eitaa logo
خاطره از مرحوم علی صفایی حائری
691 دنبال‌کننده
586 عکس
334 ویدیو
106 فایل
دل آدمي بزرگتر از اين زندگيست و اين راز تنهايي اوست... یاد مربی موحد، مجاهد، سردار جبهه تربیت و سازندگی، فقیه صاحب مکتب تربیتی، صفای اهل صفا، سالک خالص، ستاره آسمان گمنامی، سمبل اندیشه‌های ناب، بی‌تاب بوتراب و تطهیر شده با جاری قرآن...
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مرتضی دانشمند
بخشی از ترجمه و شرح درس هایی از انقلاب
هدایت شده از مرتضی دانشمند
دستخط و یادداشت استاد بر ترجمه و شرح درس هایی از انقلاب تاریخ نوشته استاد ۲۰. ۸. ۶۴
هدایت شده از یک دوست
دلشکسته حرف آخرش یک کلام بود؛ نمیتوانم. و شیخ حرف اول و آخرش این بود؛ میتوانی. اصرار کرد: نه میشود و نه میتوانم. و شیخ محکم تر از او پاسخ داد: هم میشود و هم میتوانی. تو انسانی. رشد حق مسلم توست. چگونه میشود خدا انسانی را خلق کند و شرایط رشدش را فراهم نکند؟ گفت: مشکل همین جاست که من انسان هم نیستم. او در زندگی چه کرده بود؟ چرا اینقدر از خودش ناامید است؟ نومیدی او از جنس دیگر ناامیدی ها نبود. بی ذره ای تردید همه ی درها را به روی خودش بسته می دید اگرچه درهای رحمت الهی. چیزی که مسلم بود اینکه چه ظلم و تجاوزها که نکرده. جز این بود، به روزنه ای که شیخ برایش باز کرده بود لااقل امید میبست ولی حتی فکرش را هم نمیکرد. حتی حاضر نشد بپرسد: چگونه؟ بلکه انسانیت خودش را هم نفی میکرد. برای شیخ دردآورتر از این نبود که کسی را اینگونه ببیند که انسانیت خودش را هم منکر شود. محکم ولی مهربان گفت: خب باش. انسان باش. سرش را زیر انداخت. با لرزه ای که بر تمام وجودش افتاده بود پاسخ داد: گفتم که نمیشود. شماها از درد من چه میفهمید. و ساکت ماند. اگرچه شیخ استاد مسلم حل معماهای لاینحل بود، در مقابل وی کم آورد. اکنون برای شیخ هم مهم بود بداند او از چه رنج میبرد. چرا قاطعانه میگوید نمیشود؟ باید از او حرف میکشید. گفت: تو خواسته ای و نشده؟ نومیدتر از پیش گفت: اصلا دست من نیست که بخواهم. آنچه نباید، شده. بدون خواست من. نه کاره ای بوده ام و نه هستم. بخواهم هم نمیشود. نفست از جای گرم بلند میشود شیخ. هر چه بیشتر میگوید گره ها بیشتر میشود. شیخ هم ساکت شد. شاید بهترین راه حل معما همین باشد. پاسخی ندهی. اصرار نکنی. او را منتظر بگذاری تا شاید به حرف بیاید. همین طور هم شد. سکوت سنگینی بر فضا حاکم شد. بغضی سنگین تر از دستی که سالهاست بیخ گلویش را گرفته و نفسش را بریده راه حنجره اش را بست. مرگ یک بار شیون هم یک بار. بغضش را فرو خورد و سکوت سنگین فضا را با یک کلام شکست: من حرامزاده ام. و باز هم ساکت شد. همه متحیر ماندند به جز شیخ. پیش از آنکه لب از لب واکند ادامه داد: وقتی میگویم نمیشود یعنی این. نه دست من بوده و نه هست. بخواهم هم نمیشود. شما چه توقعی از یک حرامزاده دارید. من، من... به گریه افتاد. میان هق هقهایش بریده بریده گفت: ...من مطمئنم. از روز برایم روشنتر شده که بچه ی زنا هستم... شیخ حرفش را برید و قاطع گفت: باشی. فرزند هر چیزی میخواهی باش. دیگران خبطی کرده اند، به تو چه ربطی دارد؟ تو با دیگران چه فرقی داری؟ تو به همان اندازه برای خدا اهمیت داری که من این و آن دارند. بله، تو به خاطر شرایطی که داری احکامی هم داری. امام جماعت نمیتوانی بایستی. هر کدام از ما احکامی داریم. زن یک حکم، مرد یک حکم، بالغ، غیر بالغ. حکم تو هم بر فرض که درست بگویی این است. این دلیل میشود؟ همین که خدا حکمی برایت قرار داده یعنی انسانی. یعنی فکر داری. یعنی اگر بخواهی تا عرش او هم میتوانی بروی. تو اگر بخواهی از من و مایی که این درد را نداریم میتوانی مقرب تر باشی. چرا؟ چون تو بر دردی صبر میکنی که دیگران ندارند. آیا خدا آدم دردمند را با دیگران بی درد یکی میبیند؟ هرگز. یک کلام: دقیقا چیزی که موجب ناامیدی تو از لطف خدا شده، میتواند تو را تا جوار او ببرد. برای خدا مهم نیست تو که هستی و پدر و مادرت چه کرده اند. خدا شکستن تو را میخواهد. از دل شکسته ات راهی برای ورود خدا باز کن نه شیطان...
هدایت شده از سید. م
سلام یکی از رفقای طلبه، کتاب روابط متکامل زن و مرد رو داره مطالعه می کنه و به بحث لتسکنوا الیها که رسیده براش سوال شده که: اصلا عرب همیشه سکن رو با «إلی» استعمال می کنه، نه با «باء». چرا مرحوم حاج شیخ گفتند که آیه، لتسکنوا الیها است، نه لتسکنوا بها؟ در حالیکه با «باء» استعمال نمیشه در عربی. بنده پاسخ دادم که استناد استاد، استعمال نشدن لتسکنوا با «باء»، نیست. بلکه به معارف مسلّم استناد کردند که دل آدم ها رو تمام دنیا هم نمی تونه پر کنه، پس همسر، وسیله ی آرامش نیست. چون ایشون معتقدند که فقیه با اوضاع حقیقیه کاری نداره و با ظهورات سر و کار داره که به وسیله ی شواهد و قرائن به دست میاد. لذا آیه رو اینطور تفسیر کردند ولی خواستم که شاگردان مرحوم استاد هم توضیحاتشون رو بفرمایند که برای این رفیق طلبه بفرستم
هدایت شده از مرتضی دانشمند
بسم الله الرحمن الرحیم و علیکم السلام فعل سکن ظاهرا با لام، فی، الی و با به کار می رود. ان صلاتک سکن لهم لستکنوا فیه لتسکنوا الیها دار سكنت بها أقل صفاتها ان تكثر الحشرات في جنباتها به نظر می‌رسد هرگاه حرفی به جای حرف دیگری به کار رود علاوه بر معنای اصلی، معنای دیگری را نیز به همراه دارد. در فعل رویت که بدون هیچ حرف اضافه مفعول می گیرد مثل رایت السماء‌(آسمان را دیدم) اما گاهی رویت با حرف دیگری می آید و معنای تازه‌ای را به همراه خواهد داشت مثل الم یروا الی السماء که به نظر می رسد معنای آن چیزی فراتر از الم یرووا السماء باشد. مثلا با دقت دیدن. زیرا حرف الی هرگاه با فعل دیدن به کار رود با نظر همراه می گردد. افلاینظرون الی الابل... حالا رویت که با الی به کار رفته دیدن با عنایت و دقت را می رساند. در آیه لتسکنوا الیها به نظر می‌رسد الی نوعی هم جواری و در کنار همسر بودن را برساند. شاید دقت در فعل قام که با دو حرف لام و الی هر دو به کار رفته خالی از فائده نباشد. گاهی می گوییم قام لها یعنی به احترام آن زن برخاست اما گاهی می گوییم قام الیها چنان که در سیره رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم با حضرت زهرا آمده است که معنا چنین می شود؛ رسول الله به احترام زهرا برخاست و به سوی او رفت. به نظر می رسد معنای لتسکنوا الیها این باشد که شما در جوار و کنار همسرانتان به آرامش می رسید. این آرامش یابی که با حرف الی آمده فراتر از رابطه خاص جنسی است. یعنی هم شامل آن می شود و هم شامل هم سخن شدن و همراه بودن و...والله اعلم.
سلام علیکم رمانی را برای بررسی برایم فرستاده بودند ، نویسنده در این بخش از کلام حاج شیخ استفاده کرده است.
هدایت شده از یک دوست
کاسه ای از دریا وقتی خدا بخواهد کسی را بزرگ کند، میکند. دنیا که قد علم کنند، بزرگ میشود. وقتی هم بخواهد کسی را ذلیل کند، میکند. شاه کی فکرش را میکرد؟ ذلیل شد. حتی نایستاد که ذلیل تر نشود. در رفت. اما امامی که تبعید شده بود برگشت. عزیز رفت و عزیزتر برگشت. مردم ایران، این عزت را به جشن نشسته اند. جمعیت توی خیابان ها گل و شیرینی پخش می کنند. خبرنگاری از فرانسه هم آمده. همان کسی که اخبار مربوط به امام را پوشش میداد. با خیلی ها مصاحبه کرد. نظرات بسیاری از متفکرین و نظریه پردازلان انقلاب را شنیده. جای یک متفکر در این میان خالی است. او در به در به دنبال شخصی با نام مستعار عین صاد می گردد. بالاخره توانست او را بیابد. 22 بهمن 57، در تهران. جوان تر از دیگران است. به نظر نمیرسد حرفی جز آنچه از دیگران شنیده داشته باشد. جو این روزهای ایران تا حد زیادی احساسی و شعاری است. خبرنگار با اشاره به جمعیت میلیونی مردم انقلابی از عین صاد پرسید: آیا این سیل جمعیت همان اسلامی است که مد نظر شماست؟ شیخ جوان لبخندی زد و پاسخ داد: این کاسه ای از آن دریاست. خبرنگار با طعنه گفت: ولی گاهی کاسه ها از دریا بیشتر جلب توجه میکنند. شیخ جوان گفت: شاید! اما دقت داشته باش که برای شنا کردن باید به دل دریا زد. درون کاسه نمیتوان شنا کرد. خبرنگار از شنیدن این پاسخ یکه خورد. با تعجب گفت: شما تنها کسی بودید که در این مدت، ازش دقیق ترین پاسخ را شنیده ام.
هدایت شده از مجید حیدری نیک
با سلام به همه دوستداران استاد سفرکرده وبه پاس گرامیداشت سالگرد انقلاب با شکوه اسلامی ایران گزیده ای از مقاله ای درمجله پنچره در مورد مشی سیاسی استاد تحت عنوان وظیفه ای به دور از توجیه وتضعیف قرار می دهم👇
هدایت شده از مجید حیدری نیک
دوره مبارزات انقلاب قبل از پیروزی انقلاب، گروهی با جنبه انقلابی اسلام مخالف بودند و می‌گفتند که هر حکومتی قبل از ظهور امام ‌زمان(عج) باطل است. گروهی که موافق تشکیل حکومت بودند و تجربه تلخ مشروطیت را هم پیش‌رو داشتند، می‌گفتند آدم و نیروی کافی نداریم و نمی‌شود کاری کرد؛ این‌ها هم در عمل متوقف مي‌شدند. گروهی دیگر معتقد بودند می‌شود و باید مبارزه‌ کرد. این‌ها شور انقلابی داشتند، اما مشکلات راه را دست‌کم گرفته بودند. صفایی در این دوره راه میانه‌ای در پیش گرفت و معتقد بود آدم نداریم، اما می‌سازیم. او، هم بر ضرورت انقلاب آگاه بود و هم مشکلات مسیر را می‌شناخت. شیخ معتقد بود که بنای اسلامی ما پایه‌های اسلامی می‌خواهد و انسان‌هایی با تربیت اسلامی می‌توانند بار این بنا را به‌دوش بکشند. او می‌دانست حرف‌های شعارگونه کسانی همچون سید قطب که تنها به شعار اکتفا کرده‌اند و هیچ پایی برای رفتن و هیچ طرحی برای چگونه رفتن ندارند، پس از شور اول عاقبتی جز سرخوردگی برای مخاطبان ندارد. بسیاری از خواندن نوشته‌های سید قطب به‎وجد می‌آیند و شیخ جوان از این‌همه شعارزدگی عزادار می‌شود: «زمستان سال 1350 مقاله‏هاى سید قطب پر بود از شعار و سرشار از رجزخوانى‏ها و از خودگويى‏ها. از اسلام و آن‎چه داشته و از غرب و آن چه كه دارد. اين‎قدر مى‏دانم وقتى از حجره بيرون آمدم، دگرگون بودم و حالتى سخت پيچيده داشتم. خشمگين و عاصى بودم؛ خشمگين از اين همه شعار و عاصى بر اين همه تكرار. هراسناك و مشتاق بودم؛ هراسناك از اين بارى كه سيد و ديگران به دوش گرفته‏اند بدون اين‎كه پايى ساخته باشند و مشتاق بر اين‎كه پايى بيابم. من مى‏ديدم از زمان سيد جمال تا به امروز كه به اصطلاح دوره بيدارى ما بوده، ما هميشه هدف داشته‏ايم، اما راه و طرح و پايش از ديگران بوده و در نتيجه برداشت و منافعش هم از همان‏ها. ما به راه، طرح و به پا فكر نكرده‏ بوديم. به هدف، بسيار فكر كرده بوديم، اما به نقشه‏اى كه ما را برساند، هيچ‎گاه. اين نقشه هميشه از ديگران بوده و از طرح‌ريزى آن‏ها. من اين آتش گرفتن و سوختن را بارها مى‏توانستم ببينم. در عرض يك قرن بيش از چندين‎بار سوختن؛ از سوختن حكومت عثمانى و تجزيه آن، سوختن ايران و از دست رفتن آن، سوختن در مشروطيت و سوختن در تمام سرزمين‏هاى به اصطلاح اسلامى و سوختن در جنگ خاورميانه و... من مى‏ديدم كه نتيجه بيدارى مقدس سيد مى‏شود تجزيه عثمانى، مى‏شود مشروطيت ايران و اين هر دو هم مى‏شود طعمه بريتانيا. و چرا؟» شور و حرارت انقلابی او را از تکلیفش باز نمی‌داشت. می‌گفت وقتی ولی‌فقیه از نجف پیام مبارزه می‌دهد، وظیفه هرکس بر مبنای ظرفیتش متفاوت است. یکی سرباز است و تنها کاری که از دستش برمی‌آید این است که از پادگان فرار کند، آن دیگری می‌تواند جایی را به آشوب بکشد و دیگری می‌تواند تظاهرات خیابانی را سامان دهد و کسانی هم موظفند نیروهایی را تربیت کنند که انقلاب به آن‌‎ها نیاز دارد. «ما به پا و به نقشه فكر نكرده بوديم. حساب نمى‏كرديم كه مبارزه، نيرو و نفرات مى‏خواهد. من مى‏ديدم براى ساختن مبارز، ما بر دشمن تكيه داريم و از همان راهى مى‏رويم كه آن‏ها مى‏روند، در حالى‎كه راه آن‏ها به درد ما نمى‏خورد و بار ما را به مقصد نمى‏رساند.»
هدایت شده از مجید حیدری نیک
دوره هجوم تهمت‌ها پس از پیروزی انقلاب صفایی دوباره میدان‌دار تربیت استعدادها بود. او سخت معتقد به روش‌های اسلامی بود و برخلاف روال رایج آن روز، اندیشه‌اش وامدار اندیشه‌های مبارزاتی چپ‌های دنیا نبود. «من مى‏ديدم آن‏ها كه مدعى هستند بايد اسلام را از سرچشمه اصلى‏اش گرفت، اين اسلام را از راه اصلى‏اش، از راه خودش به مقصد نمى‏رسانند و هنگام بيان كردن اين اسلام از طرح‏هايى غيراسلامى مدد مى‏گيرند.» صفایی خودش را همراه انقلاب می‌دانست و سرنشین کشتی انقلاب اما می‌دانست. اگر عیب‌های این کشتی دیده نشود در مسیر‌های پر توفان حتما سرنشینانش را به کام مرگ خواهد فرستاد. می‌گفت بسیار فرق است بین کسی که می‌خواهد ماشینش را بفروشد و کسی که قصد سفر با ماشینش را دارد. فروشنده عیب‌ها را مخفی می‌کند و مسافر به کمک دیگران ریزترین عیب‌ها را پی می‌گیرد تا در راه نماند. نگاه نقادانه او به مسایل انقلاب از این جنس بود. در حالی‎که هنوز یک‌سال از پیروزی انقلاب بیشتر نگذشته، هشیارانه هشدار می‌دهد: «سازمان‏هاى مذهبى و انقلابى جديد در روابط داخلي‎شان تابع همان‏ روابط سازمانى هستند، در حالى‎كه در برابر رهبرى روابط ديگرى دارند. و رهبرى با اين‏ها و با مردم و توده‏هاى ميليونى يك نوع رابطه ديگرى را به كار مى‏گيرند، اين نهادها تأسيس شده بودند كه زمينه‏ساز رهبرى و ولايت فقيه باشند، مى‏بينيم اين مقام رهبرى است كه زمينه‏ساز اين‏ها و پاسدار و پشتوانه آن‏هاست. اين واقعيت‏ها اگر بررسى شوند و اين نكته‏ها كه وجود دارند و كارساز و مسلط هم هستند، اگر به دست بيايند، مى‏توانند تصور و تصوير ما را از مديريت اسلامى مشخص‏تر كنند و مى‏توانند جايگزين روابط سازمانى نهادهاى انقلابى شوند.» در آن‌روزها برخی حرف‌های صفایی را نفهمیدند و منتقدش شدند، برخی نخواستند بفهمند و منتقدش شدند؛ چون ترسیدند جایگاهی پیدا کند و برخی فهمیدند و نخواستند که انقلاب چنین طبیب دلسوزی را در کنار خویش داشته باشد. این هر سه گروه با ظن و گمان چیزهایی مطرح کردند که ترکیب آن‌ها با هم و با دروغ و تهمتي که به‎تدریج هرکدام بر آن افزودند، از آن‌چه که با حدس‌های بی‌پایه شروع شده بود، تحلیلی متقن درباره شیخ به‌دست دادند با تعبیرهای متضاد: هم مغرور است، هم بیش از حد خودش را شکسته و حرمت لباس روحانیت را نگه نمی‌دارد، هم از انقلاب کناره گرفته و هم در نهادهای انقلاب نیرو و آدم دارد. التقاطی است، مادی‌گراست، لک‌زده‌ها از شمال و جنوب و غرب و شرق دور او جمع می‌شوند. خانه‌اش را ببینید آدم‌های ناباب به آن رفت و آمد می‌کنند. کار به‌جایی رسید که گفتند تعبیري كه او در مقاله‌اي درباره امام‌زمان به کاربرده «بدون تو تمام حکومت‌های عالم در بن‌بستند» طعنه به امام‌ و جمهوری اسلامی است. آن‌قدر گفتند که شیخ چنين و چنان می‌گوید كه دیگر داشت خودم هم (به رسم این‌که تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها) باورم می‌شد. شیخ در دوره‌ای جدید قرار گرفته بود که با هجوم توفان‌های سنگین تهمت و افتراء مواجه بود و باز برخورد شیخ از اندیشه‌ها و یافته‌هایش ریشه می‌گرفت. در اوج فشارها و هجوم تهمت‌های ویران‌گر وقتی به او می‌گفتند چیزی بگو تا رهایی‌بخشت باشد، از امام تعریف کن، می‌گفت: «چون اين‏ها براى تثبيت من بود و من نمى‏توانستم حتى با حقيقتى، خودم را تثبيت كنم. اين شرك و كفر من بود كه با دست‏هاى ضعيف خودم بخواهم‏ بلاى خدا را كنار بزنم. من در سختى نبودم و مجبور نبودم از حدود فراتر بروم و حجت نداشتم كه آن‎چنان كنم؛ ولى حجت بر آن‎ها تمام بود كه اگر از شخص مى‏ترسند كه شايد فردا پوست عوض كند، مى‏توانستند از نوشته‏ها حرف بزنند، كه نزدند و ماندند و مانده‏ايم كه هزار لطف پنهان و آشكار را آزموده‏ايم و هزار نكته باريك‏تر ز مو اين‏جاست.» مشی سیاسی شیخ از سلوک عرفانی و نظام تربیتی‌اش جدا نبود؛ در حوزه سلوک و تربیت، او بلا را از عوامل سازنده آدمی می‌دانست و اگر فشاری بر او بود، می‌گفت من نمی‌توانم بی‌دلیل این بلا را کنار بزنم او حتی این بلا و فشار را مخصوص خودش می‌دید که بر او مقدر شده بود و حاضر نبود با کس دیگری تقسیم کند؛ می‌گفت سهم خودش است. او با این‌که امام را عمیقا دوست داشت و آن‌روزها در نامه‌هایی که براي فرزندانش نوشت و برای کسانی که از او سؤال پرسیدند دیدگاهش را درباره امام گفت: «و شكرمان بر اين است كه در زميني زندگي مي‌كنيم كه رهبرش شب را با خدا دارد و روز را براي خلق خدا و با تمام وجود از شرق و غرب آزاد است و آن هم در هنگامي كه تمامي رهبران سر در دامان اين و آن مي‌گذارند. من امام را به‎خاطر ظرفيتش و ايمانش و اين كه از حوادث بزرگتر است، مي‌توانم دوست داشته باشم. و به‎خاطر اين‎كه بر جايي تكيه نمي‌كند و بر شرق و غرب دروازه نمي‌گشايد، مي‌توانم دوست داشته باشم... و اين شعاري است كه من به‎خاطر تحققش هرگونه اقدامي را دنبال مي‌كرده‌ام و ديگران حتي تصورش