🍃❤️
باهرلبخند تو😊
محکم میشود بند پوتینها✌️✌️
با هر لبخند
گرم میشود
پشت جوان ها❤️
با هر لبخند
سفت تر میشود
چادر بر سرم✌️
لبیڪ یا خامنه اے✋
#آقاموݩ❤️
#امامخامنهاے
@kheiybar
💌 #یه_سلام_دوباره✋
چهارشنبهها،
روز شادے قلبهاییه که
به عشق امام مهربون میتپن☺️😍
روز
دلهایی که❤️
با کلام امام رئوف آروم میگیرن ☺️💤
و روز
چشمهایی که
منتظرن یهبار دیگه حرم رو ببینن💔
امروز
عاشقانه 💕
زمزمه کن صلوات خاصه رو ...:☺️👇
اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا
المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ
عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري
الصّدّيق الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً
مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل
ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🍀
#چهارشنبههای_امام_رضایے 💚
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#شهیدمحمدابراهیمهمت در قامت يك همسر در آيینه کلام ژيلا بديهیان☺️❤️👇 #قسمتهشتم #ادامه طعم شیرین پ
#شهیدمحمدابراهیمهمت در
قامت يك همسر در آيینه
کلام ژيلا بديهیان☺️❤️👇
#قسمتنهم
چشم به راه مصطفی
زمستان سرد❄️ 1362 ما اسلام آباد غرب بودیم که دکتر به من گفت🍃: بچّه زودتر از دو، سه هفته ی دیگر به دنیا نمی آید.🙂
منتظر مصطفی بودیم😊. مهدی هم بی قراری می کرد☹️. #ابراهیم نبود.وقتی از تهران آمد، چشم های سرخ و خسته اش داد می زدکه چند شب نخوابیده است😣. نگذاشت من بلند شوم. دستم را گرفت و نشاندم زمین وگفت☺️: امشب نوبت منِ که از خجالتت دربیام.😌
گفتم: ولی تو، بعد از این همه وقت، خسته و کوفته اومدی که😒... نگذاشت حرفم تمام شود.😐
رفت خودش سفره را انداخت🙂، غذا را کشید آورد، غذای مهدی را با حوصله داد😌، سفره را جمع کرد برد، چای ریخت آورد داد دستم و گفت☺️: بخور. بعد رفت رختخواب را انداخت آمد شروع کرد با بچّه ی به دنیا نیامده حرف زدن.😃 به او گفت: بابایی! اگه پسر خوبی باشی،😉
باید حرف بابات رو گوش کنی، همین امشب بلند شی سرزده تشریف بیاری منزل😂🙈. می دونی! بابا خیلی کار داره😣. همین جا و هم اونجا. اگه نیایی، من همه اش توی منطقه نگران تو و مامانتم☹️. یک امشبی رو مردونگی کن، به حرف بابات گوش بده!😌
نگفت اگر بچّه ی خوبی باشی، گفت اگر پسر خوبی باشد☺️. انگار از قبل می دانست بچّه چی هست👌 و خیلی زود هم از حرف خودش برگشت گفت: نه بابایی😣. بابا #ابراهیم امشب خسته ست🤕. چند شبِ نخوابیده. باشه برای فردا. وقت اصلا زیادست.😅❤️
راوے:همسرشهید
#محمدابراهیمهمتـ❤️
#ادامهدارد...
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
خاطره از #شهیدهمت حتما بخونید☺️👇
خمپارهاي زوزه كشان ميآيد بيسيمچي به شدت از صدای مهیب انفجار ميترسد🤕 و به زمین میچسبد ولی #حاجهمت بدون اين كه از جايش تكان بخورد☺️،بالبخند به صحبت ادامه ميدهد😊 دل را به دريا زده،سوالی میپرسد «من چراميترسم😕؟شما چرا نميترسي😐؟راستش خيلي تلاش ميكنم كه نترسم☹️؛امابه خدا دست خودم نيست مگر آدم ميتواند جلوي قلبش رابگيردكه تندتندنزند😒؟اگرميتواند به رنگ صورتش بگويد زردنشو🙁؟ اصلا من بياختيار روي زمين دراز ميكشم كنترلم دست خودم نيست🤕 »پيش از آن كه حرفهاي بيسيمچي تمام شود،#حاجی دست ميگذارد روي شانه او و با لبخند و مهرباني ميگويد☺️ «من هم يك روز مثل تو بودم🙂 ذهن منهم يك روزي پر بود از اين سؤالها😉؛ اما سرانجام امام جواب همه سؤالهايم را داد🤗 » امام،جواب سؤالهاي شمارا داد🤔؟ بله امام خميني اوايل انقلاب بود هنوز جنگ شروع نشده بود☺️ يك روز باچند تا از جوانهاي شهرمان رفتيم جماران😊 و گفتيم كه ميخواهيم امام را ببينيم گفتيد الان نزديك ظهر است😐 امام ملاقات ندارند خيلي التماس كرديم گفتيم از راه دور آمدهايم به هر ترتيب كه بود، ما را راه دادند😐 داخل تعدادمان كم بود دور تا دور امام نشسته بوديم😌 و به نصيحتشان گوش ميداديم👌 كه يك دفعه ضربه محكمي به پنجره خورد و يكي از شيشههاي اتاق شكست😱 از اين صداي غير منتظره،همه از جا پريدند😶،به جز امام☹️ امام در همان حال كه صحبت ميكرد،آرام سرش را برگرداندو به پنجره نگاه كرد🙂 هنوز صحبت هايش تمام نشده بود كه صداي اذان شنيده شد☺️ بلافاصله والسلام گفت از جا بلند شد امام از دير شدن وقت نماز ميترسيد😓 و ما از صداي شكستن شيشه😢 او از خداميترسيد☝️ما از غير خدا💔 آن جا بود كه فهميدم هركس واقعا از خدا بترسد،ديگر از غير خدا نمي ترسد☺️ و هركس از غير خدا بترسد☝️، از خدا نميترسد😊 خاطره ای عبرت آموز از #شهیدهمت که هیچوقت فراموشش نمیکنم☺️👌
#شهیدمحمدابراهیمهمت
#فرماندهدلهـــا❤️
@kheiybar
1_41745184.mp3
1.38M
نوآهنگ🎼
"مأموریت"
#حاجحسینیکتا
#روایتگرے🎤
#پیشنهاددانلود👌👌
وعده ما #راهیــاݩنور🕊
#انشاءالله❤️
@kheiybar
#چادرانھ{💙}
ـخۅݩ تو
روے ایݩ خآڪ ها ریخٺه اَما↶
ـخیآݪ نَڪُݩ
اے شهـ🍃ـید
کِھ مݩ از ایݩ حآݪۅ هَوآ بے نَصیبݦ
.
ـمݩ هر چھ
بَر حُسِیݩـ❤️/° گِریھ ڪردهام
بآراݩ اشڪهآیم
تآرو پُودِ چآدُرَم را آبیاری ڪردهاند
ـحآݪا ایݩ مݩ هَستمو
چآدُرے ڪه حآݪو هَواے شَهآدٺـ/ دارَد
ـحآݪا ایݩ مَݩ هستمو
چآدُرے ڪه پَرچَم یآزینَبـ✨ مے رویانَد...
ـمےبینے؟
حآݪوهواےشَهادٺـگِرفتهچآـ‹دُ›ـرمݩ
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#پروفایل #شهیدهمت #ایامفاطمیه◾️ @kheiybar
#پروفایل
#شهیدهمت
#ایامفاطمیه◾️
@kheiybar
4_6001482687464866659.mp3
2.88M
خیره به ساعت روے دیوارم
ثانیه به ثانیه مےشمارم
🎼 وقتشه دیگه پیرهن مشکیمو◾️
در بیارم بپوشم به تنم💔
باعث بانے روضهها مادره😭
مزد همه نوڪرها رو میده💔
نذیر این خانواده رو☝️
هیچڪسی توےدنیا ندیده😭
تڪتڪ این سینهزدنارو💔
#فاطمهس مینویسه😭😭
🎙 #جواد_مقدم
💥 #فاطمیه
#پیشنهاددانلوود👌👌
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#شهیدمحمدابراهیمهمت در قامت يك همسر در آيینه کلام ژيلا بديهیان☺️❤️👇 #قسمتنهم چشم به راه مصطفی
#شهیدمحمدابراهیمهمت در
قامت يك همسر
در آيینه کلام ژيلا بديهیان☺️❤️👇
#قسمتدهم
#ادامه چشم به راه مصطفی
سرش را که گذاشت روی بالش، خندیدم.😀 گفتم: تکلیف این بچّه رو معلوم کن.😃 بالاخره بیاد یا نیاد؟🙂
دستش را گذاشت زیر چانه اش🤔، به چشم هام خیره شد، و خطاب به بچّه ی به دنیا نیامده مان گفت: باشه، قبول.🙄 هیچ شبی بهترا ز امشب نیست☺️. ناگهان از جا پرید و گفت: اصلا یادم هم نبود. امشب شب تولد امام حسن عسگری)ع( هم هست، چه شبی بهتر از امشب.🍃
بعد، قیافه ی فرمانده ها را گرفت و گفت: پس شد همین امشب، مفهومه🤗؟ خندیدم و گفتم: چه حرف ها می زنی تو امشب، مگه می شود؟😀😕
حالم بد شد. #ابراهیم ترسید🙁. منتها گفت: بابا این دیگه کیه. شوخی هم سرش نمی شه😂، پدر صلواتی.😬
درد که بیشتر شد، دیدم اتاق دارد دور سرم می چرخد، #ابراهیم نمی دانست چی کار باید بکند.😑
گمانم به سر خودش هم زد😶. فکر می کرد من چشم هام بسته است نمی بینمش. صداش می لرزید🙄. گفت: بابا به خدا شوخی کردم😅. اشک را هم توی چشم هاش دیدم وقتی پرسید: یعنی وقتشه؟!🍃
گفتم: اوهوم. گریه دیگر دست خودش نبود. رفت پیراهنش را پوشید، دکمه هاش را از بالا تا پایین بست🍃، گفت می رود پیش حاجی. منظورش حاجی اثری نژاد بود. خانه شان دیوار به دیوار خانه ی ما بود. بعدها شهید شد.💔 #ابراهیم نگذاشته بود حرف بزند یا خوش و بش کند.😢
گفته بود: حاجی جان! قربان شکلت، بیا این مهدی ما را بردار ببر، تا ما برویم بیمارستان!😞
مرا برد گذاشت بیمارستان. می خواست دنبالم هم بیاید توی بخش☹️. ولی نگذاشتند. آن جا مردها را راه نمی دادند.😐
گفت: نگران نباش! من همین الان برمی گردم.🙂
برگشت آمد و همسر حاج محمد عبادیان را برداشت با خودش آورد.😇
می خواست بیاید ببیندم، باز راهش ندادند😒. خانم عبادیان می گفت: #ابراهیم همه اش توی راه گریه می کرده🙁. یعنی حتّی جلوی او هم نتوانسته یا نمی خواسته اشک هایش را پنهان کند.😥 می گفت بهش گفته: یه جلد قرآن می دهم ببرید بالاس سرش بنشینید چند تا آیه بخونید🙁، بلکه دردش...
می گفت: کم مونده بود بزنم زیر خنده😂 و بگویم مگه قراره ژیلا بمیره که برم بالای سرش قرآن بخونم.🤔😂
می گفت: نگفتم، یعنی روم نشد.😶
آمدند معاینه ام کردند گفتند: باید امشب آن جا بمانم. #ابراهیم همه اش پیغام می داد که چی شد؟ تا فهمید دکترها چی گفته اند، گفت: پس بگید بمونه من می رم خونه.😒
توی دلم گفتم: نه به اون گریه هاش، نه به این رفتن هاش😐؛ نگو از زور گریه نتوانسته بود یا نخواسته بود آن جا بماند😢. فرار کرد رفت. پیغام من هم بهش نرسید که گفتم: نمی مونم. نمی خوام بمونم🙁. توی این بیمارستان کثیف و دور از #ابراهیم.💔
گفتند: چرا؟ بچّه شاید... گفتم: اگه اومدنی بود، می اومد. نمی تونم😢. نمی خواهم. بذارید برم. نگذاشتند. نمی شد یعنی. خطرناک بود.😞
آن ها این طور می گفتند. هم برای من، هم برای بچّه.😣
نمی خواستم بگویم. حرف هایی بود که باید توی دلم می ماند💔، یا فقط باید به #ابراهیم می گفتم. گفتم: بهش بگید اگه نیاد ببردم، خودم پا می شم راه می افتم می آم.😒
راوے:همسرشهید
#محمدابراهیمهمتـ❤️
#ادامهدارد...
@kheiybar
#حاجے
چه زیبا عاشقے کردے
و چه عاشقانه جان فدا کردے.💔
ما راهم دریاب😔✋
این جان ، هواے فدا شدن دارد🕊
هرگـاه #شبجمعه شهـدا را يـاد ڪرديد،
آنها شمـارا نزدسیدالشهدا(ع)یاد مےکننـد.
بیاد #شهید_ابراهیم_همت
#ابراهیم_جان_التماس_دعا♥️
@kheiybar