eitaa logo
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
39.8هزار دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
15 فایل
این‌شعر پراز برات #ابرآهیمـ است #بےسَر و #مخلص،ذات #ابرآهیمـ است تغییرمسیرخیلے از آدمها اینهاهمہ‌معجزات #ابرآهیمـ است😍 خادم‌الشهدا👈 @shahiidhemat تبلیغات ارزان⬇ https://eitaa.com/joinchat/3688497312Ce08ce141d8 نذورات‌ مهدوی @seshanbehmahdaviii
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام‌حسنی‌ام‌الحمدلله💚 دَستِ مِعمارِ دو عالَمْ، گِلِ مَنْ را کِه سِرِشتْ رویِ کاشیِ دِلَمْ اِسمِ حَـسَـنْ (ع) را بِنِوِشتْ😍 #امام_حسن_مجتبی(ع) #دوشنبه‌های‌امام‌حسنی❤️ @kheiybar
🍃🌺🍃 چقدر پر می‌کشد دلمان به هوایتان🕊 انگار تمام پرنده‌های جهان در قلبمان آشیانه کرده‌اند...✨ #شهید_محمد_ابراهیم_همت #روزتون‌متبرڪ‌به‌لبخندشهید☺️🌹 @kheiybar
#مداومت_بر_وضو 🌸 #پيامبر_خدا_صلى‌الله :  فراوان وضو بگير تا خداوند عمر تو را زياد گرداند.🌱 اگر توانستى شب و روز با طهارت باشى اين كار را بكن ؛ زيرا اگر در حال طهارت بميرى، #شهيد خواهى بود.😍🕊 امالی شیخ مفید ص۶۰📚 @kheiybar
#عملیات_خیبر روز سوم «عملیات خیبر» بود که #حاج‌همت برای کاری به عقب آمده بود🍃 از فرصت استفاده کردیم و نماز ظهر را به امامت او اقامه کردیم☺️ در بین دو نماز، یک روحانی وارد صف نماز شد #حاج‌همت با دیدن او، از ایشان خواست که جلو بایستد🙂 آن برادر روحانی ابتدا قبول نمی کرد، اما با اصرار #حاجی ، رفت و جلو ایستاد☺️ پس از اقامۀ نماز عصر، ایشان گفت «حالا که کمی وقت داریم، چندتا مسئله براتون بگم🙂 » او شروع کرد به گفتن مسئله، در حال صحبت کردن بود که ناگهان صدایی آمد👀 همۀ چشم ها به سمت صدا برگشت #حاج‌همت از شدت بی خوابی و خستگی بی هوش شده😞 و نقش بر زمین شده بود برادران سریع او را به بهداری منتقل کردند😒 دکتر پس از معاینۀ #حاجی گفت «بی خوابی، خستگی، غذا نخوردن و ضعیف شدن باعث شده که فشارش بیافته🙁، حتماً باید استراحت کنه » و یک سِرُم به او وصل کردند همین که حالش کمی بهتر شد، از جایش بلند شد😕 و از اینکه دید توی بهداری است، تعجب کرد می خواست بلند شود، رفتیم تا مانعش شویم، اما فایده ای نداشت😐 من گفتم « #حاجی ، یه نگاه به قیافۀ خودت انداختی😒؟ یه کم استراحت کن، بعد برو بدن شما نیاز به استراحت داره 😒» گفت «نه، نمیشه، حتماً باید برم😐 » بعد هم سِرُم را از دستش بیرون کشید و رفت 🙂❤️ 📚 منبع کپشن کتاب برای خدا مخلص بود ، صفحه ۷۹ به روایت برادر «نیکچه فراهانی» 📷 اطلاعات عکس جبهه جنوب، زمستان ۱۳۶۲ ، جلسۀ توجیهی عملیات خیبر در اتاق فرماندهی🌹 @kheiybar
پس زمینه خواهرانه♥️ #پروفایل_شهیدهمت😍 @estori_shahidhemat
#یازهرا_سݪام_الله_عݪیها  دستم✋ را بہ پرچمت🏴 میگیرم شبیہ رزمنده ها ڪہ دلشان گرم🔥 بود بہ سربند یا زهرا...♥️ گرماے دست مادر آب مۍڪند یخ دنیـ🌍ـا را... . #حجاب #چادر_خاکی #خونبهای_شهیدان🕊 @kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸رمــــان #بـنـده_نـفــــس_تـا_بـنـــده_شـهـدا🌸
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
🌸رمــــان #بـنـده_نـفــــس_تـا_بـنـــده_شـهـدا🌸
💖💐💕🔆 📚داستان واقعی و بسیار جذاب بیست و سوم با اتوبوس میرفتیم مشهد اما من فقط بغض و سکوت بودم بالاخره رسیدیم شهر مشهد اول رفتیم یه هتل منو زینب تو یه اتاق بودیم زینب : حنانه یه ذره استراحت کنیم ن اهار بخوریم بریم حرم -دیر نیست ؟ زینب: خب خسته ایم یه ذره استراحت کنیم تا عصر میمونیم حرم -باشه بزور برای جلوگیری از ضعف کردن چند قاشقی خوردم هتلمون نزدیک حرم بود ورودی حرم بودیم زینب گفت باید اذن دخول بخونیم من عربی بلد نبودم ماتمم گرفته بود چه جوری بخونم انگار یکی از تو درونم داشت اذن دخول میخونه وارد صحن رضوی شدیم همین که چشمم به گنبد طلا خورد اشکام جاری شد زینب سلام امام رضا(علیه السلام ) را بلند خوند منم باهاش تکرار کردم زینب پاشد نماز بخونه اما من نماز خوندن بلد نبودم 😫😫 زینب :حنانه میای بریم جلو -نه من میترسم خیلی شلوغه زینب: باشه پس تا تو نماز بخونی منم میرم زیارت - باشه زینب که رفت زانوهام بغل کردم و گفتم آقا شهدا منو آوردن اینجا من نماز خوندن بلد نیستم خودت کمکم کن .. ✍️با ادامه داستان همراه ما باشید .... ... : بانو....ش
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
💖💐💕🔆 #داستــان_دنبــــاله_دار📚داستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا #قسمت_ بیست و سوم ب
💖💐💕🔆 📚داستان واقعی و بسیار جذاب بیست و چهارم اون چندروز منو زینب همش میرفتیم حرم فقط ی بار زینب بازار رفت برای خرید زغفران و انگشتر اما من نرفتم اون چندروز مشهدمون سریع گذشت وقتی از مشهد برگشتیم رفتم اسممو کلاس رزمی کاراته ثبت نام کردم نماز خوندن شده بود غمم واقعا بلد نبودم نماز بخونم 😫😫 دستام تو هم قلاب کرده بودم خدایا من باید چیکارکنم تانماز بخونم خودت کمکم کن تو همون حالت گریه، خوابم برد خواب دیدم تو شلمچه ام 😭😭 یه جمع از برادران بسیجی اونجا بودن یه آقای بهم نزدیک شد و گفت : سلام خواهرم تو حسینه نماز جماعت هست شما هم بیا -آخه من نماز خوندن بلد نیستم شما بیا یاد میگیری -ببخشید حاج آقا شما کی هستی؟ من محمد ابراهیم همتم به سمت حسینه رفتیم حاج ابراهیم ایستاد ذکرای نماز بلند گفت منم میخوندم تو خواب نماز خوندن یاد گرفتم بعداز اتمام نماز حاج ابراهیم رو به سمتم کرد و گفت :خانم معروفی من برادرتم همیشه تا زمانی که چادر مادرم سرته من برادرتم هرجا کم آوردی بهم متوسل شو صدام کن حتما جوابتو میدم یهو از خواب پریدم اذان صبح بود رفتم وضو گرفتم قامت بستم برای نماز صبح بدون هیچ کم و کاستی تمام ذکرها یادم بود بدین ترتیب نماز خوندن توسط حاج ابراهیم همت یاد گرفتم چندماهی از ماجرای نماز میگذشت احساس میکردم چشمم تار میبینه از یه دکتر چشم وقت گرفتم فردا نوبت دکترمه ✍️با ادامه داستان همراه ما باشید .. ... : بانو....ش @kheiybar
#شہیدانہ🕊•° شہدا...✋°• اڪنون ڪہ شما تا اوج رفتہ اید و ما در موج مانده ایم دستمان را بگیرید...😔💔 #رفیق_شهیدم #محمد_ابراهیم_همت🌱 @kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. دلـم بـہ وسعت‌دریاگـرفتہ‌آقاجان💔 از این‌زمانہ از اینجاگـرفتہ‌آقاجان🌱 بیا دواےغم و غصـہ‌ها‌تویےمولا✋ براےتوست‌ڪہ‌دلہـاگـرفتہ‌آقاجان😔 #سلام_آقا_جان صبحت‌بخیر اےسپیده‌دم‌عاشقان #سه‌شنبه‌های‌مهدوی♥️ @Emame_zamanam
. صبــح می‌جویم تــو را 🌤 در هستی و آفاق و شعر🌱 تا که جان گیرد زِ تــو😍 این صبــح بی آغاز من♥️ #شهید_ابراهیم_همت #روزتون_مزین_به‌نگاه‌شهید☺️🌹 @kheiybar
#امام_علی(ع): با همسرت خوش رفتار باش🌱 ،تا زندگی ات با صفا شود.♥️ من لایحضر،ج۴،ص۳۹۲📚 @kheiybar
 #با_دستور_امام‌خمینی (ره)؛ #راهی_مکه_شد «در همان سال‌ها، امام (ره)به او دستور می‌دهد که برای تبلیغ🔖 به عربستان برود.این طور که یادم هست یک دستگاه چاپ📇 را چند قسمت کرده و با خودشان به مکه می‌برند تا به راحتی عکس های #امام را چاپ و پخش کنند🙂✌️ راوی:مادرشهید #حاج_ابراهیم_همت♥️ @kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نماهنگ🎼 #پویا_بیاتی🎤 نقاشے #شهیدهمت😍 تقدیم به عاشقان حاج‌همت♥️ @kheiybar
. . تا عید بزرگ غدیر😍 شد بیست و یک روز دگر ٺا غدیرخم🌱 آنجا ڪہ هسٺ جام ولا در غدیرخم✨ یارب بہ حق شیرخدا مرتضے علے♥️ دسٺ مرا بگیر و ببر تا غدیر خم✋ 🌾💐 🌾💐 @kheiybar
🌸رمــــان #بـنـده_نـفــــس_تـا_بـنـــده_شـهـدا🌸
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
🌸رمــــان #بـنـده_نـفــــس_تـا_بـنـــده_شـهـدا🌸
💖💐💕🔆 📚داستان واقعی و بسیار جذاب بیست و پنجم زینب اصرار داشت همراه من بیاد دکتر اما بالاخره من راضیش کردم تنها برم بعداز ۷-۸نفر نوبتم شد دکتر بعداز معاینه چشمم با دستگاه مخصوص گفت چشمم ضعیف شده به مدت طولانی نباید کتاب بخونم گریه کنم وقتی بهش گفتم کاراته کار میکنم گفت یه ضربه به چشمت بخوره قرینه چشمت پاره میشه و کور میشی ناراحت بودم خیلی شدید مستقیم رفتم بهشت زهرا قطعه سرداران بی پلاک سر مزار شهید گمنامی که همیشه پیشش میرفتم بعداز یک ساعت رفتم مزاری ک به یاد شهید همت بود تا عکسش دیدم بازم اشکام جاری شد اون لحظه برام مهم نبود ک چشمام اذیت بشن کلی گریه کردم داداش کمکم کن من از نابینا شدن میترسم تا دم دمای غروب مزارشهدا بودم روزها از پی هم میگذشتن و من به فعالیتم تو بسیج و ادامه دادن ورزش کاراته بودم تقریبا پنج ماهی از اون روزای ک دکتر گفت با فشار ب چشمت یقینا نابینا میشی میگذره فردا مسابقه دارم حریفم یه دختر شیرازیه بعد از اماده شدن وارد میدان شدیم اول مسابقه بهش گفتم به چشمم ضربه نزن اما ..... .... ✍️با ادامه داستان همراه ما باشید .... : بانو....ش
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
💖💐💕🔆 #داستــان_دنبــــاله_دار📚داستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا #قسمت_ بیست و پنجم
💖💐💕🔆 📚داستان واقعی و بسیار جذاب بیست و ششم وسطای مسابقه امتیازها طوری بود که من برنده مسابقه بودم اومدم با پا بکوبم به کتف حریف که اون با نامردی با مشت کوبید به چشمم فقط فهمیدم چشمم جایی را نمیبینه وقتی به هوش اومدم دیدم یه سرم به دستمه و چشمم بسته شده زینب پیشم بود دکتر وارد اتاق شد دکتر: چه کردی با خودت خانم معروفی مگه نگفتم ضربه مساوی نابینایی -دکتر بهش گفتم ب چشمم ضربه نزن اما نامردی کرد -من باید برم جنوب دکتر:دختر خوب گرد وخاک برات سمه -اما من باید برم جنوب دکتر: تو چقدر لجبازی دختر برو بیا کور شدی دست من نیستا اسممو نوشتم ۱۵روز دیگه میریم راهیان نور کور بشم به درک من باید برم جنوب ...... من منتظر رفتن به شلمچه بودم اونجا محجبه شدم اونجا حاج ابراهیم بهم نماز یاد بالاحره رفتم شلمچه با هق هق گفتم :کجایی داداش کجایی؟ خواهرت بهت احتیاج داره یهو صدای حاج ابراهیم شنیدم گفت : غصه چی رو میخوری ؟ نترس خواهرمن سرمو به عقب برگردوندم واقعا خود حاجی بود اومدم بلند بشم برم سمتش بی هوش شدم وقتی به هوش اومدم فقط مسئول کاروان کنارم بود مسئول خواهران :حنانه جان خوبی؟ -نه .... ✍️با ادامه داستان همراه ما باشید ... : بانو....ش @kheiybar
. . واقعا کی فکرش رو میکرد ادامه راهتان🌱 اینقدر #سخت باشد بعد از شما #غرق شدیم در روزمرگی هایمان😔 و گیر کردیم به سیم خاردار #نفس #دعایمان_کنید💔 #شهید_ابراهیم_همت #حاج_همت @kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#یا_امام_رضا خیلی دلم تنـــگ است💔 لطفی کن همین لحظه؛🌱 پای ضریحت جای من را نیز خالی کن...😔 #مارو_یادت_نره_آقاجان ✋ #چهارشنبه‌های‌امام‌رضایی♥️ @kheiybar