امام جمعه میناب بر اثر ابتلا به کرونا درگذشت - ایسنا
https://www.isna.ir/news/99051107878/%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%AC%D9%85%D8%B9%D9%87-%D9%85%DB%8C%D9%86%D8%A7%D8%A8-%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D8%AB%D8%B1-%D8%A7%D8%A8%D8%AA%D9%84%D8%A7-%D8%A8%D9%87-%DA%A9%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%A7-%D8%AF%D8%B1%DA%AF%D8%B0%D8%B4%D8%AA
🏴 *پیام حضرت آیت الله نعیم آبادی نماینده سابق ولی فقیه در استان و امام جمعه بندرعباس درپی ارتحال حجت الاسلام والمسلمین صفائی حائری امام جمعه فقید میناب*
بسم الله الرحمن الرحیم
قال الله تعالي: (وَمَن يَخْرُجْ مِن بَيْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَى اللّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلى اللّهِ وَكَانَ اللّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا)
خبر ارتحال روحانی وارسته، مجاهد، متخلق و صدیق گرامی جناب حجة الإسلام و المسلمين حاج شيخ علیرضا صفایی حائری طاب ثراه موجب تألم، تأسف، اندوه و غم فراوان گشت.
سالیان فراوانی بود که حضور پر برکت و مشحون از خدمات عالمانه آن فقید سعید در مناطق مختلفی از استان هرمزگان او را به یکی از چهره های مؤثر در ترویج معارف اسلامی و تربیت دینی و اخلاقی، مبدل کرده بود.
زیست اخلاقی، زاهدانه، بی تکلّف و همراه با مهربانی با مردم و شفقت بر خلق، محبوبیت معناداری برای او در قلوب مردم اعم از شیعه و سنی بر جای نهاده است.
صفایی حائری در محامد اخلاق و جاذبه رفتاری بی شک در شمار برجستگان بود.
سلوک او در سالهای حضورش در مناطق مختلف استان هرمزگان، نمودار برداشت صحیح او از کلمه وحدت و وحدت کلمه بود و به همین سبب در میان شیعی و سنی علاقه مندان زیادی داشت.
اینجانب این فقدان حزن انگیز را به حوزه های علمیه، جامعه روحانيون و مردم شریف استان هرمزگان، به ویژه اهالی محترم بستک، سیریک، بندر خمیر و میناب و علی الخصوص بیت معزز آن فقید سعید تسلیت گفته، برای او از خدای تعالی غفران و رضوان و هم نشینی با صالحان و صدّيقان و برای بازماندگان او أجر و صبر مسألت می نمایم.
غلامعلی نعیم آبادی
۱۳۹۹/۵/۱۲
هدایت شده از یک دوست
انتظار...
انتظار آماده باش است. زمینه سازی و آمادگی برای رسیدن به مطلوب.
انتظار پر کردن خانه های ضعف خویش و تقیه سنگر گرفتن در خانه های ضعف دشمن است.
بی جهت نیست که انتظار فرج بالاترین اعمال است...
از فرصتی که در زندان برایم باز شده بود بیشتر به خودم می اندیشیدم. به عمری که سپری کرده ام و دلخوشی هایم. تاریخ خودم را مرور میکردم و به حاصلش می اندیشیدم. به انتظار! انتظار چیزی که می تواند باشد و باید باشد.
آیا من آنچه میتوانستم باشم هستم؟ آیا منجی روی من حسابی باز میکند؟ آدم یک مهمان را هم دعوت میکند معنی نمی دهد بی تدارک سفره و پذیرایی چشم به در بدوزد و بگوید منتظر مهمان عزیزی هستم. دائم در تکاپوست. انتظار یک حالت نیست، عمل است و آمادگی.
آیا من آمادگی پذیرایی از منجی را دارم؟...
پلکهایم روی خطوط انتظار سنگین شد و خوابم برد. بهتر است بگویم بیدار شدم. محشری به پا شده بود. تیتر اول تمامی خبرگزاری ها:
«منجی ظهور کرد!»
قیامت را به چشم میدیدم. محشر کبرایی بود. همه مات و مبهوت. صف کشی ها شده بود. جای درنگ نبود. باید کاری میکردم. دلم نمیخواست جا بمانم. خودم را رساندم. در میان جمعیت به دنبال آشنایی میگشتم تا راهم دهند.
شعاعی از نور نزدیک میشد. منجی بود. آقای صفایی دوش به دوشش می امد. از خوشحالی بال در آوردم. هروله کنان جمعیت را کنار زدم و خودم را رساندم. او میتوانست شفیعم شود. تا مرا دید در آغوشم گرفت و از حال و احوالم پرسید.
گفتم: کاری کن که مرا هم در صف یاران حضرت راه بدهند.
آبی که زیر پوستش دویده بود خشکید. سرش را زیر انداخت و گفت: نمیشود.
مستاصل پرسیدم: نمیشود؟ چرا؟
سرش را بلند کرد و با نگاهی مهربان گفت: برو، هر وقت محمود پنجاه و شش شدی برگرد...
با اضطراب از خواب پریدم. قلبم گروپ گروپ میزد. عرق از سر و رویم میریخت. برگه های انتظار زیر صورتم نم برداشته بود. محمود پنجاه و شش دائم توی مغزم زنگ میخورد.
مگر محمود آن زمان چگونه بود؟
کتاب انتظار را بستم و دفتر آن سالها را ورق زدم. اولین چیزی که نظرم را جلب کرد، رنگ و لعاب پیکان صفری که خریده بودم. تلفن زنگ خورد. آشیخ علی بود. گفت: عبدالهادی تصادف کرده و فراری است. طرفش توی بیمارستان بستری شده. سریع خودت را میرسانی خیابان آذربایجان، خودت را معرفی کن، ماشینت را تحویلشان بده، سی هزارتومان هم به عنوان خسارت پرداخت کن، رضایتشان را بگیر و برگرد.
گفتم: امر دیگری نیست؟
شیخ گفت: چرا، احتمالا کتکت هم بزنند. آمادگی فحش خوردن هم داشته باش. خبرش را بده.
گوشی را گذاشتم و راه افتادم. عشقم این بود که با پیکان صفرم شیخ را ببرم مشهد، ببرم تفریح. ولی او این را ازم خواسته بود. گاهی آدم باید پا روی دلش بگذارد.
به بیمارستان که رسیدم، تا خودم را معرفی کردم گارد گرفتند. سوییچ را بالا آوردم و گفتم: آقا، دعوا نداریم که! من مامورم و معذور. باید این ماشین همراه با هزینه های بیمارستان را خدمتتان تقدیم و رفع زحمت کنم.
حسابی جا خوردند.
القصه پیکان جوانان را دادم، یک پیر فرتوت تصادفی تحویل گرفتم و برگشتم.
البته با همان ماشین هم شیخ را مشهد بردم و هم تفریح.
شیخ راست میگفت. من محمود پنجاه و شش نیستم. خیلی عوض شده ام. دلبستگی هایم عوض شده. توقعم از خودم رنگ باخته! پایین آمده به جای ابنکه بالاتر برود. آن زمان از همه چیزم میگذشتم خودم را بدهکار هم میدانستم. الان چه؟! نقطه ضعفهایم را شناخته ام؟ آنها را پر کرده ام؟ آمادگی دعوت کردن منجی را دارم؟ نه! آدمی هر سنش بیشتر میشود سایه ارزوهایش بلندتر میشود. امام زمان چگونه به ما دل خوش کند و دعوت نامه هایمان؟ ای کاش میشد برگشت. کاش محمود 56 زنده شود. کاش بیدار شود.
خدایا! آن زمان هم هر چه بوده تو بوده ای. این را میدانم که تو به خوشنودی امام زمان راضی هستی نه شیطان. اگر روزی دل امام زمانم را خوشحال میکردم، جز لطف تو نبوده وگرنه من چکاره ام!
امروز هم ازت میخواهم راضی به خوشحالی شیطان نشوی. من دوستت دارم. خودت خوب میدانی که راست میگویم. تو هم دوستم داشته باش. نه محمود پنجاه و شش، مرا محمود خودت کن!
آمین
هدایت شده از یک دوست
داستان بالا، بخشی از مصاحبه حقیر با جناب آقای علیزاده طباطبایی است که ایشان با روی باز و علی رغم خستگی چهار ساعت روبروی دوربین نشستند و بی هیچ گلایه ای از گرما و دستورات عوامل فیلمبرداری، از خاطرات خود با استاد گفتند.
خداوند به ایشان و تمامی دوستان، خیر دنیا و آخرت عنایت بفرماید.
12.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
″صراط″:
سلام
جدیدا داره کارهای خوبی برای مرحوم استاد انجام میشه
مثل این کلیپ
اما در این کلیپ قبل از ثانیه ی ۴۰، یک کلمه اشتباه تایپ شده
مرحوم استاد می فرمایند مادامی که تو در این حد «هادف» باشی و هدف داشته باشی
اما به اشتباه نوشته شده «حادث»
هدایت شده از یک دوست
با سلام خدمت برادر عزیز جناب علیزاده
در موردی که فرمودید نکته ای از مرحوم استاد به ذهنم رسید که شاید راهگشا باشد.
ایشان در مورد اختلافی که با یکی از رفقا پیدا کرده بود نه اینکه طرح دعوا نکند، بلکه با شدت برخورد میکرد اما برخوردشان از روی عداوت نبود، بلکه مهر و دلسوزی به حال کسی که حقی از ایشان خورده بود موج میزد.
یک بار که سر طرف داد میزد و میکفت راضی نیستم، نماز تو قبول نیست، من معامله را با بدعهدی تو فسخ کردم، مکانت غصبی است و ...
هنگامی که ان شخص رفت از انجا که ما به ان خانه رفت و امد داشتیم دیدیم که شیخ حالتش کاملا عادی و شاد و خندان شد. پرسیدم یعنی نمازهایی که ما هم در ان خانه خوانده ایم قبول نیست؟
ایشان خندید و گفت: این برخورد من با او به خاطر خودش بود. فقط میخواستم تحولی درش ایجاد بشود.
بعد در گفتگویی با ان شخص که ضبط هم کردم گفتم: تو که میدانی استاد طمعی به این چیزی که تو خودت را برای ان به اب و اتش میزنی ندارد. چرا اینگونه با ایشان حقیرانه برخورد میکنی؟ او فقط میخواهد تو را از حقارت دنیا در بیاورد. تو بزرگتر از دنیا باش انوقت خواهی دید که استاد از تو بزرگوارانه تر برخورد خواهد کرد.
کسی که نگاهش به دنیا این باشد و دوستی ها و دشمنی هایش به خاطر خدا باشد، نه اینکه عصبانی نشود، نه اینکه حق خودش را مطالبه نکند، نه اینکه در مقابل ظلم نایستد، نه همه این کارها را میکند اما نه به خاطر دنیا و حقی که ازش خورده شده، بلکه به خاطر خدا.
معیار که خدا بشود، مومن در هیچ حالی ذلیل نیست، حتی اگر از حق خودش بگذرد یا مطالبه کند! چراکه این حق را با حق بزرگتری معامله کرده و بهره ها دیده و بهره ها رسانده. بزرگ شده و دیگران را بزرگ کرده.
به نظر حقیر از این زاویه باید به این فرمایش استاد نگاه کرد نه تنگنای دنیا!
عظمت مصیبت حسین(علیه السلام).pdf
420.9K
👌این فایل، متن سخنرانی ۲۷ دقیقه ای استاد مرحوم #علی_صفایی_حائری است که در نرم افزار تحت عنوان تفسیر زیارت عاشوراء موجود است.
✨مصیبت امام
✨محرومیت عظیم به خاطر از دست دادن امام
✨انحراف مسیر ولایت را و... توضیح میدن
AudioCutter_1_445864547(3).mp3
1.47M
صحبت استاد میرباقری شب گذشته در باب نظر مرحوم استاد علی صفایی در برخورد با مکاتب و اهمیت معیار داشتن