🔰خاطره ای از همسر شهید همت:
نیت کردم 40 روز روزه بگیرم دعای توسل بخوانم. بعد از چهل روز هرکسی آمد، جوابم مثبت باشد. شب سی و نهم یا چهلم بود ابراهیم آمد خواستگاری.آمده بود بله را بگیرد.😌
گفتم: «من مهریه نمیخوام، خانوادم را شما راضی کنید.
خیلی راحت گفت: «من وقت این کارها را ندارم»
از حرفش عصبانی شدم.😤
گفتم «شما که وقت ندارید چرا می خواهید ازدواج کنید؟»
گفت: «درسته وقت ندارم. ولی توکل دارم»😊☝️
#عند_ربهم_يرزقون✨
@kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باید روضه بخوانیم... 😔
💯روایت شنیدنی
از #حاج_حسین_یکتا🎤
@kheiybar
🔴ماجرای دفترچه تلفن اختصاصی حاج قاسم و مادر شهیدی که #سردارسلیمانی از سوریه با او تماس میگرفت❗️
سردار حسنی:
شهید سلیمانی دفترچه تلفنی به همراه خود داشت که در آن شماره حدود ۱۵۰ خانواده شهید لیست شده بود و برخیروزها با چندتایشان تماس میگرفت. 📲
ارتباط حاج قاسم با بعضی مادران شهدا، خیلی خاص بود.
نسبت به مادر شهید «علی شفیعی» هم همین احساس را داشت.☺️
🌸گاهی حتی از سوریه به او زنگ میزد و صحبت می کرد. مادر شهید شفیعی میگفت: «حاج قاسم نیمه شب از سوریه زنگ میزند و با هم صحبت میکنیم. بعد میگفت: حالا دیگر خستگیام رفع شد و به آرامش رسیدم. مادر! دیگر برو بخواب .»😍
این مادر، دیگر هیچکس را ندارد. به همین دلیل، سردار سلیمانی هر وقت به کرمان می آمد، همیشه به ایشان سر میزد.💔
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
🏴 #قرار_شبانه ختم صلوات به نیابت از ✨#شهید_علاءحسن_نجمه✨ {هدیه به حضرت زهــرا س} و برای سلامتی
جمع کل صلوات
🌸7،832🌸
قبول باشه از همگی حاجت روابشید ان شاءالله 💐
🏴 #قرار_شبانه
ختم صلوات به نیابت از
✨#شهید_علی_آقا_عبداللهی✨
{هدیه به حضرت زهــرا س}
و برای سلامتی و تعجیل در ظهور اقا امام زمان عج💐
☑️مهلت صلوات فرستادن فرداشب تا ساعت 21 ☑️
تعداد صلوات خودتون رو به این آیدی بفرستین👇👇
@Behzadii
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#عاشقانه_به_سبک_حاجهمت😍 فصل پنجم قسمت1⃣9⃣ مسئولیت نظارت عالی،بر شناسایی تیپ ها در جبهه غرب دزفول
#عاشقانه_به_سبک_حاجهمت😍
فصل پنجم
قسمت 3⃣9⃣
مے شنوے ڪه!این روزها ما بہ هر جاڪه مراجعه مے ڪنیم تا از رده هاے مافوق درباره ے هویت و تعداد یگان هاے ارتش عراق در منطقه ے محول شده بہ تیپ ۲۷محمد رسول الله (ص)و جبهہ ے غرب دزفول ڪسب اطلاع ڪنیم،همه جا به ما مے گویند:😢
نیروهاے عراقے در این منطقه عبارتند از :لشڪر۱مڪانیزه و لشڪر ۱۰زرهے عراقو نہ بیشتر.👌
همت گفت:لشڪر ۱مڪانیزه و لشڪر ۱۰زرهے عراق هم ڪه مشهور به القادسیه اند،تحت امر سپاه چهارم ارتش عراق یا همان قواے حطین اند.👌👍
فرمانده ے این سپاه هم با سرلشڪر هشام صباح فخرے است و مے دونے ڪہ عقبه ے این سپاه در شهر العماره و در مجاورت مرز بین المللے فڪه است.👌
و قرارگاه تاکتیکے سپاه چهارم ارتش عراق هم در منطقه ے برقازه یعنی در ارتفاعات مرزے میشداغ است👌
حاج احمد گفت:
پس اولویت اول ما در این عملیات بایستے نفوذ در قلب نیروهاے دشمن و منهدم کردن و بہ هم زدن این لشڪر مهم دشمن و نابود کردن تجهیزاتش باشد.👌
همت گفت:البته ولی این دفعه بہ نظر میاد ڪار مشکل ترے در پیش داریم.😢
حاج احمد گفت:اول باید اطلاعات دقیق ترے از مواضع،تعداد،تنوع و توان آتشبارے این قبضه هاے مرگبار بہ دست بیاریم و باید بتونیم توے این لشڪر با همہ ے پیچیدگی هاش نفوذ ڪنیم و ضربات ڪوبنده ے چریڪے بہ آن وارد ڪنیم و گرنه....😢
و گرنہ حمله ے مستقیم و از روبه رو ، باعث شڪست ما خواهد بود.👌
حاج احمد گفت:
منظور من،همین بود.👍
خب،پس نیاز به شناسایے بیشتر و دقیق تر مواضع ونیروهاے دشمن داریم👌
حتما.☺️
حاج احمد متوسلیان و حاج ابراهیم همت، پس از این گفتگو ، در اولین فرصت نزد حسن باقرے رفتند تا ببینند ڪه چه کار باید بکنند؟
فصل پنجم
قسمت4⃣9⃣
بعد از دوسه شب فاطمه خانم هم رفت. چندروز دیگر،روزها آمدو شب ها رفت و ژیلا را تنها گذاشت.😢
ژیلا دوباره با مهدے و با ترس ها
و تردید هایش در اندیمشک تنها مانده.😞در دزفول، در شب ها و روزهاے بمباران اندیمشک و دزفول.😢
مرا مے ڪشے از فراق خویش ابراهیم!😞😔.....نیستے ڪه خلوت اشڪ هاے مرا ببینے بر سرماے دلم و چشم به راهے ام مرهمے بڱذارے ابراهیم!😢
تو آن جا، مے دانم در میان آتشے ڪه در دل دارے و در پیرامون خویش،بی هراس اما مضطرب، به هرسوی مے دوے و من این جا تمام اضطراب هایت را
بر شانه هاے ناتوان خود حمل مے ڪنم و دورے ات را به امید دیدار دیگر
تاب مے آورم.😭😔😢
من دور از تو ڪے بوده ام ڪه جایے براے گلایه باشد ژیلا.😢وقتے تو همه جا و همه وقت در پیش چشم هاے منی؟☺️
در سنگر، در منطقه، در ڪوه و دشت و هر ڪجایے ڪه باشم و هستم،تو هم هستے با من ، به یقین!!🙂👌
ابراهیم!😊
به مادرم زنگ بزن .بگو دست ڪربلایے را بگیرد و دوتایے چند روزے بیایند این جا.😢ما نمے توانیم برویم،آن ها ڪه
مے توانند بیایند.👌😢
چشم، زنگ مے زنم . همین امروز مے روم زنگ مے زنم.شاید هم ڪه بتوانند بیایند.☺️
ان شاالله !مے آیند.مطمئن باش!😉👌
یک ساعت بعد ژیلا به مادرشوهرش ،نصرت خانم زنگ زد و پس از سلام و احوال پرسے به تأڪید گفت:((ابراهبم گفته بیایید این جا.مے خواهم ببینمتان.))☺️
نصرت گفت:((پس بگو حسین جهانے را بفرستد دنبالمون .))👌
ژیلا گفت:((شما با آقاجان آماده باشید.حسین جهانے مے آید دنبالتان.
مے آید در خانه تان.))☺️
چشم ما آماده مے شویم .بیاید.
#ادامہ_دارد...
@kheiybar
یه لحظه صبر کن😳😳
شنیدی کانالی راه اندازی شده تو ایتا به اسم😳👇
کانال #دلنــوشتــہهای_مذهبـي😍
اینجا پره از متنهای
🌸 تلگرانه ؛ حرف حساب؛ سخن بزرگان؛ اندکی تفکر؛ به وقت بندگی؛ دلبرانه؛عاشقانهای با خدا؛ حرف قشنگ؛ تکست؛ منبر مجازی؛ حاج حسین یکتا ؛ دل بده ؛استاد پناهیان؛ حرف دل🌿
🔰پستاش عالیه میتونی برا کانالت هم استفاده کنی مطمئن باش ضرر نمیکنی😌👇👇
https://eitaa.com/joinchat/319029311C1e764afb4d
دست مرا بگیر که افتاده ام زمین
احوال درهم منِ بیچاره را ببین🍁
حتی تصورش به خدا میکشد مرا
جاماندن از زیارت ایام #اربعین😔
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع
#اللهم_ارزقنا_زیارت_اربعین💔
@kheiybar
شورش بلبلان ، سحر باشد
خفته ، از صبح بیخبر باشد
تیرباران عشق خوبان را🌿
دل شوریدگان سپر باشد
عاشقان کشتگان معشوقند✨
هرکه زنده ست درخطر باشد🍁
#شهیدمحمدابراهیمهمت
#روزتون_متبرک_به_نگاهشهید🌹
@kheiybar
#احادیث_حسینی
✨امام صادق (علیه السلام) فرمودند:
💔كام كودكانتان را با تربت حسين (ع) برداريد چرا كه خاك كربلا فرزندانتان را بيمه مىكند.✨☝️
@kheiybar
یک سینی گذاشته بودیم وسط ، حلقه زده بودیم دورش.
داشتیم جمعیتی غذا می خوردیم
که حاجیسلیمانی هم آمد.
جا باز کردیم نشست.
لقمه به لقمه با ما از همان سینی غذا برداشت و خورد.😊
کنار سینی یک بطری کوچک آب معدنی بود.
تا نیمه آب داشت.
بطری را برداشت.
درش را باز کرد و تا جرعه آخر خورد.
انگار نه انگار که یکی قبلا از آن خورده.
ما رزمنده عراقی بودیم ،🙂
حاجی هم فرمانده ایرانی مان ،
همه کنار هم یک نوع غذا خوردیم ؛
عرب و عجم ، رزمنده و فرمانده.🌹
📚منبع : کتاب سلیمانی عزیز
@kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید حاج قاسم سلیمانی از شهید همت می گوید ...💔
همت ترک یک موتور ناشناس شهید شد...😔
👈حالا بعضی مسئولین ما ماشین
ضدگلوله با شیشه دودی سوار میشن
تا خدای ناکرده با مردم
مواجه نشن❗️
@kheiybar
بعضیها
#پنـجشنـبه که میشود،
هوایی روزهای وداع میشوند..💔
به یاد
آخرین نگاه،🌱
از آنها که رفتند تا بمانیم....😔✋
باز پنجشنبه و #یادشهدا
#باصلوات
#مزار_شهیدهمت♥️
@kheiybar
کاش امشب، حَرمٺ، مذاکراتی بشود
#پنجویڪگوشہی تو،راه نجاتیبشود
اربعین،نامہیتحریمِ حَرم را،بشکن😔
حاضرم جان بدهم، توافقاتے بشود💔
#ارباب_نگاهے_ڪن
#بطلب_آقاجان
#شب_زیارتی_ارباب🕊
@kheiybar
هرڪس #شبجمعه شھدا را یاد ڪند
#شھدا او را نزد #اباعبدالله یاد میڪند
📎 یادشان ڪنیم با #ذڪرصلوات
تا یادمان ڪنند☝️
#بیاد_شهیدابراهیم_همت💔
#ابراهیم_جان_التماس_دعا😔
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#عاشقانه_به_سبک_حاجهمت😍 فصل پنجم قسمت 3⃣9⃣ مے شنوے ڪه!این روزها ما بہ هر جاڪه مراجعه مے ڪنیم تا ا
#عاشقانه_به_سبک_حاجهمت😍
فصل پنجم
قسمت5⃣9⃣
حسین جهانی رفت دنبالشون و فرداش اون ها رو با خودش آورد اندیمشک...👌
ژیلا و مهدے کوچولو به شوق آمده بودند...☺️
ڪربلایے علی اکبر و نصرت خانم بر سر بغل کردن مهدے،دعوایشان می شد و ژیلا ازاین همه محبت،از این همه صفا و صمیمیت به وجد آمده بود...☺️😍
ابراهیم هم زنگ زده بود و ژیلا گفته بود -که:امشب رو هرجوری هست بیا خونه...☺️
من و مهدے که هیچ، پدرومادرت آمده اند...😊مهمان مایند...😇
+سعی میکنم بیام...😊
فعلا خودت به آن ها برس..!
حتما خسته اند...
-چشم..!😉دیر نکنی ها...!
و ابراهیم دوباره دیر کرد...🤦♀
غروب شد و نیامد!🤭
سرشب شدو نیامد...☹️
ساعت ۸شد نیامد...😢
۹شب شد،نیامد...😞
ژیلا هی می رفت دم در،هی به بیرون نگاه می کرد...👀
به کوچه نگاه می کرد خودش رو با حرف هاے با معنی و بی معنی سرگرم می کرد تا دیر اومدن ابراهیم روسبک تر جلوه بدهد...😓
اما انتظار همه رو خسته کرده بود...😟
ابراهیم بالاخره ساعت۱۰شب به خانه رسید...☺️
مقداری میوه 🍎🍊🥝گرفته بود...
کمی هم سیب زمینی🥔 و پیازو گوجه فرنگی🍅 ...
ژیلا دوید به کمکش و وسایل رو از اون گرفت...😇
نصرت خانم ابراهیم روبغل کرد و از شوق😍اشک ریخت...😭
کربلایے علی اکبر هم ، سیر و پر ابراهیم روبغل کرد...🍃
مهدی هم به آغوش ابراهیم پناه برد👨👦و ژیلا که این همه رو میدید، از شوق و شادی سرپا نبود...🙊😌☺️
-چه عجب ما امشب تو رک دیدیم!☺️
ابراهیم رو به ژیلا لبخند زد:☺️🙊
+ببخش خانم جان!🙈
خودت که میدونی در اختیار خودم نیستم...🙊
ژیلا سفره انداخت...
کمے سوپ پخته بود🍲
نان و پنیر هم گذاشت سر سفره...🍞🧀
و میوه هم آورد🍎🍊🥝
-و گفت:بسم الله بفرمایید...☺️
+بفرمایید...😇
همه دور هم سر سفره نشستند وآن چه بود خوررند...
شاد و سرحال بودند اما موشک باران ها ادامه داشت و این شادی رو گاهی به نگرانی تبدیل می کرد...😬
ننه،این ها خسته نمی شوند این همه موشک می اندازند؟!😢
ابراهیم خندید😅و گفت:
زورشون به بچه ها توی جبهه نمی رسد،
فشار می آورند به زن و بچه ی مردم توی شهرها...🤦🏻♂
کربلایی می گفت: ان شاالله به زودی سرنگون می شوند...
+ان شاالله!خب،شهرضا چه خبر کربلایی...؟😉
هیچی شهرضا سرجای خودش مانده و تکون نمی خوره، هرچی خبر هست این جاست ، پیش شماها...😊
دادا حبیب چه طوره؟فروزالسادات؟آبجی ها؟آقای مروت؟....
همه مشغول زندگی اند دیگه...!🌿
فصل پنجم
قسمت6⃣9⃣
حرف ها تا ساعتی دیگر ادامه یافت... وقت خواب،نصرت خانم و ژیلا و مهدی از ترس عقرب ها🦂که همچنان از در و دیوار بالا می رفتند روی تخت خوابیدند...🛏😴
و ابراهیم و کربلایی هم روی زمین...
ننه،ابراهیم یک دعایی، چیزی بخوان ، نیش این عقرب ها🦂 روببندد نیش تان نزنند تا صبح...!🤦♀
نه دیگر ننه با ما که آشنایند و کاری ندارند...😁
شما هم که اون بالا جات خوب است کربلایی را هم خدا نجات می دهد ان شاالله...🙊☺️
و کربلایی علی اکبر گفت: امید به خدا ،فعلا که این پتو را پیچانده ام دور خودم...😉
نیش هم بزنند به پتو می زنند...😁
ابراهیم و پدرش صبح زود به منطقه رفتند...
زن ها ماندند توی خانه که در حقیقت یک اتاق بود و یک موکت کفش با آشپزخانه ای کوچک و یک انباری خالی...
نصرت خانم پیش از رفتن ابراهیم و کربلایی، به پسرش گفت:ناهار رودور هم باشیم...🙃🙂
و ابراهیم جواب داد :
+کار دارم ننه!مجبورم بروم...😓
کربلایی رو به زنش گفت:
تو ناهارت رودرست کن...😉
برای ناهار با ابراهیم برمی گردیم...☺️
ابراهیم گفت:
حسین جهانی رو می فرستم برای شما نان و مرغ بخرد...🍞🍗🍖
شما به خودتان برسید...😌✌️
بیاییدها، می خوام براتان یک ناهار درست حسابی بپزم...😉
و ابراهیم گفت:
+رفتن ما با خودمان است،برگشتن با خدا....🙊خداحافظ....🖐
خدا پشت و پناهتان...
به سلامت!🌱
ابراهیم و کربلایی علی اکبر که رفتند ،نصرت خانم و ژیلا نمازشون رو خوندند...📿
ژیلا رو به نصرت خانم گفت گفت:
ناهار امروزتون با من...😍
شما خسته اید،خودم درست میکنم...☺️
نه دیگه عروس جان...
من هم دلم می خواد یک بار برای بچه ام و عروسم یک غذایی بپزم...☺️😇
ژیلا رفت سراغ مهدی که گریه می کرد و گفت: هر جور راحتید ننه جان🙊😇
تازه آفتاب زده بود که حسین جهانی آمد...🚶🏻♂
نان خریده بود...🍞
گفت: مرغ فروشی هنوز باز نکرده بود...🤦🏻♂
گفتم:اول نان بیارم صبحانه بخورید بعد بروم مرغ فروشی🍗
چیز دیگری هم اگر لازم دارید،بگید بخرم حاج خانم...🙂🙃
#ادامہ_دارد...
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
🏴 #قرار_شبانه ختم صلوات به نیابت از ✨#شهید_علی_آقا_عبداللهی✨ {هدیه به حضرت زهــرا س} و برای سل
جمع کل صلوات
🌸6،940🌸
قبول باشه از همگی حاجت روابشید ان شاءالله 💐
#شب_جمعه صد مرتبه سوره قدر را بخوانید و هدیه کنید🌿 به امام زمان علیه السلام که این عمل در صفا و جلاء دادن قلب اثر بسیار زیادی دارد.🌹
🏴 #قرار_شبانه
ختم صلوات و سوره قدر و زیارت آل یاسین به نیابت از
✨شهید محمد ابراهیم همت✨
{هدیه به حضرت زهــرا س}
و برای سلامتی و تعجیل در ظهور اقا امام زمان عج💐
☑️مهلت صلوات فرستادن فرداشب تا ساعت 21 ☑️
تعداد صلوات و سوره قدر خودتون رو به این آیدی بفرستین👇👇
@Behzadii