eitaa logo
ختم قرآن هدیه به شهدا
2.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
1.1هزار ویدیو
27 فایل
بالای 2070 حاجت روایی از این ختمها👇 https://t.me/hajatravaei313 کپی از مطالب شهدا آزاد🌹 فقط کپی از متنهای حاجت روایی مطلقا ممنوع👉 حق الناسه💥 کانال خیریه👇 @kheyriiyeh_313 گرفتن جز و ارسال متنهای حاجت روایی👇 @shahidaneh99  @yamahdi_adrekniii31
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 🌷مجید در هر چیزی مرام خاص خودش را دارد. حتی وقتی قهر می‌کند و نمی‌خواهد شب را خانه بیاید. حتی وقتی نصفه‌شب‌ها هوس می‌کند کل خانه را به کله‌پاچه مهمان کند. 🌼حالا مجید نیست و تمام چیزهای عجیب و غیرمنتظره را با خود برده است مادر مجید می‌گوید: «معمولاً دیروقت می‌آمد؛ اما دلش نمی‌آمد چیزی را بدون ما بیرون بخورد. 🌺ساعت سه نصفه‌شب با یکدست کامل کله‌پاچه به خانه می‌آمد و همه را به‌زور بیدار می‌کرد و می‌گفت باید بخورید. من بیرون نخورده‌ام که با شما بخورم. من هم خواب و خسته سفره پهن می‌کردم و کله‌پاچه را که می‌خوردیم» 🌸ساناز خواهر بزرگ‌تر مجید می‌گوید: «زمستان‌ها همه در سرما کنار بخاری خوابیده‌اند اما ما را نصفه‌شب بیدار می‌کرد و می‌گفت بیدار شوید برایتان بستنی خریده‌ام و ما باید بستنی می‌خوردیم.» 🌺پدر مجید هم بعد از خال‌کوبی دست مجید به او واکنش نشان می‌دهد و مجید شب را خانه نمی‌آید اما قهر کردن او هم مثل خودش عجیب است: «خال‌کوبی برای ۶ ماه قبل از شهادت مجید است. می‌گفت پشیمان شدم؛ اما خوشش نمی‌آمد چند بار تکرار کنی. 🍄می‌گفت چرا تکرار می‌کنید یک‌بار گفتید خجالت کشیدم. دیگر نگویید. وقتی هم از خانه قهر می‌کرد شب غذایی را که خودش می‌خورد دو پرس را برای خانه می‌فرستاد. چون دلش نمی‌آمد تنهایی بخورد.» منبع : مهر نیوز @khatme_quran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 ماجرای حضور شهید مدافع حرم مجید قربانخانی🌷 با خالکوبی در جبهه سوریه @khatme_quran313
16.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 استخوان های مجید من سوخته ، اینقدر نگید اینها برای پول میرن... 🔹 صحبت های جانسوز مادر شهید مدافع حرم مجید قربانخانی بر پیکر مطهر فرزندش 📎صبوری دل مادران شهدا صلوات @khatme_quran313
‍ 🍀مجید قهوه‌خانه داشت. برای قهوه‌خانه‌اش هم همیشه نان بربری می‌گرفت تا «مجید بربری» لقب بامزه‌ای باشد که هنوز شنیدنش لبخند را یاد بقیه بیندازد. 🌷بارها هم کنار نانوایی می ایستاد و برای کسانی که می دانست وضعیت مناسبی ندارند. نان می خرید و دستشان می رساند.  🌾قهوه‌خانه‌ای که به گفته پدر مجید تعداد زیادی از دوستان و همرزمان مجید آنجا رفت‌وآمد داشتند که حالا خیلی‌هایشان هم شهید شدند: «یکی از دوستان مجید که بعدها هم‌رزمش شد در این قهوه‌خانه رفت‌وآمد داشت. 🌺یک‌شب مجید را هیئت خودشان می‌برد که اتفاقاً خودش در آنجا مداح بود. بعد آنجا در مورد مدافعان حرم و ناامنی‌های سوریه و حرم حضرت زینب می‌خوانند و مجید آن‌قدر سینه می‌زند و گریه می‌کند که حالش بد می‌شود. 🌸وقتی بالای سرش می‌روند. می‌گوید: «مگر من مرده‌ام که حرم حضرت زینب درخطر باشد. من هر طور شده می‌روم.» از همان شب تصمیم می‌گیرد که برود.» منبع : مهر نیوز @khatme_quran313
الهی شکر ان شاءالله همتون حاجت روا بشید🌹 @khatme_quran313 برای تک تک عزیزانی که حاجت روا میشن از ته دلم خوشحال میشم😊🌹
✅گزارش فعالیت کانال از ابتدا👇 تا به امروز ۷۸۶ دور قرآن کریم ختم شده🌹 و به👇 شهید پلارک ۲۱ دور قرآن شهید ابراهیم هادی ۱۹ دور قرآن شهید علمدار ۱۵ دور قرآن شهید تورجی زاده ۲۵ دور قرآن شهید ذوالفقاری ۲۰ دور قرآن شهید بیضایی ۲۲ دور قرآن شهید نیری ۳۲ دور قرآن شهید حججی ۲۸ دور قرآن شهید حاج امینی ۲۳ دور قرآن شهید همت ۲۵ دور قرآن شهید زین الدین ۲۵ دور قرآن شهید برونسی ۲۲ دور قرآن شهید خرازی ۲3 دور قرآن شهدای گمنام ۴۳ دور شهید محمدرضا شفیعی ۲۳ دور شهید آیت الله دستغیب ۱۵ دور شهید بابک نوری 19 دور شهید مصطفی صدرزاده 21 دور شهید جهان آرا 16 دور شهید دهقان امیری ۱۹ دور شهید سالخوره ۱۸ دور شهید سیاهکالی مرادی ۲۲ دور شهید عبدالله اسکندری ۲۵ دور قرآن هدیه شده🌷 قبول باشه از همتون ان شاءالله به حرمت خون پاک شهدا همتون حاجت روای بخیر باشید.🌹🌹 @khatme_quran313
‍ 🌺مجید تصمیمش را گرفته است؛ اما با هر چیزی شوخی دارد. حتی با رفتنش. حتی با شهید شدنش. مجید تمام دنیا را به شوخی گرفته بود. 🌸عطیه درباره رفتن مجید و اتفاقات آن دوران می‌گوید: «وقتی می‌فهمیم گردان امام علی رفته است. ما هم می‌رویم آنجا و می‌گوییم راضی نیستیم و مجید را نبرید. آنها هم بهانه می‌آورند که چون رضایت‌نامه نداری، تک پسر هستی و خال‌کوبی داری تورانمی بریم و بیرونش می‌کنند. 🌼بعدازآن گردان دیگری می‌رود که ما بازهم پیگیری می‌کنیم و همین حرف‌ها را می‌زنیم و آنها هم مجید را بیرون می‌اندازند. تا اینکه مجید رفت گردان فاتحین اسلامشهر و خواست ازآنجا برود. راستش دیگر آنجا را پیدا نکردیم (خنده) وقتی هم فهمید که ما مخالفیم. 🍃خالی می‌بست که می‌خواهد به آلمان برود. بهانه هم می‌آورد که کسب‌وکار خوب است. ما با آلمان هم مخالف بودیم. مادرم به شوخی می‌گفت مجید همه پناه‌جوها را می‌ریزند توی دریا ولی ما در فکر و خیال خودمان بودیم. نگو مجید می‌خواهد سوریه برود و حتی تمام دوره‌هایش را هم دیده است. ما روزهای آخر فهمیدیم که تصمیمش جدی است. مادرم وقتی فهمید پایش می‌گیرد و بیمارستان بستری می‌شود. 🍀هر کاری کردیم که حتی الکی بگو نمی‌روی. حاضر نشد بگوید. به شوخی می‌گفت: «این مامان خانم فیلم بازی می‌کند که من سوریه نروم» وقتی واکنش‌هایمان را دید گفت که نمی‌رود. چند روز مانده به رفتن لباس‌های نظامی‌اش را پوشید و گفت: «من که نمی‌روم ولی شما حداقل یک عکس یادگاری بیندازید که مثلاً مرا از زیر قرآن رد کرده‌اید. 🍄من بگذارم در لاین و تلگرامم الکی بگویم رفته‌ام سوریه. مادر و پدرم اول قبول نمی‌کردند. بعد پدرم قرآن را گرفت و چند عکس انداختیم. نمی‌دانستیم همه‌چیز جدی است.» منبع : مهر نیوز @khatme_quran313
شهید قربانخانی می گفت: خواب مادرسادات را دیدم، پایم که به سوریه برسد هفته بعد میهمان او خواهم بود، با رفتنش موافقت نشد، به حضرت زهرا قَسمشان داد و کارش راه افتاد. هفته ی بعد، شب آخر جوراب‌های همرزمانش را می‌شست، همرزمش به مجید گفت: حیف تو نیست با این اعتقادات و اخلاق و رفتار خالکوبی روی دستت داری؟ گفت: تا فردا این خالکوبی یا خاک می‌شه و یا اینکه پاک میشه و فردای آن روز با اصابت یک تیر به بازوی سمت چپش که دستش را پاره کرد و سه یا چهار گلوله به سینه و پهلویش ‌نشست و با ذکر یا زهرا (س) به شهادت رسید. 🌷شهید مجید قربانخانی🌷 @khatme_quran313
دامـاد آسمـان ها ... 🌷پیکر مطهر حُر مدافعان حرم , مجید قربانخانی پس از سه سال کشف و به آغوش خانواده بازگشت. مادر شهید قربانخانی دامادی پسرش را جشن گرفت. @khatme_quran313
‍ 🌺«مدافعان برای پول می‌روند» این تکراری‌ترین جمله این روزهاست که مجید را بارها آزار داده است. بارها آزاردیده است وقتی گفته‌اند ۷۰ میلیون توی حسابش ریخته‌اند و در گوش خانواده‌اش خوانده‌اند که مجید به خاطر پول می‌رود. 🌸پدر مجید می‌گویند: «آن‌قدر آشنا و غریبه به ما گفتند که برای مجید پول ریخته‌اند که این‌طور تلاش می‌کند. باورمان شده بود. 🌷یک روز سند مغازه را به مجید دادم. گفتم این سند را بگیر، اگر فروختی همه پولش برای خودت. هر کاری می‌خواهی بکن. حتی اگر می‌خواهی سند خانه را هم می‌دهم. 🍄تو را به خدا به خاطر پول نرو. مجید خیلی عصبانی می‌شود و بارها پایش را به زمین می‌کوبد و فریاد می‌گوید: «به خدا اگر خود خدا هم بیاید و بگوید نرو من بازهم می‌روم. من خیلی به هم‌ریختم.» 🌾مجید تصمیمش را گرفته است. یک روز بی‌قید به تمام حرف‌هایی که پشت سرش می‌زنند. کارت‌های بانکی‌اش را روی میز می‌گذارد و جیب‌هایش را خالی می‌کند. تا ثابت کند هیچ پولی در کار نیست و ثابت کند چیز دیگری است که او را می‌کشاند. 🌹حالا تمام این رفتارها از پسر وابسته دیروز که بدون مادرش حتی مدرسه نمی‌رفت خیلی عجیب است: «وقتی کارت‌هایش را گذاشت روی میز و رفت حدود ۵ میلیون تومان در حسابش بود. مجید داوطلبانه رفت و هیچ پولی نگرفت. 🌿حتی بعد از شهادتش هم خبری نشد. عید امسال با ۵ میلیونی که در حسابش بود به‌عنوان عیدی از طرف مجید برای خواهرهایش طلا خریدم.» منبع : مهر نیوز @khatme_quran313
19.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
2⃣ بخش دوم مستند شهید مجید قربانخانی با کیفیت مناسب @khatme_quran313
25.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
3⃣ بخش سوم مستند شهید مجید قربانخانی با کیفیت مناسب @khatme_quran313
الهی شکر ان شاءالله همتون حاجت روا بشید🌹 @khatme_quran313 برای تک تک عزیزانی که حاجت روا میشن از ته دلم خوشحال میشم😊🌹
‍ 🌺مجید روزهای آخر در جواب تمام سؤال‌های مادر تکرار می‌کند که نمی‌رود؛ اما مادر مجید از ترس رفتن مجید از کنارش تکان نمی‌خورد. 🌸حتی می‌ترسد که لباس‌هایش را بشوید: «روزهای آخر از کنارش تکان نمی‌خوردم. می‌ترسیدم نا غافل برود. مجید هم وانمود می‌کرد که نمی‌رود. لباس‌هایش را داده بود بشویم؛ اما من هر بار بهانه می‌آوردم و درمی‌رفتم. 🌷چند روزی بود که در لگن آب خیس بود. فکر می‌کردم اگر بشویم می‌رود. پنج‌شنبه و جمعه که گذشت وقتی دیدم دوستانش رفتند و مجید نرفته گفتم لابد نمی‌رود. 🌼من در این چند سال زندگی یک‌بار خرید نرفتم؛ اما آن روز از ذوق اینکه باهم صبحانه بخوریم رفتم تا نان تازه بخرم. کاری که همیشه مجید انجام می‌داد و دوست داشت با من صبحانه بخورد. وقتی برگشتم دیدم چمدان و لباس‌هایش نیست. 🌾فهمیدم همه‌چیز را خیس پوشیده و رفته است. همیشه به حضرت زینب می‌گویم. مجید خیلی به من وابسته بود. طوری که هیچ‌وقت جدا نمی‌شد. شما با مجید چه کردید که آن‌قدر ساده‌دل کند؟ 🍁یکی از دوستان مجید برایش عکسی می‌فرستد که در آن‌یک رزمنده کوله‌پشتی دارد و پیشانی مادرش را می‌بوسد. می‌گفت مجید مدام غصه می‌خورد که من این کار را انجام نداده‌ام.» 💐مجید بی‌هوا می‌رود در خانه خواهرش و آنجا هم خداحافظی می‌کند. سرش را پایین می‌گیرد و اشک‌هایش را از چشم‌های خواهرش می‌دزدد بی‌آنکه سرش را بچرخاند دست تکان می‌دهد و می‌رود. مجید با پدرش هم بی‌هوا خداحافظی می‌کند و حالا جدی جدی راهی می‌شود. منبع : مهر نیوز @khatme_quran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درد دل های مادر بزرگوار شهید جاویدالاثر مجید قربانخانی🌷 در مراسم یادواره فرزند شهیدش شهر بیجار @khatme_quran313
‍ 🌻پای مجید به سوریه که می‌رسد بی‌قراری‌های مادرش آغاز می‌شود. طوری که چند بار به گردان می‌رود و همه‌جوره اعتراض می‌کند که ما رضایت نداشتیم و باید مجید برگردد. 🌼همه هم قول می‌دهند هر طور که شده مجید را برگردانند. مجید برای بی‌قراری‌های مادرش هرروز چندین بار تماس می‌گیرد و شوخی‌هایش حتی از پشت تلفن ادامه دارد خواهر کوچک‌تر مجید می‌گوید: «روزی چند بار تماس می‌گرفت و تا آمار ریز خانه را می‌گرفت. اینکه شام و ناهار چه خورده‌ایم. اینکه کجا رفته‌ایم و چه کسی به خانه آمده است. همه‌چیز را موبه‌مو می‌پرسید. 🌺آن‌قدر که خواهرش می‌گفت: «مجید تهران که بودی روزی یک‌بار حرف می‌زدیم» اما حالا روزی پنج شش بار تماس می‌گیری. ازآنجا به همه هم زنگ می‌زد. 🌸 مثلاً با پسردایی پدرم و فامیل‌های دورمان هم تماس می‌گرفت. هرکسی ما را می‌دید می‌گفت راستی مجید دیروز تماس گرفت و فلان سفارش را کرد. 🍀تا لحظه آخر هم پای تلفن شوخی می‌کرد. آخر هر تماس هم با مادرم دعوایش می‌شد؛ اما دوباره چند ساعت بعد زنگ می‌زد. 🌷شنیده‌ایم همان‌جا را هم با شوخی‌هایش روی سرش گذاشته است. مجید به خاطر خالکوبی هایش طوری در سوریه وضو می گرفته که معلوم نباشد. اما شب آخر بی خیال می شود و راحت وضو می گیرد. ☘وقتی جوراب یکی از رزمندها را می شست. یکی از بچه ها که تازه مجید را در سوریه شناخته بود به او می گوید:مجیدجان تو این همه خوبی حیف نیست خالکوبی داری؟ مجید هم جواب می دهد: این خالکوبی یا فردا پاک می شود، یا خاک می شود. 🍄مجید حتی لحظه شهادتش بااینکه چند تیر به شکمش خورده باز شوخی می‌کرده و فحش می داده است.  🌿حتی به یکی از هم‌رزم‌هایش گفته بیا یک تیر بزن خلاصم کن. وقتی بقیه می گفتند مجید داری شهید می شوی فحش نده. می گفت من همینطوری هستم. آنجا هم بروم همین شکلی حرف می زنم.  🌾 یکی از دوستانش می‌گوید  هرکسی تیر می‌خورد بعد از یک مدت بی‌هوش می‌شود. مجید سه ساعت تمام بیدار بود و یک‌بند شوخی می‌کرد و حرف می‌زد تا اینکه شهید شد.» منبع : مهر نیوز @khatme_quran313
سلام دوستان لطفا جزهایی که بهتون میدم رو حتما بخونید وگرنه مدیون بنده و اعضای ختم میشید و ختممون ناقص میمونه ممنونم از شرکت کننده های عزیز ان شاءالله خیلی زود خبر حاجت رواییتون رو بهم بدید🌹🙏
‍ 🌻مجید شهید شده است. بی‌آنکه کسی بتواند پیکر بی‌جانش را برای خانواده‌اش برگرداند. کنار دیگر دوستان شهیدش زیر آسمان غم گرفته خانطومان آرام خوابیده است؛ اما چه کسی می‌خواهد این خبر را به مادرش برساند؟ 🌼«همه می‌دانستند من و مجید رابطه‌مان به چه شکل است. رابطه ما مادر فرزندی نبود. مجید مرا «مریم خانم» و پدرش را «آقا افضل» صدا می‌کرد. 🌸ما هم همیشه به او داداش مجید می‌گفتیم. آن‌قدر به هم نزدیک بودیم که وقتی رفت همه برای آنکه آرام و قرار داشته باشیم در خانه‌مان جمع می‌شدند. 🌺وقتی خبر شهادتش پخش شد اطرافیان نمی‌گذاشتند من بفهمم. لحظه‌ای مرا تنها نمی‌گذاشتند. با اجبار مرا به خانه برادرم بردند که کسی برای گفتن خبر شهادت به خانه آمد، من متوجه نشوم. حتی یک روز عموها و برادرهایم تا ۴ صبح تمام پلاکاردهای دورتادور یافت‌آباد را جمع کرده بودند که من متوجه شهادت پسرم نشوم. 🌹این کار تا ۷ روز ادامه پیدا کرد و من چیزی نفهمیدم ولی چون تماس نمی‌گرفت بی‌قرار بودم. یکی از دخترهایم درگوشی همسرش خبر شهادت را دیده بود و حسابی حالش خراب‌شده بود. او هم از ترس اینکه من بفهمم خانه ما نمی‌آمد. 🌷آخر از تناقضات حرف‌هایشان و شهید شدن دوستان نزدیک مجید، فهمیدم مجید من هم شهید شده است. ولی باور نمی‌کردم. 🌾هنوز هم که هنوز است ساعت ۲ و ۳ نصفه‌شب بی‌هوا بیدار می‌شوم و آیفون را چک می‌کنم و می‌گویم همیشه این موقع می‌آید. تا دوباره کنار هم بنشینیم و تا ۵ صبح حرف بزنیم و بخندیم؛ اما نمی‌آید! ۷ ماهه است که نیامده است.» منبع : مهر نیوز @khatme_quran313
‍ 🌺«آقا افضل» حالا هفت‌ماه است سرکار نمی‌رود و خانه‌نشین شده، بارها میان صحبت‌هایمان و حرف‌هایمان بی‌هوا می‌گوید: «تعریف کردن فایده ندارد. کاش الآن همین‌جا بود خودش را می‌دیدید.» 🌸بارها میان صحبت‌هایمان می‌گوید: «خیلی پسر خوبی بود. پسرم بود. داداشم بود. رفیقم بود. وقتی رفتیم سوریه وسایلش را تحویل بگیریم. 🌾حرم حضرت رقیه رفتم و درست همان‌جایی که مجید در عکس‌هایش نشسته بود، نشستم و درد و دل کردم. گفتم هر طور که با حضرت رقیه درد و دل کردی حرف من همان است. 🌷اگر دوست داری گمنام و جاویدالاثر بمانی حرفی نمی‌زنیم. هر طور که خودت دوست داری حرف ما هم همان است. از وقتی شهید شده خیلی‌ها خوابش را می‌بینند. یک‌بار پیرزنی بی‌هوا آمد خانه ما و گفت شما پدر مجید هستید؟ من هم گفتم بله. 🍄گفت من مشکل سختی داشتم که پسر شما حاجتم را داد. من فقط یک‌بار خواب مجید را دیده‌ام. خواب دیدم یک لباس سفید پوشیده است. ریش‌هایش را زده است و خیلی مرتب ایستاده است. 🍃تا دیدمش بغلش کردم و تا می‌توانستم بوسیدمش. با گریه می‌گفتم مجید جانم کجایی؟ دلم می‌خواهد بیایم پیش تو. 🍀حالا هم هیچ‌چیز نمی‌خواهم اگر روی پا ایستادم و هستم به خاطر دخترهایم است؛ اما دلم می‌خواهد بروم پیش مجید. بدجوری دلم برایش تنگ‌شده است.» 🍂تحول و شهادت مجید آن‌قدر سریع اتفاق افتاده که هنوز عده‌ای باور نکرده‌اند. هنوز فکر می‌کنند مجید آلمان رفته است؛ اما. مجید تمام راه با سر دویده است. مادرش هنوز نگران است. نگران نمازهای نخوانده‌اش، نگران روزه‌های باقی‌مانده مجید که آن‌قدر سریع گذشت که نتوانست آنها را به‌جا بیاورد. 🌼نگران آنکه نکند جای خوبی نباشد: «گاهی گریه می‌کنم و می‌گویم. پسر من نرسید نمازهایش را بخواند. گرچه آخری‌ها نماز شب خوان هم شده بود؛ اما آن‌قدر زود رفت که نماز و روزه قضا دارد؛ اما دوستانش می‌گویند. مهم حق‌الناس است که به گردنش نیست و چون مطمئنم حق‌الناس نکرده، دلم آرام می‌گیرد.» منبع : مهر نیوز @khatme_quran313
‍ 🌼 مجید رفته است و از او هیچ‌چیز برنگشته است. چندماهه است که کوچه قدم‌هایش را کم دارد. بچه‌های محله هنوز با دیدن ماشین مجید توی خیابان می‌ریزند. 🌸مادرش شب‌ها برایش نامه می‌نویسد. هنوز بی‌هوا هوس خریدن لباس‌های پسرانه می‌کند. هنوز آخرین لباسی که مجید از تنش درآورده است را نگه‌داشته و نشسته است. 🍄 کت‌وشلوار مجید را بارها بیرون می‌آورد و حسرت دامادی‌اش را می‌خورد. یکی از آشناها خواب‌دیده در بین‌الحرمین برای مجید و رفقایش مراسم عقد گرفته‌اند. 🌷بچه‌های کوچه برای مجید نامه نوشته‌اند و به خانواده‌اش پیغام می‌رسانند. پدر مجید می‌گوید: «همسایه روبروی ما دختر خردسالی است که مجید همیشه با او بازی می‌کرد. یک روز کاغذی دست من داد و که رویش خط‌خطی کرده بود. گفت بفرستید برای مجید، برایش نامه نوشته‌ام که برگردد. 🌻یکی دیگر از بچه‌ها وقتی سیاهی‌های کوچه را جمع کردیم بدو آمد جلو فکر می‌کرد عزایمان تمام‌شده و حالا مجید برمی‌گردد. می‌گفت مجید که آمد در را رویش قفل کنید و دیگر نگذارید برود.»از وقتی مجید شهید شده است. 🌹بچه‌های محله زیرورو شده‌اند. بیش ازهزاربار در کل یافت آباد به نام مجید قربان خانی قربانی کشته‌اند.» حالا بچه‌محل‌ها و تعداد زیادی از دوستان مجید بعد از شهادتش برای رفتن به سوریه ثبت‌نام کرده‌اند. مجید گفته بود بعد از شهادتش خیلی اتفاقات می‌افتد. گفته بود بگذارید بروم و می‌بینید خیلی چیزها عوض می‌شود. منبع : مهر نیوز @khatme_quran313
الهی شکر ان شاءالله همتون حاجت روا بشید🌹 چه پیام زیبایی قدمش مبارک باشه و پر خیر و برکت دوست عزیز😊 @khatme_quran313