eitaa logo
خاطره از مرحوم علی صفایی حائری
694 دنبال‌کننده
586 عکس
334 ویدیو
106 فایل
دل آدمي بزرگتر از اين زندگيست و اين راز تنهايي اوست... یاد مربی موحد، مجاهد، سردار جبهه تربیت و سازندگی، فقیه صاحب مکتب تربیتی، صفای اهل صفا، سالک خالص، ستاره آسمان گمنامی، سمبل اندیشه‌های ناب، بی‌تاب بوتراب و تطهیر شده با جاری قرآن...
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام علیکم شهید حسین ثروت دار ☝️، به فاصله چند ماه بعد از شهید اصغر ترک علی عسکری جمع شاگردان مرحوم حاج شیخ را ترک کرد . عقد بسته بود که شهید داشت ، در سردخانه بهشت معصومه ، پیکرش را دیدم ، نصف صورتش را تیر بار دشمن برده بود. در تشییع جنازه اش که قوچان بر گزار شد ، بنده ، آقای دکتر امیر قاسمی ، حجت الاسلام و المسلمین سعید بهمنی (که خود اصالتا قوچانی است ) شرکت داشتیم . این سال ها ، هم برخی وقت ها که هنگام بازگشت از مشهد از مسیر شمال بر گشته ایم ، بر سر مزارش فاتحه ای خوانده ایم . شهید حسین.. چهارمین شهید از رفقا بود ، یک محمد علی نامی بود( فامیلی اش یادم رفته است )که سال سوم طلبگی اش بود که به واسطه گلوله مستقیم توپ فقط نصف پایینی بدنش باقی ماند ، شهید رضا چمانی هم بود ظاهرا شیرازی بود . از این دو بزرگوار هیچ نام و نشانی بنده و سایر رفقا در دست نداریم . کار بسیار قشنگی که خانواده همسر سابقش انجام دادند ، این بود که پس از گذشت دو سال از شهادت حسین ، وقتی برای دخترشان خواستگار آمد ، از قم رفتند قوچان ، از پدر و مادر حسین اجازه گرفتند . در حالی که به طور طبیعی و عادی به این اجازه نیازی نبود، دخترشان فقط چند ماهی عقد بسته حسین بود و هنوز زندگی مشترک را شروع نکرده بودند.
♦️معرفی شهید محمد حسین ثروتدار 🔹️تولد:۱۳۳۳ 🔹️شهادت:۱۳۶۶ 🔹️محل تولد:قوچان 🔹️مسئولیت:رزمنده مبلغ 🔹️محل شهادت:شلمچه 🌷🌷🌷 بخشی از زندگی نامه شهید: در اوایل انقلاب فعالیت چشمگیری در رابطه با پیشبرد انقلاب و در درگیری با منافقین و دیگر احزاب مخالف نظام داشت،ودر جبهه به عنوان روحانی رزمنده حضور داشت ودر عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید. 📎با ما همراه باشید👇👇👇👇👇 🔺 آدرس صفحه اینستاگرامی: http://instagram.com/sh_737_q 🔺آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/joinchat/AAAAAEThvAjWJaw29ohzdw
هدایت شده از حیدری نیک
خدارحمتشان کند دوسالی هم حجره بودیم وقتی خبرشهادتش رابه مرحوم استاددادم اشک درچشمانش حلقه زدوآثارغم واندودرچهره شان کاملا هویداشد، استادبسیارحسین رادوست داشت وانصافاازمخلصین وپاکان روزگاربود،خدایش مقامش رامتعالی گرداند
هدایت شده از راهنمایی رساله 🇵🇸
پایان نامه - برداشتهای قرآنی -استاد صفایی.pdf
539.5K
پایان نامه ای با موضوع برداشتهای قرآنی استاد صفایی از دانشگاه فردوسی مشهد
بیست و یکسال پیش بود که دیدم پدرم در اتاقک کارگاهش بلند بلند گریه می کند؛ پرسیدم چی شده؟ گفت: استادصفایی رفت! او به رسم هر ماه، در سفر زیارتی امام رضا علیه السلام دچار سانحه تصادف شده بود. خیلی زود یاد اولین برخوردم با ایشان افتادم؛ شبی در تهران مهمان منزل پدرم بودند؛ وقتی زنگ زدند من رفتم در را باز کنم تا از در وارد شدند سرم را بوسید و چه برخورد عجیبی داشت. شیخ علی صفایی، از آن مربیان دینی بود که بی ریا و بی ادا، بذر محبّت می کاشت و با دانش و منشِ مثال زدنی اش، ذرّه ذرّه رویشِ شاگردانش را دنبال می کرد. کتابهایش همه پرنیانی از علم و معنویت بود؛ یکی از اساتید بزرگ حوزه گفته بود عمق مطهری را با نثر شریعتی با هم داشت. از مزایای ایشان بهره مندیِ گسترده از گنجینه ی ادعیه ی معصومین علیهم السلام بود؛ چقدر با شرح دعایِ مکارم الاخلاقش، جانِ تازه گرفتم. می گفت طلبه نباید وابسته به شهریه و منبر باشد و خوب است که حرفه ای بیاموزد؛ در قم با همکاری پدرم کارگاهی برای کارِ طلبه ها و دانشجویان راه انداختند. دغدغه ی رفع مشکلات مردم را داشت و درب خانه اش تا پاسی از شب، به روی عموم مردم باز بود. وقتی وارد می شدی، اول می پرسید شام خورده ای؟ اگر می گفتی نه، می رفت غذایی برایت آماده می کرد. مشکلات اقتصادی و خانوادگی اطرفیانش خیلی ذهنش را درگیر می کرد و این حدیث امام رضا علیه السلام‌ ورد زبانش بود که " بهترین زندگی را کسی دارد که اوضاعِ مردم در حیات او بهتر شود" بی شک برای همیشه در خاطرِ مربیان خواهد ماند... به اهل کتاب و فرهنگ توصیه می کنم آثار ایشان را از دست ندهند: های_بلوغ رویش (درباره حضرت مهدی علیه السلام) مصطفی آذرخشی
شوق پرواز ... همه در بهت فرو رفتنه بودند کوچه را ، شهر را ، انگار گرد مرگ‌پاشیده بودند . پیکرت که رسید صدای شیون هق هق و آه های جگر سوز از هرطرفی به گوش میرسید درخانه هنگامه ی تغسیل درحرم به وقت نماز و لحظه وداع و خاکسپاری . همه از رفتنت محزون بودند . محزون !! یکی سنگ صبورش را از دست داده بود یکی تکیه گاهش را دیگری استادش یکی صندوق قرض الحسنه اش یکی مرادش را و یکی میانجی دعواهای خانوادگیش را . هرکس متاعی را از دست داده بود ؛ و هرچه آنرا قیمتی تر میدید ، به اندازه درک ازنایابی و تکرار ناپذیریش بیشتر و بیشتر میسوخت . و اینها همه نشان از خویش خواهی های ما داشت با رنگی از تکریم . هرکس برای خویش میگریست ، مهم نبود که تو رفتی ، مهم این بود که مارا با نیازهای جورواجورمان که فقط تو میتوانستی از عهده برآورده کردنش آنهم به خوبی بر بیایی تنها گذاشتی . در زندگی عادی مان هم همین است . ما برای محرومیتمان از خدماتی که روزی کسانی مثل پدر و مادر به ما میدادند و امروز به خاطر فقدانشان دیگر خدمتشان هم مستمر نیست بیشتر اشک میریزیم تا برای خود پدر و مادر . حزن ما برای چگونگی هاییست که شامل حال ما میشود و ما را در بر میگیرد ، نه برای چرایی هایی ها و فلسفه ی آن . کوه نورد هایی که عادت داشتیم بارمان را خدمه بدوش بگیرد و فقط زحمت حمل نام فاتح قله را برای تمام عمر یدک بکشیم . بچه های چند ساله ای که کمر مادر را با توقع بغل های همیشگی خود در ازای گریه نکردن و پا بر زمین نکوبیدن خم کرده بودیم . اما تو دیگر رها شده بودی .همچون بادبادکی سبک که قرقره را از دستان کودکی ربوده بود ، شتابان ، دور شدن ازاین خاک را به آغوش کشیدی . حق داشت آن رفیق صادق و نازک دلمان که نتواند لطافت تو را در محاصره ضمختی ها و فرسایش های متوالی و سو استفاده های مکررمان ببیند وبرایت آرزوی مرگ کند و تو ، گل از گلت بشکفد که راستی راستی حرف دلت را زده و با خنده ای ملیح حسن نیتش را پاسخ دهی . مگر نه اینکه دنیا سجن مومن است و تو خود بارها میگفتی تنگی دنیا عشق به مرگ را در من برمی افروزد . مگر نه اینکه پدر بارها وبارها داستان آن هندومرد مدرسه ی کربلا را مقدمه ای برای بیان شوق وافر خویش به مرگ کرده بود !! مگر نه اینکه اندکی قبل مرگ ، در حالی که غرق تماشای آسمان بودی آه عمیقی کشیدی و گفتی بچه ها ؛ مرگ خیلی زیباست !!! مگر نه اینکه دکتر پزشکی قانونی را تا صبح درگیر و مسحور و غرق سوال از جسم بی جان خودت کرده بودی !! و مگر نه اینکه روی سنگ غسالخانه تبسمی عمیق و معنا دار به لب داشتی !!! میدانم . خنده دار بودیم .آدمهایی که مرگ را پایان میپنداشتیم ، نه آغاز دویدن ها . حتی اگر تو خود هزاران بار شعرش را برایمان زمزمه کرده باشی . کاش کمی از تو یاد میگرفتیم .ازوداع توبا پیکرفرزند نوجوانت محمد . حاج شیخ ؛ براستی که تو را داشتن ، آنهم به قیمت اسارتت ، درین پوسته ی تخم مرغ تنگ و تاریک دنیا ، بس جفای بزرگی بود به روحی که لحظه ای درین کالبد محدود آرام و قرار نداشت . اینکه بعد آنهمه فریادها و اشک ها واقامه دلیل هاو اتمام حجت هایت،دقیقا امروزها به چه مشغولیم و چه میکنیم را ، بهتر است تک به تک از هرکداممان آنهم در کنج خلوتی بپرسی ، میدانی که حقیقتا اهل ریا کردن نیستیم . بگذریم که حرف بسیار و مجال اندک . میدانم حساب عمرت را خوب داری ،چه زود بیست و یک ساله شدی . راستی ؛ تو دیگر مانع نوشته هایت نیستی ، حداقل نه مثل آنروزها . تولدت مبارک پیرمرد تولدت مبارک ... * نویسنده متن ترجیح دادند متن بدون اسم منتشر شود
17.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فلسفیان: آمدنم بهر چه بود؟ ما را در بهترین ترکیب آفریده اند و در اسفل السافلین و پایین ترین قرار داده اند تا حرکت کنیم. به کدام سمت؟ به جهتی عالیتر از خود. بنابرین آمده ایم تا درخت گونه و گیاه وار سبز شویم؛ ریشه معرفت بکاریم و تنه و ساقه عشق و مسئولیت بدوانیم. نیامده ایم چون کرم ابریشم اطراف خود را زیاد کنیم؛ بر ثروت و قدرت وعلم خود بیفزاییم و در دام آنها هلاک شویم. بل آمده ایم تا خود را بزرگ کنیم و زیاد گردیم و بسط وجودی پیدا کنیم و با این وسعت وجودی دیوارهای محدودیت را فرو بریزیم و از اسارتها آزاد شویم و دنیای کم را زیاد کنیم و دنیای مرده را زنده گردانیم و آن را به محبت و عشق تبدیل نماییم . آنجا که با دنیایی که در دست داری یتیمی را سرشار می کنی و یا بزمی را به پا می کنی و با اطعام و بخششت محبت ایجاد می کنی یعنی دنیای مرده ای که نهایتا فلز طلاست حیات داده ای و از عشق لبریزش کرده ای. این است که کنز نمی کنی تا مدفون شود و بخل نمی ورزی تا بگندد. پس آمده ایم تا عارفانه و عاشقانه و زاهدانه از دنیا حیات و عشق را برداشت کنیم و مستانه به سیر خود ادامه دهیم و از ظلمت به نور خارج شویم و به سرعت نورعوالم را در نوردیم و برویم. چه شیرین آمدنی و چه زیبا رفتنی آنجا که استاد صفایی اینگونه برای ما می سراید:
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹 🔸آقای صفائی حائری، جامع مطهری و شریعتی بود🔸 💎 ویژگی آقای صفایی [حائری] این بود که هم جایگاه سالمی داشت و هم او روش مؤثری بود. متأسفانه برخی از اندیشمندان ما «» داشتند، ولی «» نداشتند و برخی بالعکس بودند. 💎 دکتر شریعتی در «فرم بیان» و ورود به مطالب و انتخاب واژه‌ها خوب بود؛ ولی در «محتوا» خوب نبود و اسلام شناس نبود. استاد مطهری در «»، بود؛ اما «فرم» او به اندازه محتوایش خوب نبود. 💎 من وقتی کتاب غدیر آقای صفایی (عین-صاد) را خواندم، در حاشیه آن نوشتم: «قدر این نویسنده، شناخته نشده است. او محتوای شهید مطهری را دارد و روش بیان شریعتی را» 💎 آقای صفایی . من اگر در مروری که در چند تا از کتابهایشان داشتم ضعف اندیشه دیده بودم، ایشان را نمی کردم. ▪️ 22 تیرماه، سالروز رحلت متفکر ژرف اندیش، استاد علی صفایی حائری (ره) تسلیت باد. @haerishirazi
سلام علیکم. مطلب ذیل را با اندکی تغییر در بخش تعلیقات کتاب در دست چاپ مسکن محل آرامش آورده ام.👇 " علی صفایى حائرى (1378 - 1330) اندیشمند فرهیخته، عارف شیدا و نویسنده و شاعر بى آرام، در شهر قم به دنیا آمد . پس از آشنایى با ادبیات کودکان در سطح مجلّه‏ هاى کودک آن روزگار و دست ‏یابى به ادبیات نوجوان در سطحى گسترده‏ تر، در چهارده سالگى به تاریخ ادبیات ایران و ادبیات معاصر جهان روى آورد و با شاهکارهاى ادبى، در هر دوره آشنا شد. آشنایى با آثار و اندیشه‏ هاى فرانتس کافکا و صادق هدایت و تحلیل ‏هاى پوچ‏ گراى غربى و آمریکاى لاتینى و طرح ‏هاى اگزیستانسیالیستی و مارکسیستى، ره‏ آورد مطالعات گسترده‏ اش در آغاز نوجوانى بود. به قول خودش در کتاب نامه های بلوغ و تاریخ معاصر، در سیزده سالگی از صادق هدایت و صادق چوبک گذشته بود. در نامه اول کتاب نامه های بلوغ( که در شروع بلوغ هریک از فرزندانش برایشان می نوشت )خطاب به فرزند شهیدش محمد ( که درسحرگاه پنجم فروردین 1367در هنگام ورود به حلبچه شهید شد) می نویسد: " که تا سال 1365،بیش از 200000صفحه از ادبیات داستانی را مطالعه کرده بود. این مطالعات تا حدودی در کتاب های ذهنیت و زاویه دید در نقد و نقد ادبیات داستانی، و کتاب استاد و درس ؛ ادبیات و هنر بروز پیدا کرده است." وی هم زمان به تحصیل ادبیات عرب، معارف و فقه اسلامى، نزد پدر فرزانه اش همت گمارد.شاید مهم ‏ترین پدیده در این دوره از حیاتش، «تجربه ى شهود»ى است که در پانزده سالگى داشته است. و همین تجربه‏ ى شگفت، سرآغاز پیدایش دگرگونى و تحوّل شگرفى در سراسر زندگیش گردید. البته او، پیرامون این پدیده - جز به اشاره، در چند سطر کوتاه از کتابى - یادکردى نداشته است. در شانزده سالگی، ازدواج کرد،و در بیست سالگی، نخستین فرزندش(شهید محمد) تولد یافت. و با این تولد -به تعبیر خودش- زندگی آرام و ساده اش، دست خوش بلاءها و شورها و لطف‌هایی شد.در هجده سالگی، نخستین کتابش را با عنوان «مسوولیت و سازندگی» به نگارش درآورد؛ که به واقع، شالوده و ساختار تفکرش، بر این پایه استوار گشت. در این کتاب، «تربیت و سازندگی» را نخستین نیاز انسان و زیر بنای حرکت او بر میشمارد.او لیاقت خود را در درک عمیق و صحیح مبانی فقه و اصول به همگان نشان داد و به عنوان یکی از اساتید صاحب نام و طراز اول حوزه علمیه درخشید .در عنفوان جوانی به مقام شامخ اجتهاد نایل آمد.در نوزده سالگی به تدریس کفایه الاصول برای تعدادی از طلبه ها پرداخت. روش او در تربیت شاگردان، سنت فراموش شده ی علمای سلف را زنده کرد. او با اقتدا به شیوه ی پربار گذشته حوزه‌های علمیه، افرادی را تربیت کرد که از ابتدایی ترین مراحل تحصیل تا دروس ادبیات و سطح، همه را به آن ها آموخت و همگام با آنان و در کنارشان تا آن جا این روش را ادامه داد که درس های خارج حوزه را با آن ها به مباحثه نشست. و نه تنها در کارهای علمی، که در همه ی امور زندگی در کنار آن ها بود و به حل مشکلات‌شان پرداخت. بیش از 8 تن از شاگردانش در دفاع مقدس به درجه رفیع شهادت نائل آمدند. مرحوم صفایی در اوج خفقان نظام ستم شاهی و در آستانه ی به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی، هم زمان و در کنار تدریس کتاب‌های درسی حوزه، با نثر شیوا و قلم رسای خود آثار ارزشمندی را در زمینه‌های مختلف علوم اسلامی پدید آورد. اولین ویژگی آثار مرحوم صفایی، کلیدی بودن آنهاست. او در زمینه‌ای که دست به تالیف زده، سعی کرده است روش های موثر در شناخت موضوع و راه‌های پیشبرد اهداف و آثار آن را فرا راه پویندگان آن علم قرار دهد. از دیگر ویژگی های آثار آن فقید سعید، مبارزه با التقاط، مادی گری و مرزبندی و جداسازی غث و سمین و پاسخ به شبهات و اشکالاتی است که از سوی منحرفان و مخالفان مطرح شده و او با ذهن کنجکاو و فراست خاص خود، با پاسخ‌های صحیح علمی و قانع کننده به رفع و دفع آنها پرداخته است. وی بر نگرش نظام‌مند به آموزه‌های دینی تأکید داشت و در بین نظام‌های اسلامی، معتقد به تقدّم نظام تربیتی بر نظام‌های دیگر بود. کتاب‌های «مسئولیت و سازندگی»، «رشد»‌و «صراط» ،«حرکت»، «استاد و درس ؛ادبیات»،«دهنیت و زاویه دید در نقد و نقد ادبیات داستانی » و سه گانهی او درباره حکومت دینی از جمله آثار مهم اوست. علی صفایی در سال ۱۳۳۰ش در قم متولد شد. پدرش آیت الله حاج شیخ عباس صفایی حائری از علمای قم بود که در آبان 1357 از دنیا رفت..علی پس از تحصیلات ابتدایی، تحصیل علوم دینی را آغاز کرد. ادبیات را پیش نصرت میانجی و جلیلی آموخت. شرح لمعه را از اسدالله مدنی، ابوالفضل موسوی تبریزی و سید عبدالکریم موسوی اردبیلی درس گرفت و کتاب رسائل را نزد سید مهدی روحانی خواند و مکاسب و کفایه را در درس محمدتقی ستوده، حسین نوری همدانی و محمد فاضل لنکرانی حاضر شد. صفایی در درس خارج سید محمد محقق داماد، مرتضی حائری یزدی و پدرش عباس صفایی حائری شرکت کرد. خودش می گفت در
هر روز 13 درس می گرفته است. صفایی با رعایت کامل مراتب تقیه با مبارزانی چون شهید سید علی اندرزگو، سید علی اکبر ابو ترابی ، و حاج حسن تهرانی (پدرهمسر مرحوم آیت الله خوشبخت و پدر بزرگ عروس اول مقام معظم رهبری ) همکاری می کرد. در سال 54 ، هنگام اعلام تغییر ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق، فردی را برای ترور او فرستاده بودند ، زیرا چند تن از افراد نزدیک به سازمان را تشویق به جدایی از سازمان کرده بود . فردی که برای ترور آمده بود هم از سازمان جدا شد.علاوه بر سازمان جهنمی منافقین ، انجمن حجتیه هم با او شدیدا مقابله می کرد ، زیرا چند تن از مدرسین رده بالای انجمن را از آنان جدا کرد، به طوری که یکی از انان در روز بیست و یکم بهمن سال 57 تا مرز شهادت پیش رفت . صفایی، «بزرگ بود، بی آن که به بزرگ بودن بیندیشد.» پارسایی بود که شادی ها،در چهره و نگاهش همواره موج میزد و حزن و اندوه‌ش را، در اندرون دل‌ش مینهفت. همگان را به خلوت و تنهاییاش نیز راهی بود؛و خانه و سفره ی اطعامش به روی دیگران گسترده و باز. از چشمانش «مهر» و از زبانش «ذکر» و از دستانش «خیر»، پیوسته میتراوید. مرد «خدا» و «مردم» بود. و این‌ها همه، بازش نمیداشت، که به نقد فیلم و رمان نپردازد، شعر نو نسراید و همه هفته، به بازی فوتبال نرود! عارف شیفته و شیدایی بود، در سلوک بندگی حق. عزمی استوار داشت و ایمانی پایدار. عاشق و مشتاق و خستگی ناپذیر، در «راه»ش گام بر می داشت. شعر و کتاب و فقه و عرفان صفایی، برایش قله هایی نبودند، که از دامنه ی جامعه و جهان پیرامونش، دامن برچیند و تنها، در خلوت عزلت و انزوا، به سیر و سلوک و طی طریق بپردازد. او می گفت: آن جا که آدم ها دارند می پوسند و از درون پوک می شوند، اگر به خلوتی و کنجی پناهنده شده باشی، این ارزشی ندارد. حتی در همان خلوتت، محاصره میشوی و در خانه‌ات، از پای می افتی! در سفر و حضر،همواره به تربیت و سازندگی نیروهای کارآمد می پرداخت. بنا بر قول حجت الاسلام و المسلمین ایزدپناه یکی از اولین شهیدان انقلاب اسلامی مشهد در سال 1356 که جوان هندوانه فروشی بود در اثر یک برخورد به او متمایل شده بود. جوانی که در روز ماه مبارک رمضان در حال روزه خواری در ملأ عام بود، با برخورد حکیمانه و مهربانانه او به راه آمد. خودش از ماجرای ویولونیست متظاهر به کوری که در خیابان های مشهد ویلون می زد سخن می گفت که در اثر یک سلام کردن به وی نه تنها ویلون خود را شکسته و توبه کرده بود بلکه در حدود سال های 53-54 به حوزه علمیه رو کرده بود. اگر در دورترین منطقهی کشور، زمینه ی تربیتی می‌یافت، رنج سفر را بر خویش هموار میساخت و به سوی آن میشتافت و در این راه، شب و روز را نمیشناخت. به ویژه، برای جوانان بیش ترین ارج و برترین ارزش را قایل بود. همین بود که پیرامونش نیز، از حضور و همراهی جوانان، هیچ گاه خالی نشد. در خانه‌اش و آغوش مهربانش، چه روز و چه شب، همواره به روی همگان باز بود. بسیار اتفاق میافتاد که در نیمه‌های شب -که تاریکی و خواب و سکوت بر سر شهر و ساکنان آن سایه می افکند- پذیرای جوانان محروم و بی پناه میگشت. یکپارچه شور زندگی بود؛ شوری بی پایان! صفایی، سالک بود. سالک «صراط» بود. سالک «صراط»ی که، نه با عبادت و ریاضت و خدمت و شهادت، که با «عبودیت»، بر آن گام میزد. صفایی، انسان را نه بازیگر، و نه بازیچه و تماشاگر؛ که -هم زبان با حافظ- او را طایر گلشن قدس و رهرو منزل عشق می خواند. آن ها که صدای پای مرگ را؛ از آهنگ ضربان قلب شان، نزدیک تر احساس میکنند؛ و در ضیافت «زندگی»، «مرگ» را می بینند، که به هر مولودی، چگونه خوش آمد می گوید! اینان تا رسیدن «مرشد» و «وسیله‌ها» و «شرایط بهتر»، منتظر نمی مانند و راه یابی به «صراط» را، میطلبند. ره یافتن به «صراط»، در سلوک صفایی، با «خلوت و توجه» در خود و «شناخت و سنجش و انتخاب معبودها» آغاز میگردد. و با «ایمان» و «جهاد و مبارزه»، به «بلاءها و ضربه‌ها» میرسد؛ که در طریق عشق بازی، امن و آسایش ،بلاست و اهل کام و ناز را، در کوی دلبری راه نیست! منزل بعدی سالک، «عجز و اضطرار» است. آن جا که سالک، در راه دنیا به بن بست میرسد، و در راه خدا، به عجز: «تو که، نه جای ماندن داری و نه پای رفتن و نه راه برگشت، تو به عجز و اضطرار رسیدهیی. آدمی که از تمامی هستی بزرگ تر شد، دیگر به آن راه ندارد. هیچ جوجهای، دوباره در پوست خودش قرار نمیگیرد!» زندگی علمی و عملی استاد فقید، قابل تفکیک نیست. اگر مدتی با او می زیستی، می دیدی که زندگیش همه ورد و زمزمه‌ای واحد بود این زمزمه را در درسش، در جنگ و صلحش و حتی در خنده‌هایش می‌یافتی. اگر چه در میان ما بود ولی با ما نبود. سخت مشتاق مرگ و رفتن بود . از مرگ چنان با اشتیاق می گفت، که زندانی از زمان آزادی خود می گوید. زندگیش مضمون آخرین سخنرانی های محرمش بود. در آخرین محرم ، از احیاء امر گفت و گو می کرد و از این روایت ک
ه "رحم الله امرء احیی امرنا" امر، چه در معنای دستور و چه به معنای حکومت، می تواند در این روایت مراد باشد. زنده کردن دستورات و محقق کردن حکومت آن ها، هر دو مطلوب است. اما احیاء امر چگونه رخ می دهد. او به زیبایی و با تکیه بر روایات این باب توضیح می داد که احیاء امر چه مقدماتی را می طلبد. چه زمینه‌هایی در محیی باید فراهم شود و چگونه می توان از تعلیم‌ها،از ملاقات‌ها ،از گفتگوها و نشست‌ها و برخاست‌ها،مقدمه‌ای برای زنده کردن حکم و حکومت الهی ساخت و به همه این ها جهت داد. زندگی صفایی، خود مصداق بارزی برای یک سو شدن همه کارها برای چنین احیائی بود. اگر جهت دهی را در کلامش و رفتارش حس می کردیم. تنوع غریبی در معاشرین او بود از کاسب تا فیلمسازچون: علیرضا داود نژاد(علیرضا داوودنژاد از طریق صادق کرمیار با صفایی مرتبط شده بود. )مرحوم سلحشور(ره): چندین بار مرحوم سلحشور در اقامتگاه ایشان دیده شده بود. از مهرماه 1367 تا خرداد 1374صفایی درس و بحث رسمی خود را تعطیل کرده و درکتابخانه منزل یکی از شاگردانش مستقر شده بود. صبح شنبه از خانه اش به کتابخانه مذکور میرفت ، غروب چهارشنبه کتابخانه را ترک می کرد . در دوسال اول این عزلت گزینی تمام طول این 5 روز در هفته را روزه بود و با شاگردش شرط کرده بود از آن چه برای نهار خود صرف می کنید برای افطار من اختصاص دهید و نه این که امکان بیشتری در نظر گیرید و الّا دیگر مزاحمتان نمی شوم، مرحوم رسول ملاقلی پور وقتی می شنید صفایی به تهران آمده، همراه او می شد؛رضا میرکریمی پس از اکران فیلم زیر نور ماه گفته بود: «من با روحانی ای روبرو شدم به اسم علی صفایی(عین.صاد) و با طرز رفتار و سیر و سلوک و زندگی او آشنا شدم. فیلم زیر نور ماه را با توجه به زندگی عین صاد و شناختی که از او داشتم ساختم. » نادر طالب زاده در جریان ساخت مجموعه تلویزیونی مستند «عصر انتظار» با صفایی گفتگوی مفصلی کرده بود.(که البته بنابر اقتضائات آن روز تلویزیون مجبور به حذف آن شد ، بخشی از این مصاحبه قسمت اول کتاب تو می آئی استاد را تشکیل می دهد.) ساختار کلی این مستند بر همین اساس شکل گرفت. نادر طالب‌زاده در سخنرانی اش که به مناسبت هفدهمین سالگرد صفایی حائری در سال 1395در خبرگزاری فارس می گوید : «بعد از شهادت مرتضی آوینی، تعدادی از هنرمندان حزب اللهی از صفایی خواسته بودند تا هنرمندان را دور خود جمع کند و پرچمداری آنان را به عهده بگیرد، اما صفایی نپذیرفته بود. گرفتند. » اسلام‌لو، ابوالقاسم طالبی، علی درخشی و...؛طلبه و فضلای حوزه هم چون حجج اسلام قرائتی ، میرباقری،رنجبر زیدعزهم و..؛تا استادان دانشگاه،چون دکتر افزوز، دکتر خسرو باقری ، مرحوم دکتر مددپور ،مرحوم دکتر محمود پیروزفر؛ نویسنده و شاعر تا قصاب و پسر فراری همسایه،هروئین فروش خرده فروشی که پس از برخورد با او تائب شده و به کاسبی رو آورده بود( و پس از رحلت ایشان از سر تأثر در اتوبان قم تهران خود را زیر یک تریلی پرت کرد)؛ هر یک به تناسب نیازهایشان بر سر سفره اخلاق او می نشستند و از محبت و حوصله و کلام نافذش بهره بر می گرفت. صادق کرمیار، در سال ۱۳۶۰ با او آشنا شده بود .علی مؤذنی در اواخر عمر ایشان با آن مرحوم آشنا شده بود. این تنوع را در روز تشییع او مشاهده میکردی، وقتی افرادی را از سراسر کشور در جماعت پشت سر تابوت او می دیدی. آن محبت و احسان‌ها را در چشم‌های به جوش آمده و طاقت‌های طاق شده میدیدی. نرمی و محبت او شاخه‌هایش را بسیار کرده و احسان و انفاق‌هایش،سنبله‌های پر باری از دوستان و همراهان را به او بخشیده بود. از میانه دهه ۱۳۸۰ شمسی، اندیشه‌های صفایی مورد توجه بخش‌هایی از جامعه دانشجویی در ایران بوده است.خودش بارها می گفت که :«من خودم حجاب نوشته هایم هستم ». سخاوت او متفاوت بود در حالی که خود و خانواده‌اش به کمترین حدّ ازضروریات زندگی ،اکتفا میکردند، دست بخشنده‌اش از حرکت نمیایستاد. تا آخرین روزها به طور دائم به استقراض برای رفع حوائج دیگران مشغول بود و خود را نه فقط در حد امکانات حاضر، بلکه به اندازه اعتبار،آبرو و امکان اسقراض، مسؤول میدانست. هنگام وفات بیش از 22 میلون تومان بدهی( که همه را برای رفع گرفتاری های طلاب ، اعم از بیماری، پول پیش خانه، پرداخت اجاره ها عقب افتاده، خرید خانه ، هزینه ازدواج از خود برای بازماندگانش به ارث گذاشت . سخاوت علمی او زیبایی دیگری داشت. اگر به نکته‌ای دست می‌یافت و لطیفه‌ای از کلام معصومین علیهم السلام به ذهنش می رسید لحظه‌ای در انتقال آن به دیگران درنگ نمیکرد. یافته‌های علمی او به نام بسیاری سند خورد و برای بسیاری اعتبار آفرید ، وحتی یکی دو کتاب او با اجازه خودش به نام شاگردانش منتشر و مشهور شدند.ولی او به این ها بی اعتنا بود و به انتقال معارف اهل بیت ولو به این شکل راضی بود . چنان بی تکلف بود که در کنارش هیچ بار و فشاری را به خود نمی دیدی.به راحتی،