#یا_امیرالمومنین_ع✨
روزے ڪہ راز خلقٺ دنیا نوشتہاند
عالم بہ نام حضرٺ مولا نوشتہاند🌱
معلومشد مقامتو بیش ازخیال ماسٺ
وقتے ڪنار نام تو، زهرا نوشتہاند😍
#یکشنبههای_علویوفاطمی
@kheiybar
صبح را
با نگاه😍 تو بیدار شدن
یکسره چیره 🌱
به غم های دوعالم شدن است☝️
#شهیدمحمدابراهیمهمت
#صبحتون_منور_به_نگاه_شهید🌹
@kheiybar
#امیرالمؤمنین_علی_علیهالسلام:
🌸اگر خداوند به شما عافيت و سلامتی داد قدرشناس باشيد✨ و اگر به بلا و گرفتاری مبتلا كرد صبور باشيد.👌
نهج البلاغه، خطبه۹۸📕
@kheiybar
#شجاعت_حاج_همت
یکی از شب ها عملیات مسلم بن عقیل همراه #حاجهمت رفتم🚶 تا سری به منطقه آزاد شده بزنیم✌️ من راننده بودم رفتیم تااین که احساس کردم به منطقه ای رسیده ایم که امکان جلو رفتن نیست #حاجی پیاده شد من هم پیاده شدم و تازه متوجه شدیم وارد یک معبر مین شده ایم😱 که تنها به اندازه عبور یک ماشین🚍 پاک سازی شده است.
#حاج_ابراهیم_همت
#فرمانده_دلهــا ❤️
@kheiybar
💠 خاطره ای از گفتگوی سپهبد شهید #حاج_قاسم_سلیمانی با #رهبر عزیزمان:
یکبار #آقا مرا صدا زدند و اشاره کردند که جلو بیا. وقتی نزدیک رفتم، کتابی را که در دستانشان بود، باز کردند📖 و عکس چند تن از #شهدا را نشان من دادند
🌷شهید باکری
🌷شهید باقری
🌷و شهید زینالدین.
یکی از عکسها، عکس #خودم بود. آقا به من گفتند که عکس شما با بقیۀ عکسها چه مطابقتی دارد⁉️ من هم از اینکه عکس دوران #جوانیم بود، عرض کردم ما هم سن و سال بودیم.
آقا فرمودند: آنها "وظایف" خود را انجام دادند و رفتند🕊 مصلحت خداوند بر این بود که شما #بمانید و باشید و کاری که چه بسا سختتر از کار آنهاست، انجام دهید✅ اگر #شما نباشید، چه کسی میخواهد این کار را انجام دهد؟
امروز 23 فروردین یکصد روز از شهادت حاج قاسم سلیمانی میگذرد💔
😰 عکسی عجیب از سفر سال 84 امام خامنه ای به کرمان' ببینید دقیقآ کجاایستاده؟!! "اینجا همانجایی است که شهید حاج قاسم دفن شده است...!!! 👌الله اکبر
@kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نمیشه تو ولادت سه سالهی ارباب چیزی از دختران شهدای مدافع حرم و عموشون نگفت 💔
#نازدانههای_شهدا
@kheiybar
|هرجاسخنازرقیهجانمیآید
صوت #صلوات عرشیانمیآید 🌙|
|درمجلساینسہسالهمنمعتقدم
عطرخوشصاحبالزمانمیآید🌱|
#تولدت_مبارک_دختر_ارباب😍
@kheiybar
خدایا کِی خودت را به من نشان میدهی⁉️
✍ استاد پناهیان: عبادت یعنی تمنا؛ تمنای ملاقات. اللهاکبر، یعنی خدایا کِی خودت را به من نشان میدهی؟ کِی جلوه میکنی؟ ببین من با ادب ایستادهام😞. تا کی باید مقابل تو ادا در بیاورم و با اراده خودم خم و راست شوم، نمیشود رؤیت عظمت تو مرا به سجده و رکوع بکشاند؟😢 سجدهها را تکرار میکنم اما کِی تو در را باز خواهی کرد؟ مدام این الفاظ را تکرار میکنم، ولی هنوز تو را نچشیدهام. و هنگامی که نماز به پایان میرسد، بنده صدا میزند: باشد راضی هستم... سلام بر همه خوبان عالم «السلام علیکم و رحمة الله و برکاتة.»✨ این بار هم نشد ولی سجدۀ شکر بهجا میآورم؛ خدایا ممنونت هستم که مرا در این تمنّا قرار دادی.💔
📚بخشی از کتاب "رابطه عبد و مولا"
اثر علیرضا پناهیان
@kheiybar
#به_مجنون_گفتم_زنده_بمان 📙
✨ #شهید_محمد_ابراهیم_همت
به روایت همسر
قسمت 2⃣1⃣
گفت: "اولین بار است که فهمیدم چشم انتظاری چقدر سخت ست، چقدر تلخ ست.
گفتم :"حالا فهمیدی من چی می کشم؟"
گفت؟" آره..."😢
شاید یکی از دلیل هایی که باعث شد ابراهیم راحت بگذاره بره جنگ، همین بود،که خیالش از من راحت بود.هر بار که زندگی بهم فشار می آورد، ابراهیم را که می دیدم، فقط گریه می کردم. نه گله یی، نه شکایتی.گاهی نیم ساعت، تا برگردد بهم بگوید :
" چی شده، ژیلا؟ "🙁
و من بگویم :
" هیچی، فقط دلم تنگ شده. "
یا بگوید :
" ناراحتی من میرم جبهه؟ "
تا من بگویم :
" نه، به گریه هام نگاه نکن. ناراحت هم نشو. اگر دلتنگی می کنم فقط به خاطر این ست که رزمنده یی. غیر از این اگر بود، اصلاً دلم برات تنگ نمی شد. "😢
بارها بهش گفتم :
" همین رفتن های توست که باعث می شود، من اینقدر بی قراری کنم. "
نمی گذاشتم از درونم چیزی بفهمد. و بیشتر از همه و همیشه نمی گذاشتم بفهمد در دزفول چه به سرم آمد.
به آن دو سه هفته یی که در دزفول ماندم، اصلاً دوست ندارم فکر کنم. از آن روز ها بدم می آید.😞
بعدها روزهای سخت تری را گذراندم. اما آن دو هفته..... چی بگم؟.....
آنجا شاید بدترین جای زندگی ما بود. چون جایی پیدا نکرده بودیم. وسیله هم هیچی نداشتیم.
رفتیم منزل یکی از دوستان ابراهیم که یادم نمی آید مسوول بسیج بود یا کمیته یا هر چی.☹️
زمان جنگ بود و هر کس هنر می کرد فقط می توانست زندگی خودش را جمع و جور کند من آنجا کاملاً احساس مزاحمت می کردم.
یک بار که ابراهیم آمد، گفتم :
"من اینجا اذیت می شم. "
گفت :
" صبر کن ببینم می توانم این جا کاری بکنم یا نه. "
گفتم : " اگر نشد؟ "😢
گفت : " برگرد برو اصفهان. این جوری خیال من هم راحت تر ست، زیر این موشکباران. "🚀
رفتن را نه،نمی توانستم. باید پیش ابراهیم می ماندم. خودم خواسته بودم. دنبال راه حل می گشتم.
یک روز رفتم طبقه بالای همان خانه، دیدم اتاقی روی پشت بام ست که مرغدانی اش کرده اند و اگر تمیزش کنم بهترین جا برای زندگی ماست تا زمانی که ابراهیم فکری کند.👌
رفتم آب ریختم کف آن مرغدانی و با چاقو تمام کثافت ها را تراشیدم.
ابراهیم هم که آمد دید چه کاری کردم، رفت یک ملافه سفید از توی ماشینش برداشت آورد، با پونز زد به دیوار، که یعنی مثلا پرده س.🙂
هزار تومان پول تو جیبی داشت. رفتم باهاش دوتا بشقاب، دو تا قاشق، دو تا کاسه، یک سفره کوچک خریدم. یادم هست چراغ خوراکپزی نداشتیم. یعنی نتوانستیم، پولمان نرسید بخریم.
آن مدت اصلا غذا پختنی نخوردیم.
این شروع زندگی ما بود.😊🌹
#ادامه_دارد....
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
❣ #قرار_شبانه 🌸ختم صلوات به نیابت از ✨شهید محمد ابراهیم همت✨ هدیه به {حضرت علی ع،حضرت فاطمهالزه
جمع کل صلوات
🌸7,661🌸
قبول باشه حاجتروا بشید انشاءالله✨
❣ #قرار_شبانه
🌸ختم صلوات به نیابت از
✨شهیدمحمدابراهیمهمت✨
هدیه به { امام حسن ع و امام حسین ع } برای سلامتی و تعجیل آقا امام زمان عج💐
🌺مهلت صلوات فرستادن فرداشب تا ساعت ۲۱🌺
تعداد صلوات های خودتون رو به این آیدی بفرستین👇👇
@Behzadii