فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺🎥 انتقادات صریح و شفاف یک دانشجوی پزشکی در جلسه با وزیر بهداشت
⭕️حمله موشكي #سپاه_پاسداران_انقلاب_اسلامی به مقر سركردگان تروريستهاي حادثه تروریستی #اهواز در شرق #فرات
طبق آمار اولیه، شمار زیادی از تروریست های تکفیری به هلاكت رسيدند.
#انتقام_سخت
میگفت امام حسین(ع) فقط سینه زن نمیخواد، کسی رو میخواهد که در دنیای امروز اگر نیاز شد اسلحه دست بگیره و برود از او دفاع کنه. این حرفی روکه میزد خودش هم پایش میایستاد و درستش رو انجام میداد و به همه نشون میداد که چهطور باید اون کار رو درست انجام داد💪 در فتنه ۸۸ وقتی تشخیص داد که الان وظیفه چیه رفت تهران و به وظیفهاش عمل کرد. در زمینه تحلیل سیاسی وارد بود. تحلیل درستی از مسائل منطقه داشت و میدونست این هجمهها در اصل برای ضربه زدن به کانون مقاومت یعنی ایران اسلامی تمام سخنرانیهای مقاممعظم رهبری حفظه الله تعالی روبه دقت گوش میداد و اونجا که می دید وظیفهای از اون صحبتها متوجه اوست میرفت و انجام میداد. بسیار دلخور بود از کسانی که خیلی دم از مقام معظم رهبری حفظه الله تعالی میزنند ولی در عمل کار خودشان رومیکنن
حدود نه ماه از دوران سربازیش میگذشت که تو بیمارستان بقیهالله تهران پذیرفته شد و در بدو ورود به جای آموزش نظامی پاسداری مخصوص پرسنل بیمارستان، دوره تکاوری ویژه یگان صابرین که برای اعزام به سوریه آماده میشدن روطی کرد. بعد از آموزشهای نظامی مشغول به کار شد✌️ یکی از دوستانش میگفت من مسئول تقسیم شیفتها بودم. وقتی تازه آمده بود، قبل از گرفتن اولین شیفت کاریش، سراغ اتاقی رو میگرفت که برای سوریه ثبت نام میکردن. به او گفتم لااقل بذار یه ساعت برای من شیفت برو بعد سراغ سوریه رو بگیر. میگفت: "من اصلا برای این اومدم اینجا که بروم سوریه". اول رفت برای سوریه ثبت نام کرد، بعد اولین شیفت کاریش روگرفت.
خانواده مذهبی شهدایی داشت دو تا از پسر عموهاش به نامهای بهمن و اسماعیل قاسمی و دو پسر دایی پدرش، حسن و حسین قاسمی و دو تا از پسر خالههاش، احمد کمال و محسن سراج زاده هم در جنگ تحمیلی شهید شده بودن و خودشم سرانجام مرداد ۹۵حین انتقال مجروحین جنگی به حلب اسمونی شد
🌷مزار شهید بزرگوار گلزارشهدای شهر کرد
💢قابل توجه اقای وزیر بهداشت
🌷می دانی بعد از تو دیگر نمی توانم برای حسین(ع) مخلصانه گریه کنم؟
فقط برای او ...
میگویند کربلا من می روم حلب!
میگویند قتلگاه من دلم می رود سمت ساختمان های نیمه ویران حلب،
ساختمان های ده هفتاد،
پشت آن دیوار، وسط آن خمپاره های عمل نکرده،
دمپایی بیمارستان، دستکش جراحی...
میگویند خیمه نیم سوخته ذهنم می رود سمت آن آمبولانس سوراخ سوراخ شده ی آتش گرفته ...
میگویند سیل نیزه و خنجر من یاد تیربار می افتم که به توِ زخمی رحم نکرد!
یاد تن بی رمقت ...
میگویند سنگ بر پیشانی من یاد تیر آخر می افتم، تیری که به سرت زدند و از پا درت آوردند ...
میگویند تن بی سر روی رمل بیابان ...
من یاد تن بی جان تو می افتم زیر آفتاب داغ تابستان حلب، سه روز نه، سه ماه ...
گفتند زینب پیکر برادرش را نشناخت ...
آنقدر داغون شده بودی که اجازه دیدنت را به من ندادند ...
میگویند حسین جان ای برادر زینب!
من میشنوم حسن
، میشنوم زهرا ...
میگویند علی اکبر و از قد و قامتش حرف میزنند من یاد قبری می افتم که برایت کوتاه بود ...
چقدر وقتی لباس سیاه میپوشیدی، وقتی ریش میگذاشتی، وقتی سینه می زدی دلم برایت غنج می رفت ...
وقتی رفتی معنای شکستن کمر را فهمیدم، معنای بی پشت و پناه شدن را ...
آخر تو امیدم بودی می فهمی؟
بعد از تو روضه ام شده حسن ...
✍راوی همسر شهید
تلفن ثابت منزل به علت کابل برگردان قطع شده بود😔 صبح اون شب تلفن همراهم مدام زنگ میخورد و همه از آقاوحید میپرسیدن بعد از اینکه پدر و مادرم از سر کاراومده بودن، به منزل ما اومدن کمکم متوجه شدم که این رفت و آمدها عادی و طبیعی نیست😔ابتدا به من گفتن که آقاوحید تصادف کرده و سپس گفتند به کما رفته و در نهایت گفتند شهیدشده اما من در همه موارد فقط میگفتم منوببرید که شهیدم رو ببینم😭 در نهایت همسر یکی از دوستانم که همکار وحید بود، با صراحت به من گفت پیکر آقاوحید سوخته😔 و چیزی برای دیدن نمونده😭یاد قد و بالای زیبا و صورت آسمانیاش افتادم. شهید وحید به قول همکاران ۴۰ دقیقه در آتش سوخته بود😭 با شنیدن این موضوع فقط گفتم فدای سر علیاکبرِ امام حسین(ع) 🌷