هدایت شده از سید مجید پورطباطبایی
پس از این که ماجرای فوق را برای برادرم فرستادم ، او حکایت زیر را از بزرگمردی شیخ برابم نوشت:👇
هدایت شده از سید مجید پورطباطبایی
،(برادرم که از بنده 12 سال کوچک تر است فرستادم ، برابم نوشت .او طبقه دوم منزل پدرم با فاصله دو سه خانه از منزل حاج شیخ زندگی می کرد):
"یادت هست که اوائل ازدواج وضعم خیلی قاراش میش بود . کار و کاسبی درستی نداشتم . یک روز که با صاحب کارم حرفم شده بود (آن موقع در یک دکان سیم پیچی موتور های الکترونیکی کار می کرد، فارغ التحصیل هنرستان در رشته برق بود)و از کار اخراجم کرده بود . بدون داشتن هیچ پولی به خانه آمدم ، ساعت حدود یک بعداز ظهر بود ، خجالت کشیدم دست خالی داخل خانه شوم ، آمدم خانه شیخ . حدود بیست نفر از بر و بچه ها نشسته بودند . برخی با هم شوخی می کردند . دو سه نفر هم مشغول بحث با حاج شیخ بودند . سلام کردم و همان دم در نشستم . شیخ یک نگاهی به من کرد و گفت :"چه خبرته مگه کشتی هایت را اب برده است که سگرمه هایت توی هم است ".تلاش کردم حال درونم را مشخص نکنم . شیخ بلند شد رفت داخل آشپزخانه یک قابلمه بزرگ روحی با درش آورد و سمت من آمد و گفت :"برای این که حالت خوب بشه ، امروز با بر و بچه ها می خواهیم مهمان تو باشیم . برو از حاج اسماعیل چلویی برایمان چلو قیمه یا قورمه سبزی بگیر."می دونی که حاج اسماعیل چلویی توی بازار مقصود شیخ بود .( خانه شیخ پشت بازار بود). قابلمه را گرفتم از در خونه شیخ زدم بیرون ، حالم گرفته شده بود ، چطور روم می شد جلوی اون جمع به شیخ بگویم حتی یک یک تومانی تو جیبم نیست . همین طور که توی فکر بودم حواسم نبود . پایم پیچ خورد ، قابلمه از دستم در رفت و به زمین افتاد ، درش باز شده بود ، دیدم ته قابلمه دو تا اسکناس پنجاه تومانی بود . اون موقع جاج اسماعیل قیمه یا قرمه اش پرسی 5 تومان بود . یک دفعه می خواستم بال در بیاورم و بر گردم داخل خونه شیخ دست و پایش را ماچ کنم . نمی دونستم چه کار کنم . یک کمی خودم رو جمع و جور کردم ، رفتم سراغ حاج اسماعیل و گفتم بیست پرس غذا توی قابلمه بکشد . حاج اسماعیل که با بابا جون رفیق بود مرا به نام می شناخت باخنده گفت :"حمید آقا اوقور به خیر مهمون دارید " .گفتم :"نه ، مال خونه شیخ اومدم غذا بگیرم ".حاج اسماعیل خودش رفت پشت دیگ و گعت "حالا که مال شیخ صفاییه باید چرب ترش کنم ". و دو یا سه کمچه (کفگیری که با آن برنج از دیگ در می آورد )بیشتر ریخت . گفتم :"حاجی جون میشه دو پرسش رو سوا تو ظرف خودت بریزی ، برا خونه خودم میخوام ظرفش رو عصری برات میاورم " . حاج اسماعیل هم همانطور که من خواستم عمل کرد ، ته دبگ مفصلی هم روی غذا گداشت .صد تومان را که به او دادم ، ده تومان پسم داد، گفتم :"حاجی جون مگه بیست پرس نبود"،گفت :"شیخ صفایی حسابس جداست ، جای دوری نمیره، برو سلام مرا به شیخ برسون ".دیگ را برداشتم همراه با دو پرس خودم . آمدم اول در خانه را باز کردم ، دو پرس غذا را روی پله گذاشتم و قابلمه غذا را به خانه شیخ آوردم . بچه ها سفره را انداخته بودند ، شیخ هم تعدادی پشقاب و قاشق آورده بود، گفت :"حمید بذار برات غذا بکشم ببر با عیالت باهم بخورید ، خوب نیست سر ظهر تنهاش بگذاری "، گفتم :" نه لازم نیست ، او نهار درست کرده و سریع از خانه شیخ زدم بیرون ".عصری که کسی نبود ، اومدم در کوچکه خونه شیخ رو زدم ، در رو خودش باز کرد ، خواستم ده تومان را بهش بدهم ،گفت:" مال خودت "و اضافه کرد:"وقتی دستت تنگه ، مهمونی بده ، خدا در رو به روت باز می کنه . همیشه توکلت به خدا باشه "و در را بست.
همه اش با خودم فکر می کردم ، اولا او از کجا فهمید من دستم تنگه؟ ثانیا چرا مستقیم پول را به من نداد و نگفت که برو غذا بخر؟ دیدم خیلی جلوی بچه ها بزرگم کرده است . این ده تومان را که پس نگرفت بیشتر برایم شیرین بود چون کمی به من کمک می کرد تا خودم را جمع و جور کنم."
هدایت شده از حیدری نیک
خداخیرتون دهدجناب آقای طباطبایی عزیز،ازاینکه خالصانه،متواضعانه وبدون تکلف،فضای گروه راباچنین خاطراتی ازاستاد،عطرآگین وقلوب مان رااززنده دلی چنین عالم وارسته جلاء می دهید سپاسگزارم
هدایت شده از وصال
سلام دوستان لطفا اگر فرصت کوتاهی برای مطالعه دارین بخشی از جلد3کتاب ردپای نور رو مطالعه بفرمائید.👇😊
هدایت شده از حیدری نیک
باعرض سلام خدمت بزرگواران گروه.باتوجه به لزوم موضع گیری مناسب درمسائل سیاسی جاری.شایسته است مبانی مرحوم استاددرمورد مذاکره بادشمن موردبررسی ومداقه قراردهیم
هدایت شده از حیدری نیک
تطهير با جارى قرآن ؛ ج1 ؛ ص296
اينها در رابطهى با مسلم و مؤمن، اما كافر، با او چگونه بايد برخورد داشت؟ آيا مىتوان با آنها به توافق رسيد؟ مىتوان از آنها دوست گرفت؟
مىتوان با آنها زد و بند كرد؟ پيمانها چه وقت بسته مىشوند و چه وقت شكسته مىشوند؟ آيا با تمامى كفار، در يك زمان، يك نوع برخورد بايد داشت؟ يا آنها هم مراتبى دارند؟
اينجا هم دست كم از بحث گذشته ندارد و نكته حساستر است كه طرف دشمن است و افراط و تفريط، عكسالعمل ناهنجارترى دارد؛ چون سايهى رأفت و رحمت پناهى ندارد كه تيغهى اعتقاد و مرز فكر و طرح و عمل، فاصل است؛ كه اينها يك جور فكر نمىكنند و يك نقشه ندارند.
پس كارهاشان يكى نيست حتى اگر يكى باشند. و اين است كه گذشت و صفايى نيست، حتى اگر ادعايش را داشته باشند.
در اين قسمت، زد و بندهاى گروهها و پيمانهاى كشورهاى اسلامى، توضيح مىخواهند؛ زد و بندهايى كه به انحراف و انحطاطها مىكشند و پيمانهايى كه در جهنم بسته مىشوند.
با توجه به مفهوم كفر و داستان چشم پوشى پس از يقين و آگاهى، ديگر جاى صلحى ميان مؤمن و كافر نيست. آنچه را كه تو مىخواهى و خدا مىخواهد، او مىشناسد و زير پا مىگذارد. تو با چنين همراهى به كجا خواهى رفت؟ تو با او، نه در فكر، نه در طرح، نه در عمل، نه در تاكتيك و نه در استراتژى نمىتوانى هماهنگ بشوى. و تو با او هيچ نقطهى مشتركى ندارى، نه در مبنا، نه در هدف. حتى در مبارزه با ظلم و استثمار هم نمىتوانى در مبنا و هدف و در نتيجه، در طرح و عمل يكى باشى، كه مبنا و هدف مبارزه با ظلم، در تلقى تو از ظلم اثر مىگذارد و در طرح مبارزه اثر مىگذارد و در عمل و مبارزه اثر مىگذارد.
هدایت شده از حیدری نیک
محمد اگر در مدينه با يهود قرار مىگذارد، در موضع قدرت است. و اگر در حديبيه با كفار پيمان مىبندد، پس از تفاهم است. و مادامى كه بار پيمان را مىكشند، آن بار را برمىدارد. و اين چنين پيمانى بيشتر يك آتش بس است، نه يك سازش و زمينهسازى براى مبارزه است، نه يك فاتحه خوانى بر تمامى ارزشها.
هدایت شده از حیدری نیک
تطهير با جارى قرآن ؛ ج1 ؛ ص303
آنها كه منتظر نرمش و ركون و تخفيف تو هستند، نبايد شاهد سستى ودو پهلويى تو باشند و در تو طمع كنند. و مسألهى ضعف و قدرت مطرح نيست كه حالا تمامى حرف را نزن كه مىرمند و زير بار نمىروند و تمام دين را تحمل نمىكنند. اين حرفها و توجيهها، انحرافهايى است كه با رنج مضاعف زندگى و مرگ همراه است و نصر و يارى خدا را از تو مىگيرد.
✅ انقلابِ پیامبران
📒 کتاب «بررسی»
👤 #علی_صفایی_حائری
▫️طراحی توسط یکی از حاضران
در طرح مطالعاتی #چشمه
🌿 @GeraFekr