فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°﷽°•
#تلاوت
🎙استاد عبدالباسط #عبدالصمد
📖سورۀ مبارکۀ #زمر
🎼مقام: رست
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@KhatmeNoor
#کانال_قرائات_تجوید_حفظ_تفسیر
┗━━🍃🌺━━━━━━━┛
🥀🌱🥀🌱
🌱🥀🌱
🥀🌱
🌱
📜 استغفار هفتاد بندی اميرالمؤمنين
✅ بند 11
🌸بارخدایا! از تو آمرزش میطلبم از هر گناهی که مرا از آن نهی کردی و من مخالفت تو کردم؛ یا مرا از آن بر حذر داشتی و من بر ارتکاب آن ایستادگی کردم یا آن را برایم زشت شمردی و من آن را برای خود زینت دادم. پس بر محمد آل محمد درود و رحمت فرست و اینگونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان🌸
4_5888657525846314578.mp3
899.2K
#صوت_دعای_فرج_استادفرهمند 👆
💢 پویش استغاثه جهانی
🔴 #طلب_منجی_موعود
راس ساعت 21
🤲 دعا و توسل و التجا به نیت سلامتی و تعجیل فرج منجی عالم بشریت
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@KhatmeNoor
#کانال_قرائات_تجوید_حفظ_تفسیر
┗━━🍃🌺━━━━━━━┛
#نجوایمهدوی
🏝روزی که بیایی و
قدم بر چشم زارم بگذاری
من غرق تماشای تو و
تو به نمازی
تکبیر تو پیچد به دل عالم و هستی
عالم بشود مست تماشای قنوتت
ای جان به فدای
سخن و وقت سکوتت🏝
#شببخیرمولایمن
#اللهمعجللولیکالفرج
#شبتونمهدوی
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@KhatmeNoor
#کانال_قرائات_تجوید_حفظ_تفسیر
┗━━🍃🌺━━━━━━━┛
#دقایقی_با_شهدا
بنام خدا
شهیدامروز اولین شهید مدافع حرم که سرش رابریدند،شهیدعبدالله اسکندری...
در پانزدهم فروردین سال 1337 در محله قدیمی قصرالدشت متولد شد . پدرش نام او را عبداله نهاد او فرزند دوم خانواده بود تحصیلات ابتدایی را در مدرسه عبدالرحیم برهان واقع در قصردشت گذراند تا کلاس ششم ابتدایی ادامه داد و بعد از آن به دلیل مشکلات مالی نتوانست ادامه تحصیل دهد و از آنجاکه احساس مسئولیت می کرد . در جهت تأمین مخارج دو خواهر و دو برادر کوچکترش تصمیم گرفت کار کند . ابتدا وارد مغازه قنادی شد و به عنوان شاگرد مشغول به کار شد چون پدرش مریض و از کار افتاده بود مجبور به تامین مخارج خانواده شد برادر کوچکترش اسداله هم بعد از اتمام دوره راهنمایی به او کمک کرد و با هم کار می کردند تا اینکه توانستند کارگاه قنادی دایر کنند و مستقل شوند .
قبل از انقلاب همزمان با شروع تظاهرات و راهپیمایی اعلامیه های حضرت امام خمینی را پخش می کردند حتی چند بار ساواک تعقیبشان کرده بود و خوشبختانه نتوانسته بودند دستگیرشان کنند و شبها در تظاهرات شرکت می کردند .
عشق و علاقه خاصی به حضرت امام خمینی داشت و خانواده و اقوام را هم از انقلاب و امام آگاه می کرد بعد از پیروزی انقلاب در سال 59 درگیری هایی که در کردستان شکل گرفته بود و پس از آموزش مختصر ایشان داوطلبانه خود را به کردستان رساند .
با شروع جنگ تحمیلی تصمیم گرفت که به جبهه برود او با همراه یکی از دوستانش به نام جمشید غنی به آموزش رفتند و با هم اعزام شدند .
در 8 سال دفاع مقدس مسئولیت های مختلفی داشتند و چندین بار مجروح شدند و به درجه جانبازی نائل شد.
در طول روزهایی که در جبهه بودند تصمیم گرفتند که ادامه تحصیل بدهند دوران راهنمایی را به صورت غیر حضوری در اهواز گذراندند دوران دبیرستان را در مدرسه ایثارگران در شیراز به اتمام رساندند .
بعد از مدتی در دانشگاه امام حسین (ع) در رشته جغرافیا قبول شدند و مدرک لیسانس خود را با موفقیت اخذ کردند و در سال 69 دوره آموزشی دانوس ( که معادل فوق لیسانس است ) را گذراندند .
بعد از امضای قطع نامه و پایان جنگ تحمیلی به عنوان مسئول معاون فرماندهی تیپ 47 سلمان منصوب شد و بعد از یک سال به عنوان فرماندهی تیپ 42 قدر .
3 سال سال را در اراک گذراندند در طی این 3 سال ترفیع درجه پیدا کردند و در آنجا درجه سرداری به ایشان دادند . بعد از اتمام 3 سال به شیراز برگشت فرماندهی تیپ 46 امام هادی (ع) را در کوار پیشنهاد دادند که 4 الی 5 سال طول کشید و بعد از آن پیشنهاد سازمان بنیاد شهید وامور ایثارگران را دادند ایشان این مسئولیت را نمی پذیرفتند و می گفتند می ترسم تنوانم درست از عهده این کار بر بیایم ولی بنا بر اصرار دوستان این مسئولیت را پذیرفتند که 4 سال طول کشید.
یکی از همکاران در بنیاد جمله زیبایی را در وصف ایشان می گفتند : ( ریاست گریز و مسئولیت پذیر بودند ) ایشان به همسرشان می گفتند که در طول این سالها هیچ وقت تصمیم نگرفتم که کجا باشم و کجا خدمت کنم همیشه از مافوقم دستور گرفتم و هیچ وقت دوست نداشتم مسئولیتی داشته باشم ولی وقتی مسئولیتها را هم می پذیرفتم سعی می کردم به نحو احسنت آن را انجام دهم .
بعداز اتمام کار در بنیاد شهید بازنشسته شدند ولی این بازنشستگی معنایش این نبود که کارهایش تمام شده بود نه تازه این اول راه بود آن انتظاری که برای شهادت می کشید آن آرزوی 8 ساله که برایش جنگید و خداوند وعده داده بود به ایشان هنوز محقق نشده بود . مدام اخبار سوریه را دنبال می کرد تا اینکه تصمیم گرفتند که به این سفر بروند خانواده را در جریان گذاشت و گفت انتظار این را دارم که به هیچ کس نگویید بعد از مراسم اعتکاف به سوریه اعزام شدند . تا اینکه در تاریخ یکم خرداد ماه سال 93 در سوریه به دست داعشیان تکفیری به شهادت رسیدند.
روحشان شاد و یادشان گرامی باد
چگونه از نحوه شهادت ايشان مطلع شديد ؟
از طريق يكي از دوستان متوجه شديم كه با پسرم تماس گرفته بودند. من از پسرم خواستم تا به خواهرهايش حرفي نزند. دو روز تحمل كرديم و به دخترها چيزي نگفتيم. روز سوم بود كه از صحت خبر شهادت همسرم مطمئن شديم، به دخترها هم گفتيم. همان لحظه من دعا كردم كه خدايا يك صبر زينبي به من عطا كن. خدا ميداند از آن لحظه به بعد خدا به من آرامشي داد تا بچهها را آرام كنم. مردم و فاميل و دوستان نگران بودند و ناراحت اما وقتي آرامش من را ميديدند آرام ميشدند و من اين را از بركت وجود خانم زينب(س) ميدانم. عكسهاي شهادت همسرم را هم با بچهها همان شب نگاه كردم. آن لحظه فرموده خانم حضرت زينب(س) در ذهنم تداعي شد كه: ما رايت الا جميلا. خدا را شاهد ميگيرم مصداق جمله ايشان در وجود من متبلور شد. من غير زيبايي چيزي نديدم. بچهها خوشحالند كه پدر به آرزويشان رسيد.
امروز كه 10 ماهي از شهادت همسرم ميگذرد تنها فراق از ايشان است كه كمي من را آزار ميدهد و دلتنگ ميشوم. اما همين كه فكر ميكنم، ايشان به آرزويش رسيده آرام ميشوم. اين جمله هميشه ذكر زبانشان بود كه از خداوند ميخواهم كه سرنوشت من را به بهترين نحو رقم بزند. بارها اين جمله را گفتند و خداوند هم دعايشان را مستجاب كرد. دل نوشتههاي خيلي زيبايي از ايشان براي من به يادگار مانده است، كه خواندنشان آرامم ميكند. چگونه از نحوه شهادت ايشان مطلع شديد ؟
از طريق يكي از دوستان متوجه شديم كه با پسرم تماس گرفته بودند. من از پسرم خواستم تا به خواهرهايش حرفي نزند. دو روز تحمل كرديم و به دخترها چيزي نگفتيم. روز سوم بود كه از صحت خبر شهادت همسرم مطمئن شديم، به دخترها هم گفتيم. همان لحظه من دعا كردم كه خدايا يك صبر زينبي به من عطا كن. خدا ميداند از آن لحظه به بعد خدا به من آرامشي داد تا بچهها را آرام كنم. مردم و فاميل و دوستان نگران بودند و ناراحت اما وقتي آرامش من را ميديدند آرام ميشدند و من اين را از بركت وجود خانم زينب(س) ميدانم. عكسهاي شهادت همسرم را هم با بچهها همان شب نگاه كردم. آن لحظه فرموده خانم حضرت زينب(س) در ذهنم تداعي شد كه: ما رايت الا جميلا. خدا را شاهد ميگيرم مصداق جمله ايشان در وجود من متبلور شد. من غير زيبايي چيزي نديدم. بچهها خوشحالند كه پدر به آرزويشان رسيد.
امروز كه 10 ماهي از شهادت همسرم ميگذرد تنها فراق از ايشان است كه كمي من را آزار ميدهد و دلتنگ ميشوم. اما همين كه فكر ميكنم، ايشان به آرزويش رسيده آرام ميشوم. اين جمله هميشه ذكر زبانشان بود كه از خداوند ميخواهم كه سرنوشت من را به بهترين نحو رقم بزند. بارها اين جمله را گفتند و خداوند هم دعايشان را مستجاب كرد. دل نوشتههاي خيلي زيبايي از ايشان براي من به يادگار مانده است، كه خواندنشان آرامم ميكند.
از نحوه شهادت سردار اسكندري در رسانهها و فضاهاي مجازي عكسهايي منتشر شد كه شايد ديدن آن دل هر مسلماني را ميلرزاند، شما كه فرزند شهيد بوديد چگونه مطلع شديد؟ديدن اين تصاوير شما را اذيت نميكرد؟
پدر اول خردادماه به شهادت رسيده بود. خبر شهادت را در عيد مبعث به ما دادند. قبل از شنيدن خبر شهادت، همكاران پدر تماس ميگرفتند و اين تماسها ما را كمي مشكوك كرد. بعد هم يكي از دوستان با من تماس گرفت كه من شنيدهام پدرتان به شهادت رسيده است. از ما خواستند تا خواهر و مادرم به اينترنت دسترسي نداشته باشند تا تصاوير شهادت بابا را ببينند. همان شب عكسي در سايتها منتشر شد كه پيكر ايشان با لباس رزمشان بود و سر از بدن جدا شده بود كه خاكي و زخمي و خوني بود. من از لباس و. . . سر پدر را شناختم.
ما اينگونه از شهادت پدر مطلع شديم. اولين مراسم ايشان با روز پاسدار ولادت امام حسين(ع) همسو شد. شهادت پدرم پاداش كارها و مجاهدتهايي بود كه با نيت الهي و براي رضاي خدا در طول 36 سال انجام داده بود.
#دقایقی_با_شهدا
بنام خدا
شهیدامروزشهید سیدنورخداموسوی شهیدی که ۱۰سال درکمابود...
سید نورخدا موسوی مفرد یکم شهریورماه سال 1349 در شهر خرمآباد چشم به جهان گشود، وی در سن جوانی لباس سبز پرافتخار میهن را به تن کرد و پس از فارغالتحصیلی در دانشگاه علوم انتظامی تهران مشغول به کار شد. حاصل ازدواج سید نورخدا و کبری حافظی دو فرزند بهنام سیده زهرا و سید محمد است؛ وی بعد از اتمام دانشگاه افسری بههمراه خانواده مدتی ساکن تهران میشوند و سپس به خرمآباد آمده و پس از چند سال زندگی در خرمآباد به وی مأموریت داده شد که به زاهدان برود.
مجروحیت سید نورخدا در سال 87
سید نورخدا به زاهدان اعزام میشود و فرماندهی یگان تکاوری را بهعهده میگیرد؛ مأموریت او در منطقه دوساله بود که حدود 1 سال و 7 ماه در زاهدان زندگی کرده و حدود پنج ماه به پایان مأموریتش باقی مانده بود که در 17 اسفندماه سال 87 در منطقه لار با گروهک تروریستی ریگی درگیر شده مورد اصابت مستقیم تکتیرانداز دشمن قرار گرفت و یک گلوله دوزمانه به سرش اصابت کرد.
در عملیاتی که با گروهک تروریستی اشرار عبدالمالک ریگی ملعون انجام شد سید نورخدا موسوی به درجه رفیع جانبازی نائل شد، چند تن از محافظان این سرزمین مجروح شدند و چندین نفر از همکارانش نیز به شهادت رسیدند.
سید نورخدا موسوی مردانه در برابر دشمنان دین ایستاد و فداکاری کرد، این دلاورمرد لرستانی دوشادوش دیگر رشیدمردان این سرزمین برای مقابله با گروه ملعون ریگی حضور داشت که پس از دلاوریهای بسیار از ناحیه سر مجروح شد؛ اولین نفری که در این عملیات خبر شهادتش اعلام شده بود سید نورخدا بود که بعداً متوجه شدند نبضش هنوز کار میکند و پس از طی کردن یک مسیر 85کیلومتری جاده خاکی با ماشین حمل سربازان، آقاسید را به بیمارستان انتقال داده بودند که بنا بر تعریف دوستان سید، برای باز کردن مسیر داخل شهر و در خیابانها دوستان وی تیر هوایی شلیک میکردند تا مردم راه را باز کنند و از داخل خیابانها کنار بروند.
این سید لرستانی در سن 36سالگی بهطور صددرصد جانباز شد که در آن زمان سیده زهرا 7ساله و محمد 5ساله بود، وی حدود 10 سال در کما بهسر میبرد و مقام معظم رهبری به وی لقب «شهید زنده وطن» داده بودند؛ او سالها ساکت و آرام بهروی تخت قرار گرفت تا آیتی بر آیات الهی، الگو و سرمشقی برای زمینیان باشد.
در این چند سال همسرش مانند پروانه بر گرد همسرش میچرخید و از او پرستاری میکرد و منزلش زیارتگاه دوستداران وی شده بود که با حضور در این مکان یاد او را گرامی بدارند و ازجانگذشتگیاش را ارج نهند و مأمنی برای آرامششان باشد.
کبری حافظی، همسر شهید سید نورخدا موسوی در گفتوگو با خبرنگار تسنیم اظهار داشت: آقا سید از هر نظر انسان ویژهای بودند و ازدواج با ایشان یک سعادت برای من بود؛ من عاشق همسرم بودم حتی باور نمیکردم یک روز تحملکنم آقا سید مریض باشد، آقا سید در محل کار هم عزیز و برای همکارانش دوستداشتنی بود، او بسیار مؤمن و باشخصیت و برای همه قابلاحترام بود.
وی افزود: در روزهای نخست مجروحیتش امیدی به زنده ماندن سید نبود که با دعای خیر مردم زنده ماندند و علائم حیاتی خود را بهدست آوردند؛ مجروح شدن آقا سید برایم سخت بود ولی مجروحیتش را باجان و دل خریدم، با خدا معامله کردم و با توکل به خدا و ائمه اطهار(ع) این پرستاری برایم شیرین است.
همسر سید نورخدا موسوی بابیان اینکه "سید نورخدا حجت خداوند بهروی زمین است و پرستاری از آقا سید بزرگترین افتخار من است و این پرستاری را عبادت میدانم" عنوان کرد وی بیان کرد: همه مردم از هر قشری برای دیدن آقا سید به منزلمان میآمدند ، افرادی برای گرفتن حاجت آبروی سید را واسطه قرار میدهند، بعضی از جوانان هم نزد سید خطبه عقد خود را میخواندند، برخیها دستهگل خواستگاری خود را قبل از رفتن به مراسم نزد آقا سید میآوردند، افراد دیگری هم بودند که برای عاقبتبهخیری فرزندانشان نزد آقا سید دعا میکردند.
خانم حافظی تصریح کرد: آقا سید ارتباط کلامی با دنیا نداشت ولی دارای ارتباط روحی با دنیا بود که هر وقت مشکلی برای ما پیش میآید به خواب خودم یا یکی از اقوام میآید.
سرگرد حمید نجفی فرمانده سید نورخدا موسوی در زمان درگیری با گروهک معاند ریگی، سال گذشته در گفتگو با خبرگزاری تسنیم از نحوه مجروحیت سید نورخدا موسوی گفت: مدت سه سال در منطقه عملیاتی زاهدان بهعنوان فرمانده یگان تکاوری لار مشغول خدمت بودم و نزدیک دو ماه با سید نورخدا موسوی در یگان با یکدیگر خدمت میکردیم و سید بهعنوان جانشین بنده و مسئول یگان تکاوری لار بود.
وی افزود: شب قبل از درگیری با گروهک عبدالمالک ریگی برگه مرخصی آقا سید را امضا کرده بودم و بنا بود سید فردا صبح به شهر خود برود ولی چون مهلت 30روزه اقامتش تمام نشده بود، سید نورخدا قبول نکرد به مرخصی برود و هرچه اصرار کردم گفت "باید سه روز دیگر بمانم تا مدت اقامت 30روزهام تکمیل شود".
فرمانده سید نورخدا موسوی عنوان
کرد: حدود هشت نقطه در مرز را برای کمین در نظر گرفته بودیم و قاعدتاً هر صبح یگانهای کنار مرز را بهعنوان کمین میفرستادیم که یک نقطه از این کمینها سراکیپش ستوانیکم محمدی بود که او را به کمین اعزام کرده بودیم اما وقتی میانه راه از مرکز اعلام کردند که برای بازدید میآیند ما هم اعلام کردیم ستوانیکم محمدی که مسئول آموزش بود از کمین برگردد و یک نفر دیگر که جایگزین او گذاشته بودیم بهجای او به کمین برود.
وی بیان کرد: مسئولیت بازدیده کنندهها را بهعهده داشتیم و در این گیرودار که با بیسیم اعلام کرده بودیم و ستوانیکم محمدی برگشته بودند، سید نورخدا موسوی خودش بهجای محمدی به کمین رفته بود؛ وقتی سید به کمین رفته بود بچههای دیگر هم به او گفته بودند که "یک نفر دیگر بهعنوان کمین جایگزین شده، شما چرا آمدید؟"، سید در پاسخ گفته بود "به فرمانده اطلاعی ندهید چون اگر مطلع شود من میخواهم به کمین بروم اجازه نمیدهد". بعد از ساعت 12 ظهر که اعلام درگیری کردند تازه ما متوجه شدیم که سید نورخدا بهجای ستوانیکم محمدی به کمین لب مرز رفته است.
نجفی تصریح کرد: «پل شکسته» منطقهای از مرز بود که گروهک عبدالمالک ریگی با نیروهای ما درگیر شده بود؛ محل تجمع گروهک عبدالمالک ریگی که از مرز پاکستان وارد ایران شده بودند و این گروهک دقیقاً زیر پل شکسته محلی بالای ارتفاع و کمین ما مستقر شده بودند، سید نورخدا موسوی دو کمین آنطرفتر محل تجمع گروهک ریگی بود و وقتی اعلام کردند که گروهک ریگی با بچهها درگیر شدهاند اعلام کردیم که نیروهای دیگر نیز از سمت کمینهای خود بهسمت محل درگیری حرکت کنند.
وی گفت: با حدود 60 نفر از نیروهایی که در یگان بودند بهسمت محل درگیری حرکت کردیم و سپس اعلام کردم که تا موقعی که ما نرسیدیم سعی کنند درگیر نشوند اما چون پنج دقیقه قبل از رسیدن ما این گروه بهسمت بالای ارتفاع حرکت کرده بودند تا به نیروهای ما مسلط شوند، درگیری آغاز شده بود؛ پنج دقیقه بعد از درگیری رسیدیم و بقیه نیروها هم از جناح دیگر وارد شدند. ما نیز با سه تا کمین دیگر که از سمت میل هشت (پاسگاه مرزی) آمده بودند که از پلیسراه کولهسنگی وارد جاده زاهدان به زابل شدیم و به نیروها گفتم طوری باشد که این گروهک جای دررفتن نداشته باشند.
فرمانده سید نورخدا موسوی اظهار داشت: به محل درگیری رسیدم و شاید دو یا سه دقیقه قبل از زخمی شدن سید نورخدا موسوی بود که با او احوالپرسی کردم و با گلایه به او گفتم "چرا شما بدون اطلاع آمدید، باید میگفتید من یک نفر دیگر را جایگزین کرده بودم؟" او در پاسخ گفت "اگر به شما میگفتم نمیگذاشتید".
وی افزود: از تجهیزات سید سؤال کردم که گفت "فشنگ تمام کردم". من سه خشاب داشتم یک خشاب زده بودم دو تا خشاب دیگر مانده بود که یکی را به سید دادم و یک خشاب دیگر را برای خود نگه داشتم شاید حدود 15 متر بیشتر از سید فاصله نگرفته بودم که یکی از بچهها که بهیار بود صدا زد آقا سید زخمی شده است.
نجفی عنوان کرد: سعی کردم سریع خودم را به سید برسانم اما شرایط طوری بود که گروه اشرار روی یک تپه روبهروی ما مستقر شده بودند و با سلاح دوربیندار (سیمینوف) تیراندازی میکردند؛ دقیقاً میخواستم 20 متر آنطرفتر بروم اما در طول 15 متر شاید حدود 30 تیر از کنار من رد شد و چون خیلی دقیق میزدند وقتی پوتینم را نگه میداشتم بچهها میگفتند "پاشنه پاهایت را روی زمین بخوابان تا پاهایت را تیر نزنند".
وی بیان کرد: به هر نحوی بود به کنار سید رسیدم و به بچهها گفتم "شما محل تیراندازی را رگبار ببندید تا مجروحها را به عقب ببریم"، غیر از سید که از یگان ما زخمی شده بود آن موقع دو تا از نیروهای سپاه و یک نفر هم از عملیات ویژه زاهدان زخمی شده بودند.
فرمانده سید نورخدا موسوی تصریح کرد: وقتیکه رسیدیم بالای سر سید صورتش کاملاً خونی شده بود، تیری که به سرش اصابت کرده بود، تیر دوزمانه بود یعنی یکزمانی که شلیک شده بود عمل کرده و یکزمان هم موقع اصابت به سر چاشنی عمل کرده بود که با این اوضاع شدت تخریب خیلی زیاد بود.
وی گفت: بهیار با یک چفیه سر سید را محکم بست تا برای رسیدن به بیمارستان به عقب برگردد؛ وضعیت سید طوری بود که حتی 10 درصد هم امید نداشتیم زنده بماند چون یکذره از مغزش روی زمین افتاده بود و گودی سرش مشخص شده بود. با این اوصاف زنده ماندن سید دست خدا بود که با این وضعیت زخمی شدن، زنده بماند و میتوان گفت که تمام این اتفاقات انگار به سید الهام شده بود که میخواهد برایش اتفاق بیفتد.
نجفی اظهار داشت: سید نورخدا موسوی واقعاً یک انسان مؤمن بهتماممعنا، شجاع و خوشاخلاق بود بهطوری بود که تمام پرسنل یگان تکاوری لار همه از ویژگی اخلاقی آقا سید اطلاع کامل داشتند و او را بهخاطر رفتار حسنهاش واقعاً دوست داشتند؛ من دو ماه بیشتر با سید خدمت نکردم اما ظرف همین دو ماه چنان غرق سجایای اخلاقی او شد
ه بودم که واقعاً در طول مدت خدمت چنین شخصی با چنین روحیات و ویژگی اخلاقی ندیده بودم.
سرانجام پس از 10 سال جانبازی، در شب رحلت پیامبر اکرم(ص) و شهادت امام حسن مجتبی(ع) این شهید زنده لرستانی به آسمان پر کشید و به همرزمان شهیدش پیوست، حال خانهای که نورِ خدا در آن پیچیده بود و نفسهای پدر دلگرمی زهرا و محمد شده بود بیفروغ شد و فرزندانش با پیکر بیجان پدر خداحافظی کردند.
◦•●◉✿ اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُِ ✿◉●•◦:
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿
❣﷽❣
🌺 #به_رسم_هر_روز_صبح 🌺
🍃🌺السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان🌺🍃
🌹#سلام_بر_حسین_علیه السلام 🌹
✨السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن✨
🌺 #دعای_سلامتی_امام_زمان_عجل الله 🌺
✨"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"✨
🌺 #دعای_عصر_غیبت_امام_زمان_عجل الله 🌺
✨ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى✨
❤️ #السلام_علیــک_یا_امـام_الـرئـــوف ❤️
✨ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ✨
#دعای_مخصوص_حفظ_ایمان_در_آخر_الزمان🌺
✨« یا الله یا رحمن یا رحیم، یا مقلّب القلوب، ثبت قلبی علی دینک»
(ای تغییردهندهی قلبها، قلب مرا بر دین خودت تثبیت کن.)✨
#دعـــاے_پــر_فیــۻ_قـــرآن
💎 اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن
خدایا منور کن قلبهایمان را به نور قرآن
و مزین کن اخلاق مارا به زینت قرآن
خدایا روزیمان کن شفاعت قرآن💎
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@KhatmeNoor
#کانال_قرائات_تجوید_حفظ_تفسیر
┗━━🍃🌺━━━━━━━┛