4_5888657525846314578.mp3
899.2K
#صوت_دعای_فرج_استادفرهمند 👆
💢 پویش استغاثه جهانی
🔴 #طلب_منجی_موعود
راس ساعت 21
🤲 دعا و توسل و التجا به نیت سلامتی و تعجیل فرج منجی عالم بشریت
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@KhatmeNoor
#کانال_قرائات_تجوید_حفظ_تفسیر
┗━━🍃🌺━━━━━━━┛
#نجوایمهدوی
🏝 امام زمانم
آقای مهربانم
ای روح و جسم و جانم
ما بی تو دردمندیم
دل از زمانه کندیم
کی میشود بیایی
پرده ز رخ گشایی
مرهم زنی به زخم
دلهای شیعیانت🏝
#شببخیرمولایمن
#اللهمعجللولیکالفرج
#شبتونمهدوی
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@KhatmeNoor
#کانال_قرائات_تجوید_حفظ_تفسیر
┗━━🍃🌺━━━━━━━┛
همسرتان در یکی از محرومترین استانهای کشورمان شهید شد، خیلی وقت بود به سیستان و بلوچستان میرفت؟
بله چند سالی میشد که به منطقه سیستان و بلوچستان میرفت و از آنجا برایم تعریف میکرد. من هم یک طوری با منطقه آنجا آشنا شده بودم. دفعه آخر ابوالفضل با یک بسیجی به نام سیدثارالله رفته بود که هر موقع زنگ میزد من سراغ دوستش سیدثارالله را میگرفتم. میگفت: او اینجا را خیلی دوست دارد و میگوید کاش زودتر با اینجا آشنا میشدم. در صورتی که این منطقه بادهای شدید و گرد و خاکهای فراوان دارد. یک بار که ابوالفضل زنگ زده بود یکهو گفتم نکند حالا که با سیدثارالله به منطقه رفتید شما را به شهادت برسانند. در صورتی که این جمله را من هیچوقت در این مدت دو سال مأموریتهای همسرم به زبان نیاورده بودم. همسرم یک انگشتر عقیق نقره داشت که فرمانده گردانش متبرک به ضریح امام حسین (ع) از کربلا برای او آورده بود. هیچگاه آن انگشتر را از خودش دور نمیکرد، اما یک روز قبل از شهادتش از منطقه به من زنگ زد و گفت: انگشترم را گم کردهام و هرچه میگردم آن را پیدا نمیکنم. نفهمیدم حکمت این گم شدن انگشتر شهید قبل از شهادتش چه بود؟ پیکرش هم که آمد اثری از انگشتر متبرکه نبود. اواخر اخلاق شهید خیلی خاص شده بود. گویا میدانست که بعد از این مأموریت دیگر به خانه برنمیگردد. همیشه که به مأموریت میرفت از من بسیار حلالیت میطلبید، اما این دفعه حتی پرداخت مهریه مرا هم در نظر گرفته بود. یک روز وسط نماز ظهر و عصر به من گفت: «مهریهات به گردنم است که هرچه زودتر باید درستش کنم». قبل از رفتن به منطقه عکس خودش را با پسرمان علی به دیوار خانه نصب کرد، در حالی که هیچ وقت عکس خودش را به دیوار نمیزد
در زندگی مشترک ایشان را چطور آدمی شناختید؟
ابوالفضل علاقه عجیبی به اهل بیت (ع) داشت. خصوصاً عشقش به آقا امام حسین (ع) خاص و مثالزدنی بود. زمان بارداری فرزند دوممان گفت: اگر فرزندم دختر باشد اسمش را فاطمه میگذارم و اگر پسر شد نامش را حسین میگذارم. یادم است برای بار اول که اسمش در محل کار برای شرکت در پیادهروی اربعین درآمده بود خیلی خوشحال بود. میگفت: دوست دارم با شما بروم که من گفتم: با داشتن بچه کوچک فعلاً امکان رفتن ندارم. بعد که از کربلا برگشت دغدغهاش این بود که من را هم به کربلا بفرستد. حتی در مواقعی که مأموریت بود در حرفهایش تکرار میکرد: دوست دارم شما هرچه زودتر به کربلا بروید که من به او میگفتم دیر نمیشود، کمی بچهها بزرگتر شوند با بچهها میرویم. اما قسمت نشد و ابوالفضل به شهادت رسید.
همسرتان پاسدار بعد از دفاع مقدس بود، حدس میزدید روزی شهید شود، یا از شهادت حرفی میزد؟
ابوالفضل زیاد در مورد شهادتش با اطرافیان مثل فامیل و همکارانش صبحت میکرد. حتی وصیتنامهاش را نوشته بود. ما بعد از شهادتش این را فهمیدیم. همیشه حرف شهادت را طوری بر زبان میآورد که روحیه من ضعیف نشود. میگفت: «من زیاد عمر نمیکنم» ما هیچوقت در این مدت ۱۵ سال زندگی مشترک از دست یکدیگر ناراحت نشدیم و خیلی عاشقانه در کنار هم زندگی کردیم، ولی همیشه همسرم از من حلالیت میطلبید. ابوالفضل آن قدر در طلب شهادت مصمم بود که طی این دو سال اخیری که زیاد به مأموریت میرفت یک روز آمد به من گفت: «میخواهم بفرستمت رانندگی یاد بگیری که بتوانی روی پای خودت بایستی.» انگار فکر نبودنهایش را کرده بود. البته مأموریتهای زیاد همسرم روی من خیلی اثر گذاشته بود و باعث شده بود محکم بار بیایم، طوری که از نبودنهایش گلایه نمیکردم و بهانه نمیآوردم. این در حالی بود که فاصله مأموریتهایش کم بود و در این ۱۵ سال روی هم رفته خیلی در کنار هم نبودیم.
ماجرای وصیتنامه چه بود؟
همسرم، چون از شهادت خودش خبر داشت برای همین وصیتنامهای نوشته بود که بنده از آن بیاطلاع بودم. بعد از شهادتش متوجه این وصیتنامه شدم. در بخشی از وصیتنامه نوشته بود: «چند جمله خطاب به همسر فداکارم که از سادات بنتالزهرا هستند که از بدو شروع زندگی سختیها و مشکلات زیادی را تحمل کردهاند و با توجه به اینکه در سپاه پاسداران مشغول بودهام به همین علت در گذراندن دورههای آموزشی و مأموریتها و مشکلات دیگری که در زندگی داشتند یار و یاور و همدرد و مشوق من بودند. با صبر و شکیبایی بر مشکلات غلبه نمودند و باعث موفقیت بنده در کارها و مأموریتهایم بودند.»
اگر بخواهید همسرتان را بیشتر به ما معرفی کنید و از شاخصهای اخلاقیاش بگویید چه نکاتی در زندگیشان جلب توجه میکند؟
به خانواده و بچهها خیلی علاقه نشان میداد. از خصوصیات بارزش این بود که خیلی روحیه شوخطبعی داشت. با آنکه خسته از سرکار میآمد، ولی هیچ وقت خستگی خودش را داخل خانه بروز نمیداد. دوست داشت خانوادهاش همیشه خوشحال باشد. آنقدر خوبیهایش بیشمار بود که من هرچه از خوبیهایش بگویم، کم گفتهام!