eitaa logo
♥خــــــاطره شــــــهدا♥
414 دنبال‌کننده
269 عکس
19 ویدیو
11 فایل
♥هوالمحبوب♥ ■زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست■ ■این کانال حاوی داستان پرواز معراجی های انقلاب، دفاع مقدس، مدافع حرم و ... است■ ⛔ کپی از مطالب با ذکر "منابع" بلامانع است ⛔
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ وند ✫⇠قسمت: 6 ✍ به روایت همسر شهید 🕊 با شنیده شدن زمزمه جنگ سوریه، مأموریت‌های محمد هم بیشتر از گذشته شد به طوری‌که گاهی این نبودن‌ها ۴۰ روز طول می‌کشید. اما خانه کوچک و صمیمی ما هنوز هم رونق زندگی داشت. 🕊احساس می‌کردم «محمد» حس و حال دیگری پیدا کرده است. شب‌ تا سحر، «اللهم الرزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک» ذکر نماز شب و نیاز اشک‌هایش شد. روزه‌‌داری‌های مکرر، تلاوت‌های وقت و بی‌وقت محمد بوی شهادت گرفته بود... 🕊نزدیک به چندماهی بود که محمد در صحبت هایش حرف از سوریه را بیان می کرد و می‌گفت هرزمان که شرایط اعزام مهیا شود بی‌شک و بی‌درنگ راهی خواهم شد. 🕊زمانی که‌ می‌خواست برود به من گفت "فاطمه! شهادت آرزوی قلبی ام است اما من برای دفاع می روم". 🕊بالاخره آرزوی دیرینه محمد محقق شد و با اعلام خبر اعزام ها در یک دوره 5 روزه به تهران اعزام و مورد آموزش‌های مختلف و ویژه قرار گرفت و دوباره به اراک بازگشت. 🕊محمد بارها می‌گفت که تمام دغدغه او سوریه و کودکان آنجا است و مدام بچه‌های سوریه را با دخترمان ریحانه مقایسه می کرد به گونه ای احساس دین به‌وضوح از حرکات و رفتار او پیدا بود. 🕊28 شهرویور ماه روزی بود که محمد تمامی حرف های خود در قالب وصیت نامه نوشت و در میان مفاتیح گذاشت و از من خواست تا زمانی که مطمئن نشدن به شهادت رسیده آن را باز نکنم. 🕊زمان گذشت و بالاخره آرزوهای محمد کم کم به تعبیر خود نزدیک شد و 16مهر 94 آخرین صحنه دیدار من و محمد و طنین نجواهای عاشقانه اش در گوش تک دردانه خانه‌مان بود. 🕊در آن تاریخ محمد به همراه تعدادی دیگر از همسفران خود عازم سوریه شد و برای همیشه من و ریحانه را به پروردگار و اهل بیت(ع) سپرد. ادامه دارد منبع: https://www.tasnimnews.com/fa/news/1395/01/19/1041791 ----------------------- http://markazi.navideshahed.com/fa/news/419982 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ وند ✫⇠قسمت: 7 ✍ به روایت همسر شهید 🕊هر دو سه روزی یک بار تماس می‌گرفت و صدای گرمش آرام بخش وجود من می‌شد؛ 🕊بعد از گذشت ۲۰ روز در ۶ آبان‌ماه بود که در تماس آخرش گفت دست کم یک هفته‌ای منتظر تماس‌هایش نباشم، و من در آن مکالمه کوتاه تنها یک جمله گفتم «دوستت دارم و مراقب خودت باش». 🕊یک هفته بعد از آخرین تماس‌مان بود که همه همرزمان «محمد» برگشتند و تنها من ماندم و دلواپسی و چشم انتظاری؛ آن روزها بود که حس مادران شهدای جاویدالاثر را با عمق وجود درک کردم. 🕊دوماه از رفتن محمد گذشته بود و بی‌خبری بزرگترین کابوسی بود که در این مدت من را آزار می داد چون هیچ خبری از او و حال و روزش نداشتم و همچون یعقوب به انتظار یوسف سفر کرده‌ام بودم. 🕊دو ماه زندگی‌ام در برزخ گذشت تا اینکه خبر شهادت «محمد» را آوردند. آری «محمد» با بال آرزوهایش پَر کشید و مرا در حیرت و بهت عمیق جای گذاشت. 🕊فکر شهیدشدن محمد تمام دهنم را درگیر خود کرده بود که پس از گذشت این مدت کم‌کم برای این خبر آماده می‌شدم و بالاخره وصیت نامه را با اطلاع خانواده او بازکردیم و با خواندن متن آن دریافتم مردی که تا دیروز خورشید خانه‌ام بود امروز با نوشیدن شربت شهادت به دیدار لقاء الله شتافته و شربت شهادت را نوشیده است. ادامه دارد منبع: https://www.tasnimnews.com/fa/news/1395/01/19/1041791 ----------------------- http://markazi.navideshahed.com/fa/news/419982 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ وند ✫⇠قسمت: 8 ✍ به روایت همسر شهید 🕊محمد تمام زندگی‌اش را وقف خدا کرده بود و همیشه در صحبت‌ها و اعمال و رفتارش این دنیا را همانند مسافرخانه‌ای می‌دانست که هرچه زودتر باید آنرا ترک می‌کرد. 🕊محمد عاشق زندگی و دخترمان بود اما باور دارم که خداوند عشقی را نشانش داد که او راهی این راه پرزحمت و پرمشقت شد راهی که انتهای آن شهادت بود... 🕊در مدت 4سال زندگی با او فهمیدم که محمد با سن کمتر از 30سالگی که داشت پیوند و ارتباطی محکم و همیشگی با پروردگار برقرار کرده و از تمام امتحانات الهی به سربلندی بیرون آمد. 🕊زمانی که محمدجان عازم سویه شد، ریحانه فقط ۱۸ ماه داشت و مثل دیگر کودکان در این سن نسبت به نبود پدرش خیلی احساس دلتنگی و بی‌قراری نمی‌کرد... 🕊اما اکنون نمی‌دانم سؤال‌ها و خواسته‌های دوران کودکی‌اش را چگونه پاسخ دهم. هرگاه به خیابان یا پارک می‌رویم وقتی کودکی را دست در دست پدرش می‌بیند دلتنگی‌ها و بهانه‌گیری‌های «ریحانه» شروع می‌شود و مدام می‌گوید:«کی میشه ما هم بریم پیش خدا؟» یا اینکه «چرا بابا ما رو با خودش نبرد؟» و من پاسخی ندارم که بتوانم نسبت به سنش او را قانع کنم... ادامه دارد منبع: https://www.tasnimnews.com/fa/news/1395/01/19/1041791 ----------------------- http://markazi.navideshahed.com/fa/news/419982 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ وند ✫⇠قسمت: 9 ✍ به روایت همسر شهید 🕊همسرم توجه و احترام به خانواده را در ردیف اولویت‌های مهم خود قرار داده و نگاه ویژه ای داشت و پدر و مادر و حفظ جایگاه آنان از اهمیت خاصی برخوردار بود. 🕊روابط اجتماعی بالا، دلسوزی، اخلاق حسنه، شوخ طبعی و با محبت رفتار کردن از ویژگی‌های اصلی و مهم محمد بود و موسیقی آرامبخش نماز شب خواندنش آرامش ویژه‌ای به خانه‌مان می‌داد. 🕊زمانی که در خانه و یا حتی در میهمانی‌ها بودیم اگر صحبت‌های مقام معظم رهبری از تلویزیون پخش می‌شد محمد با تمام هوش و حواس مشغول گوش کردن به صحبت های ایشان می شدند و در برگه نکاتی را یادداشت می‌کرد. 🕊ولایت فقیه الویت های اصلی زندگی شهید زهره وند بود و امور خود را بر مبنای منویات مقام معظم رهبری و فرامین ایشان تنظیم می‌کرد.اعزام همسرم به سوریه نیز بر اساس آنچه که رهبری فرمودند بود و در وصیت نامه اش هم به دیگران و از جمله خود من سفارش کرده که همیشه پیرو مقام معظم رهبری و خط ولایت فقیه باشیم. 🕊چهارسال زمان کمی بود که من در کنار محمد زندگی کنم و برای این موضوع همیشه حسرت می خورم که چرا این زمان بیشتر نبود چراکه واژه مرد بی شک برازنده شخصیت و منش محمد من بود. 🕊او سعی می‌کرد در بیشتر ابعاد زندگی با الگوپدیری از اهل بیت و حضرت علی(ع) حرکت کرده و پیرو واقعی راه آنان باشد . 🕊محمد به آسمان‌ها پرگشود و امروز تنها دلتنگی‌های او مونس شب‌های تنهایی من و ریحانه است و ثانیه به ثانیه با خاطرات شیرینی که با او داشتم برایم تداعی می‌شود و از اینکه او را دیگر در کنارم نمی‌بینم دلتنگ‌تر می شوم و دست کشیدن بر مزار سرد او تسکینی برای تمام این دردها است. ادامه دارد منبع: https://www.tasnimnews.com/fa/news/1395/01/19/1041791 ----------------------- http://markazi.navideshahed.com/fa/news/419982 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ وند ✫⇠قسمت: 10 ✍ به روایت همسر شهید 🕊من گله‌مندم از مدعیانی که حسرت‌ داشتن پدر را برای فرزندان مدافعان حرم، نبود همسر و از دست دادن عزیزی را با ارزش ریالی می‌سنجند. 🕊اما من شهادت همسرم در راه دفاع از حرم حضرت زینب(س) را افتخاری بزرگ می‌دانم، اگر حضرت زینب(س) در آن زمان به اسارت درآمد اکنون هستند جوانانی که حاضرند برای دفاع از حریم حرم اهل بیت(ع) جان خود را فدا کنند. 🕊زنان و مادران جامعه ما نیز باید با حجاب و حیای خود مدافع خون شهدا باشند تا مبادا خون این شهدا پایمال شود. 🕊مادر «محمد» با وجود اینکه دو سال از شهادت فرزندش می‌گذرد هر روز بدون استثنا در گرمای تابستان و سرمای زمستان بر سر مزار فرزند شهیدش می‌رود و ساعت‌ها بر سر مزارش می‌نشیند و با او درد دل می‌کند. 🕊ای کاش شهدای مدافع حرم بودند و آزادی سوریه را می‌دیدند هر چند آنان به این آزادی واقف هستند اما دلم می‌خواست زمانی که خبر آزادی سوریه و شکست داعش را شنیدیم همسرم نیز در کنارم بود. ادامه دارد منبع: https://www.tasnimnews.com/fa/news/1395/01/19/1041791 ----------------------- http://markazi.navideshahed.com/fa/news/419982 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ وند ✫⇠قسمت: 11 ✍ روایت زندگی 🕊شهید محمد زهره وند نخستین شهید مدافع حرم استان مرکزی است، شهیدی که هنگام عزیمت با یک نگاه به پدر و مادر، همسر فداکار و یگانه گوهر خردسالش همه را به خدا سپرد و رفت. 🕊این شهید که در سال‌های دفاع مقدس طفلی شیرخوار بوده از جبهه‌های جهاد و ایثار فقط سخنانی را شنیده بود و همین شنیده‌ها او را برای مقابله با ستم و سرکوب ظالمان ترغیب و مهیا و روحیه شهادت‌طلبی را در او زنده کرد. 🕊سیزدهمین روز بهار سال 1365 سرآغاز زندگی شهید محمد بود که در این تاریخ عملیات والفجر 8 به دست مردان الهی به انجام رسیده بود. 🕊محمد برای تحصیل در دوره ابتدایی در مدرسه‌ای در خیابان داوران اراک ثبت‌نام شد، شاگرد اول کلاس نبود اما به درس‌ومشق اهمیت می‌داد. 🕊تحصیل در دوره راهنمایی هم در مدرسه توحید خیابان مشهد اراک سپری شد. 🕊در این دوران به روستای آبا و اجدادی‌اش رفت‌وآمد می‌کرد و هرازگاهی در باغ و بستان‌های آنجا اوقات بیکاری‌اش را می‌گذراند. ازاین‌رو دارای روح لطیف و آرامی بود که در رفتار با دوستانش در مدرسه قابل‌مشاهده بود. 🕊در دوره متوسطه با ثبت‌نام در هنرستان قائم و عضویت در پایگاه بسیج مدرسه یک اجتماع و دورهمی جدید را تجربه می‌کرد. 🕊او که در خانواده‌ای مذهبی و زحمت‌کش رشد و نمو پیداکرده و با آداب و اخلاق اسلامی آشنا شده بود حالا بهتر می‌توانست روحیه مذهبی خودش را در پایگاه بسیج پرورش دهد و این زمینه‌ای شد تا در سال‌های پایانی هنرستان از طریق بسیج با فعالیت‌های سپاه پاسداران انقلاب اسلامی آشنا شود. 🕊وی با حضور در پایگاه‌ها و یادواره‌هایی که به مناسبت‌های گوناگون برای شهدا برگزار می‌شد شیفته حضور در سپاه شد و پس از فارغ‌التحصیل شدن برای عضویت در سپاه داوطلب شد. ادامه دارد منبع: http://markazi.farsnews.com/news/13960615002050 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ وند ✫⇠قسمت: 12 ✍ روایت زندگی 🕊هنوز ده‌ساله نشده بود که پای ثابت هیأت مسجد محل بود. در نوجوانی وقتی عضو پایگاه بسیج مسجد شد بیشتر وقتش را در آنجا می‌گذراند. 🕊در فعالیت‌های فرهنگی مسجد پیش‌قدم بود و موقعی هم که صحبت از کار یدی می‌شد محمد لباس کار می‌پوشید و آماده بود. 🕊بیشتر اوقات تا پاسی از شب تلاش می‌کرد تا کارها به نحو احسن انجام شود و تا خیالش راحت نمی‌شد به خانه نمی‌رفت. 🕊حرف از بزرگداشت یاد و خاطره شهدا که می‌شد محمد دیگر سر از پا نمی‌شناخت. اعتقاد عجیبی به برگزاری یادواره شهدا داشت تا جایی که بعضی از روزها مستقیم از محل کار به مسجد می‌رفت تا مطمئن شود کاری بر زمین نمانده باشد. 🕊او احساس تکلیف می‌کرد و می‌گفت: ما در زمان دفاع مقدس نبودیم پس حالا باید دینمان را به شهدا ادا کنم. 🕊در مأموریت جبهه شمال غرب در سال 1389 بچه‌های اراک سه شهید والامقام تقدیم کردند که 30 فروردین هرسال یادواره این شهدا برگزار می‌شود. 🕊از چندین روز مانده به 30 فروردین دیگر فکر و ذکر محمد و هم‌رزمان این شهدا برگزاری یادواره شهدای شمال غرب بود. 🕊محمد با این شهدا دوست و رفیق بود و به دیدار آنها می‌رفت اما حالا هر پنجشنبه می‌توانستی محمد را در کنار تربت آن سه شهید پیدا کنی؛ به‌ویژه اینکه محمد علاقه عجیبی به شهید سید محسن قریشی داشت. ادامه دارد منبع: http://markazi.farsnews.com/news/13960615002050 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ وند ✫⇠قسمت: 12 ✍به روایت دوست شهید 🕊بعضی از روزها که با سرویس به پادگان می‌رفتیم در کنار صندلی محمد می‌نشستم. می‌دیدم که او خم‌شده کتابی را در دست گرفته و زمزمه می‌کند. 🕊زمزمه‌های محمد که به گوشم می‌رسید می‌فهمیدم که زیارت عاشورا می‌خواند و من هم در کنارش آرام زمزمه می‌کردم. محمد می‌گفت: امروز توفیق نداشتم بعد از نماز صبح زیارت عاشورا بخوانم. 🕊در مأموریت‌هایی که باهم بودیم هیچ‌وقت بعد از نماز صبح زیارت عاشورایش ترک نمی‌شد. خودش روضه می‌خواند و دل‌شکسته برای مظلومیت اهل‌بیت پیامبر (ص) آرام اشک می‌ریخت. 🕊در مأموریت شوریه اولین شبی که به الحویز رسیدیم تقریباً نیمه‌شب بود. همه خسته در گوشه‌ای به خواب رفتند. پاسی از شب نگذشته بود که صدای زیارت عاشورای محمد بلند شد. زمزمه می‌کرد و اشک می‌ریخت. همین زیارت‌ها و روضه‌خوانی یک نفره محمد بود که او را از ما جدا کرد. 🕊در مأموریت شمال غرب براثر آتش گرفتن آرپی‌جی مصدوم و چند روزی در بیمارستان بستری بود. برای ملاقاتش که رفتم وقت نماز بود با لبخند استقبالم کرد. بعد از سلام و احوالپرسی با اصرار از من خواست تا از جا بلندش کنم تا نماز بخواند. به او گفتم: تو مجروحی، همین‌طوری روی تخت نمازت را بخوان. دوباره لبخند زد و گفت: آخر تو نمی‌دانی نماز خوابیده که حال نمی‌دهد این چند روز خیلی بد گذشت که نتوانستم نمازم را ایستاده بخوانم. ادامه دارد منبع: http://markazi.farsnews.com/news/13960615002050 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ وند ✫⇠قسمت: 13 ✍به روایت برادر شهید 🕊آخرین نماز پراحساسی که در کنارش بودم و شاید بیش از یک ساعت طول کشید، در بازگشت از سفر مشهد مقدس و در بارگاه حضرت معصومه (س) بود. 🕊چنان مشتاقانه عبادت می‌کرد که من حیران نگاهش می‌کردم. انگار با تمام وجود غرق در نماز بود و شاید هیچ‌کس و هیچ‌چیز را نمی‌دید. 🕊وقتی هم‌دستش به ضریح حضرت معصومه (س) می‌رسید از آن دل نمی‌کند. گویا به او الهام شده بود که آخرین زیارت دنیایی او است. 🕊دستش را گرفتم و گفتم: بیا بریم، بچه‌ها خسته شده‌اند باید حرکت کنیم. 🕊با چشمان خیس نگاهم کرد و گفت: زیارت خاطره‌انگیزی شد از دست‌بوس آقا تا دست بوس خانم. ادامه دارد منبع: http://markazi.farsnews.com/news/13960615002050 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada