9⃣1⃣ در كنار يك تاكستان در فصل پاييز و يا در ميان يك قبرستان هنگام غروب، زمينههای تحول آمادهتر است.
📗روش برداشت از قرآن. ۱۲۴
🌷🇮🇷🌷
هدایت شده از از عشق تا بهشت با روابط متکامل
در محبت يا گفت و گو، حدّ نگه دار، تا آنجا كه هنوز به جملههايى از تو مشتاق هستند، خاموشى تو شيرين است. دلزدگى، حتى از محبت، نفرت انگيز است. به همان اندازهاى محبت و اقبال داشته باش كه طرف تو نياز دارد، نه به اندازهاى كه تو دارى. هنگام راحتى و انس، در دل بهار زندگى، از پاييز هم يادى بكن. اين توجه، تعلق و دلبستگى را ضعيف مىكند و تو را آماده مىسازد و براى حوادث، مصونيّت مىبخشد. روابط متكامل زن و مرد / 22
0⃣2⃣ زندگى دنيا، افزون طلبى و بيشتر خواهى است.
چه در حوزهى ثروت و دارايىها و
چه در حوزهى فرزند و نورچشمىها، كه ادامهى تو هستند و سيل ثروت تو را، تحويل مىگيرند
و تو وجود خودت را در آينهى وجود آنها مىبينى و زيادى آنها را زيادتى خودت حساب مىكنى.
و در هنگام پيرى و محروميت از بازىها و سرگرمىها و زينتها و فخر فروشىها، به اين تكاثر و زيادهطلبى دلخوش مىنمايى. همچون طراوتهاى سبز و شاداب و باران ديده،
پس از بارورى و شادابى، به تشنگى و هيجان و پاييز و زردى و شكستگى و در نهايت رنج و عذاب و يا مغفرت و رضوان روى مىآورى.
راستى كه زندگى دنيا جز فريب در اندازهها و جز بهرههاى غرورآميز نيست.
📗 درسهايى از انقلاب (قيام) ؛ ص ۷۹
🌷🇮🇷🌷
1⃣2⃣ چرا زمانى كه در مسير حق حركت مىكنيم، اگر خارى در پاى ما برود، ناله ما در مىآيد،
ولى وقتى بچهمان مريض است، وقتى مىخواهيم شغلى بگيريم، مىخواهيم مدركى بگيريم،
حاضريم تا آن طرف دنيا برويم،
حاضريم هزار ذلت و بدبختى و بالا و پايين
شدن را تحمل كنيم، نه كسى به ما «بارك اللَّه» مىگويد و نه كسى از ما تشكر مىكند.
🔺چه شده در راهى كه خودمان آن را خواستهايم، اين همه پا بر جا هستيم، ولى در راهى كه آن را شناختهايم و احساس كردهايم كه بايد برايش بايستيم، اين قدر سست و از پا افتادهايم؟!
🔺حاضريم براى هيچ و پوچ، جان خود را بدهيم ولى براى آنچه كه ارزش دارد ...؟!
🔺بايد خودمان را محاكمه و بر خود سختگيرى كنيم كه اين همه رنج و پا بر جايى
براى رسيدن به يك عشق حقير،
براى گلهاى پرپر،
براى بهارهاى پاييز،
براى سبزهاى زرد؟!
🔺ثباتها و قدرتها، از همين مقايسهها به وجود مىآيد.
📗حركت، ص: ۱۷۴
🌷🇮🇷🌷
2⃣2⃣ اين مهم نيست كه دوباره فتنهها سر مىگيرد و شمشيرها فرق على را مىشكافد،
🔺كه بايد دوباره كوشيد و جوشيد و از ريشه روييد. به خصوص آنجا كه تو مىخواهى زمينهى انتخاب و امكان خوب شدن را فراهم كنى تا هر كسى از روى آگاهى به زندگى و يا هلاك برسد؛ «لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيَى مَنْ حَىَّ عَنْ بَيِّنَةٍ».
🔺با اين ديد ديگر مشكلى نيست. آنها كه مىخواهند آدمها خوب شوند و دنيا گلستان شود، بايد مأيوس شوند،
نه آنها كه مىخواهند زمينهى انتخاب و امكان خوب شدن را فراهم كنند و نجدين را پيش پاى آدمها بگذارند.
🔺با اين نگاه و با اين ديد مىتوان رنجهاى سنگين تاريخ را به دوش كشيد و از پا ننشست و با اين شناخت مىتوان استقامت على را فهميد و همراه او باقى ماند،
🔺وگرنه آنقدر حالت يأس و آيت يأس را از دوست و دشمن مىبينى و مىشنوى كه با شكست بنىاميه باز هم به دامان على باز نمىگردى و سنگينى بار ولايت را تحمل نمىكنى.
🔺و اين نكته را هم فراموش نكن كه تماميت و ناتمامى در رابطه با هدفها مشخص مىشود.
🔺 آنجا كه هدف تو گلستان شدن جهان و صالح شدن تمام آدمها باشد، هيچوقت موفق نخواهى بود و به نتيجه نخواهى رسيد؛
اما آنجا كه ايجاد امكان و فراهم شدن زمينه و امكان انتخاب آدمها را بخواهى، هيچگاه مأيوس نخواهى شد؛
چون در شكم دستگاه فرعون مىتوانى همچون موسى رشد كنى و در دل تاريكى مىتوانى همچون چراغ بدرخشى، كه سياهىها خود زمينهساز و خواستگاه نور هستند.
🔺 در بطن تاريكى چراغها بارور مىشوند.
🔺هميشه براى طرح دعوت و هدايت امكان هست. اگر به دنبال دعوت و هدايت، اجابت و همراهى شكل گرفت، باز به تعبير اميرالمؤمنين در خطبهى ششم، تو با مقبل به حق و آنها كه روى آوردهاند، با مدبر از حق و آنها كه پشت كردهاند، خواهى جنگيد، وگرنه صبر مىكنى با چشم تر و گلوى درد با خار چشم و استخوان گلو شكيبا خواهى بود تا همراهان را بسازى و بيابى و كار خود را دنبال كنى.
🔺با اين وضع، تو به تماميت خويش و به موفقيت و پيروزى رسيدهاى و دشمنِ درگير با اين چنين بينش و روشى ناتمام و ابتر و شكست خورده است؛
چون حتى با پيروزى و تسلط و قدرت به تماميت نمىرسد و هدف تو را سد نمىكند كه تو در دل او مىتوانى همراهانت را بيابى و مىتوانى مؤمن آل فرعون را داشته باشى.
📗 تطهير با جارى قرآن، ج۱، ص: ۳۸۹
🌷🇮🇷🌷
3⃣2⃣ مؤمن که میشوی
نيروى ديگرى در تو زنده میشود و
دیگر امرى عظيم با تو آميخته و مخلوط گرديده و همين باعث شده كه
تو از سرگرمىها و شادىها و رنجهاى آنها فاصله گرفتهاى، كه
تو را مقصدى ديگر مشغول كرده و رنجها و شادىهاى ديگرى طلوع كرده است.
تو شادى بهار و رنج پاييز ندارى كه
در هر فصل كارى هست و در برابر هر نعمت مسئوليتى و در كنار هر فراغت اشتغالى.
📗 تطهير با جارى قرآن، ج۱، ص: ۳۸۰
🌷🇮🇷🌷
4⃣2⃣ دنيا چهار فصل است،
هميشه بهار نيست.
همين كه به آن تكيه مىكنى تو را زمين مىزند
و همين كه به آن دل مىبندى، تو را به رنج مىنشاند،
🔺شايد اين تحول و درد و رنج براى ما كه پاهامان را بريدهايم و به دنبال مقصدى نيستيم، خيلى دردناك باشد،
🔺ولى براى آنها كه فرزند راه هستند و به دنبال دوست و در فكر مقصد، اين دردها و رنجها و تحولها، خود علامت بيدارى و عامل حركت و باعث قرب است.
🔺براى آنها رنجها نعمت است كه بر آن شاكر هستند، نه رنجى كه از آن جزع داشته باشند و عقده بگيرند و در نهايت بر آن صبر كنند، كه با اين ديد، شكر در دل تو خيمه مىزند.
📗 درسهايى از انقلاب (قيام) ؛ ص۱۲۷
🌷🇮🇷🌷
5⃣2⃣ «فَاْستَفْتِهِمْ أَهُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمَّنْ خَلَقْنا انَّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طينٍ لَّازِبٍ» ؛
🔺از آنها بپرس كدام در خلقت محكمتر هستند، اينها ... يا آنچه ما آفريديم از آسمانها و و و؟ ما آنها را از گِل؛ آن هم گِل چسبنده آفريديم.
🔺گويا اين توصيف چسبندگى (لازِب)، هم سماجت را مىرساند و هم حقارت را. راستى چگونه اينها با اين حقارت يا سماجت به غرور چسبيدهاند؟!
🔺اين برگهايى كه بر سر شاخهاى اسير بهار و پاييزند، چرا خود را در جنگل هستى نمىبينند؟!
🔺چرا در اين وسعت به خود نگاه نمىكنند تا از غرورها آزاد شوند و راه خود را بيابند و حركت خود را آغاز كنند؟!
🔺برگ ☘هنگامى كه فقط خود را مىبيند و از جنگل غافل مىشود به غرور مىرسد و سرودِ «أَنَا رَبُّكُمُ الأَعْلى» سر مىدهد.
🔺اما با توجه به وسعت هستى و روابط اين برگ با شاخهها و تنهها و خاكها و جنگلها و ... ديگر غرورى نيست؛ چون همين برگ، محتاج اين همه است و اسير پاييز و چيزى نمىگذرد كه خوراك مورچهها مىشود و بازيچه نسيم؛
«فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأكُولٍ»
و «جَعَلْناهُمْ أَحاديثَ» .
📗 حيات برتر، ع ص ص: ۱۷۱
🌷🇮🇷🌷
6⃣2⃣ در اين دنياى متحول چگونه اين انسان آگاه و مرگ انديش كه در بهار، پاييز را مىبيند و حدس مىزند مىتواند با همه نعمتها متنعم و راحت باشد؟
📗تطهير با جارى قرآن / ج۳ / ۳۶۱
🌷🇮🇷🌷
7⃣2⃣ ما غمها را در زرورق مىپيچيم و خود را فريب مىدهيم يا اسير بهار مىشويم يا شكستهى پاييز و در هر حال با خوشىمان ناخوشى همراه است.
🔺و هر چه تلقين كنند و بگويند، غمها تمام نمىشوند، كه شكل عوض مىكنند.
🔺اگر يكى برود، صدتا مىماند و در هر كدام صدتا مىزايد.
🔺اين واقعيت است، زندگى چهار فصل است. كسى كه مثل آندره ژيد فقط بهارش را ببيند، دروغگوست و كسى كه مثل صادق پاييزش را بشناسد و بوف كور و سگ ولگرد و ... او هم يك چشم است.
📗 تطهير با جارى قرآن، ج۲، ص: ۷۸
🌷🇮🇷🌷
هدایت شده از خاطره از مرحوم علی صفایی حائری
«فَاْستَفْتِهِمْ أَهُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمَّنْ خَلَقْنا انَّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طينٍ لَّازِبٍ» ؛ از آنها بپرس كدام در خلقت محكمتر هستند، اينها ... يا آنچه ما آفريديم از آسمانها و و و؟ ما آنها را از گِل؛ آن هم گِل چسبنده آفريديم.
گويا اين توصيف چسبندگى (لازِب)، هم سماجت را مىرساند و هم حقارت را. راستى چگونه اينها با اين حقارت يا سماجت به غرور چسبيدهاند؟!
اين برگهايى كه بر سر شاخهاى اسير بهار و پاييزند، چرا خود را در جنگل هستى نمىبينند؟! چرا در اين وسعت به خود نگاه نمىكنند تا از غرورها آزاد شوند و راه خود را بيابند و حركت خود را آغاز كنند؟!
برگ هنگامى كه فقط خود را مىبيند و از جنگل غافل مىشود به غرور مىرسد و سرودِ «أَنَا رَبُّكُمُ الأَعْلى» سر مىدهد. اما با توجه به وسعت هستى و روابط اين برگ با شاخهها و تنهها و خاكها و جنگلها و ... ديگر غرورى نيست؛ چون همين برگ، محتاج اين همه است و اسير پاييز و چيزى نمىگذرد كه خوراك مورچهها مىشود و بازيچه نسيم؛ «فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأكُولٍ» و «جَعَلْناهُمْ أَحاديثَ» . حيات برتر، ع ص ص: 171