هدایت شده از خبرگزاری فارس
حمیداوی: عزت ایران خط قرمز شهرخودرو است/ در کشور سوم بازی نمیکنیم
مالک باشگاه شهرخودرو خراسان:
⚽️برای باشگاه شهرخودرو خراسان هیچ چیزی بالاتر از حفظ عزت و آبروی ایران و ایرانی نیست.
⚽️خط قرمز ما عزت ایران اسلامی است و در حالی که مملکتمان در امنیت کامل است، حاضر به میزبانی بازیهایمان در هیچ جایی غیر از خاک وطن نیستیم.
⚽️باشگاه شهرخودرو خراسان بر این تصمیم خود مصمم است و آبرو و عزت ایران اسلامی را فدای چند بازی آسیایی نخواهد کرد.
fna.ir/deewtk
@Farsna
🌷 خوشا با فرق خونین در لقاء یار رفتن
🌷سر جدا پیکر جدا در محفل دلدار رفتن
سال ۴۹کنکور هنرستان شرکت ملی نفت شرکت کردم و قبول شدم و شروع به تحصیل در این هنرستان کردم
سال دومهنرستان مصادف شد با برپایی جشن های ۲۵۰۰ساله شاهنشاهی که دراعتصاب شرکت کردمو👊👊وبرنامه ریزی کرده بودم که مجسمه رضا خان ملعون که تو اهواز نصب بود منفجر کنم قصدمم عملی کردم اما چاشنی عمل نکرد
سال ۵۳بود که همراه محسن رضایی و چندتا از رفقا افتادیم زندان چند ماه بعد از کلی شکنجه ازاد شدیم و از هنرستانم اخراج شدم همون سال دوباره کنکور دادم ورشته ابیاری دانشکده کشاورزی اهواز قبول شدم💪✌️
سال ۵۷ عضو گروه چریکی منصورون بودم وخونه ام هم پایگاه تکثیر بیانیه های امام بود در همین سال ها لباس دامادی به تن کردم ان شاالله قسمت همه مجردا 😍ثمره ازدواجم دوفرزند گلمهستن
عاشق درس وتحصیل بودم 📚اما دیدم فعالیت در زمینه انقلاب بیشتر نیازه وسال ۵۸به آغاجاری رفتم و با کمکتعدادی از رفقا جهاد سازندگی روراه اندازی کردیم✌️💪
یه سال از فرماندهیم تواغاجاری نگذشته بود راهی خوزستان ومسول دفتر هماهنگی استان شدم برای تشکیل سپاه توشهرستان های استان با اولین جرقه جنگ تو خرمشهر با کمک شهید جهان ارا اسلحه ومهمات به خرمشهر منتقل کردیم
با شروع جنگ به عنوان نماینده سپاه در اتاق جنگ لشکر ۹۲زرهی اهواز شرکت کردم و با اینکه بنی صدر خائن کارشکنی میکرد تونستیم نیروهاروسازماندهی وتجهیز کنیم💪باشهید علم الهدی هم در شکست حصر سوسنگرد همراه بودم✌️فتح المبین هم با شهید بقایی همراه بودم
مدتی در لشکر ۱۷علی بن ابیطالب وهمراه شهید زین الدین بودمو مسول طرح و عملیات لشکر داشتم و بعد مدتی شدم فرمانده تیپ ۹بدرو یگان قدرتمندی تشکیل دادم
بشنوید خاطره ای از من👇👇👇
اسماعیل را نمیشناختم ؛ ولی هر روز میدیدم که کسی میاد و چادرها و آبگیرها را تر و تمیز میکنه با خودم فکر میکردم که این شخص فقط حتما وظیفش اینه یه روز هر چه چشم به راهش بودم تا بیاد و نظافت انجام بده نیومد🤔 احساس کردم که حتما میخولد از زیز کار شونه خالی کنه خودم رفتم سراغش😅و گفتم: «چرا امروز نیومدی🤔»
گفت: «چشم الان میام»
چند نفری که نگام میکردن ناراحت شدن و گفتن «تو چی میگی؟ این فرمانده لشکر .»
خیلی احساس شرمندگی میکردم خواستم عذر خواهی کنم که کریمانه و با متانت گفت: «اشکال نداره.» و با خنده از کنار ماجرا گذشت.
گردان احرار رواز میان سربازان عراقی که اسیر شده بودن و بعد اسارت به حقانیت ما پی برده بودن و افرادی که به اجبار بعثی ها مجبور به جنگ شده بودن وبه سمت ما فرار کرده بودن تشکیل دادم💪👌
همیشه میگفتم ادمی که گذشته اش خیلی بد باشه اگه توبه کنه از ادم های پاک و بی گناه هم بهتر میشه چون تونسته خودشواز منجلابی که توش بوده بیرون بیاره اینم رفقای مجاهد احرار ⬆️
✍خاطره ای از زبان یکی از مجاهدین عراقی
تو یه زمستون سرد❄️، با شهید دقایقی در چادری بودم. او متوجه شد یکی از مجاهدان در خواب از سرما میلرزه. با اینکه هوا سرد بود و خودشم به پتو نیاز داشت، پتوی خودشوروی اون مجاهد انداختو گفت: مجاهدین اقی ودیعههای امام در دست من هستن و من باید از آنها نگهداری کنم.
الان خانه هر مجاهد عراقی که بری، سه عکس میبینی: امام خمینی، شهید صدر و شهید اسماعیل دقایقی.✌️
نحوه شهادتماز رفیق وهمراهم اسماعیل بهمئی👇👇👇👇
به لشکر بدر مأموریتی داده شد تا جزیره «صالحیه» واقع در منطقه عملیاتی کربلای 5 عملیات داشته باشه و اهداف تصرف کنه ✌️صبح (28 دی ماه 1365) بود که سردار منو صدا زد و گفت: «آماده شو تا برای شناسایی به سمت محور بریم.»
خودش فرمان موتور را به دست گرفت و من هم پشت سرش نشستم و حرکت کردیم.🏍 حوالی ظهر بود که سر و کله هواپیماهای دشمن پیدا شد.🚡 ما بودیم و بمبهای خوشهای💣💣 که در کنارمون فرود می اومدمجروح شدیم.🤕 در آن غوغای بمب و صدای مهیب انفجار، سردار پا روی ترمز زد و هر دو به کانال بتونی دژ شلمچه رفتیم توکانال به طرف میدویدیم که هواپیماها هر چه موشک و راکت داشتن💣، در اطراف ما شلیک کردن. با انفجار راکتی کنار کانال، دیواره بتونیش رو سر ماریخت 😔وقتی گردوخاک نشست اسماعیل رو صدا زدم، اما جوابی نشنیدم.
نگاه کردم ، دیدم😭 تکههایی از دیواره بتونی، سر پرشور سردار رو متلاشی کرده بود وبه سربهداران جاوید عشق پیوست
فرازی از وصیت نامم👇👇👇
✍انسان در برخورد با مصائب و مشکلات است که لذّت ایمان و توجّه به خدا را درک میکند… . انشاءاللَّه بتوانید با کار و فعالیت، خود را بیش از پیش وقف راه خدا و اسلام کنید. جهانی که امروز پر از فسق و فجور و خیانت ابرقدرتهاست، تلاش و ایثار میخواهد. در راه حسین (ع) - سیدالشهداء - رفتن، حسینی شدن میخواهد..
خاطره ای از همسرمهربان و صبورم در چهلمین روز شهادتم
چهلمین روز اسمونی شدن اسماعیل بود😔 شب از نیمه گذشته بود و ما همه خواب بودیم. دوستان دانشجوى اسماعیل از تهران به سمت امیدیه اومده بودن و ما نه از آمدن و حرکت آنان خبر داشتیم و نه از رسیدنشون.
توعالم خواب اسماعیل رو دیدم که به من گفت: «دوستانم پشت در هستن چرا اونها روبه خانه راه نمی دهید؟»
سراسیمه از خواب پریدم و درب منزل روباز کردم . دیدم عدهاى از دوستان اسماعیل از راه دور اومدن و پشت در جمع شدن، گفتن که چند بار در زدیم و شما خواب بودید
😇مزارم گلزار شهدای امیدیه هستش اومدید جنوب پیشم بیاین خوشحال میشم رفقا
خیلی ممنون از دعوتتون
زندگیتونو با قرات قران همراه کنید
زندگی نامه اهل بیت(ع)همواره مطالعه کنید
پیرو راه امام امت که همون راه خدا وقران واهل بیت باشید ✌️
یا علی✋
🌷شادی روح امام و شهدا شهدای گمنام مدافعین حرم و شهدای دفاع مقدس خصوصا شهید دقایقی بزرگوار صلوات
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم