و دوست داشتني است. شما رو سركار گذاشته بود.يادم هست در زماني كه براي راهيان نور به جنوب مي رفتيم. 🍃من و هادي و چند نفر ديگر از بچه هاي مسجد، جزو خادمان دوكوهه بوديم.آنجا هم هادي دست از شيطنت بر نمي داشت.مثلاً يكي از دوستان قديمي من با كت و شلوار خيلي شيك آمده بود دوكوهه و مي خواست با آب حوض دوكوهه وضو بگيرد.هادي رفت كنار اين آقا و چند بار محكم با مشت زد توي آب! ادامه دارد...✒️ منبع: کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 یا رفیق من لا رفیق له...🍃 راوی : دوستان شهید قسمت:2⃣3⃣ 🍃يكي از دوستان قديمي من با كت و شلوار خيلي شيك آمده بود دوكوهه و مي خواست با آب حوض دوكوهه وضو بگيرد.هادي رفت كنار اين آقا و چند بار محكم با مشت زد توي آب!سر تا پاي اين رفيق ما خيس شد.يك دفعه دوست قدیمی ما دويد كه هادي را بگيرد و ادبش كند.هادي با چهره اي مظلومانه شروع كرد با زبان لالي صحبت كردن.اين بنده خدا هم تا ديد اين آقا قادر به صحبت نيست چيزي نگفت و رفت.شب وقتي توي اتاق ما آمد، يكباره چشمانش از تعجب گرد شد.هادي داشت مثل بلبل تو جمع ما حرف مي زد! ادامه دارد...✒️ منبع: کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada