پایان
#جلسه_27_حفظ_حکمتها 👆
🔸حفظ حکمت 7⃣2⃣
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️
4_5888657525846314578.mp3
899.2K
#صوت_دعای_فرج_استادفرهمند 👆
💢 پویش استغاثه جهانی
🔴 #طلب_منجی_موعود
راس ساعت 21
🤲 دعا و توسل و التجا به نیت سلامتی و تعجیل فرج منجی عالم بشریت
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@KhatmeNoor
#کانال_قرائات_تجوید_حفظ_تفسیر
┗━━🍃🌺━━━━━━━┛
#نجوایمهدوی
🏝بهار،موسم احساس و عشق و شیدایی
بهار،فصـل گـل و سبـزه اسـت و زیـبـایی
امیـد ، هـاتـف ِغـیـبـی بـه مـا دهــد مـژده
بهـار ِمـا ، گـلِ نـرگـس تــویـی و مـی آیی
بهارمان به مژدهی فرج همیشه
بهار خواهد ماند...🏝
#شببخیرمولایمن
#اللهمعجللولیکالفرج
#شبتونمهدوی
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@KhatmeNoor
#کانال_قرائات_تجوید_حفظ_تفسیر
┗━━🍃🌺━━━━━━━┛
شهيد فوزيه شیر دل در سال 1338 در شهر كرمانشاه در كانون گرم خانواده اي متدين و مومن متولد گرديد .
پس از طی دوران طفولیت در سن 7 سالگي به مدرسه رفت و چون در خانواده اي مذهبي رشد كرده بود به نماز خواندن و روزه گرفتن بسيار پايبند بود.
دوران ابتدايي و راهنمايي را باموفقيت پشت سر گذاشت ،پس از گرفتن مدرك سيكل وارد بهداري شد.
وی به مدت 2 الي 3 سال در بهداري كرمانشاه خدمت كرد و پس از آشنايي با كارش به پاوه منتقل شدو در بيمارستان آن جا مشغول به كار شد.
فوزیه با پیام انقلاب اسلامي همگام بود و دوستدار حضرت امام (ره) بود.
او پرستار مومن و محجبه ای بود که آشكارا در بيمارستان پاوه اعلام مي كرد كه:
من پيرو امام و خط امام هستم.
سرانجام وی در روز بیست و پنجم مرداد 1358 در جریان حمله گروهک ضد انقلاب دموکرات به بهداری پاوه و محاصره آن محل و در حالی که گروه دکتر شهید چمران در صحنه حاضر بود در حالی که برای کمک به گروه اقدام می کرد و در حال راهنمایی هلی کوپتر برای فرود در بهداری بود، مورد اصابت گلوله ناجوانمردانه دموکراتها قرار گرفت و به شدت مجروح شد.
فوزیه در آن محل بعد از 16 ساعت جان به جان آفرين تسليم كرد و به شهادت رسید.
بعد از مدتي پيكر شهيد وچندتن ديگر شهدا را هلي كوپترحمل مي كرد،مورد اصابت گلوله هاي منافقين قرار گرفته و سقوط كرد.
خلبان و كمك خلبان ومجروحان نیز همگي به شهادت رسيدند .
شهید چمران در وصف رشادت این پرستار شهید نوشت:
خداوندا! چه منظره ای داشت این خانه پاسداران! چه دردناک!....
دختر پرستاری که پهلویش هدف گلوله دشمن قرار گرفته بود خون لباس سفیدش را گلگون کرده بود، 16 ساعت مانده بود و خون از بدنش می رفت و پاسداران هم که کاری از دستشان بر نمی آمد گریه می کردند.
این فرشته بی گناه ساعاتی بعد در میان شیون و زاری بچه ها جان به جان آفرین تسلیم کرد.
خداوندا! چه منظره ای داشت این خانه پاسداران! چه دردناک! چه مصیبت زده! و چقدر شلوغ! گویی صحرای محشر است، اما جز یأس و ناامیدی ثمرهای نمی گرفتند... انبوهی از کردهای مسلح و غیر مسلح پشت در به انتظار کمک ایستاده بودند ... آثار غم و درد بر همه چهرهها سایه افکنده بود...
همین وقتها بود که دختر پرستاری که پهلویش هدف گلوله دشمن قرار گرفته و خون لباس سفیدش را گلگون کرده بود را از در بیرون میبردند ... آنقدر از بدنش خون رفته بود که صورتش مثل لباسش سفید و بیرنگ شده بود...
پاسداران جوان بشدت متاثر بودند، چراکه 16 ساعت پیش این پرستار مجروح شده بود و از پهلویش خون میرفت و نه پزشکی بود و نه دارویی که جلوی خون را بگیرد ... پاسداران گریه میکردند، اما کاری از دستشان بر نمیآمد ...
بالاخره تصمیم گرفتند که جسد نیمه جان او را از خانه پاسداران بیرون ببرند تا بیش از این باعث تضعیف روحیهها نشود... او را به ساختمان بهداری منتقل کردند که خالی بود و در بالای تپه در مدخل غربی شهر قرار داشت و این فرشته بیگناه ساعاتی بعد در میان شیون و ضجه زنها و بچهها جان به جان آفرین تسلیم کرد...
... هلی کوپتر ساعت 4 بعد از ظهر در محل معین بر زمین نشست... رگبار گلوله دشمن از هر طرف باریدن گرفت... ما بهسرعت مشغول تخلیه آب و نان و خرما و مهمات مختلفی شدیم که تیمسار فلاحی برای ما فرستاده بود ... از طرف دیگر عدهای نیز کشته ها و مجروحین را از داخل بهداری حمل کرده و سوار هلی کوپتر میکردند و این کارها نیز به سرعت انجام می گرفت ...
هر کس کاری می کرد ... عدهای به تیراندازیهای دشمن پاسخ می گفتند ... عده ای مجروحین و شهدا (ازجمله شهید فوزیه شیردل) را سوار هلیکوپتر می کردند و عده ای نیز مهمات را تخلیه و در کنار بهداری می گذاشتند...
همه چیز آماده شد و هلی کوپتر صعود کرد ... اما از روی اضطراب... زیر رگبار گلولهها که خلبان میخواست هر چه زودتر اوج بگیرد کنترل خود را از دست داد و پروانه هلی کوپتر با تپه جنوبی تصادف کرد و شکست و هلی کوپتر که چند متری بیشتر بالا نرفته بود، به زمین نشست و دوباره بلند شد...
... و دوباره در نقطه دیگری به زمین اصابت کرد و از آنجا که نیمی از پروانه اش شکسته بود و نیم دیگر پروانه تعادل خود را از دست داده بود و پایین تر از حد معمول پایین می آمد و در هر چرخش خود به زمین ضربه می زد و فردی بی جان بر زمین می انداخت و خود خیزان خیزان به کنار عمارت بهداری رسید و درست در کنار انبار مهمات و مواد انفجاری که تازه تخلیه کرده بودیم،در زاویه عمارت و تپه محصور شد...
موتور هلی کوپتر همچنان میگشت و پرههای شکسته شده پروانه همچنان با دیوار عمارت و تپه جنوبی اصابت میکرد و ضربات سنگینی به هلی کوپتر وارد می آورد ...کابین هلی کوپتر متلاشی شده بود و جسد نیمه جان دو خلبان آن به بیرون آویزان شده بود. در حالیکه پای آنها همچنان در داخل کمربندصندلی گیر کرده بود و با گردش موتور و لغزش هلی کوپتر ،اجساد آنها نیز تلو تلو میخورد...
مجروحین داخل هلی کوپتر همه شهید شده بودند و از همه غم انگیزتر، جسد همان دختر پرستاری (شهیده شیردل) بود که گلوله پهلویش را شکافته و بعد از 18 ساعت خون ریزی بدرود حیات گفته بود و پایش در داخل هلیکوپتر و بدنش با روپوش سفید خونین از هلیکوپتر آویزان شده و گیسوان بلندش با دستهای آویزانش بر روی خاک کشیده میشد...
🕯دنیا به عزای تو یتیمانه گریست
🍂هر مرد و زن و عاقل و دیوانه گریست
🕯من کودک معصوم یتیمی دیدم
🍂آنروز چه مظلوم و غریبانه گریست . . .
▪️ #رحلت_امام_خمینی(ره) تسلیت باد