eitaa logo
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
39.5هزار دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
3.3هزار ویدیو
15 فایل
این‌شعر پراز برات #ابرآهیمـ است #بےسَر و #مخلص،ذات #ابرآهیمـ است تغییرمسیرخیلے از آدمها اینهاهمہ‌معجزات #ابرآهیمـ است😍 خادم‌الشهدا👈 @shahiidhemat تبلیغات ارزان⬇ https://eitaa.com/joinchat/3688497312Ce08ce141d8 نذورات‌ مهدوی @seshanbehmahdaviii
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡ـــــــ.... مرا یک تار موی یار، عشق است✨ میان کل صورت های عالم☝️ جمال ، عشق است😍 یاحیدر کرار مددی اقا (ع) ♥️ @kheiybar
. . صبح یعنی تو بخندی😍 دل من باز شود♥️ پلک بگشایی از نو غزل آغاز شود🌱 🌤صبح یعنی که دل گرم نگاهت باشد آسمان ، عشق ، زمین با تو هم آواز شود🕊 #شهید_ابراهیم_همت #روزتون_متبرک_به‌لبخندشهید🌹 @kheiybar
❣ #پیامبررحمت: 💢هر که می خواهد به آدم و علم او، ونوح وتقوای او،و ابراهیم و بردباری او،موسی وهیبت او،وعیسی وعبادت او بنگرد،🌱 به #علی_بن_ابی_طالب(ع) بنگرد♥️ @kheiybar
قبل از عملیات والفجر 4، هنوز مصطفی را باردار بودم، که قرار شد برای دیدن #ابراهیم، به اسلام آباد غرب بروم🙂. راهی طولانی را به همراه مهدی؛ که تازه زبان باز کرده بود، از اصفهان پشت سر گذاشتم و به آن خانه رفتم. وقتی در را باز کردم، دیدم خانه را مثل دسته گل تمیز کرده☺️. حتیّ یخچال را هم شسته و کلیّ میوه ی فصل توی آن گذاشته بود🍎🍐🍎🍊. روی اجاق گاز؛ یک سینی پرُ از نان و کباب قرار داشت🍢 و کنار دسته گلی، با یک عکس خودش، نامه ای برایم گذاشته بود، با این مضمون:👇☺️ «سلام بر همسر مؤمن و مهربان و خوبم☺️. گرچه بی تو ماندن در خانه برایم بسیار سخت بود، ولیکن یک شب را تنهایی در این جا به سر آوردم. مدام تو را این جا می دیدم😌. خداوند نگهدار تو باشد و نگهدار مهدی، که بعد از خدا و امام، همه چیز من هستید. ان شاءالله که سالم می رسید. کمی میوه گرفتم،🍊🍎🍏 نوش جان کنید. تو را به خدا به خودتان برسید. خصوصا آن کوچولوی خوابیده در شکم، که مدام گرسنه است. از همه ی شما التماس دعا دارم. ان شاءالله به زودی، به خانه ی امیدم می آیم😌. #حاج‌همت12 / 7/ 62 راوے:‌همسرشهید #محمدابراهیم‌همتـ♥️ @kheiybar
#چادرانہ برای نَبَرد با دشمن💪 لشکر نیاز است شما سربازان اسلام هستید☺️ این جنگ بدون سلاح نمیشود❌ پس....... چادرت را سَرت کن😍 آماده رزم باش که بزرگترین‌جنگ‌جهانی‌آغازشده✌️ خداقوت سرباز این مرز و بوم ♥️ #حجاب #مدافعان_حجابیم💐 @kheiybar
. . 🌸عیــد غدیــر نزدیڪـ استـــ✨ غــدیر را تبلیغ نڪردند🙁 کہ عاشورا بہ وجود آمد😇 بالا رفتن دست علے(؏)راتبلیغ نڪردند کہ سر حسین(؏) بربالای نیزه‌ها رفت😞💔 16روز تا عیدبزرگ غدیر😍 |• به پیشواز غدیر برویم •| #نــشــر_دهیــــد🗣 @kheiybar
🌸رمــــان #بـنـده_نـفــــس_تـا_بـنـــده_شـهـدا🌸
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
🌸رمــــان #بـنـده_نـفــــس_تـا_بـنـــده_شـهـدا🌸
💖💐💕🔆 📚داستان واقعی و بسیار جذاب سی و پنجم با صدای اذان از خواب پاشدم تواین یک سال بعد از اون که تو خواب بهم نماز را یاد داد به لطف خودش تمام نمازامو اول وقت میخونم نمازم ک تموم شد سلامو دادم بازم اشکام جاری شد خیلی شدید دلتنگ خانواده ام بودم بغل دست سجاده دراز کشیدم و پاهام تو شکم جمع کردم اشکام جاری شد نفهمیدم کی خوابم برد با صدای زنگ در از خواب پریدم حتما زینبه تنها کسی ک تو این دوسال بهم سر میزد همونجوری خواب آلود به سمت در رفتم اما از دیدن آدم پشت در خشکم زده بود اشکام دوباره صورتمو شست خدایا یعنی چیزی ک دارم میبینم واقعیت داره یا دارم خواب میبینم واقعا بود😍😊 بابا: نکنه جن دیدی نمیخای بذاری بیام تو -نه نه باورم نمیشه اینجایی بابا :اومدم دنبالت برگردی خونه با تمام اختلاف نظرهامون دیگه نمیخام ازم دور باشه باصدای آرومی گفتم :من بابا:سرکار خانم برو وسایلت جمع کن بریم خونه .... ✍️با ادامه داستان همراه ما باشید .... : بانو....ش
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
💖💐💕🔆 #داستــان_دنبــــاله_دار📚داستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا #قسمت_ سی و پنجم با
💖💐💕🔆 📚داستان واقعی و بسیار جذاب سی وششم برگشتم خونه اما چه برگشتنی انگار مسافرخونه رفته بودم خانوادمو فقط سر میز ناهار شام میدیدم اوناهم اصلا باهم حرف نمیزدن هرزمان دلم میگرفت میرفتم باهاشون حرف میزدم دلم باز میشد بعداز حادثه چشمم کلا کاراته گذاشتم کنار دوساله شدم واقعا خیلی وقتها حس میکنم تو آغوش خدا هستم بهمن ماه ۹۰ بود کم کم زمستون داشت جاش به بهار ۹۱میداد تو اتاقم روسریمو لبنانی بستم چادرمشکیمو سرم کردم از خونه خارج شدم به رسیدم درش باز کردم دیدم بچه ها دور جمع شدن ازش میخان دعاشون کنه و زینب حلالیت میخادـ....😳😳 من در حال تعجب : کجا ان شاالله زینب زینب:دارم ‌میرم جنوب و برگزاری نمایشگاه زینب خیلی حرفا زد ولی من فقط همین یه جمله را شنیدم دلم میخاست جای بودم💔💔 😔 از پایگاه مستقیم رفتم مزار شهدا و این بار مزاری که به یاد بود تا رسیدم اشکام جاری شد و گفتم و....... .... ✍️با ادامه داستان همراه ما باشید ... : بانو....ش @kheiybar
#رفاقت_تا_شهادت . در دنیا بودند، اما با دنیا نبودند...☝️ شــهـدا را میگویم❗️ آنها دغدغه هاے مهمترے از زندگے ڪردن داشتند !🌱 مثل " #بندگےڪردن " ...♥️ #شهید_ابراهیم_همت #شهید_مصطفی_صدرزاده @kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠•🍃❂🍃•💠 #امام‌حسنی‌ام‌الحمدالله هر که دلبسته به یاری است در این وادیِ عشق♥️ ما که دلبسته ی آقای کــریــمــان حـــسـنیم😍 #امام_حسن_مجتبی(ع) #دوشنبه‌های‌امام‌حسنی💚 @kheiybar
. . آنـــقدر عزیزید ڪہ بہ دل نمے نشینید #شمــا بہ جــــانم نشستہ اید♥️ بہ جــای همہ ے آرزوهایــم🌱 #شهید_ابراهیم_همت #روزتون_مزین_به‌نگاه‌شهید☺️🌹 @kheiybar
#امیرالمومنین_علیه_السلام: از خدا بترس🌱 و در راه خدا از مردم ترس نداشته باش♥️👌 📚 #شرح_نهج_البلاغه /۶/۷۱ ۱۵ روز تا #عید_بزرگ_غدیر😍 @kheiybar
#همسرانه_شهــدا یک شب قبل از عملیات والفجر 4 بود در یکی از خانه های سازمانی پادگان الله اکبر اسلام آباد بودیم🙂 به خانه که آمد کاغذی📃 را به من نشان داد سیزده نفری می شدند اسامی هم سنگرانش بود اما جلوی شماره 14 را خالی گذاشته بود... گفتم اینا چیه؟ گفت : لیست شهدا . گفتم : کدام شهدا؟ گفت: شهدای عملیات آینده👌 . گفتم: از کجا میدانید؟ گفت: ما میتونیم بچه هایی که قراره شهید بشن رو از قبل شناسایی کنیم🙂. گفتم: علم غیب دارین؟ گفت:نه شواهد این جوری نشان میدهند، صورت بچه ها ، حرف زدن آنها ، دردودل های آنها و کلی علامات دیگر ....🙂 گفتم: اینها که سیزده تا هستند پس چهاردهمی کیه؟ گفت: این یکی رو باید شما دعا کنی قبول بشه حاج خانم .☺️😢 منظور #حاجی را فهمیدم .اما چرا من ؟ چطور می توانستم برای او آرزوی رفتن بکنم 😔؟ من #حاجی را بی اندازه دوست داشتم💔 آن سوی دیوار دل –مریم زاغیان – صفحه 78 راوے:همسرشهید #محمد_ابراهیم_همت♥️ @kheiybar
وصیت شهید حجاب #پروفایل_شهیدهمت😍 @estori_shahidhemat
#روایتگری حاج_حسین_یکتا🎤 بچه‌ها... زیره ذره بینید، یارگیری داره شروع میشه، فتنه داره بیشتر میشه❌، فقط نگاهتون به آقا باشه، ببینید آقا چی میگه.👌 #ولایت_فقیه #نائب_امام_زمان_عج♥️ @kheiybar
🌸رمــــان #بـنـده_نـفــــس_تـا_بـنـــده_شـهـدا🌸
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
🌸رمــــان #بـنـده_نـفــــس_تـا_بـنـــده_شـهـدا🌸
💖💐💕🔆 📚داستان واقعی و بسیار جذاب سی و هفتم منم دوست دارم خادمتون بشم دوست دارم تو و و خادم زائرینتون بشم ....😭🙏💔 داشتم حرف میزدم که گوشیم زنگ خورد -الو سلام لیلا جان لیلا : سلام حنانه کجایی؟ -مزارشهدا چطور مگه؟ لیلا: ای بابا دختر حواست کجاست ؟ تاریخ ثبت نام علمیه شروع شده دیگه ثبت نام کردی ؟ -وای خاک عالم بخدا یادم رفته بود لیلا : خوب الان از مزار میری سرراهت حتما ثبت نام کن -باشه ممنون از یادآوریت عزیزم لیلا : قربانت حلال کن ما داریم میریم آهم بلند شد بازم خادمی😭😭 با صدای بغض آلود گفتم : 🙏 تا اذان مغرب مزار بودم بعدش رفتم خونه سرراهم برای حوزه علمیه خواهران ثبت نام کردم مشغول خوندن درسها برای شرکت در حوزه علمیه بودم بهمن ماه ب سرعت میگذشت و اسفند ک اوج سفرای در راه بود من با دلی که هوای داشت ثبت نام کردم برای سفر عشق مسئول ثبت نام مینا بود و مسئول ماشین همسرش بود تاریخ سفرمون ۲۹اسفند بود مینا میگفت لحظه تحویل سال فکه هستیم فکه مدینه است بخدا محل عروج سید اهل قلم از فکه میتوان الهی شد با اسم با دل شکسته💔 راهی سفر کربلای ایران شدم .... ✍️با ادامه داستان همراه ما باشید ... : بانو....ش
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
💖💐💕🔆 #داستــان_دنبــــاله_دار📚داستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا #قسمت_ سی و هفتم
💖💐💕🔆 📚داستان واقعی و بسیار جذاب سی و هشتم برامون کلاس گذاشتن مارو فرستادن پادگان وسط پادگان مسعودیان یه هفت سین بزرگ چیده بودن هفت سین که مزین به نام هفت شهید بود اولین جایی ک رفتیم همون بود آی شهدا دلم شکسته دلم شما را میخاد 😔 اونروز بخاطر تحویل سال تا ساعت ۶-۷ غروب فکه بودیم نگاهم ک به بچه های میفتاد دلم میگرفت😔💔 دوست داشتم باشم روز دوم سفر و بودیم سه ساله شدم شهدا .... سه ساله فرماندمون دستم گرفت و از گناه بلندم کرد من عاشق شلمچه ام شلمچه عطر بوی مادر (سلام الله علیها را میده ... روز سوم راهی شدیم شهر شهادت سیدجوان ..... سرمو گذاشتم رو مزارش گفتم سیدجان دوست دارم بشم رفتم تو طاقی ها نشستم گریه کردم که یهو یه دختر خانمی زد رو شونه ام گفت اهل کار هستی ؟ هنگ کرده بودم با تعجب و ذوق بهش نگاه کردم دختره : چیه نگفتی اهل کاری یانه ؟ -آره آرزومه 😍 دختره: پس پاشو با من بیا اسمت چیه ؟ من -منم محدثه : دوساعت پشت این در باش هیچکس راه نده -باشه باشه حتما محدثه : فعلا یاعلی دو ساعتی پشت در مراقب بودم تا اینکه بعد از دوساعت محدثه زد به در گفت: حنانه جان در باز کن خانما برن داخل -باشه عزیزم در که باز کردم محدثه گفت : میخای بشی ؟ -وای از 😍😍 محدثه : خب پس برو کفشداری به بچه ها کمک کن شب باهم میریم وسایلتو میاریم -وای خدایا باورم نمیشه شب باهم رفتیم اردوگاه اما..... .... ✍️با ادامه داستان همراه ما باشید ... نویسنده: بانو....ش @kheiybar
#ازدواج_‌به_سبک_شهدا☝️ #استوری فرزند #شهیدهمت محمدمهدی همت🌹 @kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#سلام_مولای_مهربانم امـروز را بـا عشـق🌱 به شما قلـم می زنم✍ باشـد تا در ورق امروز دفتـر زندگیم ثبت شود✨ مولایش از او راضے بود♥️ #یااباصالح_المهدی #سه‌شنبه‌های‌مهدوی @Emame_zamanam
. . 🌤صبحم با نسیم نگاه تو آغاز میشود ای شهید...😍 نگاه تو شروع دوباره🌱 زیستن است...🕊 #شهید_ابراهیم_همت #روزتون_مزین_به‌نگاه‌شهید💐 @kheiybar