🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
✨✨✨✨✨✨
🦋🦋🦋🦋🦋
✨✨✨✨
🦋🦋🦋
✨✨
🦋
#بادام
#پارت_صد_وچهل_ویك
باورم نمیشد اینطور عاشقی رو تجربه میکردم ...
بعد از یه حمام و صبحونه برای رفتن به حموم دهم اماده شدم..
تو ایینه موهامو میبستم که تصویر سالار رو تو ایینه پشت سرم دیدم ...
لبخند زنان جلو اومد از پشت سر دست هاشو رو شونه ام گذاشت و گفت " مثل ماه میدرخشی ...
یدونه از گردنبندهامو دور گردنم بست و گفت : بریم ؟
دستشو گرفتم و گفتم : بریم ...
تا اونجا برسیم سرمو رو شونه سالار گذاشته بودم و ازش جدا نمیشدم ...
حیلط رو زیر اندازهای گلیمی پهن کرده بودن ...
غذا رو تو عمارت پخته بودن و با چهارچرخ میاوردن ...
خیلی مهمون داشتن ...
سالار یه دسته پول بهم داد و گفت " اینارو بده به علی چشم روشنیش ...
از طرف زن دایی اش ...
لبخند زدم و پولهارو گرفتم...
پیاده میشدم که گفت " بیرون نمون زود برو داخل ...
بیرون شلوغ بود و سالار هم که حسابی سخت گیر ...
علی کوچولو از اون روز خیلی بزرگتر شده بود ...از حموم اورده بودنش و بغل مینا بود ...
زنها به احترامم بلند شدن و با محبت نگاهم میکردن ...
#به_قلم_فاطمه