eitaa logo
تجوید حفظ تفسیر تدبر ( ختم نور )
1.8هزار دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
3.2هزار ویدیو
1.2هزار فایل
⚘﷽⚘ تقدیم محضر مولی صاحب الزمان علیه السلام #قرائت_تجوید_حفظ_تفسیر_تدبر #قرآن_ونهج_البلاغه با همکاری اساتید محترم تدبر، قرائت، تجوید و حفاظ کل قرآن کریم آیدی مدیر کانال⏬ @V012345 کانال های دیگر ما :کانال گیف استیکر⏬ https://eitaa.com/stikerrrr
مشاهده در ایتا
دانلود
♦️شهیدی که همزمان با حاج‌قاسم در یمن به شهادت رسید 🔹درست در ساعت ۱:۲۰ بامداد ۱۳دی ۹۸ همان دقایقی که شهید حاج قاسم سلیمانی توسط دولت جنایتکار آمریکا در فرودگاه بغداد ترور شد ایران اسلامی شهیدی دیگر را در پهنه سرزمین مقاومت تقدیم ملت کرد. پاسدار شهید مصطفی میرزایی در عملیات ترور ناموفق سردار شهلایی در شهر صعده یمن بر اثر اصابت موشک امریکا به شهادت رسید.
وارد خانه مادر شهید میرزایی میشوم. قبل از شروع گفت و گو چیزی که از همه بیشتر به چشم می‌آید، قاب عکس‌های کوچک و بزرگ مصطفی روی دیوار این خانه ساده است. مادر شهید شکسته‌تر از سنش نشان می‌دهد. شاید از همین پارسال تا الان اینقدر تغییر کرده است و شاید سختی روزگار در سالهای زندگی اش این طور به مادر رخ نشان داده… اینها به سرعت از ذهنم می‌گذرد، ریکوردرم را روشن می‌کنم و حاج خانم این طور شروع می‌کند:  مصطفی نظر کرده آن سید بود خیلی جوان بودم که مصطفی به دنیا آمد؛ فرزند اول پنج ماهه باردار بودم که برای خرید روزانه رفتم بیرون. توی مسیر یک آقایی را دیدم که سر تا پا مشکی پوشیده بود، یک تسبیح دستش بود و یک شال سبز هم به کمرش بسته بود. آمد جلوی راه من و گفت: خانم بچه شما پسر است و دست راست بچه هم به عنوان نشانه یک خال دارد. اسم این پسر را مصطفی بگذار. این بچه به درجه بالایی می‌رسد که شما را سربلند می‌کند.همان روزها وقتی این موضوع را برای دور و بری هایم تعریف می‌کردم، می‌گفتند این چیزها خرافات است. حتی وقتی مصطفی با همان نشانه خال به دنیا آمد.اول مرداد ١٣٦٠…انگار همین دیروز بود. حاج خانم رو به من می‌گوید: دخترم تو هم می‌خواهی باور کن یا نکن…مختاری! مادر شهید میرزایی رسا و گیرا صحبت می‌کند و سختی‌های زندگی اش را این طور تعریف می‌کند: حاج آقا آهنگر بود. ما زندگی ساده ای داشتیم…حتی بعضی روزها دستمزد آهنگری کفایت زندگی با پنج فرزند را نمی‌داد. کار مصطفی توی این سال‌ها مأموریت‌های مختلف بود اما توی خانه هیچ صحبتی در مورد کارش نمی‌کرد.فقط خبر داشتم که سوریه و عراق می‌رود اما نمی‌دانستم که توی تیم حاج قاسم است. خودم تشویقش کردم که کار کند، مصطفی از شش سالگی کار می‌کرد، تابستان‌ها بیشتر. می‌گفتم مامان جان پول تو جیبی خودت را دربیاور…از بامیه فروختن شروع کرد....خودم هم دنبالش می‌رفتم که مبادا کسی اذیتش کند و حرف نامربوطی بزند. تو مدرسه هم درسش خوب بود. ١٣سالش بود که تشویقش کردم توی بسیج مسجد سیدالشهدا ثبت نام کند. آن روزها خودم هم تو بسیج خواهران فعالیت می‌کردم.نوجوانی مصطفی به کار و درس و بسیج گذشت. همین کارها از مصطفی یک اوستا کار ساخته بو از تابلو سازی، خطاطی، جوشکاری و لوله کشی و بنایی. از هر کار فنی سر در می‌آورد. دیپلمش را که گرفت رفت سربازی. خودم تشویقش کردم که پاسدار بشود.
مرداد ٩٧ بود که آمد به من گفت همه برادرها و خواهرم رو دعوت کن، می‌خواهم از همه خداحافظی کنم. باید مدتی برای یک مأموریت به کانادا بروم. امکان دارد سه سال آنجا بمانم و شاید هم دیگر برنگردم. خودش می‌دانست راهی که می‌رود برگشتی ندارد. همه این حرف‌ها را برای دلخوشی من میزد که دلشوره این ماموریتش را نگیرم. به اینجای گفت‌وگو که میرسیم مادر شهید میرزایی بلند می‌شود، می‌رود توی اتاق انتهای سالن و با یک عکس بزرگ از شهید برمی‌گردد و قاب به دست می‌گوید: همان شب مهمانی که برادرها و خواهرش آمده بودند، این عکس را به من داد. یک عکس سه در چهار بود. گفت مامان هر وقت شهید شدم زیر این عکس اسمم را بنویس. بهش گفتم مامان جان این چه حرفیه می زنی، می‌خواهم عکس عروسیت رو بندازم.  یک هفته بعد رفتیم فرودگاه.خودش خواست که من برسانمش فرودگاه.هیچ وقت دنبالش تا فرودگاه نرفته بود. آن روز اینقدر زیبا لباس پوشیده بود که هنوز دلِ من در آن روز مانده است. یکی از آرزوهایم این است که لباس‌های آن روز مصطفی به دست من برسد. لحظه خداحافظی همیشه سخت است ولی من خبرنداشتم که این آخرین باری است که مصطفی را میبینم. نمی‌دانستم که قرار است من توی این دنیا باشم ولی مصطفی نه! فکر می‌کردم من حتماً نیستم برای همین بهش گفتم: مامان جان! شاید وقتی برگردی من نباشم، ازت می‌خواهم که همه زحمت‌هایی که برای من و پدرت کشیدی حلال کنی. حاج خانم شروع به گریه می‌کند و یکی دو دقیقه روضه حضرت علی اکبر را زمزمه می‌کند.گریه به مادر شهید میرزایی امان نمی‌دهد و رو به من تعریف می‌کند: به مصطفی گفتم: مامان؟ گفت: بله. گفتم مامان جان برگرد من دوبار دورت بگردم. دولا شدم و پای مصطفی را بوسیدم. گفت مامان این کار را نکن. مصطفی حیای به خصوصی داشت. پیشانی مصطفی را بوسیدم. بهش گفتم: مامان جان به حضرت ابوالفضل می سپرمت. انگار که این دیدار اول و آخرمان با هم بود. همه ما در این مدت یک سال و هفت ماه فکر می‌کردیم رفته کانادا!
این قسمت گفت و گو حاج خانم دوباره با همان صدای رسا و گیرایش می‌گوید: به خداوندی خدا قسم که اگر کسی به شهدا عقیده نداشته باشد همه زندگی اش را باخته است. مردم فکر نکن که پسر من و بقیه شهدا یک تیر خوردند و تمام شدند. مصطفی برای دفاع از اسلام رفت. برای دفاع از ناموس رفت. مصطفی و باقی شهدا برای پول نرفتند و هر کسی این حرف را بزند در اشتباه بزرگی است. برای من تعریف کرده‌اند که مصطفی تو ی همان منطقه‌ای که مأموریت رفته بود، هر ماه یک پولی تو پاکت می‌گذاشت و به خانواده‌های بی بضاعت در حد توان خودش کمک می‌کرد. مصطفی به من زنگ میزد در حد احوالپرسی با هم صحبت می‌کردیم. آخرین تماسش ٢٨ آبان ١٣٩٨بود. دوستان مصطفی بعد از شهادتش آمدند خانه ما و همه این تعهد و رازداری و مسئولیتش را تحسین کردند. برایم تعریف کردند که وقتی شب‌های احیا می‌رفتم شاه عبدالعظیم، مصطفی می‌گفت کاش وقتی من شهید شدم من را در اینجا دفن کنند. حاج خانم می‌گوید: شهدا خودشان انتخاب می‌کنند.قبل از اینکه روی قبر یادبود را بپوشانند، از خادم‌های حرم خواهش کردم که وارد قبر بشوم! وارد قبر شدم. دراز کشیدم و به مصطفی گفتم مامان جان بیا! توصیف آرامشم توی قبر مصطفی قابل بیان نیست.. روز جمعه که خبر شهادت حاج قاسم را شنیدم، پای تلویزیون گریه می‌کردم. پسر سومم آمد و خبر شهادت مصطفی را به من داد. حاج خانم می‌گوید وقتی فهمیدم مصطفی درست همزمان با سردار در منطقه دیگر توسط اصابت موشک امریکایی به مقرشان شهید شده، خوشحال شدم که پسرم مثل امام حسین به شهادت رسید. برای یک مادر واقعاً سخت است. من بیشترین عذابی که می کشم و با خودش هم درددل می‌کنم، می گویم مادر جان من را حلال کن برای زحمت‌هایی که برای ما کشیدی! از ته دل میگویم که من شرمنده مصطفی هستم. حاج خانم با گریه ادامه می‌دهد: مامان جان من شرمنده هستم اگر تو چشم به راه مادرت هستی! چون تو غریب هستی. مادر شهید میرزایی رو به من می‌گوید: مصطفی یک قبر یادبودی در حرم سیدالکریم دارد و من پنج شنبه و جمعه‌ها می‌روم آنجا و میدانم مصطفی آنجا حضور دارد. میدانم صدای من را می‌شنود و فقط خجالت زده مصطفی هستم...
عصر امامت امام سجاد(ع)، عصر اختناق و خفقان و یکی از ادوار بسیار سخت و طاقت فرسا برای شیعه بوده است. عصری که حاکمان اموی امام سجاد(ع) را مجبور به در پیش گرفتن سیاست تقیه کردند. در این حضرت زین العابدین(ع) در قالب دعا که در حقیقت پیوندی معنوی میان انسان و پروردگار است، رسالت خویش را انجام داد. دعاهای امام سجاد(ع) در «صحیفه سجادیه» که شامل 54 دعا از ایشان است گردآوری شده و به عنوان اثری ارزشمند، نسل به نسل منتقل شده است. این کتاب ارزشمند از همان قرون اولیه توجه مسلمانان را به خود جلب کرده است به گونه ای که علاوه بر شروح و ترجمه های متعددی که بر آن نوشته شده، عظمت آن در کلام بزرگان به تصویر کشیده شده است. بسیاری از بزرگان در وصف این کتاب ارزشمند عباراتی زیبا و قابل تامل و پر محتوا بیان کرده اند که توجه به آن ها می تواند بسیار سودمند باشد. این سخنان تکان دهنده بدون شک موجب توجه بیشتر به این کتاب شریف خواهد شد و شاید کمی از محجوریت آن بکاهد.
به یاری خداوند ان شاءالله از این پس روزهای زوج با شرح مختصری از دعاهای صحیفه سجادیه در خدمت بزرگواران خواهیم بود
4_5888657525846314578.mp3
899.2K
👆 💢 پویش استغاثه جهانی 🔴 راس ساعت 21 🤲 دعا و توسل و التجا به نیت سلامتی و تعجیل فرج منجی عالم بشریت ┏━━━━━━━━🌺🍃━┓ @KhatmeNoor ┗━━🍃🌺━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏝تنها به شوق لمس شما ابر بی امان یک شهر را به وسعت باران،نمور کرد... روزی هزار مرتبه تقویم ناامید تاریخ روز آمدنت را مرور کرد...🏝 ‌‌‌‌‌‌ ‌ ┏━━━━━━━━🌺🍃━┓ @KhatmeNoor ┗━━🍃🌺━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا