eitaa logo
♥خــــــاطره شــــــهدا♥
408 دنبال‌کننده
269 عکس
19 ویدیو
11 فایل
♥هوالمحبوب♥ ■زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست■ ■این کانال حاوی داستان پرواز معراجی های انقلاب، دفاع مقدس، مدافع حرم و ... است■ ⛔ کپی از مطالب با ذکر "منابع" بلامانع است ⛔
مشاهده در ایتا
دانلود
#شهید_طیب_حاج_رضایی @khatere_shohada
#شهید_طیب_حاج_رضایی در زورخانه @khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷 ✫⇠ قسمت: 4⃣ ✍وابستگی به رژیم شاهنشاهی 🌙او غیر از سه ماه محرم و صفر و رمضان، بقیه سال خودش را ریزه خور رئیس مملکتش می‌دانست. شاه‌دوستی طیب در نه ماه دیگر زبانزد بود. کودتای 28 مرداد، یک پای کار شد «طیب حاج‌رضایی». شاه‌دوستی‌اش پیوند خورد با کمک به آمریکا و انگلیس و در نتیجه دولت مصدق سقوط کرد. طیب هر کار از دستش برآمده بود برای دم و دستگاه شاه کرد. آنها هم قدرشناسی کردند و «واردات موز» را انحصاراً به طیب دادند. 🌙بگذریم که محرم و صفر که می‌آمد، طیب تمام دم و دستگاهش را می‌آورد کنار خیمه امام حسین(ع) می‌گذاشت و خودش دوباره غلام امام حسین (ع) می‌شد. 🌙در مراسم جشن تولد پسر محمدرضا پهلوی، تمام چهار راه مولوی را تا شوش، فرش کرد و طاقِ نصرت بست. به دلیل اقداماتی که در 28 مرداد به نفع تاج و تخت انجام داد، همواره مورد توجه محمدرضا پهلوی بود و حتی از شاه، یک طپانچه هدیه گرفته بود. 🌙 او شاه را دوست داشت، تا جایی که تصاویر شاه و پرچم شیروخورشید را روی بدن خود خالکوبی کرده بود. خود طیب در این باره می‌گوید:«اوایل دوران پهلوی بود. آن موقع من رضاخان را دوست داشتم. می‌گفتند آدم خوبیه، مقتدره، با خداست. به مردم کمک می‌کنه و ... من دیده بودم که رضاخان توی محرم میون‌دار دسته تکیه دولت بود. خلاصه خیلی از رضاخان خوشم اومد. برای همین روی بدنم تصویر سر رضاخان رو خالکوبی کردم.» 🌙طیب در آن دوران، اگرچه با روحانیت، ارتباط چندانی نداشت؛ اما احترام خاصی برای ایشان قائل بود. در گزارش های ساواک، درباره رفت و آمد طیب با آیت الله کاشانی – که در آن زمان، در انزوا به سر می برد- چنین آمده است: «طیب حاج رضایی، چهار صندوق میوه به منزل آیت الله کاشانی برد» «چندی است که طیب حاج رضایی، تغییر لحن داده و با طرفداران آیت الله کاشانی طرح دوستی ریخته است» 🌙رفتار و شخصیت مرحوم طیب به کلی با افراد بی قیدی، چون شعبان جعفری- که برای جلب نظر شاه، تن به هر کاری می دادند- تفاوت داشت. او به اسلام، علاقه مند بود و جوانمردی و شجاعت را از سردار کربلا آموخته بود. اما به اشتباه، ایران دوستی را با شاه دوستی همراه می دید و بر همین اساس، در جهت تقویت سلطنت تلاش می کرد... ادامه دارد منبع: http://yazd.irib.ir/- 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷 ✫⇠ قسمت: 5⃣ ✍کودتای 28 مرداد 🌙طیب حاج رضایی، حسین رمضان یخی و شعبان جعفری از جمله اوباشانی بودند که با هدایت برخی گروهبانهای ارتش در بعد از ظهر روز 27 مرداد به خیابانها ریختند و فریادهای شاه پرستانه سر می دادند و مردم را نیز مجبور به هم صدایی با خود می نمودند تا زمینه را برای کودتای روز بعد فراهم سازند. طیب حاج رضایی با پولهای هنگفتی که دریافت کرده بود صدها نفر را در پامنار در نزدیکی خانه آیت الله کاشانی گرد آورده بود. 🌙طیب به همراه برادر خود طاهر، سرکردگی یکی از دسته های اوباشی را که برای قیام علیه مصدق و تظاهرات شاه دوستانه ترتیب داده شده بود، به عهده داشتند. این دسته از اوباش شناخته شده ای مانند علی رضایی(قدم)، ناصر حسن خانی(ناصر جیگركی)، اصغر استاد علی نقی، اصغر بنایی (اصغر شاطر)، رضا، صاحب قهوخانه و نانوایی و قمار خانه شهر نو، حاج علی نوری(مرد آهنین)، حبیب مختار منش، احمد ذوقی، حاجی مظلوم نهاوندی(حاجی سردار) و در حدود سیصد نفر از افراد کوچکتر و کارگران میدان تره بار تشکیل می شد. 🌙روزنامه کیهان نیز سه روز بعد طیب حاج رضایی را در زمره سرکردگان لمپنهای 28 مرداد معرفی نمود. دسته های تحت فرماندهی طیب و رمضان یخی در مولوی به هم پیوستند و به سوی خیابان کاخ، محل زندگی مصدق روانه شدند. این گروه در مسیر خود، روزنامه باختر امروز، تئاتر سعدی، خانه جوانان دمکرات، روزنامه به سوی آینده و مراكز دیگر را غارت كرده و به آتش كشیدند. 🌙به دستور طیب گروهی از اوباش به درون خانه مصدق ریختند تا آنجارا تخریب کرده و مصدق و یارانش را بکشند که چون مصدق آنجا را ترک کرده بود موفق نشدند. اما اموال خانه و حتی اسناد سیاسی را نیز سرقت نمودند. 🌙جعفر مهدی نیا نقش شعبان جعفری را در برابر طیب ناچیز دانسته است و عنوان می کند که این طیب بود که مردم را با صرف پولی که در اختیارش قرار داده بودند به صحنه آورد و کار راتمام کرد. 🌙ده روز پس از کودتا، تیمسار زاهدی طیب و رمضان یخی و یدگران را به میهمانی باشکوهی در باغ شخصی خود دعوت نمود و به عنوان پاداش چند قطعه زمین در جنت آباد به آنها بخشید... ادامه دارد منبع: http://22bahman.ir/show.php?page=post&id=11012 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
#شهید_طیب_حاج_رضایی @khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷 ✫⇠ قسمت: 6⃣ ✍تحول طیب به روایت زنده‌ياد علي كيا از روزنامه‌نگاران پيشكسوت معاصر و از ياران مرحوم آيت‌الله حاج شيخ حسين لنكراني 🌙 «مي‌گفت تنها هستم با من حرف بزن. دلم گرفته. اين كساني كه اطراف من جمع شده‌اند، مرا نمي‌خواهند، عاشق شهرت و پول من هستند. از صبح مي‌آمد و گاهي تا غروب در كافه رستوران «بارون» در چهار راه سيد علي اول خيابان خانقاه به سر مي‌برد. هر وقت از آن طرف عبور مي‌كردم، او را مي‌ديدم كه مات جلوي در كافه بارون ايستاده، خيابان را نظاره مي‌كند. 🌙آن روز هم يكي از روزها بود كه از آن طرف عبور مي‌كردم. هنوز به چهار راه سيد علي نرسيده بودم كه حس كردم دست چپم در يك گازانبر گير كرده است. با تعجب و حيرت نگاه كردم و ديدم اوست كه دست مرا سخت گرفته است و فشار مي‌دهد. او كه بي‌نهايت ملتهب بود، گفت: امروز تو را ول نمي‌كنم و بعد اضافه كرد: من دارم دق مي‌كنم. آخر انصاف داشته باش. بيا يك قدري با هم حرف بزنيم. وقتي موج اشك را در چشم‌هاي مردانه او ديدم، دلم سوخت و گفتم: تو كه دم و دود داري، ساز و سوز داري، دوست و رفيق داري، پول هم كه فراوان داري، ديگر چه مي‌خواهي؟ تو به آنچه مي‌خواستي رسيدي. بعضي از مردم آرزو دارند شاه‌‌شناس باشند، تو كسي هستي كه شاه تو را مي‌شناسد! 🌙پس از اين گفت‌وگوي كوتاه، حال او بد بود، بدتر شد و گفت: اگر چيزي نمي‌خوري، بيا غذا بخور و بعد يك قدري به من فحش بده برو! آن روز مايل بودم او درد خود را بگويد. عاقبت گفتم: تا بيمار درد خود را نگويد، طبيب چگونه مي‌تواند نسخه بدهد و مريض را معالجه كند؟ باز اشك در چشم‌هاي او جمع شد و با تضرع گفت: تمام مردم تهران از حال و روز من آگاهند. تو كه از همه بهتر مرا مي‌شناسي. من بد كردم و حالا نمي‌دانم چگونه بايد جبران كنم؟ 🌙راست مي‌گفت. شرح‌حال او را مي‌دانستم و از گذشته‌ او آگاه بودم، ولي فكر نمي‌كردم كه او پشيمان شده باشد، ناگزير با احتياط داستاني از انقلابيون فرانسه را كه اكنون خاطرم نيست كه كجا خوانده يا شنيده‌ بودم، به اقتضاي مجلس براي او تعريف كردم و گفتم: دنيا را چه ديدي؟ شايد روزي تو هم يكي از قهرمانان انقلاب اسلامي ايران بشوي! بعد به اقتضاي گفت‌وگو و براي اينكه حال و هوايي پيدا كرده باشيم، آهسته اين دو بيت را خواندم: غرّه مشو كه مركب مردان مرد را / در سنگلاخ باديه پي‌ها بريده‌اند/ نوميد هم نباش كه رندان باده‌نوش/ ناگه به يك ترانه به منزل رسيده‌اند. 🌙چشم‌هاي او برقي زدند و گفت: آيا فكر مي‌كني چنين روزي را ببينم و بعد بميرم؟ سخن كه به اينجا ‌رسيد، ناگهان وجودم داغ مي‌شد. مي‌خواستم گريه كنم، خيلي‌ هم گريه كنم؛ آخر آن روز، يك روز استثنايي و عجيب بود. حال و هواي او باعث شد كه من هم حال و هواي عجيبي پيدا كنم. عاقبت تقاضاي او را قبول كردم و به اتفاق پشت يك ميز و در پناه يك ديوار قرار گرفتيم. خوشبختانه آن روز صبح در كافه بارون مشتري كم بود و ما توانستيم با يكديگر درددل كنيم. 🌙پرسيدم: آيا مي‌داني معناي كلمه حُر چيست؟ گفت: من كه سواد ندارم. گفتم: حر يعني آزاد و بعد با هيجان اضافه كردم: اسم تو هم طيب است. مي‌داني معناي كلمه طيب چيست؟ گفت: بله. طيب يعني آدم خوب. گفتم: درست گفتي، اما يك معناي ديگر هم دارد. پرسيد: چي؟ گفتم: طيب يعني پاك. گفت‌وگو كه به اينجا رسيد، ناگهان بغضش تركيد و بي‌اختيار اشك ‌ريخت و پرسيد: يعني پاكم؟ بعد سر خود را به طرف آسمان گرفت و گفت:‌ اي خدا! صدايم را مي‌شنوي؟ ‌اي خدا! پاكم كن، خاكم كن!» ادامه دارد منبع: http://www.jahannews.com/news/563339/ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷 ✫⇠ قسمت: 7⃣ ✍تحول طیب به روایت شهید عراقی 🌙ما حساب اينجا را كرديم كه روز عاشورا از آن محلي كه ما مي خواهيم راه بيفتيم دو دسته معروف هم از آن محله راه مي افتد. يكي دسته اي مربوط به مرحوم «طيب» بود يكي هم دسته اي كه مربوط به «حسين رمضان يخي» بود كه حساب مي كرديم دولت يك وقت ممكن است ازوجود اينها استفاده بكند. نقشه كشيديم كلاً بياييم و برويم طيب را هم ببينيم وهم حسين رمضان يخي راببينيم. 🌙شهيد مهدي عراقي از طريق برادر طيب با او ارتباطي را برقرار مي سازد تا شرح واقعه بدهد و او را ترغيب به حضور نمايد و در مقابل، ترفند دولت يا پليس كه با تحريك برخي از افراد چون «طيب» سعي مي كرد امكان استفاده از آنان را در روز عاشورا فراهم نمايند، خنثي كند. 🌙«برای دیدن مرحوم طیب، رفتیم و گفتیم که ما منزل آقا (امام خمینی ره) بودیم. آن جا به مناسبتی صحبت شد و اسم شما وسط آمد. بچه ها گفتند که این دسته ای که روز عاشورا ما می خواهیم راه بیندازیم ممکن است این ها بیایند و نگذارند و به هم بزنند. 🌙آقا (امام خمینی) گفت: «نه، اینها علاقه مند به اسلام هستند و این ها هم اگر یک روزی، یک کارهایی کرده اند، آن [بر اساس] عِرق دینیشان بوده [است] و به حساب توده ای ها و کمونیست ها و این ها آمده اند یک کارهایی کرده اند. این ها کسانی هستند که نوکر امام حسین -علیه السلام- هستند و در عرض سال، همة فکرشان این است که محرمی بشود، عاشورایی بشود [تا] به عشق امام حسین-علیه السلام- سینه بزنند؛ خرج بکنند؛ چه بکنند و از این حرف ها. خاطر جمع باشید.» 🌙مرحوم طیب این صحبت ها را که شنید، جواب داد: «این ها (ساواک) عید هم از ما می خواستند استفاده بکنند (در جریان مدرسة فیضیه). شما خاطر جمع باشید که این ها تا حالا چندین بار سراغ ما آمده اند و ما جواب رد به آنها داده ایم. حالا هم همین جور است». بعد، همان جا دست کرد و یک صد تومانی به اصغر ـ پسرش ـ داد و گفت: «می روی عکس حاج آقا را می خری و می بری توی تکیه و به علامت ها می زنی». 🌙در زمانی که بردن نام امام، مجازات سختی در پی داشت، مشخص است که بالا بردن تمثال ایشان در بین جمعیت، چه عواقبی می تواند داشته باشد؛ اما طیب به دلیل ارادت به امام خمینی رحمه الله علیه و روحانیون، اقدام به نصب عکس امام بر روی عَلَم هیئت خود نمود. در واقع، پیام امام خمینی رحمه الله علیه - که از طریق حاج مهدی عراقی به گوش طیب رسید- او را دچار چنان تحول روحی نمود که دست از جان شست و برای دفاع از امام و اسلام به میدان آمد... 🌙طیب با بهائیان هم دشمن شده بود. بهائیانی که دوست اسرائیل بودند و دشمن خونی خمینى. یک روز صاحب کارخانه پپسی کولا که از سران بهائیت بود و شاه‌پرست، پیش طیب می‌رود و می‌گوید: ما حاضریم دکه‌های فروش پپسی را در اختیار شما قرار دهیم و بخشی از سود آن را در عزاداری‌های شما خرج کنیم. طیب که انگار آتش به جانش افتاده باشد (مال نجس اسرائیلی‌ها در خانه ارباب!) گفته بود: اگر ذره‌ای از پول شما در عزاداری امام حسین(ع) بیاید، باید آن را آتش زد. و این یعنی بروید به درک. یعنی طیب زندگی‌اش را بدهد، اربابش را از دست نمی‌دهد. در میدان تره‌بار طیب تعداد زیادی گوسفند نگهداری می‌شدند برای محرم سال بعد که صرف غذای عزاداران می‌شدند. رئیس شهربانی جدید تهران گرایش بهائی داشت. این را بهانه کرد و با چند ماشین رفتند سراغ میدان میوه و تره‌بار طیب. کم‌کم صحبت‌هایشان تبدیل به فریاد شد. میدانی‌ها جمع شدند و در مقابل بی‌حرمتی آنها طاقت نیاوردند و در عرض چند دقیقه ماشین‌ها را چپ کردند و آتش زدند. طیب میدان را تعطیل کرد و همه به صورت تظاهرات راه افتادند. در مسیر میدان‌های میوه و تره‌بار یکی‌یکی تعطیل می‌شد و حال پانزده تا بیست هزار نفر پشت سر طیب راه افتاده بودند. کم‌کم پرچم‌ها بلند شد؛ پرچم سبز و سیاه. مقصد دفتر نخست‌وزیری بود. هنوز حرف طیب برای دولت مهم بود و دولت به او امید داشت؛ هرچند که طیب بریده بود. وقتی رسیدند مقابل دفتر اسدالله علم، حدود صد هزار نفر شده بودند. طیب و چند تن از بزرگان را پیش علم بردند. وقت ناهار بود. طیب به تعارف علم جواب رد داد که همه مردم بیرون همراه من‌اند و گرسنه. ساعتی نگذشته بود که کامیون‌های ارتش آمدند و به همه غذا دادند. نتیجه مذاکرات آن روز این شد که رئیس شهربانی و کلانتری عوض شدند. و این، آتش بغض بهائیان و ساواک را نسبت به طیبی که ظرف یکی دو ساعت صدهزار نفر جمعیت را به طرفداری خود برمی‌انگیزد، شعله‌ور کرد.... ادامه دارد منبع: https://hawzah.net/fa/Magazine/View/6024/6033/63192 --------------- http://22bahman.ir/show.php?page=post&id=11012 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷 ✫⇠ قسمت: 8⃣ ✍خرداد 42- شب عاشورا 🌙در خرداد سال 1342 شمسی - که با محرم 1383 قمری مطابق شده بود- امام خمینی رحمه الله علیه به دلیل اعتراض به کاپیتولاسیون، در زندان به سر می برد. در نوروز همان سال، فاجعة فیضیه و کشتار طلاب اتفاق افتاده بود و در کل، فضای جامعه، آمادة انفجار بود. طیب مانند هر سال، دستة عزاداری خود را در خیابان حرکت داد و خود، پیشاپیش آن، به سر و سینه می زد؛ اما عَلَم دسته با هر سال، تفاوت داشت. دسته‌ای که بر تمام علم‌هایش عکس امام خمینی بود و شعار عزادارانش «خمینی بت‌شکن ملت طرف‌دار تو، خمینی خمینی خدا نگهدار تو، بمیرد بمیرد دشمن خونخوار تو». 🌙مرحوم حاج رضا حداد عادل، پدر غلامعلی حداد عادل در این رابطه می گوید: «دستة طیب، شب عاشورا ـ دوازده خرداد ـ طبق معمول همه ساله، از تکیه بیرون آمد. طیب در جلوی علامت تکیه، در حرکت بود و سینه زن ها پشت سرش، آرام آرام حرکت می کردند. آن شب بر خلاف سال های قبل، عکس های حضرت امام به سینة علامت، نصب بود. اتومبیل دربار کنار خیابان ایستاد. رسول پرویزی- معاون اسدالله علم، نخست وزیر دربار - پیاده شد و سریعاً جلوی طیب آمد و پس از سلام گفت: «طیب خان! این کاری که کرده ای، کار درستی نیست. آن عکس ها را بردار».طیب گفت: «من عکس ها را بر نمی دارم». پرویزی گفت: «طیب خان! بدجوری می شود». طیب با متانت و وقاری که مخصوص خودش بود، خیلی صریح گفت: «بشود». پرویزی به اتومبیل- که اسدالله علم داخل آن بود- برگشت . علم مجدداً پیغام دیگری به پرویزی داد. او دوباره پیاده شد و با طیب صحبت کرد و گفت عکس های امام را بردارد؛ اما طیب باز هم مقاومت کرد.همة اینها در حالی اتفاق افتاد که سینه زن ها پشت سر علامت، جلو می آمدند. پرویزی گفت: «طیب خان! دارم به تو می گویم بد می شود».طیب گفت: «می خواهم بد شود! عکس ها را بر نمی دارم». پرویزی با عصبانیت رفت و سوار اتومبیل شد. اتومبیل با یک چرخش سریع، از راهی که آمده بود، برگشت و دسته با علامتی که عکس های حضرت امام به آن نصب بود، حرکت کرد. دسته طيب با تشريفاتي بيشتر از سال‌هاي قبل، چه از لحاظ كيفيت و چه كميت، مسير خود را ادامه داد. آن شب حادثه‌اي پيش نيامد و مردم عكس‌هاي امام را از نزديك ‌ديدند و همگي مشتاق بودند ببينند چه خواهد شد.» 🌙رجبعلی طاهری از مبارزان سیاسی دهه سی و چهل در خاطرات خود به نصب عکس حضرت امام خمینی در دسته‌های عزاداری منسوب به طیب خان چنین اشاره دارد: در آن دوره، یکی از دسته‌ها متعلق به آقای طیب بود که چون عکس امام را به همراه داشت مأمورین رژیم از ایشان پرسیدند: «شما که از ابتدا با ما بودید و خواسته بودیم که عکس امام همراه نداشته باشید؟ شما دیگر چرا؟» و او پاسخ داد: «ما تا الآن با شما بوده‌ایم و قصد داریم که از حالا با خدا باشیم. تا اینجا که دیدید برای شما سینه می‌زدیم، اما از این پس برای خدا و امام حسین (ع) سینه خواهم زد.» 🌙رژیم از طیب به علل دیگری هم، کینه به دل داشت. یکی از این موارد، مربوط به دو ماه و نیم، قبل از واقعة محرم بود که برای همکاری در ضرب و شتم طلاب مدرسة فیضیه، فراخوانده شد، اما قبول نکرد. یکی از افراد مطلع می گفت:« ایجاد آشوب و حمله به طلاب فیضیه را نخست از طیب خواسته بودند و چون طیب، زیر بار این ننگ نرفت، انجام این جنایت به دار و دستة «شعبان بی مخ» واگذار شد». فرد مزبور مدعی بود که آن روز در مدرسة فیضیه، نوچه های شعبان، لابه لای مأموران رژیم، به راحتی شناخته می شدند». 🌙طیب علی رغم کارهای خلافی که می کرد، در عمق وجودش به روحانیت احترام می گذاشت و به خود، اجازه نمی داد که روحانیون و طلاب را مورد بی احترامی و آزار، قرار دهد... ادامه دارد منبع: https://hawzah.net/fa/Magazine/View/6024/6033/63192 -------------- http://ebratmuseum.ir/portal/Home 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷 ✫⇠ قسمت: 9⃣ ✍15 خرداد 42 🌙حاج مهدي عراقي مي گويد: روز 15"خرداد عده اي مأموريت پيدامي كنند كه ميدان را تعطيل بكنند، ابتدا مي آيند ميدان سبزي را تعطيل كنند. از ميدان سبزي مي آيند ميدان بارفروشها كه مغازه مرحوم طيب هم آنجا بود. خلاصه مي آيند دكان طيب خودش نبود، پسرش بود. جريان را براي او مي گويند او هم تلفن كرد با باباش صحبت كرد توي خانه گفت آمده اند خلاصه مي خواهند ميدان را تعطيل كنند و جريان هم اين شكلي است گفت اشكال ندارد بگو تعطيل كنند... 🌙 در روز 15 خرداد، طیب با تعطیل کردن میدان بارفروش ها، موجب شد که تظاهرات، با شور بیشتری صورت گیرد و تأثیر بیشتری نیز داشته باشد. رژيم از طيب انتظار و توقع داشت كه مقابل تظاهرات نقش مدافع دولت را ايفا كند و در يك حركت حداقلي در مقابل تظاهرات در «ميدان» ايستادگي كند و جلوي كار را بگيرد. لكن عدم برآورده شدن اين خواست خشم بر او را بيشتر كرد. 🌙مورخ معاصر «سيد حميد روحاني» در بيان رشادتهاي مردم تهران در روز پانزده خرداد مي نويسد: بارفروشان دلاور تهران به محض دريافت خبر دستگيري قائد دست از كار كشيدند و با چوب و آهن و كارد و ... دست به تظاهرات خشم آگين زدند. رئيس پليس تهران طي تماس تلفني با طيب درخواست كرد كه ميدانها را از تظاهرات ضد دولتي باز دارد. ولي شادروان طيب پاسخ داد تظاهرات جنبه مذهبي دارد و براي او ممكن نيست كه بتواند مردمي را كه روي مباني مذهبي به پا خواسته اند از حركت باز دارد. ادامه دارد منبع: https://hawzah.net/fa/Magazine/View/6024/6033/63192 -------------- http://ebratmuseum.ir/portal/Home 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷 ✫⇠ قسمت: 0⃣1⃣ ✍دستگیری طیب 🌙از روز شانزدهم بگیر و بگیر راه می‌افتد، تعدادزیادی از روحانیون وچند تا از بازاریهای سرشناس را گرفتند و توی میدان شروع کردند کسانی را که به حساب می‌شناختند، بگیرند. مرحوم طیب هم تلفن می‌کند به نصیری که آن وقت هم رئیس شهربانی بوده و هم به حساب سرپرست فرماندار نظامی، می‌گوید: «شب توی خانه من نریزید، اگر کاری دارید من شنبه صبح در حجره‌ام هستم، همان وقت بیایید هرجا خواستید من می‌آیم. اینها همین کار را کردند. شنبه ساعت 10 تقریباً چهار تا کامیون سرباز و دو تا لندرور می‌روند، طیب هم در دکان نشسته بوده؛او را می‌گیرند و چند تا تیر هوایی شلیك می‌کنند، طیب رامی برند.» 🌙بیژن پسر طیب می گوید: در روز 18 خرداد، سروان طیبی همراه نیروهای کلانتری 6 در خیابان مولوی می‌آیند سراغ پدرم. به او می‌گویند که خواهش می‌کنیم یک ساعتی تشریف بیاورید برویم شهربانی با شما کار دارند. درست همان روزی که پدرم قول داده بود سر کار نرود. او هم اول می‌گوید با ماشین خودم می‌آیم که آنها می‌گویند با ماشین شهربانی می‌رویم و زود برمی‌گردیم. دم شهربانی کل که می‌رسند به ایشان می‌گویند طیب خان رئیس شهربانی ـ تیمسار نصیری ـ خیلی بدخُلق است اجازه بدهید دستنبد به دستتان بزنیم. ایشان می‌گوید خُب بزنید. دقیقه‌ای بعد می‌گویند، طیب خان می‌شود بجای دستبند پاهاتان را با زنجیر ببندیم؟ می‌گوید: باشد. ولی آنها هم دستهایش را می‌بندند و هم پاهایش را. 🌙پدرم را که داخل می برند حسین آقا مهدی هم آنجا بوده، نصیری پشت میز نشسته بوده که آنها می‌روند داخل، یک ربعی به آنها محل نمی‌گذارد و بعد شروع می‌کند خطاب به حسین آقا مهدی فحشهای ناموسی می‌دهد. پدرم می‌بیند که اگر همین‌جوری چیزی نگوید الآن به او هم فحش می‌دهد. برمی‌گردد به نصیری می‌گوید که حق نداری فحش بدهی. نصیری می‌گوید: به تو هم فحش می‌دهم. پدرم عصبانی می‌شود و با وجودی که دستهایش و پاهایش بسته بوده می‌پرد روی میز نصیری و شروع می‌کند به زدن او، که مأمورین می‌ریزند و او را می‌گیرند. 🌙از او می خواهند یك فرم را امضا كند و آزاد شود. تقریبا مسئله این بوده كه یك پولی آقای خمینی به من داده كه بیایم چنین حادثه ای را خلق بكنم و من هم آمده ام مثلا یك 25 زار (ریال) داده ام و مردم این كارها را كرده اند. وقتی می گذارند و می گویند این حرف را بزن، قبول نمی كند. نصیری تهدیدش می كند و او هم به نصیری فحش می دهد!. خشم نصیری دوچندان می شود. نصیری از مدت ها پیش با طیب خصومت داشت... 🌙حاج مهدي عراقي در این خصوص می گوید: به هنگام تولد اولين پسر محمدرضا در بيمارستان حمايت مادران در جنوب شهر نصيري تعداد پليس بيشتري را به منظور افزايش تدابير امنيتي در اين محل بكار گمارده بود. طيب كه اين اقدام را توهين به بچه هاي جنوب شهر تلقي كرده به نصيري گفته بود هركدام از بچه هاي جنوب شهر خودشان يك پليس هستند و براي شاه فدايي اند. از نصيري مي خواهد مأمورانش را جمع كند. ممانعت و عدم پذيرش نصيري موجب مي شود هنگامي كه محمدرضا براي ملاقات به بيمارستان مي آيد "طيب جلوي نصيري اين حرف را به شاه مي زند كه اين پليسي كه اينجاست توهين به همه بچه هاي جنوب شهره من به تيمسار گفته ام، تيمسار توجه نكرده، شما امر بفرماييد جمع كند و برود. همان جا شاه به نصيري مي گويد و نصيري هم پليس را جمع مي كند و از اينجا شروع مي شود اختلاف بين نصيري و طيب... ادامه دارد منبع: http://22bahman.ir/show.php?page=post&id=11012 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
#شهید_طیب_حاج_رضایی @khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷 ✫⇠ قسمت: 1⃣1⃣ ✍شکنجه 🌙سید تقی درچه ای می گوید: «او را شكنجه كردند و گفتند بگو از خمینی پول گرفته ام و این غایله را راه انداخته ام. اما اوگفته بود من عمر خودم را كرده ام. بنابراین حاضر نیستم در پایان عمر خود به كسی كه جانشین ولی عصر (عج) است و مرجع تقلید هم هست تهمت بزنم. من به امام حسین علیه السلام و دستگاه او خیانت نمی كنم. 🌙 یكی از دوستان به نام آقای ملكی كه از اهالی شهرری و پدر دو شهید است همزمان با مرحوم طیب زندانی بود و می گفت زندانی ها را به صف كرده بودند و به مرحوم طیب دست بند قپونی زده بودند. به این ترتیب كه یك دست از عقب و یك دست هم از روی شانه می اید و دو تا مچ را از پشت سر با چیزی به هم می بندند و مثل ساعت كوك می كنند و دو دست تحت فشار قرار می گیرد و استخوان سینه بیرون می زند. او می گفت عرق از بدن مرحوم طیب می ریخت و او را از جلوی ما عبور می دادند تا ما عبرت بگیریم. مرحوم طیب تمام این سختی ها را به جان خرید ولی حاضر نشد بگوید از امام خمینی پول گرفته است. 🌙 حجت‌الاسلام والمسلمین ناصری در بخشی از خاطراتش به این موضوع اشاره دارد: «وقتی طیب را دستگیر کردند، طیب در زندان با نصیری برخوردی کرد، نصیری یک چیزی به او گفته بود که راجع به امام بگوید. طیب گفته بود مرجعیت امام ناموس و دین من است که یک سیلی به او زده بود، بعد او هم محکم کوبیده بود توی گوش نصیری! به حدی که می‌گفتند نصیری نزدیک بود زمین بخورد یا خورده بود، باز دوباره معطل نکرده بود یکی دیگر زده بود توی گوش نصیری، آن وقت عوامل نصیری ریخته بودند سرش و او را زده بودند...» 🌙محسن رفیق‌دوست در خاطراتش از فردی به نام حاج علی نوری صحبت می‌کند و می‌گوید: «یکی از افرادی که در آن زمان همراه طیب دستگیر شد و مثل طیب در ماجرای پانزده خرداد نقشی نداشت آقای حاج علی نوری بود که هم زمان با طیب زندانی شده بود و حتی مأموران ساواک در زندان مقداری از پوست تنش را کنده و در کیسه‌ای به یادگار نگه داشته بودند.» نوری می‌گفت: «به ما فشار می‌آورند تا اقرار کنیم که از امام خمینی پول گرفته‌ایم. طیب در برابر این درخواست مأموران فقط یک جمله می گفت و آن این که «من با امام حسین که درنمی‌افتم» هرچه به او می‌گفتند: امام خمینی چه ربطی به امام حسین (ع) دارد؟ باز هم همان جمله را تکرار می‌کرد.» ادامه دارد منبع: http://22bahman.ir/show.php?page=post&id=11012 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷 ✫⇠ قسمت: 2⃣1⃣ ✍احترام به امام 🌙آقای رضایی از مبارزان ورامینی، که در 15 خرداد ورامین نقش داشته و پس از واقعه دستگیر شده و مدتی در زندان قصر و شهربانی با طیب حاج رضایی هم‌بند بوده است، جریان شکنجه شدن طیب را چنین روایت می‌کند: «شروع به بازجویی میدانی‌ها کردند و از جمله آنان طیب نیز با ما در یک بند بود. همان شب که می‌خواستند او را بازجویی کنند، کیهان می‌خواندیم، در سر مقاله کیهان نوشته بود: «طیب، با گرفتن پول و دادن آن به مردم آنان را به راه انداخته است.» آن شب طیب را از میدانی‌ها جدا کرده و به بازجویی بردند. دوباره در کیهان نوشتند که طیب اقرار کرده است. 🌙از همین صحنه‌سازی‌ها معلوم بود که قصد نابودی او را دارند. حدود ساعت 12 شب بود و ما در حال خواب و بیداری، متوجه صدایی شدیم. یک تقی نامی بود در زندان که آدم مذهبی نبود. از او پرسیدیم چه خبر است؟ گفت برویم ببینیم چه خبر است، بیرون آمدیم اندکی گوش کردیم. دانستیم که این صدای طیب است. بعداً متوجه شدیم که او را به سنگ بسته‌اند تا از او اقرار بگیرند، صبح آن روز یکی پاسبان‌ها برایمان خبر آورد که دیشب طیب را شکنجه می‌کردند... خلاصه، دوباره طیب را به بازجویی و شکنجه بردند تا چیزی از او بدست آورند، او در آخرین دفاعش گفته بود: «ممکن است من در زندگیم، همه کارها را انجام داده باشم ولی به مرجع خودم چیزی نبسته‌ام و نمی‌توانم به فرزند پیغمبر چیزی ببندم...» 🌙 خمینی پسر پیغمبر(ص) بود و طیب هر گناهی هم انجام دهد خودش را شرمنده رسول‌الله(ص) نمی‌کرد. شکنجه‌هایش سنگین بود، اما طیب دروغگو نبود. ترسو هم نبود و در مقابل بازجوها ایستادگی می‌کرد. حتی می‌گفت که برای شاه دوستی‌اش مدرک هم دارد. اما بازجوها می‌دانستند که او می‌خواهد زیرکی به خرج دهد و تقیه کند. روزها و شب‌های زندان برای طیب پر از شکنجه و درد بود. حالا زندانیان بی‌صفت هم به تحریک ساواکی‌ها علیه او شعار می‌دادند که «مرگ بر طیب خون‌آشام» و مدام او را مورد ضرب و شتم قرار می‌دادند. اما طیب یاد گرفته بود ترسو نباشد و مثل اربابش شجاعانه حرف حق بگوید. ادامه دارد منبع: http://22bahman.ir/show.php?page=post&id=11012 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
#شهید_طیب_حاج_رضایی @khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷 ✫⇠ قسمت: 3⃣1⃣ ✍ملاقات در زندان 🌙گویا تا چند ماه فرصت ملاقات به او داده نشده بود و همواره تحت فشار بوده تا اینکه اعترافات دروغین را اقرار کند اما او با پایبندی‌ای که به مرام و مسلک خود داشته است از موضع خود کوتاه نیامده است. هرچه زمان می‌گذشت بدرفتاری عناصر رژیم برای او و خانواده‌اش شدیدتر و نفرت طیب و خانواده نسبت به رژیم بدتر می‌شد. 🌙بیژن حاج رضایی می گوید: «مادرم که باردار بود همان روز به خاطر فشارهای روحی، حالش بد شد که به بیمارستان عیوض‌زاده بردیم و همان روز خواهر کوچکترم به دنیا آمد، مادرم در بیمارستان بود، ما هم که سن‌مان اجازه نمی‌داد پی‌گیر قضیه باشیم، تنها عمو مسیح بود که دنبال کار پدرم بود؛ البته ایشان ارتباط زیادی با روحانیون داشت. 🌙چند ماهی که از دستگیری پدرم گذشت، توانستیم وقت ملاقات بگیریم. آن موقع ایشان در هنگ یک زرهی زندان بود، ساعت 6 صبح رفتیم آنجا که با خانه ما هم خیلی فاصله داشت. میدان خراسان کجا، خیابان معلم فعلی کجا؟ جمعی که رفته بودیم شامل من، مادرم و دو عمویم مسیح و طاهر، همسر دیگر پدرم و خواهرم بود. آن موقع کل منطقه بیابان بود. یک ساعت و نیم انتظار کشیدیم که ما را به داخل راه دادند، شاید حدود 2 کیلومتر پیاده رفتیم، آن هم با این زنها و خواهر کوچکم که بغل مادرم بود. 🌙به زندان که رسیدیم یک ساختمان آجری بود که زیرزمین آن حالت یک حوضخانه داشت، چند نیمکت چوبی در اطراف بود که ما روی آن نشستیم. دقایقی بعد درِ کوچکی که جلویمان بود، باز شد و یک نفر آمد داخل. برادر کوچکم که خیلی مورد علاقه پدرم بود بخاطر شیرین‌زبانی‌اش همیشه مورد محبت او بود. با دیدن آن شخص هراسان خود را به مادرم رساند. پدرم که شاید حدود صد و سی چهل کیلو وزن داشت با حدود 2 متر قد، شده بود یک آدم شکسته دو متری، هشتاد کیلویی، لاغر و نحیف... ایشان که حالت تعجب ما را دید، خیلی سریع گفت: «شما هیچ ناراحت نباشید من مورد اذیت و آزار قرار نگرفته‌ام، کمی با عمویم صحبت کرد و به مادرم دلداری داد که زیاد بی‌تابی نکند. حدود بیست دقیقه‌ای اولین ملاقات ما طول کشید، موقع ملاقات هم هشت نفر مأمور داخل اتاق مراقب بودند...» 🌙 «مسئله‌ای که برای ما خیلی اهمیت داشت، این بود که لباسهای بابام را مادرم می‌شست اطو می‌کرد و خیلی تروتمیز می‌بردیم زندان می‌دادیم و لباسهای کثیف او را می‌گرفتیم که ببریم و مادرم بشوید. هرگاه لباسهای ایشان را می‌گرفتیم، خونی بود، وقتی از ایشان می‌پرسیدیم که چرا لباسهایش اینگونه خونی شده، با بی‌اهمیتی نگاهی می‌انداخت و دلایل مختلفی را برای اینکه ما متوجه نشویم سر هم می‌کرد. ولی در جلسات دادگاه یادم است که مرحوم حاج اسماعیل رضایی به پدرم می‌گفت: «طیب خان، بگو در زندان چه بلایی سرمان آوردند... پدرم فقط لب‌گزه می‌کرد. و چشمک می‌زد که حالا ساکت باش تا بعد.» 🌙 یک روز که ما رفته بودیم ملاقات پدرم، همسر دیگر پدرم به ایشان گفت: «خب شما حالا می‌گفتی که پول گرفتی و خلاص می‌شد.» پدرم با یک غیظی نگاه کرد و گفت: «من تنها امید زندگی‌ام خدمت کردن برای خانواده امام حسین است،‌ چطور بیایم اولاد امام حسین را این‌جور بیندازم زیر دست این دژخیمها، مگر زندگی چه ارزشی دارد که من به خاطر دو روز آن بیایم و دروغ بگویم. کسی را ندیدم، کسی که به من پول نداده، من که پولی نگرفته‌ام اقرار بکنم...؟» 🌙حاج مسيح، هفته‌اي يك بار براي ديدن برادرش به زندان مي‌رفت و هر بار براي ما تعريف مي‌كرد كه او را خيلي اذيت كرده و شكنجه داده‌اند. حاج مسيح مي‌گفت: من خيلي به برادرم دلگرمي داده و او را به صبر و استقامت سفارش نموده‌‌ام و براي آرامش بيشترش، كيفيت نماز شب را به او آموخته‌ام. هفته‌هاي آخر، حاج مسيح خبرآورد: برادرم گفت به من پيشنهاد كرده‌اند تا در راديو اعلام كنم آقاي خميني به من پول داده تا مردم را تحريك كنم كه شلوغي به راه بيندازند و اتوبوس‌ها را بسوزانند و شيشه‌هاي مغازه‌ها را بشكنند، اما او جواب داده: اگر مرا زير شكنجه بكشند، به هيچ قيمتي حاضر نخواهم شد به آبروي اين پسر فاطمه زهرا(س) لطمه بزنم، حتي اگر به قيمت جانم تمام بشود! او به‌راستي به قول خود عمل و عاقبت جان خود را در راه انقلاب ايثار كرد. ادامه دارد منبع: http://22bahman.ir/show.php?page=post&id=11012 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷 ✫⇠ قسمت: 4⃣1⃣ ✍دیدار امام 🌙بیژن می‌گوید: «بعد که رفتیم برای ملاقات پدرم، او گفت، فشار زیادی به من آوردند که باید بروم در حضور آقای خمینی و بگویم که به من پول داده است برای ایجاد بلوا، حالا من کاری را که گفتی کردم، ولی ببین من را به چه روزی انداختی و چنین و چنان. به پدرم قول داده بودند که حتی اگر به امام بتوپد، سریع عفو می‌گیرد. او هم قبول می‌کند که برود. هنگام غروب طیب را می‌برند پهلوی حضرت امام که در داخل اتاق نشسته بود، پدرم تعریف می‌کرد که از در که وارد شدم، به محض اینکه چشمم افتاد به این مرد خدا و به این مرد نورانی، سریع به امام گفتم: «سید، تو را به جدّت قَسَمت می‌دهم آیا تا الآن من تو را دیده‌ام؟ تو به من پول دادی؟» ایشان به من نگاه انداخت و گفت: «نه من تو را دیده‌ام و نه از من پول گرفته‌ای، ولی الحق که تو یک آدم آزاده‌ای هستی» 🌙شهید عراقی در خاطرات خود می گوید: «روز قبل از این که می خواستند حکم اعدام را دربارة طیب، صادر کنند، آقای خمینی از زندان عشرت آباد به خانة روغنی، منتقل شد. در آن جا تحت نظر بود و دور و برش، ساواکی ها بودند. خانوادة طیب حاج رضایی و حاج اسماعیل رضایی، با ترفندی خود را به منزل امام رساندند. هم حاج اسماعیل و هم طیب، بچة کوچک داشتند. آقا این دو بچه را بلند کرد؛ روی دو پا نشاند و دستی روی سر و روی آن ها کشید و دعایشان کرد. بعد گفت: «من تا حالا از این ها (ساواک)، چیزی نخواسته ام؛ اما برای دفاع از جان این دو نفر، می فرستم عقبشان بیایند و از آن ها می خواهم که این ها را نکشند». این ها (خانوادة طیب و حاج اسماعیل رضایی) خوشحال شدند و از خانه بیرون آمدند. به فاصلة یک ربع [تا] بیست دقیقه [بعد]، آقا پیغام داد: «به پاکروان (رئیس ساواک) بگویید بیاید؛ من کارش دارم». پاکروان [که علت احضار خود را می دانست]، آن روز، خودش را نشان نداد. هر چقدر هم، آقا داد و بی داد کرد، گفتند: «ما [پیغام] فرستادیم؛ نبوده [است]». فردا صبح هم طیب را اعدام کردند. صبح اولِ وقت که طیب تیرباران شد، پاکروان، نزد آقا آمد. آقا [هم، باعصبانیت] گفت: «پاشو برو». ادامه دارد منبع: http://22bahman.ir/show.php?page=post&id=11012 ----------------- https://hawzah.net/fa/Magazine/View/6024/6033/ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
#شهید_طیب_حاج_رضایی @khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷 ✫⇠ قسمت: 5⃣1⃣ ✍آخرین ملاقات در زندان 🌙بیژن می گوید: بعد از دادگاه تجدیدنظر، روز پنجشنبه بود که ما توانستیم اجازه ملاقات بگیریم در همان پادگان عشرت‌آباد. ایشان را دیدیم که با هم رفتیم داخل یک اطاق که ایشان گفت کار ما دیگر تمام است الآن دارند ما را از اینجا می‌برند به هنگ یک زرهی ـ در خیابان عباس‌‌ آباد ـ شما دیگر کاری از دستتان برنمی‌آید. پدرم روی من و خواهرم را بوسید. مادرم از حال رفت، پدرم رو کرد به من و گفت: «تو پسر بزرگ من هستی، باید از مادرت مواظبت کنی و نباید بگذاری در زندگی‌ به خانواده سخت بگذرد.» بعد، از جیبش یک مقداری شکلات درآورد و ریخت کف دستم... بیست دقیقه‌ای مادرم نشسته بود و گریه می‌کرد. ناگهان آنهایی که ‌آنجا بودند آمدند در میان ناباوری‌ها، به پدرم گفتند آقا بفرمایید برویم. 🌙یکی دو روز از این دیدار گذشت، تلفن زنگ زد که برویم او را ببینیم، مجدداً چند نفری شدیم و رفتیم به محل هنگ زرهی، بعد از ساعت‌ها انتظار و پیاده‌روی داخل همان حوضخانه قبلی رفتیم. البته این بار داخل آن اتاق نشدیم. ساعت 11 صبح بود که ایشان را آوردند پشت پنجره‌ای که کمی بالا بود و ما پایین بودیم. از همان جا صحبت کردیم، او گفت: «می‌خواستم برای آخرین بار شما را ببینم.» باز مادرم شروع کرد به گریه کردن، پدرم قلم و کاغذ خواست، البته یک سری شفاهی چیزهایی را گفت. مثلاً خواهر بزرگترم تازه عقد کرده بود، که گفت برای او حتماً جهیزیه آبرومند تهیه کنیم. به مادرم گفت دیگر دنبال کار من نباش. خودکار را به دست گرفت و حدود شش سطری روی یک کاغذ سفید نازک وصیت خود را نوشت و همه امور مربوط به خودش را به مادرم واگذار کرد، دستش را دراز کرد که کاغذ را بدهد. مادرم با دیدن این صحنه،‌ از حال رفت و روی زمین افتاد ، من دستم را دراز کردم و برگه را گرفتم، ایشان گفت بابا، این برگه را بگیر و مواظب باش که گم نشود و خراب هم نشود، در فرصت مناسب حتماً این را به مادرت بده که بخواند لازمش می‌شود...» ادامه دارد منبع: http://22bahman.ir/show.php?page=post&id=11012 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷 ✫⇠ قسمت: 6⃣1⃣ ✍محکوم به اعدام 🌙بیرون از زندان غوغایی بود. طرفداران طیب هر کاری که می‌توانست موجب آزادی او شود، انجام دادند. «آیت‌الله بهبهانی» نیز همراهی‌شان کرد، اما رژیم می‌خواست با کشتن طیب زهر چشمی از مردم بگیرد تا دیگر «حسینی صفت و خمینی یار» نباشند. 🌙حکم اعدام طیب صادر شد به جرم دروغین «گرفتن پول از آقای اسماعیل رضایی» که او هم از «جمال عبدالناصر مصری» گرفته تا علیه شاه و به نفع خمینی در کشور مصرف کند؛ دادگاهی سیزده جلسه برای چهارده نفر محکوم پانزده خرداد که به اعدام محكوم مي شوند. او متهم رديف دو است ولي به متهم رديف اول تبديل مي شود به اعدام محكوم مي شود، بعد از مدتي دادگاه دوم تشكيل مي شود. بعد از تحقيقات مجدد در شرايط شور دادگاه طيب به سه سال و حاج اسماعيل رضايي به دو سال محكوم مي شوند. 🌙قبل از قرائت حكم نصيري تلفن مي كند به دادگاه نظر را مي خواهد، ... نصيري مي گويد نه اين حكم را صادر نكنيد. تلفن مي زند به شاه ... شاه تلفني با دادگاه تماس مي گيرد. نتيجتاً حاج اسماعيل رضايي و طيب به اعدام محكوم مي شوند. لذا اعدام شهيد طيب رضايي به دستور شاه بود نه نصيري و ديگران. 🌙شادروان طيب در دادگاه فرمايشي ضمن مدافعات خود در حالي كه انگشت هاي ناخن كشيده خود را به هيئت دادرسان نشان مي داد اظهارداشت دستگاه حاكمه با وارد آوردن چنين شكنجه هاي وحشيانه اي از من مي خواست كه دامان پاك مرجع تقليدي را لكه دار ساخته به دروغ اقرار كنم كه روز پانزده خرداد از ايشان پول گرفته ام تا آشوب به پا كنم. ولي حقيقت اين است كه من در زندگي خود جنايات بسياري مرتكب شده ام. ولي هيچگاه حاضرنيستم كه بخاطر چند صباحي بيشتر زيستن چنين جنايتي بكنم و به يك مرجع تقليد تهمت بزنم. 🌙طیب باید آخرین دفاع را می‌کرد. محکم ایستاد و گفت: من در عمرم خیلی گناه کرده‌ام و از خیلی چیزها گذشته‌ام. اما انقلاب آیت‌الله خمینی یک قیام دینی است. اینجا دیگر نمی‌توانم گذشت کنم. چون از دینم نمی‌توانم بگذرم. 🌙طيب در شرايط دشوار گزينش مرگ و زندگي حق را انتخاب كرد. او تسليم نشد و ثابت قدم بسوي چوبه دار رفت. آنگاه كه فرمانده جوخه در موقع قرائت فرمان اعدام نام او را اشتباه خواند. او با صدايي رسا در حالي كه به چوبه اعدام بسته شده بود خطاي او را تصحيح كرد و نام و فاميل خود را پرافتخار اعلام داشت. 🌙 بیژن می گوید: بعدازظهرآخرين روز از حيات پدرمان، ايشان درخواست كرده بود كه مادرم و آن يكي عيالشان به ديدنش بروند و ما هم بيرون پادگان منتظر مانديم. شب شد و گفتند اينها را ساعت 4 صبح به ميدان تير مي‌برند. صبح شد و ما هرچه منتظر مانديم كسي را نياوردند. ما خوشحال بوديم كه وقتي هوا روشن مي‌شود، ديگر كسي را براي تيرباران نمي‌برند، چون هميشه محكومين را در گرگ و ميش هوا اعدام مي‌كردند. صبح مي‌آيند و سوارشان مي‌كنند و مي‌برند. ظاهراً مرحوم حاج اسماعيل خيلي ناراحتي مي‌كرده. 🌙پدرم مي‌گويد: حاجي بگذار كارشان را بكنند و زودتر خلاص بشويم و برويم! حاج اسماعيل داد مي‌زند: دارند ما را مي‌كشند. تو عجب دل سختي داري. فكر مي‌كني ما برگشتي هم داريم؟ پدرم مي‌گويد: چه داد بزني، چه نزني، راه برگشتي نيست! آنها را كه به چوب مي‌بندند، حاج اسماعيل رضايي فرياد مي‌زند: چشم‌هاي مرا ببنديد، من نمي‌توانم بدون چشم‌بند تحمل كنم! يك دستمال ابريشمي در جيب پدر من بود. آن را بيرون مي‌آورند و از وسط پاره مي‌كنند. يك قسمت را روي چشم پدرم و قسمت ديگر را روي چشم حاج اسماعيل مي‌بندند و مراسم اعدام انجام مي‌شود و تير خلاص را مي‌زنند... ادامه دارد منبع: http://ebratmuseum.ir/portal/Home/ -------------- http://www.jahannews.com/news/563339/ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
#شهید_طیب_حاج_رضایی @khatere_shohada
لحظه شهادت و دوستش در روز 11 آبان 42 @khatere_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴تحول #شهید_طیب_حاج_رضایی 🔵کاری که جذبه الهی با او کرد... ⚫️شنیدنی است ... ⚪️کاش عاقبت کار ما هم شبیه طیب باشد... @khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷 ✫⇠ قسمت: 7⃣1⃣ ✍بعد از اعدام 🌙 بیژن می گوید: ما با زورِ مردمي كه آنجا حاضر بودند، همان روز جنازه را گرفتيم و برديم مسگرآباد. چون غسالخانه تهران و قبرستان مركزي در مسگرآباد بود كه الان تبديل به پارك شده است. ساعت 8 و 9 صبح بعد از چند شب كه نخوابيده بودم، در هال منزل خوابيده بودم كه ديدم صداي گريه مي‌آيد. ساعت 6-5:30 از پادگان آمده بودم، به اين اميد كه امروز پدرم را نمي‌كشند و با خيال راحت خوابيده بودم. با صداي گريه‌اي بيدار شدم و ديدم مرحوم مادربزرگم روي پله نشسته است و دارد گريه مي‌كند. پرسيدم: چرا گريه مي‌كنيد؟ گفت: بلند شو مادر! بابات را كشتند. من سراسيمه بلند شدم و از خيابان پاك خودم را رساندم به ميدان خراسان و ديدم كربلاست. اولاً يك ماشين هم رد نمي‌شد و مردم پياده و با دوچرخه داشتند به طرف ميدان خراسان مي‌رفتند تا به طرف مسگرآباد سرازير شوند. 🌙امير حاج‌رضايي كارشناس نامدار ورزش فوتبال ايران، و برادرزاده طيب حاج‌رضايي می گوید: «شنبه 11 آبان، ساعت 5 صبح، عموي من اعدام شد. صحنه خيلي بدي بود. ما كه در مراسم نبوديم، اما جسد را كه تحويل دادند و ديدم، ديگر متوجه نشدم چطور شد و فقط متوجه شدم كه مرا بلند كردند. چيزي حدود 17، 18 تا گلوله خورده و تمام رگ و پي‌اش بيرون زده بود. تمام بدنش شكافته شده بود و چشم‌هايش را بسته بودند. بنده خدا اسماعيل رضايي افتاده بود و تير خلاص را توي دهانش زده بودند، اما عموي من با صورت به زمين خورده بود و صورتش هم خون آلود بود و تير خلاص را به شقيقه‌اش زدند. تا جايي هم كه يادم مي‌آيد، غسال مدام پنبه توي سوراخ تيرها مي‌كرد. همه جاي بدن او سوراخ سوراخ شده بود و شمايل شهيدگونه‌اي داشت. به هر حال نفهميدم چه كسي مرا از غسالخانه بيرون برد. نشسته بودم و مي‌ديدم كه دارند طبق وصيتش در شاه عبدالعظيم، كنار مادرش، خاكش مي‌كنند. شايد اگر پدرم زنده بود، در‌باره همه چيز اطلاعات كامل داشتم و حرف مي‌زدم. پدر اينها چند تا زن داشت، ولي فقط پدر و عموي من تني و از يك مادر بودند. نامشان طيب و طاهر بود. حسين رمضان يخي در اوايل انقلاب يك گوشه مرد. اينها يكي يكي در انزوا و بي‌خبري و تنگدستي كارشان تمام شد، چون دوره‌شان تمام شده بود. دوره‌اي شده بود كه وقتي يكي از اينها حرف مي‌زد، به او مي‌گفتند: گنده شما كه طيب بود، آن بلا سرش آمد، شما حرف حسابتان چيست؟! با كشتن طيب، عصر اينها به پايان رسيد. 🌙به دنبال اعدام طیب و حاج اسماعيل رضايي هم رزم ديگرش در سحرگاه يازدهم آبان ماه 1342 موج خشم و اندوه سراسر حوزه علميه قم را فرا گرفت. يك روحاني جوان در بين نماز جماعتي كه در مسجد فيضيه برپا مي شد بپا خاست و به روح بزرگ شادروان طيب حاج رضايي و حاج اسماعيل رضايي كه جان باختند ولي ننگ و رسوايي مورد پيشنهاد شاه را نپذيرفتند درود فرستاد و از نمازگزاران خواست كه براي آنان طلب مغفرت كنند و نماز ليله الدفن بجا آورند. 🌙در سوگ اين دو رادمرد حوزه علميه قم يك روز تعطيل اعلام كرده و طي اعلاميه اعدام ايشان را بشدت محكوم نمود. اينكار اثر بسزايي در ميان همه طبقات بجا گذاشت. زيرا سابقه نداشت كه تا آنروز حوزه عمليه قم براي يك مقامي غير روحاني درسهاي خود را تعطيل نمايد. متعاقب اين امر در شهر هاي تبريز، اصفهان و تهران نيز به مناسبت اعدام اين دو مجالس و مراسمي برپا گرديد... 🌙محبوبیت آن دو پس از شهادت، به قدری بالا رفت که ساواک، مجبور شد با پخش شب نامه هایی، به مخدوش کردن چهره آن ها بپردازد؛ اما این مسأله، تأثیری بر ارادت مردم به حرّ انقلاب نداشت. سید تقی درچه ای نقل می کند: « در شب اول شهادت طیب، در تمام کتابخانه های عمومی قم، مثل مسجد اعظم، کتابخانه فیضیه، کتابخانه حضرت معصومه علیها السلام و کتابخانه های دیگری که دایر بود، پانزده هزار نفر از روحانیون، برای مرحوم طیب و حاج اسماعیل رضایی نماز وحشت خواندند. من فکر نمی کنم برای هیچ آیت اللهی، در شب اول قبر، پانزده هزار نماز وحشت خوانده شده باشد». ادامه دارد منبع: http://ebratmuseum.ir/portal/Home/ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
امیر حاج رضایی و بیژن حاج رضایی، برادرزاده و فرزند @khatere_shohada