🌸تعریف کرد که: بهش گفتم علی (روح الله) نزدیک 60 روزه که اینجایی، بسه دیگه نمیخوای برگردی؟😕 تو صورتم نگاه هم نکرد، همونجوری که داشت کارشو انجام میداد جواب داد: کجا برم، ناموسم اینجاست زن و بچه ی شیعه، ناموس شیعه تو الفوعه و کفریا و نبل و الزهرا تو محاصره است😔، اونا ناموس منند، کجا بذارم برم. چند روز بعد پیکر پاک و سوخته اش رو برگردوندند💔🍂
شهیدمدافعحرم
#روحالله_قربانی
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
❣ #قرار_شبانه 🌸ختم صلوات به نیابت از ✨شهید محمد ابراهیم همت✨ هدیه به { آقا ابوالفضلالعباس،بیبی
جمع کل صلوات
🌸9039🌸
قبول باشه حاجتروا بشید انشاءالله💐
#شهیدهمت به روایت همسرش5
#قسمت_هشتادونهم
به من فقط گفت،مثل همیشه حلالم کن،ژیلا.خندید رفت🚶♂.دنبالش نرفتم. همان جا ایستادم نگاهش کردم.که چطور گردنش را راست گرفته بود و قدش از همیشه بلندتر به نظر می رسید.🙁که چطور داشت میرفت.که چطور داشت از دستم می رفت.و چقدر آن لباس سبز بش می آمد.از همان لحظه داشت دلم براش تنگ می شد.😔می خواستم بدوم بروم پیشش.نشد.نرفتم.نخواستم.به خودم می گفتم باز برمی گردد.مطمئنم.☹️یا اصلاً نمی روم بدرقه اش که برگردد،زود برگردد.هرچه منتظر روشن شدن ماشین🚙 شدم صدایی نیامد.بیست دقیقهای حتی طول کشید.به خانم عبادیان گفتم بروم ببینم چی شده که ماشین راه نیفتاد.تا بلند شدم صدای ماشین آمد.در را باز کردم.سرما آمد زد توی صورتم.😞 ماشین راه افتاد.چشم هام پراز اشک شدند.😢به خودم دلداری دادم که برمی گردد.مثل همیشه برمی گردد.آن قدر نماز می خوانم،آن قدر دعا می کنم که برگردد. مگر جرأت دارد برنگردد؟تنها عملیاتی که #ابراهیم اصرار داشت نروم اصفهان، برخلاف گذشته،همین خیبر بود.بمباران💣 هم بیشتر از پیش شده بود.حتی خانه های نزدیک ما را زدند.اینبار همه به خانواده هاشان زنگ📞 می زدند،جز #ابراهیم.خیلی بم برخورد.بخصوص پیش بقیه ی خانم ها.همه ی شوهرها زنگ می زدند و احوال می پرسیدند،ولی #ابراهیم به روی مبارکش نمی آورد.😒😞
راوی:همسرشهید
#شهیدمحمدابراهیمهمت
#ادامه_دارد...
@kheiybar
یک هفته قبل از اینکه بازنشسته شود آمد خانه. انگار تمام غمهای دنیا در دل او بود، گفتم: «چه شده⁉️» گفت: «بازنشسته شدم😞، من فکر نمیکردم یک روزی بازنشسته شوم ولی شهید نشوم. شهادت نصیب من نشد😔. اگر هر جای دیگری مشغول کار بودم و بازنشسته میشدم خیلی خوشحال بودم ولی حالا که لباس پاسداری از تن من بیرون آمده خیلی ناراحت هستم😔
شهید رحیم کابلی🌹
@Kheiybar
سید نبود....ولی تو لشکر فاطمیون اسمش رو گذاشت سید ذاکر...🌹بی بی دو عالم دستش رو گرفت و یکی از تیرها به پهلوش اصابت کرد و در لحظات آخر تنها ذکرش یا زهرا بود...😭.روز جمعه...ساعت 12 ظهر...مثل حسن قاسمی و سید ابراهیم که اونام ظهر جمعه پرکشیدن...🌹
بله ...اونروز 8 نفر بودیم....رمز عملیاتمون هم یا علی بن موسی الرضا بود...و یه بچه مشهد کربلایی شد...💔😭
شهید مدافع حرم محمد سخندان🌹
@Kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
❣ #قرار_شبانه 🌸ختم صلوات به نیابت از ✨شهید محمد ابراهیم همت✨ هدیه به { حضرت محمد ص } برای سلامتی
جمع کل صلوات
🌸9826🌸
قبول باشه حاجتروا بشید انشاءالله💐
میلاد به آموزش مسائل دینی و آگاهی و معرفت نسبت به دین آنقدر اهمیت می داد🍃 که بعد از اخذ مدرک دیپلم تجربی برای ادامه تحصیل وارد حوزه علمیه سفیران هدایت حضرت ابوالفضل علیه السلام شهرستان امدیه شد👌. در بسیج هم فعالیت داشت و مربی حلقه های صالحین بود و همیشه صبحت هایش سرشار ازعشق به اهل بیت علیه السلام بود. .🌸
او بچه ی ساکت، سربه زیر و کم توقعی بود؛ هر وقت از بیرون خانه می آمد دست من و پدرش را بوسه می زد☺️ من می گفتم که پسرم این چه کاری است که می کنی؟ می گفت: «می خواهم درجه ایمانم را افزایش دهم.☝️» او برای انجام هر کاری برای خودش برنامه و محدودیت هایی را قائل می شد من همیشه در کارهای او می ماندم! و به خدا می گفتم چرا این بچه اینطوری است؟☹️ اکنون، جواب سؤالات خودم را از خدا گرفتم آن روز که میلاد توفیق شهادت را پیدا کرد.💔
راوی:مادرشهیدمدافعحرم
#میلاد_بدری🌹
#سالروز_شهادت🕊
@Kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
❣ #قرار_شبانه 🌸ختم صلوات به نیابت از ✨شهید محمد ابراهیم همت✨ هدیه به {حضرت علی ع،حضرت فاطمهالزه
جمع کل صلوات
🌸8656🌸
قبول باشه حاجتروا بشید انشاءالله💐
#شهیدهمت به روایت همسرش5
#قسمت_نود
یک بار که زنگ زد گفتم چهار تا زنگ هم تو بزن احوالمان را بپرس.هیچ نمی گویی مرده ایم،زنده ایم توی این بمباران؟😒💣اصلاً برات مهم هست این چیزها؟
گفت شماها طوریتان نمی شود.چون قرارست من پیشمرگ تان بشوم.☝️
خدا شاهدست که عین همین جمله را گفت.گفت مگر من چندبار به تو نگفتم که از خدا خواسته ام داغ شما را به دل من نگذارد؟🥀گفتم پس دل من چی،دل ما چی؟بمباران آن قدر زیاد شد که یک روز دیدم پدرم آمده اسلام آباد دنبال من.با ماشین🚙 آمده بود.شب به #ابراهیم زنگ زدم گفتم پدرم آمده مرا ببرد.اجازه هست بروم؟گفت «؟اختیار با خودت ست.هرجور که دوست داری عمل کن.
گفتم نمی آیی خانه؟🏠گفت نه.
گفتم اگر بدانی چقدر خانه مان قشنگ شده،تمیز شده،بیا ببین و برو.گفت نمی توانم.😞گفتم تو را خدا بیا یک بار دیگر ببینمت.گفت نمی توانم.به همان خدا قسم نمی توانم.به پدرم نگفتم نه.ولی از رفتن هم حرفی نزدم.😢پدرم جوش آورد گفت حق نداری اینجا بمانی!گفتم #ابراهیم تنهاست آخر.گفت تو فقط زن مردم نیستی.دختر من هم هستی.من هم دلواپس تو و بچه هاتم. #ابراهیم هم این جوری خیالش راحت ترست.🍃
گفتم نمی شود که من بیایم جای امن و او…گفت اصلاً هیچ شده پیش خودت بگویی صبح تا شب رادیو دارد چی از اینجا می گوید و چی سر من و مادرت می آید؟☹️صداش لرزید گفت اگر بلایی سر تو بیاید من چه خاکی بر سرم کنم آخر؟گفتم چشم.راهی شدیم رفتیم.😞
راوی:همسرشهید
#محمدابراهیمهمت
#ادامه_دارد...
@kheiybar