eitaa logo
♥خــــــاطره شــــــهدا♥
417 دنبال‌کننده
269 عکس
19 ویدیو
11 فایل
♥هوالمحبوب♥ ■زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست■ ■این کانال حاوی داستان پرواز معراجی های انقلاب، دفاع مقدس، مدافع حرم و ... است■ ⛔ کپی از مطالب با ذکر "منابع" بلامانع است ⛔
مشاهده در ایتا
دانلود
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐از زبان همسر شهید ✍ قسمت: 3 🌱صبح زود فردای عقدمان به تپه شهدای گمنام جهرم رفتیم‌، آن روز ایمان از هر دری حرف زد، و از مسافرت‌ها و گردش‌های دوران مجردی‌اش. کربلا که می‌رود در بین شش گوشه می‌نشیند و همانجا آرزوی شهادت می‌کند و شهادتش را از حضرت می‌خواهد. برایم گفت . 🌱پاتوق ایمان و دوستانش همیشه خدا مزار شهدا رضوان بود. تفریحگاه صبح و شب و نصف شبشان بود. ایمان عاشق شهدا بود و شهادت بزرگترین آرزویش. اما هیچ وقت حرفی از رفتن و شهید شدن تا زمانی که در کنار من بود نمی زد. هر حرفی از رفتن، نبودن و جدایی من از ایمان در میان می‌آمد، من را به هم می‌ریخت و نمی‌خواست من را ناراحت کند و یا اینکه ناراحتی من را حتی ببیند. 🌱ایمان یک انسان مهربان و خوش اخلاق بود. یک انسان صبور که حتی در این مدت زمانی ما با هم زندگی کردیم صدای بلندش را نشنیدم. برای من بسیار مهربان بود. 🌱هر کدام از ما به خاطر دیگری از خودمان میگذشتیم. ایمان من را مهربانو و من او را مهربان صدا می زدم و همیشه میگفت‌: مهربان یعنی نگهبان مهربانو. 🌱اگر ایمان جایی بود و من در کنارش نبودم و میپرسیدم خوش میگذرد؟ میگفت خانم گذشتنی میگذره اما خوش نه، اگر قشنگ ترین جای دنیا هم باشم و تو نباشی بهم خوش نمیگذره مطمئن باش... ادامه دارد منبع: https://www.mashreghnews.ir/news/662558/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D8%AF%D8%A7%D9%81%D8%B9-%D8%AD%D8%B1%D9%85%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D9%87%D9%85-%D8%AF%D8%B1-%D8%B3%D9%88%D8%B1%DB%8C%D9%87-%D8%AF%D9%81%D9%86-%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%D9%87%D9%85-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%B1 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐از زبان همسر شهید ✍ قسمت: 4 🌱همیشه میگفت میخواهم برایت خاطرات قشنگ و به یاد ماندنی بسازم، اولین‌ها خیلی خوب در ذهن انسان میماند، میخواهم برایت اولین‌های خوبی بسازم و نمیخواهم چیزی بخواهی و به آن نرسی. 🌱گاهی اوقات کارهایی میکرد که من میگفتم الان در این موقعیت نیازی نیست این کار را بکنی میگفت تو ارزش بهترین ها رو داری، مثلا لباس عروس‌، عروسی‌مان را برایم خرید و می گفت دلم میخواهد هر سال سالگرد عروسی تو لباس عروست رو بپوشی و من لباس دامادی‌ام . 🌱اما چقدر دنیا بی‌رحم بود. هنوز به دو ماه نرسیده بود پوشیدن لباس عروس که رخت سیاه عزای ایمانم پوشیدم و همه آرزو‌هامون جلوی چشمانم با دیدن پیکر ایمان سوخت. و به سالگرد نکشید که دوباره بخواهیم لباس عروس و داماد بپوشیم. 🌱اولین تولد بعد از عقدمان بود، برایم خیلی جالب بود بدانم ایمان می‌خواهد برای من چه کار کند. 22 فروردین سال 92 عقد کردیم و 31 اردیبهشت تولد من بود. از صبح زود منتظر بودم و دل توی دلم نبود که حالا چه برنامه‌ای برای من دارد. تا عصر آن روز هیچ خبری نبود و من ناراحت که چرا سال اولی ایمان هیچ کاری برای من نکرده. 🌱عصر با ماشین پدرش آمد دنبالم تا برویم بیرون، توی ماشین مدام به اطرافم نگاه میکردم و منتظر بودم که حالا یه کادویی از توی داشبورد ماشین و یا زیر صندلی در میاره و به من میده و من رو سورپرایزم میکنه، اما هیچ خبری نبود... ادامه دارد منبع: https://www.mashreghnews.ir/news/662558/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D8%AF%D8%A7%D9%81%D8%B9-%D8%AD%D8%B1%D9%85%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D9%87%D9%85-%D8%AF%D8%B1-%D8%B3%D9%88%D8%B1%DB%8C%D9%87-%D8%AF%D9%81%D9%86-%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%D9%87%D9%85-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%B1 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐از زبان همسر شهید قسمت: 5 🌱بعد از نزدیک 45 دقیقه که دور میزدیم نزدیک بلوار معلم جهرم ایمان شروع کرد به خواندن دکلمه که معنایش این بود‌: روز تولد تو هوا بارانی بوده‌، وقتی رفتند داخل آسمان و علت را پرسیدند، فرشته‌ها گفته اند یک فرشته از بین ما کم شده و رفته به زمین و اون فرشته تو بودی الهه که آمدی به زمین. 🌱این دکلمه ایمان بهترین هدیه‌ای بود که می‌توانست به من بدهد. به مناسبت تولدم من را به کافی شاپ برد. 🌱چیدمان میز ما با بقیه میزها متفاوت بود تا یک نوشیدنی بخوریم به مسئول کافی شاپ اشاره ای کرد و آن هم یک کیک با یک شمع روشن بر رویش یرای ما آورد. و دوباره اشاره کرد و یک دسته گل رز آورد داد به ایمان و او هم گل را به من داد. و دوباره یک جعبه کادو آوردند که داخل جعبه یک جعبه موزیکال و یک سرویس بدل بود و آن شب آنقدر رویایی و زیبا بود که هنوز فکر میکنم در یک خواب بوده ام... ادامه دارد منبع: https://www.mashreghnews.ir/news/662558/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D8%AF%D8%A7%D9%81%D8%B9-%D8%AD%D8%B1%D9%85%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D9%87%D9%85-%D8%AF%D8%B1-%D8%B3%D9%88%D8%B1%DB%8C%D9%87-%D8%AF%D9%81%D9%86-%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%D9%87%D9%85-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%B1 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐از زبان همسر شهید قسمت: 6 🌱یکی از مشخصه های اخلاقی ایمان یتیم نوازی‌اش بود. مسافرت اصفهان رفته بودیم. سی و سه پل نشسته بودیم که یک دختر بچه دیدیم دست فروشی میکرد دختر بچه امد پیش ما و به من گفت خانوم لواشک میخاهی؛ اولش گفتیم نه با خودمون فکر کردیم شاید کارشه اما دختر بچه یکبار بیشتر نگفت اصرار نکرد. انگار خودش هم از این وضعیت ناراضی بود. 🌱خلاصه از ما گذشت ایمان دختر بچه رو زیر نظر گرفت دختر با وجودی که کوچولو بود، خیلی با حیا بود. جمع مردانه نمیرفت یا پیش خانم‌ها میرفت یا پیش خانواده‌ها. ایمان فهمید این بچه کارش فروشندگی نیست چون مثل بقیه اصرار نمیکرد، واقعا از سر نیاز این کار رو میکرد. 🌱دختر بچه از ما دور شده بود ولی ایمان دوید دنبالش ازش لواشک خرید بعد نشست خیره شد به دور دست و گفت الهه دوست دارم خدا اینقدر به من توانایی بده که بتوانم به اینجور بچه ها کمک کنم. 🌱حتی سوریه همرزماش تعریف میکردن که روی ساعد دستش با حنا نوشته بوده یا رقیه. ازش میپرسن چرا یا رقیه؟ میگه من عاشق طفل سه ساله امام حسین ( علیه السلام) هستم و جالب اینکه ایمان 25 آبان ماه که مصادف با شهادت حضرت رقیه بود به خاک سپرده شد. ادامه دارد منبع: https://www.mashreghnews.ir/news/662558/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D8%AF%D8%A7%D9%81%D8%B9-%D8%AD%D8%B1%D9%85%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D9%87%D9%85-%D8%AF%D8%B1-%D8%B3%D9%88%D8%B1%DB%8C%D9%87-%D8%AF%D9%81%D9%86-%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%D9%87%D9%85-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%B1 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐از زبان همسر شهید قسمت: 7 🌱یه خصوصیت که ایمان داشت و من خیلی دوست داشتم این بود که چشم امیدی به دست مردم نداشت. میگفت انسان باید دستش روی زانوی خودش باشد و با تلاش خودش به هرجایی که می‌خواهد برسد. 🌱می‌گفت‌: مهربانو شاید دیرتر به چیز‌هایی که میخواهیم برسیم اما میدونیم که هر چه داریم حاصل تلاش خودمون هست. بخاطر کوچکترین پیشرفتی که میکردیم کلی ذوق میکرد و دیدن خوشحالی ایمان برای من بزرگترین خوشبختی دنیا بود. 🌱ایمان انسان شاکری بود. و من شکر گذاری ایمان را خیلی دوست داشتم. وقتی میخواست خدا را بخاطر پیشرفتی که کردیم شکر کند میگفت : خدایا شکرت و بعد به من نگاه میکرد و میگفت شکرت بخاطر اینکه آن زنی را که ازت میخواستم بهم دادی. حالا با خانومم پا به پای هم تلاش کردیم تو خواستی و به این جا رسیدیم . در راس شکر گذاریش برای هر چیزی خدا رو شکر میکرد به خاطر داشتن من و این برای من از صد بار گفتن جمله دوستت دارم دلچسب تر و دلنشین تر بود... ادامه دارد منبع: https://www.mashreghnews.ir/news/662558/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D8%AF%D8%A7%D9%81%D8%B9-%D8%AD%D8%B1%D9%85%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D9%87%D9%85-%D8%AF%D8%B1-%D8%B3%D9%88%D8%B1%DB%8C%D9%87-%D8%AF%D9%81%D9%86-%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%D9%87%D9%85-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%B1 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐از زبان همسر شهید قسمت: 8 🌱ایمان خیلی تلاش میکرد اطلاعاتش به روز باشد و اطلاعات عمومی خیلی خوبی داشت. همیشه دنبال کسب اطلاعاتی بود که در زمینه شغلی اش رو کامل تر کنه به همین خاطر تحصیلات در دانشکده افسری راضیش نکرد و از طریق کنکور رشته جغرافیا قبول شد. 🌱میخواست اطلاعاتش کامل باشه هر نرم افزاری میامد که به درد شغلش میخورد سعی میکرد تهیه کند و یاد بگیرد. دوره های آموزشی را که از طرف محل کارشون میرفتن رو به بهترین نحو سپری میکردند و اعتقاد داشتند پول بیت المال دارد خرج آموزش اینها میشود و باید بهترین نتیجه را بگیرند. 🌱ایمان قبل از رفتن به سوریه تازه کارهای فارغ‌التحصیلیش رو انجام داد و مصداق کامل این شعر بود که ز گهواره تا گور دانش بجوی و بخاطر اطلاعات خوبی که داشتن در این سن به جایگاه فرماندهی عملیات رسیده و از فرماندهان جنگ بودند. 🌱ایمان فقط یکبار به سوریه اعزام شد. ما 94/6/19 عروسی کردیم و ایمان حدود 26 روز بعد از عروسی رفت. این در حالی بود که پدرش بخاطر مشکل کمر از پا فلج شده بودند و ایمان کارهای ایشان را انجام میداد. و چون تازه داماد بود مادرشان گفتند: مامان اگر میشه این بار نرو. ایمان یه بیت شعر برای مادر خواند : ما زنده بر آنیم که آرام نگیریم/ موجیم که آسودگی ما عدم ماست... ادامه دارد منبع: https://www.mashreghnews.ir/news/662558/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D8%AF%D8%A7%D9%81%D8%B9-%D8%AD%D8%B1%D9%85%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D9%87%D9%85-%D8%AF%D8%B1-%D8%B3%D9%88%D8%B1%DB%8C%D9%87-%D8%AF%D9%81%D9%86-%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%D9%87%D9%85-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%B1 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐از زبان همسر شهید قسمت: 9 🌱من اصلا فکر شهادت ایمان را نمیکردم. وقتی از رفتن گفت فقط یک بار گفتم میشود نری؛ الان تازه عروسی کردیم. گفت : الهه هر دلیلی آوردن برای نرفتن یک جور توجیه کردن است. مدام یک شعری میخواند؛ میگفت : ما گر ز سر بریده میترسیدیم؛ در محفل عاشقان نمیرقصیدم. 🌱بعد به من گفت الهه ما با رفتنمان جهاد میکنیم، شما با صبرتون فکر. نکن اجر شما کمتر از اجر ماست؛ شاید اجر بیشتری هم داشته باشید. 🌱من فکر میکردم این حرفها را برای مدتی که سوریه هست میزند و صبر من در آن زمان میگه اصلا فکر شهادت نمیکردم، ولی ایمان حرف‌های خودش رو اینجوری به من زده بود. 🌱15مهر میخواستند از جهرم حرکت کنند. شب قبلش برای خداحافظی منزل مامان من و بعدش مامان ایمان رفتیم. وقتی خداحافظی کرد با مامانش که برای مادرشون اون بیت شعر رو خوندن یهو مادرشون گریه کرد و ایمان که داخل حیاط بود برگشت به شوخی گفت ننه داری گریه میکنی؟! وقتی میخواست با مامانش شوخی کند بهش میگفت ننه. مادر اشکش را پاک کرد چون پدر ایمان به مادرشون گفتن با گریه کردن دل بچه را خون نکن که با نگرانی بره. ادامه دارد منبع: https://www.mashreghnews.ir/news/662558/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D8%AF%D8%A7%D9%81%D8%B9-%D8%AD%D8%B1%D9%85%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D9%87%D9%85-%D8%AF%D8%B1-%D8%B3%D9%88%D8%B1%DB%8C%D9%87-%D8%AF%D9%81%D9%86-%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%D9%87%D9%85-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%B1 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐از زبان همسر شهید قسمت: 10 🌱پشت موتور که نشسته بودم دلم خیلی گرفته بود. یواش یواش اشک میریختم هر از گاهی ایمان صورتش رو میچرخوند میگفت: زن؛ داری گریه میکنی؟ منم میگفتم نه برای چی گریه کنم؟! 🌱شروع کردم به سوال پرسیدن با حوصله جواب می داد وقتی احساس کرد خیلی نگران هستم گفت: زن؛ این حرفها رو ول کن، بگو ببینم وقتی برگشتم کجا بریم؛ چکار بکنیم؛ 🌱فردا صبح با عجله کارها را انجام میدادم و ساک می‌پیچیدم چون ایمان گفت دلم میخواهد ایندفعه تو ساکم را بپیچی. غذا درست کردم ایمان میخواست موهایش را با ماشین بزنه چون میگفت اونجا شاید وقت نداشته باشیم خیلی به خودمون برسیم. 🌱رفته بودیم بیرون که مامان ایمان تماس گرفت گفت میخواهم برای بدرقه بیام، کسی نیست بیاردم. میای دنبالم؟ با وجودی که خیلی کار داشتیم گفت مامان آماده باش میام دنبالت. مامانش چون گریه کرده بود میخواست این بار بیاد که از دل ایمان در بیاره. 🌱ظهر نهار رو سه نفری خوردیم و بعد ایمان نماز خواند و از زیر قرآن ردش کردیم. مامان ایمان همون روز از ایمان عکس گرفت بعد با ایمان رفتیم جلوی محل کارش با هم خداحافظی کردیم و سوار اتوبوس شد. 🌱هم من و هم مامان ایمان خودمون رو محکم گرفته بودیم، هم ایمان خودش رو محکم گرفته بود؛ میخواستیم که به واسطه گریه ما دلش نلرزه و پاهاش سست نشه. از داخل اتوبوس بهمون نگاه میکرد و دست تکون میداد این صحنه رو هیچ وقت فراموش نمیکنم خیلی خودش رو محکم گرفته بود... ادامه دارد منبع: https://www.mashreghnews.ir/news/662558/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D8%AF%D8%A7%D9%81%D8%B9-%D8%AD%D8%B1%D9%85%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D9%87%D9%85-%D8%AF%D8%B1-%D8%B3%D9%88%D8%B1%DB%8C%D9%87-%D8%AF%D9%81%D9%86-%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%D9%87%D9%85-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%B1 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐از زبان همسر شهید قسمت: 11 🌱من 4 روز قبل از شهادتش خواب دیدم روی گوشی خودش که دست من بود و همیشه به این شماره تماس میگرفت پیام اومد. پیام از یه شماره نا آشنا بود که به اسم ذخیره نشده بود پیام رو باز کردم داخل صفحه فقط یه خط نوشته بود: شهادتت مبارک! 🌱دو روز بعد از این خواب با من تماس گرفت. خیلی خوشحال بودم که خوابم رویای صادقه نبوده و ایمان سالم هست. داخل تماس آخر با رمز بهم گفت که تا هفته دیگه خونه هست. 🌱من گل خریده بودم؛ شکلات برای استقبالش؛ بعد از قطع تلفن با وجودی که صدایش را شنیده بودم دلم میخواست دوباره بهم زنگ بزند. از اون شب تا زمانی که خبر شهادتش را شنیدم هم هر شب چندین بار از خواب میپریدم بدون اینکه خواب ببینم. آیت الکرسی میخواندم و میخوابیدم. 🌱آخرین تماسش دو روز قبل از شهادتش بود هر موقع زنگ میزد به من و من با نگرانی بهش میگفتم مواظب خودت باش شهید آوردند، میگفت: الهه من امید دارم زندگی کنم میخوام برگردم، تو اصلاً نگران نباش؛ ما اینجا هیچ کاری نمیکنیم، چهار تا مرغ داریم هر روز میریم به اینا سر میزنیم؛ جامون امن هستش... ادامه دارد منبع: https://www.mashreghnews.ir/news/662558/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D8%AF%D8%A7%D9%81%D8%B9-%D8%AD%D8%B1%D9%85%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D9%87%D9%85-%D8%AF%D8%B1-%D8%B3%D9%88%D8%B1%DB%8C%D9%87-%D8%AF%D9%81%D9%86-%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%D9%87%D9%85-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%B1 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐از زبان همسر شهید قسمت: 12 🌱بعد از شهادتش بهم گفتن که ایمان با قبضه 23 جلوی نیروهای پیاده بدون سنگر بوده و خیلی جای خطرناکی داشته فقط با من که حرف میزد طوری صحبت میکرد که نگران نباشم. جای خطرناک بود ولی همیشه به من میگفت که نگران نباش من جام خیلی خوبه. میخواست خوشی های اول زندگیمون خراب نشه. وقتی داشتیم خداحافظی میکردیم از دلتنگیم بهش گفتم؛ گفت الهه خدا کریمه، همه چی درست میشه. 🌱در سوریه ایمان به دوستانی که مداحی میکردند میگه برایم روضه حضرت ابوالفضل بخونید و بهشون میگه برایم دعا کنید؛ اگر قرار هست شهید بشم یا به روش آقا ابوالفضل یا به روش سرورمون آقا امام حسین یا به روش خانم فاطمه زهرا. 🌱ایمان به سه روش شهید شد: دستی که عبارت یا رقیه روی اش نوشته شده بود مثل آقا ابوالفضل، قسمتی از گردنش مثل سرورمون آقا امام حسین و قسمت اصلی جراحت ایمان پهلو و شکم بود؛ مثل خانم فاطمه زهرا. که بعد از برگرداندن پیکر مطهرش متوجه میشوند یک قسمت از بدنش جا مانده که آن را همان جا در سوریه تپه العیس دفن میکنند؛ یعنی یک قسمت از وجود من در خاک سوریه جا ماند. ادامه دارد منبع: https://www.mashreghnews.ir/news/662558/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D8%AF%D8%A7%D9%81%D8%B9-%D8%AD%D8%B1%D9%85%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D9%87%D9%85-%D8%AF%D8%B1-%D8%B3%D9%88%D8%B1%DB%8C%D9%87-%D8%AF%D9%81%D9%86-%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%D9%87%D9%85-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%B1 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
🔴کاتوشا عملیات و الفجر 8 بود دشمن کنار دریاچه نمک پاتک زده بود .دیده بان توپخانه با صدای بلند فریاد زد: آتش بریزید ...آتش بریزید..توپخانه! با آخرین توان آتش بریزید. 🔶من با یکی از دوستانم با قبضه های کوتاشا کار می کردیم.کوتاشا یک دستگاه تنظیم گلوله دارد که اگر مثلا می خواهید 4 گلوله شلیک کنید روی عدد 4 تنظیمش می کنید و تا آخر هر قبضه کوتاشا 30 گلوله جا می گیرد بعد از اینکه قبضه تمام موشک هایش را شلیک کرد دستگاه باید مجددا صفر شود و موشک گذاری انجام شود. 🔶من از شدت فشار عملیات و حجم گسترده آتش به کلی یادم رفت که بعد از شلیک تنظیم آن را صفر کنم بعد از اینکه قبضه کوتاشا موشک گذاری شد و سی موشک داخل قبضه قرار گرفت بدون توجه به تنظیمات دستگاه آماده شلیک شدم و به محض اینکه درجه دستگاه را از سی به صفر رساندم به فاصله چند ثانیه 27 موشک از داخل قبضه کوتاشا شلیک شد صحنه بسیار وحشتناک و در عین حال جالبی بود چون 10 الی 15 تانک دشمن با این شلیک منهدم شد. 🔶طبق گزارش دیده بان، بعد از این شلیک دشمن عقب نشینی کرد. براثر شدت ضربه و فشاری که به قبضه وارد آمده بود گودالی به عمق 3 متر و عرض 5 متر دقیقا پشت کوتاشا ایجاد شده بود یکی از برادران بسیجی که بعد از اتفاق به محل رسید گفت: نامرد هواپیمای عراقی کجا را زده دقیقا پشت قبضه کوتاشا. منبع: http://www.dana.ir/news/1202548.html/ @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐از زبان پدر شهید قسمت: 13 🌱شهید ایمان بسیار مهربان و دوست داشتنی و باگذشت، متین و باوقار بود. وی به من و مادرش و کلا همه چه بزرگ و چه کوچک احترام می‌گذاشت، هیچ وقت با صدای بلند با من و مادرش صحبت نکرد و در این مورد همه دوستان و اقوام نیز با من هم‌عقیده هستند که ایمان بسیار مودب بود و با همه به احترام رفتار می‌کرد. 🌱اهل غیبت نبود و در این مورد تذکر می‌داد؛ همیشه چهره‌ای بشاش و سرزنده و لبخند بر لب داشت. وی مسئولیت‌پذیر بود و تابع ولایت فقیه و عاشق اهل‌بیت علیهم السلام. بهترین مرگ شهادت است که خداوند مهربان 🌱می‌فرمایند: «مپ‌ندارید که شهدا مردگانند بلکه آنها زنده‌اند و نزد من روزی می‌خورند.» بنابراین چون یک روز انسان باید از این دنیا برود چه مرگی بهتر از شهادت. باعث افتخار من است که فرزند دلبندم در راه دفاع از حریم اهل بیت علیه السلام به شهادت رسید. 🌱اینجانب افتخار دارم که یکی از خادمان زائران آقام امام حسین (ع) هستم. ایمان عزیز هم یکی از زائران کاروان من بود که در همین سفر در حرم اباعبدالله(ع) در شش گوشه کنار پای فرزند آقا، حضرت علی اکبر(ع) زانو زده و طلب شهادت کرد و به آرزوی خود رسید. ادامه دارد منبع: http://ana.ir/fa/news/82/124578/ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐وصیت نامع شهید قسمت: 14 به نام خداوند بزرگ! پس از حمد و ثناء خدا، اکنون که به سرزمین سوریه جهت دفاع از حرم حضرت زینب(س) و سه ساله حضرت اباعبدالله الحسین(ع) حضرت رقیه(س) می روم به این حدیث شریف اشاره می‌کنم یعنی حدیث شریف ثقلین که پیامبراکرم(ص) فرمودند: ای مردم در بین شما دو چیز به امانت می‌گذارم قرآن و عترت و اهل بیت علیه السلام را. بنابر همین حدیث شریف باید به ریسمان ولایت چنگ بزنیم و از ولایت فقیه حمایت نماییم. ایشان را تنها نگذارید تا به شما صدمه نرسد و به خواهران ایمانی این سفارش را می کنم که حجاب شما از خون ما برنده‌تر است و همچون شمشیری دست دشمنان را قطع می‌نماید در حفظ حجاب کوشا باشید. پایان منبع: http://ana.ir/fa/news/82/124578/ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
#شهید_ایمان_خزاعی_نژاد @khatere_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Mahdi Joonam: 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐✍خاطرات همسر شهید قسمت: 1 🌹با علی نسبت خویشاندوی داشتیم. او پسر عموی من بود و بدین لحاظ آشنایی و شناخت من از ایشان دیرینه بود، اگر چه زیاد همدیگر را ندیده بودیم. وقتی می آمدند خانه ما، حداکثر با هم سلام و علیک می کردیم. رسممان نبود که دختر با نامحرم حرف بزند. 🌹اول خواهرم با برادر علی ازدواج کرد. عموجان و خانواده اش که آمدند دره گز عروسی، در همان عروسی من را هم برای علی خواستگاری کردند. 🌹 هفده ساله بودم که مرا برای او - که 25 ساله بود- خواستگاری کردند. آن زمان، افسر جوانی بود که در ارتش خدمت می کرد و برای این که سختی زندگی با یک فرد نظامی را به من تذکر بدهند، عمویم گفت:«زندگی با یک سرباز سخته. آن هم فردی مثل علی که زندگی ساده ای داره.» 🌹برای پدرم، پاکی و نجابت داماد آینده اش مهم بود نه تأمین رفاه من؛ همان چیزی که در وجود علی بود، و همین هم بود که پدرم از بین همه ی خواستگارها با علی بیشتر موافق بود. 🌹علاوه بر این ها، تقوایی در وجود علی بود که تشخیص آن برای دخترها به سادگی امکان پذیر بود؛ آخر او، به هیچ دختری نگاه نمی کرد. این تقوا و پاکی و نجابت را در آن دوران- که واقعاً گوهر کمیابی بود- پدرم نیز به خوبی در جای جای زندگی پسر برادرش دیده بود. 🌹از همان روزی که به قول معروف«بله» را گفتم، احساس کردم وارد مرحله ی جدیدی از زندگی می شوم که رشد معنوی، اخلاص و ایمان، حرف اول را می زند. نماز شب اش ترک نمی شد، هر روز صبح دعای عهد می خواند و آرزوی بزرگش این بود که سرباز امام زمان(عج( باشد... 🌹سال 1350 بود که در یک شرایط ساده، اما با محبت و امید ازدواج کردیم. شش ماه بیشتر از مراسم ازدواج نگذشته بود که آقای صیاد به واسطه اینکه رتبه اول را در رشته زبان در کشور به دست آورده بود، عازم امریکا شد و سه ماه در آنجا بود. آن عشقی که در وجود وی به اسلام بود، در آنجا نیز غلیان پیدا کرد و باعث شد او در آنجا یک پایگاه تبلیغ برای اسلام بناکند، پایگاهی که در دل او جای داشت و از آن سنگر برای بیان و تبلیغ شعائر اسلام در بین مردم آمریکا استفاده می کرد... ادامه دارد منبع: http://s-delha.blogfa.com/post-57.asp --------------------------- http://kaums.ac.ir/Default.aspx?PageID=457&NewsID=1632 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐✍خاطرات همسر شهید قسمت:2 🌹از جمله خاطراتی که مکرر از این سفر تعریف می کرد این بود که می گفت یک خانواده مسن مسیحی در امریکا بودند که بعد از اینکه با علی آشنا می شوند، از وی رسماً دعوت می کنند که به آنها اسلام را آموزش دهد. 🌹 تعریف می کرد که آن خانواده بعد از فراگیری احکام و شعائر، همان مقداری را که فرا گرفته بودند، در محافل دیگر ترویج می کردند و در واقع این هسته هر روز شعاع بیش تری پیدا می کرد. 🌹ایشان به واسطه آشنایی آمریکائی ها به زبان انگلیسی ، قرآن را با ترجمه انگلیسی برای آنها تلاوت می کرد و می گفت:« گر چه الفاظ انگلیسی ترجمه دقیق و بایسته ای از آیات و کلمات وحی نیستند، اما همین که حرف جدیدی را در میان آنها مطرح می کنیم، تکانی است که آنها را به تکاپوی بیشتر در این راه وادار می کند. 🌹این شهید بزرگوار، دوره سه ماهه تخصص «هواسنجی بالستیک» را در شهر «فورت سیل» ایالت «اوکلاهما» با نمره عالی و احراز رتبه نخست از میان ۲۰ افسر آمریکایی و ایرانی به پایان رساند. 🌹من دختر اولم را باردار بودم. مریم که به دنیا آمد، علی هنوز امریکا بود. چهل روز از دوره اش مانده بود. صبح روزی که مریم به دنیا آمد، یک نامه از او رسید که تویش نوشته بود: «ربنا هب لنا من ازواجنا و ذریاتنا قره عین واجعلنا للمتقین اماما». فقط همین یک آیه. دلم آرام گرفت. بعد از ظهرش مریم به دنیا آمد. 🌹علی از آمریکا که برگشت، ما را به اصفهان فرستادند. شش سال در اصفهان بودیم و او تدریس می کرد... ادامه دارد منبع: http://kaums.ac.ir/Default.aspx?PageID=457&NewsID=1632 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada