💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
#خاطرات_همسر_شهید_امین_کریمی (مدافع حرم)
💞قسمت 0⃣4⃣
💞اشک چشم شهید
🍃پیکر را که آوردند دنبال امین میدویدم. نگذاشتم مادرم متوجه شود، فقط گفتم بگذارید با امین تنها باشم. مکانی در معراج شهدا با هم تنها ماندیم.
🍃گفتم «امینم؛ این رسمش نبود! تو راضی نبودی حتی دستهایم با چاقوی آشپزخانه زخم شود. یادت هست وقتی دستم کمترین خراشی برمیداشت روی سینهات میزدی و میگفتی شوهرت بمیرد زهرا جان! تو که تحمل ناراحتی من را نداشتی چطور دلت آمد که مرا تنها بگذاری؟» خیلی گریه کردم. انگار که از کسی خیلی ناراحت و دلگیر باشی برایش گلایه میکردم و میگفتم این رسمش نبود بیمعرفت! خدا شاهد است دیدم از گوشه چشمش یک قطره اشک بیرون زد...
🍃تا قطره اشک را دیدم با خودم گفتم «از کجا معلوم امین برای شهادت رفته بود که بخواهم او را سرزنش کنم؟ او رفت تا دِینَش را ادا کند. حالا اگر گلچین شده و خدا دوست داشته او را با شهادت ببرد امین مقصر نیست...» گفتم «امین عزیزم، شهادت مبارکت باشد. اما آن دنیا هوای مرا داشته باش و شفاعتم کن.» آخرین تلاشها و التماسهایم بود «امین؛ مواظبم باش، مثل همان موقعها که پشتم بودی و همیشه میگفتی فقط من و تو هستیم که برای هم میمانیم.»
🍃با دیدن اشک امینم مطمئن شدم دل امین با من است که من با این همه وابستگی حالا قرار است بدون او چه کنم... گفتم «حلالت کردم، به جز خوبی هیچچیز از تو ندیدم.»
🍃از اولین سفر که برگشت هنوز صورتش خوب نشده بود. قول داده بود دفعه بعد که برمیگردد صورتش هم خوب شود. راست میگفت در معراج صورتش را دقت کردم خدا را شکر خراشیدگیاش محو شده بود... گفتم که من به صورت امین حساس بودم...
🍃تا جان در بدن داشتم صورتش را برای آخرین بار سیر نگاه کردم... میدانستم این لحظات دیگر هیچگاه تکرار نمیشود. تصویر امین آنقدر بزرگ بود که قاب چشمهایم برای دیدنش کم بود! بوسه بارانش کردم و از امین جدا شدم.
👈ادامه دارد...
منبع: کانال سنگر شهدا
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
#خاطرات_همسر_شهید_امین_کریمی (مدافع حرم)
💞قسمت 1⃣4⃣
💞معامله با خدا
🍃چند روز بعد از شهادتش انتظار داشتم حداقل بیاید با من حرف بزند. دائماً گلایه داشتم از خدا، از اطرافیانم، از همه آدم و عالم. دائم از خودم میپرسیدم «چرا امین رفت؟ چرا بقیه مانع از رفتن امین نشدند؟» دائماً ناراحت و دلگیر بودم. منتظر بودم بیاید منتکشی! امین حاضر نبود ناراحتی مرا ببیند حالا چطور حاضر بود مرا با این داغ بزرگ بگذارد و برود؟
🍃بعد از دو سه روز دیدم دیگر فایدهای ندارد. فکر کردم باید معاملهای کنم. گفتم «خدایا! شوهرم را در راه تو بخشیدم. خود و خانوادهام هم فدای حضرت زینب (سلام الله علیها) و امام حسین (علیه السلام). انشاءالله همه ما مثل امین عاقبت به خیر شویم. فقط شوهرم بیاید با من حرف بزند. بیاید جواب سؤالهایم را بدهد. با من حرف بزند تا کمی آرام شوم. اینکه دیگر توقع زیادی نیست...»
🍃همان شب خواب دیدم که گویا خانه ما بخشی از یک مسجد است. با خانمی که نمیشناختم همراه بودم و به او گفتم «به من میگویند شوهرت شهید شده. خدا کند امین زنده باشد و تمام بنرها و تابلوهای شهادت او جمع شده باشد.» جلوی در که رسیدم دیدم هیچ بنر و پلاکاردی نیست! گفتم «پس شوهرم شهید نشده!» به سمت مسجد که احساس میکردم خانه ما است رفتم. در را که باز کردم دیدم شوهرم نشسته! دویدم و با رسیدن به امین، بوسیدمش! گفتم «وای امین، اگر بدانی این چند وقت چه خوابهای بدی دیدهام!»
👈ادامه دارد...
منبع: کانال سنگر شهدا
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
#خاطرات_همسر_شهید_امین_کریمی (مدافع حرم)
💞قسمت 2⃣4⃣
💞برگه شفاعت
🍃امین آنکارد کرده و خیلی نورانی با لباس سبز، از جایش بلند شد، پیشانی مرا بوسید و گفت «زهرا جان! من شهید شدم...» در خواب همه چیز برایم مرور شد و یادم آمد که شهید شده. گفت «من باید زود برگردم و نمیتوانم زیاد حرف بزنم.»
🍃گفتم «باشه حرف نزن. من از حضرت زینب (سلام الله علیها) و از خدا خواستهام که بیایی و جواب سؤالات مرا بدهی. پس زیاد حرف نزن دلم میخواهد بیشتر پیش من بمانی.» گفت «یک خودکار بده تا بنویسم.»
🍃گفتم «تو به من نگفته بودی میروی شهید میشوی، گفتی میروی تا دِینَت را ادا کنی. به من قول داده بودی مراقب خودت باشی.» خندید و گفت «من در آن دنیا مذهبی زندگی کرده بودم. اسمام جزء لیست شهدا بود... »
🍃میخواستم سریع همه سؤالاتم را بپرسم، گفتم «در قبال این مصیبتی که روی قلب من گذاشتی و میدانی که دردی بزرگتر از این برای من نبود، چطور دلت آمد مرا تنها بگذاری؟» (همیشه وقتی خبر شهادت همسر کسی را میشنیدم به شوهرم میگفتم انشاءالله هیچوقت هیچکس چنین مصیبتی نبیند. حاضر بودم بمیرم اما خدای نکرده هیچ وقت چنین داغی را نبینم.)
🍃امین یک برگه از جیباش در آورد که دور تا دور آن شبیه آیات قرآن، اسم خداوند و ... نوشته شده بود. خودکار را از من گرفت. نوشت "همسر مهربانم،" دقیقاً عین این دو کلمه به همراه ویرگول بعد آن را روی کاغذ نوشت. بعد گفت «آره میدانم خیلی سخت است. ما در این دنیا آبرو داریم. خودم در این دنیا شفاعتت میکنم.» انگار در لیستی که قرار بود شفاعت کند اسم مرا هم نوشت...
🍃گفتم «در این دنیا چی؟» گفت «من نباید زیاد حرف بزنم...» با این حال انگار خودش هم طاقت نداشت حرف نزند. احساس میکردم بیشتر دلش میخواهد حرف بزند تا بنویسد. گفت «در این دنیا هم خودم مراقبت هستم. حواسم به تو هست.» یک دفعه از خواب پریدم! اذان صبح بود...
👈ادامه دارد...
منبع: کانال سنگر شهدا
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
#خاطرات_همسر_شهید_امین_کریمی (مدافع حرم)
💞قسمت 3⃣4⃣
💞به خوشی امین خوشم
🍃بعد آن خواب، آرام شدم. با خودم میگفتم اگر شوهرم به مرگ عادی میمُرد چه میکردم؟ الآن میدانم شهیده و شهید زنده است و همیشه کنارم میماند، صدایم را میشنود. آن دنیا هم دستش باز است و شفاعتم میکند. چه بهتر از اینکه در آن دنیا چنین مجوزی دارم. چه چیزی از این میتواند بالاتر باشد؟ آرام و قرار گرفتم...
🍃شوهر من به آرزویش رسیده بود و همین مرا آرام میکرد. از طرفی اگر امین به مرگ طبیعی میمُرد باید برایش ناراحتی میکردم. خصوصاً اینکه در آن صورت نمیدانستم وضعیتاش خوب است یا نه! اما اکنون میدانم خوش است و من به خوشی او خوشم و فقط ناراحتیام از این است که امینم در کنارم نیست...
👈ادامه دارد...
منبع: کانال سنگر شهدا
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
#خاطرات_همسر_شهید_امین_کریمی (مدافع حرم)
💞قسمت 4⃣4⃣
💞دیگران هم خواب او را دیدند
🍃دیگران هم بعد از شهادتش خواب او را دیدند. یکی از افراد میگفت خواب دیدم تشییع شهید در سوریه برگزار شد و به جای اینکه تابوت او در دست مردم باشد، پیکر امین با لباس سفید و شال سیاه عزای اباعبدالله بر گردن، در دستانشان بود.
🍃میگفت دیدم یک دختر بچه 3 تا 4 ساله در جلوی تشییعکنندگان به صورتی که صورتش رو به شهید بود، برخلاف مسیر حرکت دیگران حرکت میکرد و شعر میخواند. میگفت از شهید پرسیدم «این دختر بچه کیست؟» امین لبخند زد و گفت «این دختر از خاندان اهل بیت است!» انگار که به پیشواز شهید آمده بود.
🍃میگفت دیدم مردم مشایعت کننده هم به جای اینکه گریه کنند، کل میکشیدند و شادی میکردند! شخص دیگری هم خواب دیده بود امین مداح امام حسین (علیه السلام) شده است!
👈ادامه دارد...
منبع: کانال سنگر شهدا
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
#خاطرات_همسر_شهید_امین_کریمی (مدافع حرم)
💞قسمت 5⃣4⃣
💞من زنده ام
🍃هیچ چیز قشنگتر از این نیست که امین شهید شده و نمرده است. خدا خودش در قرآن وعده داده که شهید زنده است.هنوز هم هروقت به هر علتی نگران میشوم، شب به خوابم میآید و جوابم را میدهد. حتی در بیداری آرام شدنم را مدیون حضور امین هستم!
🍃اتفاقاً شب گذشته (شب قبلا از مصاحبه حاضر) خواب دیدم آمده و میگوید «بعد از 80-90 روز مأموریت آمدهام یک سر به خانمام بزنم.» گفتم میگویند «تو شهید شدی.» گفت «نه، من زندهام. آخر بعضیها زنده میمانند و بعضیها میمیرند.» گفتم «زندهای؟» گفت «آره، من زندهام.»گفتم «پس بگذار خبر آمدنت را من به خانوادهها بگویم.» خندید...
👈ادامه دارد...
منبع: کانال سنگر شهدا
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
#خاطرات_همسر_شهید_امین_کریمی (مدافع حرم)
💞قسمت 6⃣4⃣
💞تاریخ شهادت
🍃با خودم فکر میکردم شاید اگر امینم روز پانزدهم برمیگشت، شهید نمیشد. این فکر و خیال آزارم میداد! بعد شهادت امین، دوستانش میگفتند «اصلاً قرار به برگشت نبود! برنامه این بود که 2 ماه آنجا بمانیم!» همراهانش50 روز بعد از شهادت امین برگشتند. حرفها را که شنیدم مطمئن شدم امین تاریخ شهادتش به من را گفته بود.
🍃امین همیشه به مادرش میگفت «مادر شهید آینده!» و خطاب به من ادامه میداد «تو هم که همسر شهیدی ان شاءالله!». همه از دستش ناراحت میشدیم. با خنده میگفت «بالاخره که چی؟ باید افتخار کنید اگر اینطور شود.» این حرفها را حتی آن زمان که هیچ برنامهای برای رفتن به سوریه نداشت غالباً با شوخی و خنده تکرار میکرد.
👈ادامه دارد...
منبع: کانال سنگر شهدا
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
#خاطرات_همسر_شهید_امین_کریمی (مدافع حرم)
💞قسمت 7⃣4⃣
💞یاد امین
🍃تا وقتی امین بود، به محض اینکه ناراحت میشدم کنارم می آمد و آرام میکرد. حالا هم واقعاً انگار چیزی تغییر نکرده، وقتی بعد از ناراحتی و بیتابی زیاد ناگهان آرام میشوم، مطمئنم امین کنارم حضور دارد. من آدمی نیستم که به سادگی آرام شوم.
🍃بعضی از پیامکهایش را حتی همان زمان نامزدی و محرمیت برای خودم یادداشت میکردم. حرفهایش برایم شیرین و جالب بود. یادم میآید پیامک طنزی برایش فرستادم که میگفت مردها اگر همسرشان در دوران نامزدی زمین بخورند، قربان و صدقه همسرشان میروند یک ماه که میگذرد رفتارشان عوض میشود و آنقدر ادامه پیدا میکند که در نهایت بعد از چند سال راضی میشوند که از زمین زنده بلند نشود! به امین گفتم «واقعاً مردها همینطورند؟» گفت «بگذار اگر خدایی نکرده، زبانم لال، یک زمانی زمین خوردی و من جلوی همه خم شدم و دستهایت را بوسیدم متوجه میشوی که من مثل آنها نیستم...»
🍃خیلی احساساتی و مهربان بود. با خودم فکر میکردم این پسر چقدر با شعور است، چقدر فهمیده و آقاست! از همنشینی با چنین مردی لذت میبردم.
👈ادامه دارد...
منبع: کانال سنگر شهدا
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
#خاطرات_همسر_شهید_امین_کریمی (مدافع حرم)
💞قسمت 8⃣4⃣
💞اولیای خدا
🍃یکی از دوستان امین بعد از شهادتش حرف جالبی میزد، میگفت «شما باید خیلی خوشحال باشید که دو سال و 8 ماه با یکی از اولیای خدا زندگی کردید و بهترین لذت را بردید. افراد زیادی هستند که 60-50 سال زندگی میکنند اما لذتهای 3 ساله شما را نمیبرند.» واقعاً شاید من به اندازه 300 سال شیرین زندگی کردم که تماماً لذت بود
🍃ما واقعاً مانند دو دوست بودیم. با هم به پیادهروی و ... میرفتیم. قول داده بود که بعد از بازگشت از سوریه، راپل را هم به من آموزش دهد. با تعجب به او میگفتم «فضایی نداریم که بخواهی به من آموزش بدهی!» گفت «آن با من!» ذوق و شوق داشت. من مانند یکی از دوستانش بودم و او هم برای من. نگاهش به خانم این نبود که مثلاً تنها وظیفه زن ماندن در خانه و انجام کارهای خانه است!
👈ادامه دارد...
منبع: کانال سنگر شهدا
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
#خاطرات_همسر_شهید_امین_کریمی (مدافع حرم)
💞قسمت 9⃣4⃣
💞نامه رییس جمهور
🍃وقتی کار خیری انجام می داد، دلش نمیخواست کسی متوجه شود، حتی من! کارت سرپرستی ایتام را در جیباش دیده بودم.
🍃بعد از شهادت امین، یکی از همکارانش تعریف میکرد در یکی از سفرهای استانی دختربچه سرایدار، نامهای به امین داد تا به آقای رئیس جمهور بدهد. امین به همکاران گفت تا این نامه به دفتر و مراحل اداریاش برسد زمان می برد، بیایید خودمان پول بگذاریم و بگوییم رئیس جمهور فرستاده است! همین کار را کردیم. البته بیشترین مبلغ را امین تقبل کرد و هدیه در پاکتی به پدر بچه اهدا شد. اشک شوق پدر دیدنی بود...
👈ادامه دارد...
منبع: کانال سنگر شهدا
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
#خاطرات_همسر_شهید_امین_کریمی (مدافع حرم)
💞قسمت 0⃣5⃣ (قسمت آخر)
💞فقط برای زهرا
🍃امین به درس، تندرستی، ورزش خیلی اهمیت میداد. همیشه برنامههایش را یادداشت میکرد. ادامه برخی ورزشها و برنامه جدی برای تحصیلات تکمیلی در رشته الکترونیک داشت. البته با شوخی و خنده میگفت «چون همسرم حقوق خوانده، حتماً بعد از اتمام تحصیلاتم، این رشته را هم میخوانم. نمیشود که خانمم حقوقدان باشد و من بیاطلاع!»
🍃بسیار به روز و مایه افتخار بود. آنقدر از او حرف میزدم و به داشتنش مغرور بودم که برادرم سر به سرم میگذاشت و میگفت «انگار فقط زهرا شوهر دارد! از آسمان یک شوهر آمده فقط برای زهرا!»
🍃شهید گرانقدر «امین کریمی چنبلو»، سحرگاه هشتم محرم الحرام، مصادف با 30 مهر ماه 1394 در شهر حلب سوریه آسمانی شد.
🍃پیکر مطهر این شهید والامقام، مجاهد و مدافع حرم مطهر عقیله بنی هاشم، زینب کبری (سلام الله علیها) پس از انتقال به ایران اسلامی در ششم آبان سال 1394 تشییع و بنا به وصیت وی در حرم مطهر امام زاده علیاکبر (علیه السلام) چیذر تهران آرام گرفت.
منبع: کانال سنگر شهدا
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
💠بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
یا رفیق من لا رفیق له...🍃
#پسرک_فلافل_فروش
قسمت1⃣
🍃اوایل کار بود. حدود سال هشتاد وهفت. به سختی مشغول جمع آوری خاطرات شهید هادی بودیم.شنیدم که قبل از ما چند نفر دیگر از جمله دو نفر از بچه های مسجد موسی ابن جعفر(ع) چند مصاحبه با دوستان شهید گرفته اند.
🍃سراغ آنها را گرفتم. بعد از تماس تلفنی، قرار ملاقات گذاشتیم.سیدعلی مصطفوی و دوست صمیمی او #هادی_ذوالفقاری با یک کیف پر از کاغذ آمدند.
🍃سیدعلی را از قبل می شناختم، مسئول فرهنگی مسجد بود. او بسیار دلسوزانه فعالیت می کرد. اما هادی را برای اولین بار می دیدم.
آنها چهار مصاحبه انجام داده بودند که متن آن را به من تحویل دادند. بعد هم در مورد شخصیت شهید ابراهیم هادی صحبت کردیم.
در این مدت هادی ذوالفقاری ساکت بود...
ادامه دارد...
#فصل_اول
#گمنامی
منبع: کانال سنگر شهدا
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
💠بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
یا رفیق من لا رفیق له...🍃
#پسرک_فلافل_فروش
قسمت2⃣
🍃آنها چهار مصاحبه انجام داده بودند که متن آن را به من تحویل دادند. بعد هم در مورد شخصیت شهید ابراهیم هادی صحبت کردیم.در این مدت هادی ذوالفقاری ساکت بود.
🍃در پایان صحبت های سیدعلی، رو به من کرد وگفت:شرمنده،ببخشید، می تونم مطلبی رو بگم؟ گفتم: بفرمایید
هادی با همان چهره ی باحیا و دوست داشتنی گفت:
قبل از ما و شما چند نفر دیگر به دنبال خاطرات شهید ابراهیم هادی رفتند، اما هیچکدام به چاپ کتاب نرسید!
🍃شاید دلیلش این بوده که می خواستند خودشان را در کنار شهید مطرح کنند.
بعد سکوت کرد. همینطور که باتعجب نگاهش می کردم ادامه داد:
خواستم بگویم همینطور که این شهید عاشق گمنامی بوده، شما هم سعی کنید که ...
🍃فهمیدم چه چیزی می خواهد بگوید، تا آخرش را خواندم. از این دقت نظر او خیلی خوشم آمد.
این برخورد اول سرآغاز آشنایی ما شد. بعد از آن بارهااز هادی ذوالفقاری برای برگزاری یادواره شهداو به خصوص یادواره شهید ابراهیم هادی کمک گرفتیم.
ادامه دارد...
#فصل_اول
#گمنامی
منبع: کانال سنگر شهدا
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
💠بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
یا رفیق من لا رفیق له...🍃
#پسرک_فلافل_فروش
قسمت3⃣
🍃این برخورد اول سرآغاز آشنایی ما شد.
بعد از آن بارها از هادی ذوالفقاری برای برگزاری یادواره شهدا و به خصوص یادواره شهید ابراهیم هادی کمک گرفتیم.
او بهتر از آن چیزی بود که فکر می کردیم. جوان فعال، کاری،پرتلاش اما بدون ادعا.
هادی بسیار شوخ طبع و خنده رو و در عین حال زرنگ و قوی بود.
🍃ایده های خوبی در کارهای فرهنگی داشت.
با این حال همیشه کارهایش را در گمنامی انجام می داد. دوست نداشت اسم او مطرح شود.
مدتی با چاپخانه های اطراف میدان بهارستان همکاری می کرد. پوسترها و برچسب های شهدا را چاپ می کرد. در زیر بیشتر این پوسترها به توصیه او نوشته بودند:
جبهه فرهنگی، علیه تهاجم فرهنگی- گمنام.
🍃رفاقت ما با هادی ادامه داشت. تا اینکه یک روز تماس گرفت. پشت تلفن فریاد می زد و گریه می کرد!بعد هم خبر عروج ملکوتی سید علی مصطفوی را به من داد.
سال بعد همه ی دوستان را جمع کرد و تلاش نمود تا کتاب خاطرات سیدعلی مصطفوی چاپ شود. او همه ی کارها را انجام می داد اما می گفت:
راضی نیستم اسمی از من به میان آید.
🍃کتاب همسفرشهدا منتشر شد...
ادامه دارد...
#فصل_اول
#گمنامی
منبع: کانال سنگر شهدا
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
💠بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
یا رفیق من لا رفیق له...🍃
#پسرک_فلافل_فروش
قسمت4⃣
🍃سال بعد همه ی دوستان را جمع کرد
و تلاش نمود تا کتاب خاطرات #سید_علیرضا_مصطفوی (#همسفر_شهدا) چاپ شود. او همه ی کارها را انجام می داد اما می گفت: راضی نیستم اسمی از من به میان آید.کتاب #همسفر_شهدا منتشر شد.
بعد از #سید_علیرضا_مصطفوی ، هادی بسیار غمگین بود. نزدیکترین دوست خود را در مسجد از دست داده بود.
🍃هادی بعد از پایان خدمت، چندین کار مختلف را تجربه کرد و بعد از آن، راهی حوزه علمیه شد.
تابستان سال 1391 در نجف و در گوشه حرم حضرت علی(ع) او را دیدم. یک دشداشه عربی پوشیده بود و همراه چند طلبه دیگر مشغول مباحثه بود.جلو رفتم وگفتم: هادی خودتی؟!
🍃بلند شد و به سمت من آمد و همدیگر را در آغوش گرفتیم.باتعجب گفتم: اینجا چیکار می کنی؟بدون مکث و با همان لبخند همیشگی گفت: اومدم اینجا برا شهادت!
خندیدم و به شوخی گفتم: برو بابا، جمع کن این حرفا رو، پدر باغ رو بستند، کلیدش هم نیست! دیگه تموم شد. حرف شهادت رو نزن.
🍃دو سال از آن قضیه گذشت. تا اینکه یکی دیگر از دوستان پیامکی برای من فرستاد که حالم را دگرگون کرد. او نوشته بود:
«هادی ذوالفقاری، از شهر سامرا به کاروان شهیدان پیوست»
ادامه دارد...
#فصل_اول
#گمنامی
منبع: کانال سنگر شهدا
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
💠بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
یا رفیق من لا رفیق له...🍃
#پسرک_فلافل_فروش
قسمت5⃣
🍃دو سال از آن قضیه گذشت. تا اینکه یکی دیگر از دوستان پیامکی برای من فرستاد که حالم را دگرگون کرد. او نوشته بود:
«هادی ذوالفقاری، از شهر سامرا به کاروان شهیدان پیوست»
برای شهادت هادی گریه نکردم. چون خودش تأکید داشت که اشک را فقط باید در عزای حضرت زهرا(س) ریخت.
🍃اما خیلی در مورد او فکر کردم.هادی چه کار کرد؟ از کجا به کجا رسید؟ او چگونه مسیر رسیدن به مقصد را برای خودش هموار کرد؟
اینها سوالاتی است که ذهن من را بسیار به خودش درگیر نمود. و برای پاسخ به این سوالات به دنبال خاطرات هادی رفتیم.
🍃اما در اولین مصاحبه،یکی از دوستان روحانی مطلبی گفت که تأیید این سخنان بود.
او برای معرفی هادی ذوالفقاری گفت:
وقتی انسانی کارهایش را برای خدا و پنهانی انجام دهد، خداوند در همین دنیا آن را آشکار می کند.
🍃هادی ذوالفقاری مصداق همین مطلب است.
او گمنام فعالیت کرد و مظلومانه شهید شد. به همین دلیل است که بعد از شهادت، شما از هادی ذوالفقاری زیاد شنیده ای و بعد از این بیشتر خواهی شنید.
ادامه دارد...
#فصل_اول
#گمنامی
منبع: کانال سنگر شهدا
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
💠بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
یا رفیق من لا رفیق له...🍃
#پسرک_فلافل_فروش
راوی:پدر شهید
قسمت6⃣
🍃در روستاهای اطراف قوچان به دنیا آمدم. روزگار ما به سختی می گذشت. هنوز چهار سال از عمر من نگذشته بود که پدرم را از دست دادم.
🍃سختی زندگی بسیار بیشتر شد. با برخی بستگان راهی تهران شدیم.
یک بچه یتیم در آن روزگار چه می کرد؟ چه کسی به او توجه داشت؟ زندگی من به سختی می گذشت.چه روزها و شبها که نه غذایی داشتم نه جایی برای استراحت.تا اینکه با یاری خدا کاری پیدا کردم
.
🍃یکی از بستگان ما از علما بود. او از من خواست همراه ایشان باشم و کارهایش را پیگیری کنم.تا سنین جوانی در تهران بودم و در خدمت ایشان فعالیت می کردم. این هم کار خدا بود که سرنوشت ما را با امور الهی گره زد. فضای معنوی خوبی در کار من حاکم بود. بیشتر کار من در مسجد و این مسائل بود.
🍃بعد از مدتی به سراغ بافندگی رفتم. چند سال را در یک کارگاه بافندگی گذراندم.
با پیروزی انقلاب به روستای خودمان برگشتم. با یکی از دختران خوبی که خانواده معرفی کردند ازدواج کردم و به تهران برگشتیم.
ادامه دارد...
#فصل_دوم
#روزگارجوانی
منبع: کانال سنگر شهدا
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
💠بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
یا رفیق من لا رفیق له...🍃
#پسرک_فلافل_فروش
راوی:پدر شهید
قسمت7⃣
🍃با پیروزی انقلاب به روستای خودمان برگشتم. با یکی از دختران خوبی که خانواده معرفی کردند ازدواج کردم و به تهران برگشتیم.
🍃خوشحال بودم که خداوند سرنوشت ما را در خانه خودش رقم زده بود! خدا لطف کرد و ده سال در مسجد فاطمیه در محله دولاب تهران به عنوان خادم مسجد مشغول فعالیت شدیم.حضور در مسجد باعث شد که خواسته یا ناخواسته در رشد معنوی فرزندانم تأثیر مثبتی ایجاد شود.
🍃فرزند اولم مهدی بود. پسری بسیار خوب و با ادب، بعد خداوند به ما دختر داد و بعد هم در زمانی که جنگ به پایان رسید، یعنی در اواخر سال 1367 محمدهادی به دنیا آمد.بعد هم دو دختر دیگر به جمع خانواده ما اضافه شد.
🍃روزها گذشت و محمد هادی بزرگ شد.
در دوران دبستان به مدرسه شهید سعیدی در میدان آیت الله سعیدی رفت. هادی در دوره دبستان بود که وارد شغل مصالح فروشی شدم و خادمی مسجد را تحویل دادم.
🍃هادی از همان ایام با هیئت حاج حسین سازور که در دهه محرم در محله ی ما برگزار می شد آشنا گردید. من هم از قبل، با حاج حسین رفیق بودم. با پسرم در برنامه های هیئت شرکت می کردیم.پسرم با اینکه سن و سالی نداشت، اما در تدارکات هیئت بسیار زحمت می کشید. بدون ادعا و بدون سر و صدا برای بچه های هیئت وقت می گذاشت.
🍃یادم هست که این پسر من، از همان دوران نوجوانی به ورزش علاقه نشان می داد. رفته بود چند تا وسیله ورزشی تهیه کرده و صبح ها مشغول می شد.
به میله ای که برای پرده به کنار درب حیاط نصب شده بود بارفیکس می زد. بااینکه لاغر بود اما بدنش حسابی ورزیده شد.
ادامه دارد...
#فصل_دوم
#روزگارجوانی
منبع: کانال سنگر شهدا
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
💠بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
یا رفیق من لا رفیق له...🍃
#پسرک_فلافل_فروش
راوی:مادر شهید
قسمت8⃣
🍃در خانواده اي بزرگ شدم كه توجه به دين و مذهب نهادينه بود.از روز اول به ما ياد داده بودند كه نبايد گرد گناه بچرخيم. زماني هم كه باردار مي شدم، اين مراقبت من بيشتر مي شد.سال 1367 بود كه محمدهادي يا همان هادي به دنيا آمد. پسري بود بسيار دوست داشتني.او در شب جمعه و چند روز بعد از ايام فاطميه به دنيا آمد. يادم هست كه دهه فجر بود. روز 13 بهمن.
🍃وقتي مي خواستيم از بيمارستان مرخص شويم تقويم را ديدم كه نوشته بود:
شهادت امام محمد هادي(ع)براي همين نام او را محمدهادي گذاشتيم. عجيب است كه او عاشق و دلداده امام هادي شد و در اين راه و در شهر امام هادي(ع) يعني سامراء به شهادت رسيد.
ادامه دارد...
#فصل_سوم
#آن_روزها
منبع: کانال سنگر شهدا
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
💠بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
یا رفیق من لا رفیق له...🍃
#پسرک_فلافل_فروش
راوی:مادر شهید
قسمت9⃣
🍃نام او را محمدهادي گذاشتيم. عجيب است كه او عاشق و دلداده امام هادي شد و در اين راه و در شهر امام هادي(ع) يعني سامراء به شهادت رسيد. هادي اذيتي براي ما نداشت. آنچه مي خواست را خودش به دست مي آورد. از همان كودكي روي پاي خودش بودمستقل بار آمد و اين، در آينده زندگي او خيلي تأثير داشت.
🍃زمينه مذهبي خانواده بسيار در او تأثير گذار بود. البته من، از زماني كه اين پسر را باردار بود، بسيار در مسائل معنوي مراقبت مي كردم. هر چيزي را نمي خورد.خيلي در حلال و حرام دقت مي كرد. سعي مي كردم كمتر با نامحرم برخورد داشته باشم.
🍃آن زمان ما در مسجد فاطميه بوديم و به نوعي مهمان حضرت زهرا(س).من يقين دارم اين مسائل بسيار در شخصيت او اثر گذار بود. هر زمان مشغول زيارت عاشورا مي شدم، هادي و ديگر بچه ها كنارم مي نشستند و با من تكرار مي كردند.
ادامه دارد...
#فصل_سوم
#آن_روزها
منبع: کانال سنگر شهدا
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
💠بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
یا رفیق من لا رفیق له...🍃
#پسرک_فلافل_فروش
راوی:مادر شهید
قسمت0⃣1⃣
🍃هر زمان مشغول زيارت عاشورا مي شدم،
هادي و ديگر بچه ها كنارم مي نشستند و با من تكرار مي كردند.وضعيت مالي خانواده ما متوسط بود. هادي اين را مي فهميد و شرايط
را درك مي كرد.
🍃 براي همين از همان كودكي كم توقع بود.در دوره دبستان در مدرسه شهید سعیدی بود. كاري به ما نداشت. خودش درس می خواند و...از همان ایام پسرها را با خودم به مسجد انصارالعباس می بردم.بچه ها را در واحد نوجوانان بسیج ثبت نام کردم.
🍃 آنها هم در کلاسهای قرآن و اردوها شرکت می کردند.دوران راهنمايي را در مدرسه شهيد توپچي درس خواند.درسش بد نبود، اما كمي بازيگوش شده بود. همان موقع كلاس ورزش هاي رزمي مي رفت.مثل بقيه هم سن و سال هايش به فوتبال خيلي علاقه داشت.
ادامه دارد...
#فصل_سوم
#آن_روزها
منبع: کانال سنگر شهدا
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
💠بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
یا رفیق من لا رفیق له...🍃
#پسرک_فلافل_فروش
راوی:مادر شهید
قسمت1⃣1⃣
🍃هادی سيكلش را كه گرفت، براي ادامه تحصيل راهي دبيرستان شهدا گرديد.اما از همان سالهاي اوليه دبيرستان، زمزمه ترك تحصيل را كوك كرد!مي گفت مي خواهم بروم سر كار، از درس خسته شده ام، من توان درس خواندن ندارم و... البته همه اينها بهانه هاي دوران جواني بود در نهايت درس را رها كرد.
🍃مدتي بيكار و دنبال بازي و... بود. بعد هم به سراغ كار رفت. ما كه خبر نداشتيم، اما خودش رفته بود دنبال کار. مدتی در یک تولیدی و بعدمغازه يكي از دوستانش مشغول فلافل فروشي شد.
ادامه دارد...
#فصل_سوم
#آن_روزها
منبع: کانال سنگر شهدا
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada