eitaa logo
♥خــــــاطره شــــــهدا♥
414 دنبال‌کننده
269 عکس
19 ویدیو
11 فایل
♥هوالمحبوب♥ ■زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست■ ■این کانال حاوی داستان پرواز معراجی های انقلاب، دفاع مقدس، مدافع حرم و ... است■ ⛔ کپی از مطالب با ذکر "منابع" بلامانع است ⛔
مشاهده در ایتا
دانلود
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 📌خاطرات شهید سید قسمت 2⃣1⃣ (ره) 🍃رفتم هیات رهروان امام (ره)، مجلس باصفایی بود. اما آنچه می خواستم نشد. رفتم مداح هیات را که سید مجتبی علمدار بود را پیدا کردم و گفتم سوالی دارم. گفتم: «من هر هیاتی می روم، وقتی روضه می خواند و مداحی می کنند، اصلا گریه ام نمی گیرد چه کار کنم؟» سید نگاهی بهم کرد و گفت: «در این مجلس هم که من خواندم باز گریه ات نگرفت؟» گفتم: «نه ، اصلا گریه ام نگرفت.» 🍃رفت توی فکر و با لحنی خاص گفت: «می دونی چیه!؟ من گناهانم زیاده. من آلوده ام. برای همین وقتی می خوانم اشک شما جاری نمی شود. سید این حرف را خیلی جدی گفت و رفت.» من تعجب کردم. تا آن لحظه با هر یک از بزرگان که صحبت کرده بودم و همین سوال را پرسیده بودم، به من می گفتند: «شما گناهانت زیاد است. شما آلوده ای برو از گناهان توبه کن. آن وقت گریه ات می گیرد.» البته من می دانستم که مشکل از خودم است اما شک نداشتم که این کلام آقا سید، اخلاص و درون پاک او را می رساند. از آن وقت مرتب به هیات رهروان می رفتم. خداوند هم به من لطف کرد و موقع مداحی سید اشک من جاری بود. ادامه دارد 📚کتاب علمدار، صفحه 118 الی 119 🕊ڪانال سنگر شهـدا🕊 جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات @khatere_shohada
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 📌خاطرات شهید سید قسمت 3⃣1⃣ 🍃برای جذب جوانان خیلی تلاش می کرد. یک روز سید بر خلاف همیشه با لباس نامتعارف دیدم، با شلوار کتان شیک. به شلواری که پوشیده بود اشاره کردم. سید گفت: «به نظر تو از لحاظ شرعی اشکال دارد؟» گفتم: «نه، اما برای شما خوب نیست.» گفت: «می دانم، اما امروز رفته بودم با یه سری از جوان ها فوتبال بازی کنم، بعد باهاشون صحبت کنم و دعوتشون کنم به هیات. وقتی با تیپ و ظاهر خودشون باهاشون حرف می زنی بیشتر حرفت را قبول می کنند.» 🍃یه روز یه خانم آمد جلوی هیات و گفت: «من دو تا پسر دوقلو هفده ساله دارم که چند وقتی هست با شما آشنا شدند. خانواده ما هیچ کدام اهل دین و مذهب نیستند. مدتی پیش بچه های من موقع فوتبال با شما آشنا شدند و از شما زیاد تعریف می کردند. من فکر می کردم شما مربی فوتبال هستید. چند وقتی هست رفتار و اخلاق بچه های من تغییر کرده. یک روز از بین درب اتاق شان مشاهده کردم دارند نماز می خوانند.» 🍃همین مادر ادامه داد: «تا اینکه فهمیدم مدتی روزها به مکانی می روند و شبها برمی گردند. فکر کردم می روند باشگاه. اما وقتی برمی گشتند چشمانشان کبود بود. معلوم بود خیلی گریه کردند. ناراحت بودم گفتم شاید کسی آنها را اذیت می کند. تا اینکه امروز آنها را تعقیب کردم و فهمیدم می آیند اینجا. همسایه ها پرسیدم گفتند مسئول اینجا آقای سید علمدار است و جوان ها اینجا برنامه سخنرانی و مداحی دارند. من مطمئن شدم خدا دست بچه های من را گرفته. برای همین آمدم از شما تشکر کنم و بگم بیشتر مراقب بچه های من باشید.» چند روز بعد همین مادر پاکت پولی به سید داد و گفت کل پس انداز من همین سی هزار تومان هست که آوردم برای هیات. من هر چه دارم از شما دارم.» 📚کتاب علمدار، صفحه 122 الی 124 🕊ڪانال سنگر شهـدا🕊 جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات @khatere_shohada
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 📌خاطرات شهید سید قسمت 4⃣1⃣ 🍃سید اعتقاد عجیبی به ائمه(ع) داشت. به این خاندان عشق می‌ورزید. مداحی که می کرد در ازایش مبلغ یا به قولی پاکت نمی گرفت. از وضعیت مالیش آگاه بودم. حقوقی که از سپاه دریافت می کرد کافی نبود. از آن پول هم باید اجاره منزل را می داد و هم امورات خانواده را می گرداند و حتی از این پول انفاق هم می کرد. ولی با این حال بابت مداحی پول و پاکت نمی گرفت. 🍃یک روز به سید به شوخی گفتم: «راستی سید مداحی هم می کنی پاکت می گیری.» گفت: «من برای چیز دیگری می خوانم. من هیچ چیز را با خانم حضرت زهرا(س) عوض نمی کنم. من اگر برای مداحی پول بگیرم، دیگر نمی توانم در حضور مادرم حضرت زهرا (س) بگویم که من خالصانه برای شما مداحی می کردم؛ چون ایشان می توانند بگویند که اُجرت مداحی ات را گرفته ای.» یکبار رفته بودیم مشهد بعد از مداحی، خانمی با اصرار به سید مقداری پول داد و گفت خرج خودت کن. سید برای اینکه آن زن ناراحت نشود پول را گرفت ولی بعدها خرج بیت الزهراء کرد. 📚کتاب علمدار، صفحه 125 الی 126 🕊ڪانال سنگر شهـدا🕊 جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات @khatere_shohada
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 📌خاطرات شهید سید قسمت 5⃣1⃣ 🍃رفتیم ترمینال و سوار اتوبوس شدیم. در شروع حرکت راننده ضبط را روشن کرد. آنچه که پخش می شد آهنگ مبتذل بود. منتظر عکس العمل سید بودم. سید از جای خود بلند شد و پیش راننده رفت. با خودم گفتم حتما برخورد شدیدی با راننده دارد. 🍃 اما سید با نرمی و لطافت گفت: اگر نمی خواهی مادرم حضرت زهرا (س) از تو راضی باشد، به گوش دادن نوار ادامه بده. اصلا فکر نمی کردم سید چنین حرف سنگینی به راننده بزند. حرف سید چنان در راننده اثر کرد که ضبط را بدون هیچ حرف و شکایتی خاموش کرد. در ادامه سفر راننده چنان با سید دوست شد که هر چیزی را می خواست بخورد اول به سید تعارف می کرد. 📚کتاب علمدار، صفحه 134 🕊ڪانال سنگر شهـدا🕊 جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات @khatere_shohada
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 📌خاطرات شهید سید قسمت 6⃣1⃣ ای 🍃ولایت فقیه را نائب امام زمان (عج) می دانست. اطاعت از ایشان را هم واجب، می گفت: «تا زنده ایم باید پیرو راه ولایت باشیم.» سید در مورد امام خامنه ای گفتن: «عشق به آقا چنان در وجودم نفوذ کرده که چهره ی امام خمینی (ره) را در ایشان می بینم. از خدا می خواهم این علاقه و رابطه را از من نگیرد.» سید موقع سخنرانی مقام معظم رهبری کاغذ و قلمی برمی داشتند و مطالب مهم را یادداشت می کردند. در سفری که امام خامنه ای به شهر ساری داشت، سید سر از پا نمی شناخت. سید با رهبر دیدار داشت و رهبر به او فرمودند: «به بچه های هیات بگویید سعی شان این باشد که حزب اللهی بودن خود را در همه عرصه ها حفظ کنند.» 🍃سید در بخشی از وصیت نامه اش نوشته است: «به دوستان و برادران عزیزم وصیت می کنم؛ کاری نکنند که صدای غربت فرزند فاطمه (س) مقام معظم رهبری، که همان ناله ی غریبانه فاطمه (س) خواهد بود به گوش برسد. مسلمانان ، حزب اللهی، بسیجی ها ... نگذارید تاریخ مظلومیت شیعه تکرار شود بر همه واجب است مطیع محض فرمایشات مقام معظم رهبری که همان ولی فقیه باشند؛ چون دشمنان اسلام کمر همت بسته اند تا ولایت را از ما بگیرند و شما همت کنید، متحد و یکدل باشید تا کمر دشمنان بشکند و ولایت باقی بماند.» 📚کتاب علمدار، صفحه 138 الی 141 🕊ڪانال سنگر شهـدا🕊 جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات @khatere_shohada
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 📌خاطرات شهید سید قسمت 7⃣1⃣ 🍃سید مجتبی از کسانی بود که به امر به معروف، به عنوان یک فریضه مهم دینی نگاه می کرد. هرگاه می دید کسی اشتباه می رود، بدون توجه به مقام و پست او، با لحنی آرام تذکر می داد. البته در هنگام تذکر دادن درباره حفظ آبروی شخص و نحوه امر به معروف خیلی دقت می کرد. یه عده که خودشان را از سید بالاتر می دیدند، تاب یک تذکر را نداشتند. با او دشمنی می کردند. 🍃عده ای با او برخورد کردند تا جایی که بهش ضد ولایت فقیه می گفتند!! وقتی سید می پرسید: «چرا این حرف را می زنید؟ می گفتند تو اگه تابع ولایت بودی نام هیات را رهروان امام خمینی (ره) نمی گذاشتی، بلکه نام آن را رهروان ولایت فقیه و یا ... قرار می دادی.» سید هم در جوابشان می گفت: «من همین ایراد شما را به رهبر عزیزم در دیدار با ایشان مطرح کردم. ایشان فرمودند به حرف کسی کاری نداشته باش. محکم و استوار راهت را ادامه بده.» 🍃سید دوستان زیادی داشت. اما دشمنانی هم داشت. بهش می گفتن چرا هیات سیاسی شده؟ سید هم می گفت: «به خدا من سیاسی نیستم. ما با چپ و راست کار نداریم. درود بر چپ و راست با ولایت، مرگ بر چپ و راست بی ولایت.» علنا در حضورش بهش بد می گفتند. 🍃یه روز مرا صدا کردند تا بروم پیش یه نفر تو سپاه. از سید مجتبی علمدار پرسیدند و اینکه هر چه در موردش می دانی بگو. گفتم: «پشت سرش خیلی حرف می زنند. هیچ کدام از حرفهایی در موردش می زنند صحیح نیست. سید مجتبی یک شهید زنده است.» بعد آن مسئول گفت: «ممنون که مشکل مرا حل کردی!» پرسیدم چه مشکلی؟ گفت: «برای سید پرونده درست کرده بودند. قرار بود من امضا کنم و به تهران بفرستم. دیروز قرار بود امضا کنم. اما گفتم بذار فردا پرونده را بخونم.» 🍃دیشب در عالم خواب شهید محلاتی، نماینده امام (ره) در سپاه را دیدم. ایشان فرمودند: «حضرت امام (ره) از تو راضی نیست.» من گفتم چرا؟ گفتند: «این پرونده چیست که می خواهی امضا کنی؟!» من از خواب پریدم. تنها پرونده ای که قرار بود امضا کنم همین پرونده سید مجتبی بود. برای همین شما را صدا کردم. 📙کتاب علمدار، صفحه 142 الی 144 🕊ڪانال سنگر شهـدا🕊 جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات @khatere_shohada
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 📌خاطرات شهید سید قسمت 8⃣1⃣ (عج) 🍃از بازرسان تربیت بدنی سپاه بود. از این اتاق به اون اتاق می رفت امضا می گرفت. او را نمی شناختم. کارش که تمام شد و خداحافطی کرد و رفت. ساعتی بعد دیدم همان آقا جلوی یکی از اتاق ها ایستاده. هر از چند گاهی داخل اتاق نگاهی می انداخت. مشکوک بود. جلو رفتم گفتم مشکلی پیش آمده. بهم گفت شما این آقای داخل اتاق را می شناسید. گفتم بله می‌شناسم. گفت اسمش چی هست. گفتم شما چکار دارید؟ شما کی هستی؟ 🍃شخص غریبه شروع به صحبت کرد: «من دیشب در عالم خواب جمعیت زیادی را دیدم که مثل رزمندگان زمان جنگ در حال حرکت بودند. همه لباس زیبا داشتند و چهره هایشان نورانی بود. در پشت سر آنها چند نفر بودند که انگار منزلت و مقامشان بالاتر بود. آنها به صورتشان نقاب داشتند. از شخص کنارم بود پرسیدم آنها چه کسانی هستند. گفت آنها یار امام زمان (عج) هستند. من از تعجب سراغ یکی از سربازان خاص آقا که نقاب داشتند رفتم و نقاب را برداشتم. چهره اش را دیدم.» 🍃گفتم خب چی شد؟ آن آقا گفت: « الان که این آقا را دیدم یاد خواب دیشب افتادم. آن یار امام زمان (عج) همین آقایی است که توی این اتاق نشسته!» سرم را برگرداندم دیدم سید مجتبی علمدار به تنهایی داخل اتاق نشسته و مشغول کارهایش هست. 📚کتاب علمدار، صفحه 147 الی 149 🕊ڪانال سنگر شهـدا🕊 جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات @khatere_shohada
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 📌خاطرات شهید سید قسمت 9⃣1⃣ 🍃مدتی از شهادت سید گذشته بود. قبل از محرم در خواب سید را دیدم. پیراهن مشکی به تن داشت. گفتم: «سید چرا مشکی پوشیدی!؟» گفت:«محرم نزدیک است.» بعد ادامه داد: «اینجا همه جمع هستند. شهدا، امام (ره) و ...» سید گفت: «در حضور همه شهدا و بزرگان، حضرت امام (ره) به من فرمودند: برو مداحی کن.» بعد از آن با سید خیلی درد و دل کردم. گفتم سید ما را تنها گذاشتی و رفتی. گفت: «چرا این حرف را می زنی؟ هر مشکلی و غمی دارید، با نام مبارک مادرم برطرف می شود.» بعد ادامه داد: «اگه دردی دارید، حاجتی دارید زیارت عاشورا بخوانید. زیارت عاشورا درد شما را درمان می کند. توسل پیدا کنید و اشک چشم داشته باشید.» 📚کتاب علمدار، صفحه 162 🕊ڪانال سنگر شهـدا🕊 جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات @khatere_shohada
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 📌خاطرات شهید سید قسمت0⃣2⃣ (بخش اول) 🍃شب یازده نیمه شعبان بود. جشن میلاد حضرت علی اکبر(ع) بود. سید بعد از مدح حضرت علی اکبر(ع) شروع به خواندن اشعاری در وصف حضرت ولی عصر(عج) کرد. بعد هم در همان حال گفت: «چند روز دیگر میلاد امام زمان (عج) است. شاید من در بین شما نباشم!! پس از فرصت استفاده می کنم و این چند بیت را به ساحت مقدس آقا امام زمان (عج) تقدیم می کنم.» نمی دانم!؟ شاید سید فهمیده بود. شاید می دانست لحظه عروج نزدیک است. سید بی تاب پرواز شده بود. 🍃غروب سیزده آبان هم پیشش بودم. سید بعد از خواندن دعای توسل، ضمن دعا عرض ارادت ویژه ای به محضر حضرت ولی عصر (عج) داشت. بعد هم عذرخواهی کرد و گفت: «کسی چه می داند، شاید تا شب میلاد آقا نبودیم!» من مبهوت این سخن شدم. دیگر او را ندیدم تا از رفقا خبر بیماری و بستری شدنش را شنیدم. 👈ادامه دارد... 📚کتاب علمدار، صفحه 175 الی 177 🕊ڪانال سنگر شهـدا🕊 جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات @khatere_shohada
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 📌خاطرات شهید سید قسمت 1⃣2⃣ 🍃یکی از رفقایم که از ساری برگشته بود. بهم گفت: «جلوی بیمارستان خیلی شلوغ بود. جانبازی به نام علمدار حالش بد شده بود و آورده بودنش بیمارستان.» تا گفت علمدار نفس تو سینه ام حبس شد. به خودم گفتم: «نه، سید که حالش خوبه. اما مصطفی، پسرعموی سید مجتبی جانباز قطع نخاع بود. حتما اون رو بردن بیمارستان.» همان موقع زنگ زدم محل کار سید، بهم گفتند سید مجتبی بیمارستان هست. با خودم گفتم حتما رفته دنبال کارهای سید مصطفی. روز بعد هم زنگ زدم اما کسی گوشی را برنداشت. 🍃شب آماده خواب شدم. خواب دیدم: «که در یک بیابان هستم. از دور گنبد امامزاده ابراهیم شهرستان بابلسر نمایان بود. وقتی به جلوی امامزاده رسیدم. با تعجب دیدم تعداد زیادی رزمنده را با لباس خاکی دیدم. هر رزمنده چفیه ای به گردن و پرچمی در دست داشت. آن رزمندگان از شهدای شهر بابلسر بودند. در میان آنها پدرم را دیدم که در سال 62 شهید شده بود. یک گل زیبا در دست پدرم بود. 🍃بعد از احوالپرسی به پدرم گفتم: «پدر منتظر کسی هستید.» گفت: «منتظر رفیقت سید مجتبی علمدار هستیم.» با ترس و ناراحتی گفتم: «یعنی چی؟ یعنی مجتبی هم پرید!» گفت: «بله، چند ساعتی هست که اومده این طرف. ما آمدیم اینجا برای استقبال سید. البته قبل از ما حضرات معصومین و حضرت زهرا(س) به استقبال او رفتند. الان هم اولیا خدا و بزرگان دین در کنار او هستند.» این جمله پدرم که تمام شد از خواب بیدار شدم. به منزل یکی از دوستان تماس گرفتم. گفتم چه خبر از سید. گفت سید موقع غروب پرید. 📚کتاب علمدار، صفحه 193 الی 195 🕊ڪانال سنگر شهـدا🕊 جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات @khatere_shohada
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 📌خاطرات شهید سید قسمت 2⃣2⃣ 🍃از طرف لشکر بهم گفتند: «برای مراسم اربعین سید مجتبی که فردا است یک تابلو بزرگ از تصویر سید نقاشی کن.» رفتم خونه شروع کردن به کشیدن تصویر سید. همسرم آن موقع ناراحتی شدید اعصاب داشت. بهم گفت:«اگه میشه این تابلو را ببر بیرون، می ترسم رنگ روی فرش بریزه.» به خانمم گفتم: «بیرون هوا سرد است. من زیر تابلو پلاستیک پهن کردم. مواظب هستم که رنگ نریزد.» تصویر را قبل از اذان صبح تمام کردم. آمدم وسایل را جمع کنم که آخرین قوطی رنگ از دستم سُر خورد و ریخت روی فرش. نمی دانستم جواب همسرم را چه بدهم. به من گفته بود برو بیرون اما من نرفتم. 🍃بالاخره بیدار شد. با آب و دستمال هم خواستیم رنگ را پاک کنیم ولی بی فایده بود. خانم من همین طور که با دستمال روی فرش می کشید گفت: «خدایا، فقط برای اینکه این شهید فرزند حضرت زهرا (س) بوده سکوت می کنم. میگن اهل محشر در قیامت، سرهارا از عظمت حضرت زهرا (س) به زیر می گیرند.» بعد خانمم نگاهی به چهره شهید انداخت و ادامه داد: «فردای قیامت به مادرت بگو که من این کار را برای شما کردم. شما سفارش ما را بکن، شاید ما را شفاعت کنند.» 🍃صبح با هم از خانه بیرون آمدیم. آماده حرکت شدیم. همان موقع خانم همسایه جلو آمد و به خانم من گفت:«شما شهید علمدار را می شناسید؟!» یکدفعه من و همسرم با تعجب به هم نگاه کردیم. خانم من گفت: «بله، چطور مگه؟!» خانم همسایه گفت: «من یک ساعت پیش خواب بودم. یک جوان با چهره نورانی شبیه شهدای زمان جنگ آمد و خودش را معرفی کرد.» بعد گفت: «از طرف ما از خانم غلامی معذرت خواهی کنید و بگویید به پیمانی که بستیم عمل می کنیم. شفاعت شما در قیامت با مادرم زهرا (س)» 📚کتاب علمدار، صفحه 202 الی 20 🕊ڪانال سنگر شهـدا🕊 جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات @khatere_shohada