اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
❣ #قرار_شبانه 🌸ختم صلوات به نیابت از ✨شهید محمد ابراهیم همت✨ هدیه به { امامموسیکاظم ع،امامرضا
جمع کل صلوات
🌸6254🌸
قبول باشه حاجتروا بشید انشاءالله💐
برادر شهیـد:
مادرم در موقع زایمان داداش محمد در خواب دیده بود که خدا به او پسری عطا خواهد کرد که بعدها مانند دایی اش به #شهادت خواهد رسید🕊 و چون محمد بچه آخر خانواده بود مادرم به رفت و آمدهایش بسیار توجه داشت👌.
خود شهید هم به مادرم همیشه می گفت که تو فقط خواهر شهید نیستی مادر شهید هم هستی .☺️
اولین شهید مدافع حرم بوشهر
شهید محمد احمدی🌹
#سالروزشهــادت🕊
@Kheiybar
هدایت شده از امــام زمانت نیست راحتے؟!!
#سلام_امامزمانم❤️
من بی خبر و تو با خبر از حالم🍂
از تیر گنه شکسته باشد بالم🕊
یك لحظه نمیبری مرا از خاطر😔
با آنکه دلت خون شده از اعمالم😞
@Emame_zamanam
همرزمان محمد تعریف میکنند که روز چهلمی که در سوریه بودیم با محمد در صف تلفن ایستاده بودیم☎️.ناگهان محمد گفته بود دیگه خسته شدم.یکی از همرزمانش ناراحت میشود و می گوید محمد چرا این حرف را میزنی⁉️ما از زن و فرزند و خانواده گذشته ایم امده ایم اینجا برای دفاع از دینمان .ان وقت تو میگویی خسته شده ام😕.محمد همان موقع با لبخند همیشگی که بر لب داشته بود گفته بود از اینجا ماندن خسته نشده ام.از این خسته شده ام که 40 روز است اینجایم و هنوز دینم را به اربابم ادا نکرده ام😞
شهید محمد مسرور🌹
@Kheiybar
یکی از مشخصه های اخلاقی ایمان یتیم نوازیاش بود👌. مسافرت اصفهان رفته بودیم. سی و سه پل نشسته بودیم که یک دختر بچه دیدیم دست فروشی میکرد😢 دختر بچه امد پیش ما و به من گفت خانوم لواشک میخوای؟! اولش گفتیم نه با خودمون فکر کردیم شاید کارشه اما دختر بچه یکبار بیشتر نگفت اصرار نکرد. انگار خودش هم از این وضعیت ناراضی بود😞. خلاصه از ما گذشت ایمان دختر بچه رو زیر نظر گرفت دختر با وجودی که کوچولو بود، خیلی با حیا بود. جمع مردانه نمیرفت☝️ یا پیش خانمها میرفت یا پیش خانوادهها. ایمان فهمید این بچه کارش فروشندگی نیست چون مثل بقیه اصرار نمیکرد، واقعا از سر نیاز این کار رو میکرد😔. دختر بچه از ما دور شده بود ولی ایمان دوید دنبالش ازش لواشک خرید بعد نشست خیره شد به دور دست و گفت الهه دوست دارم خدا اینقدر به من توانایی بده که بتوانم به اینجور بچه ها کمک کنم💔. حتی سوریه همرزماش تعریف میکردن که روی ساعد دستش با حنا نوشته بوده #یارقیه✨ ازش میپرسن چرا یا رقیه؟ میگه من عاشق طفل سه ساله امام حسین ( علیه السلام) هستم و جالب اینکه ایمان 25 آبان ماه که مصادف با شهادت حضرت رقیه بود به خاک سپرده شد....🕊
شهید ایمان خزایی نژاد🌹
@Kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
❣ #قرار_شبانه 🌸ختم صلوات به نیابت از ✨شهید محمد ابراهیم همت✨ هدیه به { امامحسن عسکری ع } برای س
جمع کل صلوات
🌸7449🌸
قبول باشه حاجت روا باشید انشاءالله💐
❣ #قرار_شبانه
🌸ختم صلوات به نیابت از
✨شهید محمد ابراهیم همت✨
هدیه به { آقا ابوالفضلالعباس،بیبی
ام البنین و حضرتزینب س}
برای سلامتی و تعجیل در ظهور آقا امام زمان عج💐
🌺مهلت صلوات فرستادن فرداشب تا ساعت ۲۱🌺
✨حاجتروایی اعضای کانال و شفای مریضای سفارش شده انشاءالله✨
تعداد صلوات های خودتون رو به این آیدی بفرستین👇👇
@shahidhematt
همیشه بعد از نماز صبح با حال و هوای خاصی دو رکعت نماز می خوند.✨🌺
نماز مستحبی زیاد می خوند، اما به این دو رکعت خیلی مقید بود.
وقتی پرسیدم این نماز چیه؟ اول از جواب دادن طفره رفت.
اصرار که کردم ، گفت : اگر قول بدی تو هم بخونی می گم.☝️
قول دادم و گفت : من هر روز این دو رکعت نماز رو می خونم، اونم به نیت سلامتی و ظهور #امام_زمان علیه السلام.❤️
شهید سید علی حسینی🌹
@Kheiybar
#شهیدهمت به روایت همسرش5
#قسمت_نودودوم
صبح بلند شدم بچه ها را برداشتم راه افتادم.جایی کار داشتم،خانه ی خاله ام، نجف آباد.با مینی بوس🚌 رفتیم. خواهرم هم بود.رادیوی مینی بوس روشن📻 بود.زنگ اخبار ساعت دو بعدازظهر را که زد گوش هام تیز شد. گوینده خبرها را خواند.یکی از خبرها بند دلم را پاره 💔کرد.شک کردم.به خودم گفتم حتماً اشتباه شنیدهای.خوم را گول زدم:مگر می شود؟بیشتر گول زدم:آن هم #ابراهیم من؟خندیدم گفتم او خودش گفت برمی گردد.قول داد به من.😢یادم نیامد کی قول داده بود.خواهرم داشت نگاهم میکرد.جور عجیبی داشت نگاهم میکرد.گفت شنیدی رادیو چی گفت؟🙁دنیا روی سرم خراب شد وقتی دیدم خواهرم هم خبر را شنیده☹️
راوی:همسرشهید
#محمدابراهیمهمت
#ادامه_دارد
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
❣ #قرار_شبانه 🌸ختم صلوات به نیابت از ✨شهید محمد ابراهیم همت✨ هدیه به { آقا ابوالفضلالعباس،بیبی
جمع کل صلوات
🌸7923🌸
قبول باشه حاجت روا باشید انشاءالله💐
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#شهیدهمت به روایت همسرش5 #قسمت_نودودوم صبح بلند شدم بچه ها را برداشتم راه افتادم.جایی کار داشتم،خان
#شهیدهمت به روایت همسرش5
#قسمت_نود_و_سوم
تو هم مگر…گفت اوهوم.
گفتم اسم کی را گفت؟تو را خدا راستش را بگو!😢انگار التماسش می کردم اگر هم راستش را می داند نگوید.گفت اسم #ابراهیم را.گفتم مطمئنی؟گفت خودش گفت فرمانده لشکر حضرت رسول.مگر #ابراهیم…آبروداری را گذاشتم کنار،از ته دل جیغ کشیدم😔،جلو مسافرهایی که نمی دانستند چی شده.سرم سنگین شده بود از جیغ هایی که می زدم.مصطفی بنا را گذاشته بود به گریه😭 و من بلند شدم به راننده گفتم نگه دار!همین جا نگهدار میخواهم پیاده شوم.با شما نیستم مگر من؟گفتم نگه دار😞.نگه نداشت.پدرم بش سپرده بود مرا ببرد در فلان خیابان و جلو خانه ی فلانی پیاده کند.جای پیاده شدن هم نبود.وسط بیابان که نمی توانست نگه دارد.مسافرها آمده بودند جلو می گفتند چی شد یهو؟نه حرمت،نه آبرو،نه متانت،هیچی را نمی شناختم.گریه می کردم می گفتم شوهرم شهید شده💔.نشنیدید مگر خودتان؟بگویید به راننده نگه دارد😞!نگه داشت.پیاده شدم رفتم با اتوبوس🚌 دیگری برگشتم.
راوی:همسرشهید
#محمدابراهیمهمت
#ادامه_دارد...
@kheiybar